15.06.2007

 

 

 

 

                                                            

قسمت یازدهم


 

معبد آرتميس

 

در يك شب گرم تابستاني سال 356 پيش از ميلاد ، مردي به آهستگي و بدون سر و صدا در خيابانهاي شهر «اِفِسوس» در تركيه ي امروزي حركت ميكرد. او در دست خود يك مشعل كوچك خاموش داشت كه از بيم ساير كساني كه در حال گردش شبانگاهي بودند ، آن را زير روپوش گشاد خود پنهان كرده بود. او در حالي كه با احتياط و ترس به اطراف خود مينگريست و از تمام خيابانهاي اصلي شهر اجتناب ميكرد ، بالاخره به يك معبد بزرگ سفيد رنگ رسيد كه در كناره ي شهر ، قد برافراشته بود نگهبانان معبد در خواب بودند ، در نتيجه او توانست بدون هيچ مانعي به داخل عبادتگاه نفوذ كند. در آنجا او كاري را انجام داد كه خشم و نفرت تمام مردم متمدن آن زمان را برانگيخت: او با مشعل تعدادي از اشياء چوبي مورد پرستش و مقدس را به آتش كشيد ! شعله هاي آتش خيلي سريع به بالاتر سرايت كرد ، دربهاي چوبي روغن جلا داده شده و پرده اي كه رويپيكره ي خدايان را ميپوشانيد ، طعمه ي آتش شدند و از فراز آن به زودي سقف معبد دستخوش حريق شد ؛ در اندك زماني از عبادتگاه فقط خرابه اي پر دود باقي مانده بود! آن ستونهاي مرمرين ــ كه بعضي از شدت حرارات تركيده بودند و برخي افتاده بودند ــ با شِكوه و شكايت در آسمان تاريك ، قد برافراشته بودند .اين مرد در برابر دادگاه كه او را محكوم به شكنجه كرد ، اعتراف نمود كه معبد را به آتش كشيده است تا با اين عمل ، نامش را براي جهانِ پس از خود فراموش ناشدني و جاوداني كند!
اگر چه افسوسيها به اتفاق تصميم گرفتند كه هيچگاه نام اين ديوانه ي تشنه ي شهرت را نبرند ــ تا دست كم او را در رسيدن به هدفش ناكام بگذارند ــ ولي شايد درست به همين دليل نام او هنوز هم معروف است: « استراتوس » و آن معبد كه او آن را به خرابه و خاكستر تبديل كرد ، زيباترين ، بزرگترين و مقدسترين پرستشگاه روي زمين ــ به قول تاريخنگار يوناني « آمپليوس » ــ و يك ياد بود تحسين برانگيز از جلال و شكوه يوناني ــ به گفته ي دوست و همكار او « پلينيوس » ــ بود و معبد مرمرين آرتميس در افسوس ، چهارمين اثر از شگفتيهاي هفتگانه ي جهان بود.

اين پرستشگاه در زمان آتش سوزي هزار سال از عمرش ميگذشت. هنگامي كه ايونيها در جستجوي امكانات زيست و زندگي در اواخر هزاره ي دوم قبل از ميلاد از سرزمين اصلي يونان به آسياي صغير مهاجرت كردند ، بندر بزرگ شبه جزيره ي « ساموس » را روبروي شهر افسوس بنا نهادند. شهر و بندر خيلي سريع به يك مكان بازرگاني و تجارتي شلوغ و پر هياهو با خانه هاي بزرگ زيبا و كلبه هاي كوچك ، با خيابانهاي تميز و پهن ، با آگورهاي (ميدانهاي تجارتي بازار مانند) شلوغ تبديل شد. تجارت و جنبش و گردش مانند آنچه كه در سرزمين پيشين يونان رواج داشت ، شكوفا شد. افسوس به سرعت يكي از مهمترين شهرهاي جهان قديم شد.

مهاجران در مكاني دور افتاده در دهانه ي رودخانه ي «كايستروس» يك منطقه ي محصور را يافتند كه در آن يك درخت مقدس قرار داشت. ساكنان بومي و اوليه ي اين منطقه يك خداوندگار طبيعت آسياي قديم را ــ كه يك زن با پستانهاي بسيار بود ــ عبادت ميكردند. يونانيها اين سنت عبادي را پذيرفتند. تنها تغييري كه در اين روش عبادي به وجود آوردند اين بود كه آن الهه ي طبيعت زنانه را با آرتميس خودشان يعني الهه ي باكره ي ماه ، شكارچي نيرومند ، حافظ شهرها ، زنان و جانوران جوان جايگزين كردند.

بديهي است كه اين عبادتگاه كوچك در نظر يونانيان براي الهه شان كه به هر حال يكي از دختران زئوس و خواهر « آپولون » بود ، كفايت نميكرد. بنابراين آنها شروع به ساختن معبد جديدي براي آرتميس كردند ؛ اين معبد بايد بزرگتر و پرشكوهتر مي بود. خوشبختي با بدبختي همراه شد ، كه شهر افسوس در سال 560 قبل از ميلاد توسط « كرزوس» شاه ليديه تسخير شد. او نه تنها ثروت بي حد و حسابي داشت (چنانكه امروز هم ثروتمندان را در اروپا كرزوس ميخوانند) ، بلكه يكي از علاقه مندان و دوستداران هنر يوناني و از پرستندگان صميمي خدايان يوناني بود. با كمك اقتصادي او معبد آرتميس ، پر شكوهترين و مجللترين پرستشگاه يونانيها ــ كه «آرتميسيون» ناميده ميشد ــ برپا گرديد.

چون اغلب اوقات در آسياي صغير زلزله رخ ميداد ، از اين رو معبد را در يك منطقه مردابي ساختند. زيرا اين باور وجود داشت كه زمين نرم زير بنا ميتواند حتي تكانهاي سخت و شديد را تحمل و خنثي كند.
ابتدا گودبرداري عميق انجام شد. در كف گود تيرها و الوارهاي حمّال از تنه ي درختان بلوط كه براي استحكام بيشتر ، دود اندود و خشك شده بودند ، جاسازي شد. اين الوارها وزنِ يك پي ساختماني سنگين و عظيم از سنگهاي صخره اي را كه تا سطح زمين در گود ريخته شده بود ، تحمل ميكردند. روي اين پي ، ساختمان معبد بنيان شد ؛ معبدي كه 51 متر عرض و 105 متر طول داشت. 127 ستون مرمريني كه سقف معبد بر آنها قرار داشت ، هر يك 18 متر ــ به اندازه ي تقريبي يك ساختمان 6 طبقه ــ ارتفاع داشت . سقف و چوب بستِ شيرواني از چوب سدر بود. دربهاي بلند دو لنگه اي محراب كه از چوب جلا داده شده ي سرو ساخته شده بود ، به وفور با طلا و رنگهاي درخشان و پرفروغ تزيين شده بود. در محراب مجسمه ي ايستاده ي آرتميس با بيش از دو متر ارتفاع ، قرار داشت. اين مجسمه از چوب تاك ساخته شده و با طلا و نقره پوشيده شده بود. اين ساختمان بي همتا و محتويات ارزشمندِ داخل آن را «ارستراتوس» جاه طلب با عمل جنون آميز خود طي چند دقيقه نابود كرد. به هر حال نه تمام آن را: زير ستونهاي از هم شكافته شده و مجسمه هاي مرمريني كه سوخته و به آهك تبديل شده بودند و در ميان ظرفها و كوزه هاي ذوب شده و ديوارهاي ترك خورده ، افسوسيها مجسمه ي آرتميس را كه تقريباً بدون هيچگونه صدمه اي سالم مانده بود ، يافتند !آنها گفتند اين يك معجزه است و پيدا شدن مجسمه را نشانه اي از يك مأموريت الهي تلقي كردند. مأموريت اين بود كه معبد را ديگر بار بسازند. ولي اين بار باز هم بزرگتر ، باز هم زيباتر و باز هم باشكوهتر .در سرتاسر يونان و نيز فراتر از يونان موجي از آمادگي براي ايثار در گرفت. پول ، جواهر و ساير نذرها و صدقه ها ، هديه شده از پير و جوان ، دارا و ندار ، به افسوس سرازير شد و بي درنگ كار ساخت معبدي جديد آغاز شد .معمار افسوسي «خئيروكراتس» كه مأموريت يافته بود ، معبد جديد را بسازد ، نخست دستور داد باقيمانده ي خرابه هايي را كه هنوز سرپا بود و از كوه خرابه ها بيرون زده بود ، جدا كرده و از محل خارج كنند. آنگاه باقيمانده ي خرابه ها را صاف و هموار كردند. اين سطح صاف پي جديد معبد بود. اين پي با بلوكهاي مرمري ضخيم پوشيده شد ، به طوري كه اكنون سطح زير بناي معبد 125×65 متر اندازه داشت . خئيروكراتس  در ساخت بقيه ي قسمتهاي معبد دقيقاً همان شيوه ها و معماري معبد قديم را در نظر گرفت: درست روي محل ستونهاي از هم پاشيده شده ، 127 ستون جديد برافراشته شد. باز هم پايين 36 ستون از اين ستونها نقشهاي برجسته به بلندايي بيش از قامت يك مرد وجود داشت. اين نقشها كارهاي خدايان و قهرمانان يوناني را نشان ميداد. به اين ترتيب طي چندين دهه معبد قديم از نو برپا شد ولي ارتفاع معبد دو متر بيشتر از معبد سابق بود زيرا بر تل خرابه ها كه اكنون پي جديد را تشكيل ميداد ، باز هم يك كف ديگر كه دو متر ارتفاع داشت ، فرش شده بود. تفاوت ديگري نيز وجود داشت: براي اينكه باز ديوانه اي ديگر مثل «ارستراتوس» نتواند معبد را با آتش سوزي نابود كند ، سقف معبد اين بار نه از چوب كه از سنگهاي عظيم بنا شده بود.

سال 334 پيش از ميلاد اسكندر كبير در ادامه ي جتگهاي مشهور خود موسوم به «لشكر كشي اسكندر» عمليات جنگي پيروزمندانه ي خود را از راه آسياي صغير به سمت افسوس ادامه داد. او از معبد آرتميس كه در حال ساخت دوباره بود ، ديدار كرد و پيشنهاد نمود در مشاورت و در عمل و نيز قبل از هر چيز با پول در ساخت معبد كمك كند. او با اين پيشنهاد خود افسوسيها را در وضع نامساعدي قرار داد. از يك سو آنها نميخواستند پادشاه قدرتمند مقدوني را برنجانند ، از سوي ديگر به هر حال اسكندر در نظر آنها يك « بربر» بود (در يونان هر كس كه يوناني نبود ، بربر ، به معني بيگانه محسوب ميشد ؛ آنها نميخواستند از يك بربر كمك قبول كنند. بنابراين متوسل به حيله اي شدند: آنها براي اين شاه بيگانه دليل آوردند كه حكمران قدرتمند و سردار جنگجويي چون اسكندر بدون شك يك خداست ؛ و اينكه يك خدا براي الهه اي يك معبد بسازد ، عملي ناشايست است. اسكندر خشنود و شادمان از پيشنهاد خود چشم پوشيد.
ساخت معبد جديد مانند ساخت آرتميسيون قبلي چندين دهه طول كشيد و اين بار نيز معبد آرتميس تنها يك مركز مذهبي نبود. در آنجا تجارتهاي كوچك و بزرگ صورت ميگرفت ، خريد و فروش ميشد و مانند سراسر يونان ، معبد بزرگترين و مهمترين بانك در محل بود. هر كس پول نياز داشت به كاهن بزرگ كه نوعي مدير بانك نيز بود ، مراجعه ميكرد. او وام ميداد و بهره ميگرفت كه البته بهره چندان كم هم نبود. مبناي عادي بهره شامل 10% ميشد. بنابراين هر كس ميخواست 100 تالنت داشته باشد ، مي بايست ساليانه براي آن 10 تالنت بهره ميپرداخت. شهرها و شهرداريها وضعشان البته بهتر بود: آنها اگر وام ميخواستند ، فقط 6% بهره ميپرداختند و اگر دولتي براي جنگ به پول نياز داشت ، كاهن آرتميس حتي 5/1% بهره درخواست ميكرد .افسوس پس از شكست در جنگ با رم در سال 133 پيش از ميلاد به تسخير رم در آمد و آنگاه اين شهر كه اكنون « افيسيوس » خوانده ميشد ، پايتخت استان جديد رومي آسيا قرار داده شد. اين حادثه وقفه اي در جاذبه هاي شهر و معبد پديد نياورد: الهه ي يوناني به الهه ي شكار رومي « ديانا » تبديل شد و افيسيوس باز هم دوران شكوفايي را به خود ديد . آرتميسيون براي مدت 3 قرن ديگر مركز ثقل فعاليتهاي مذهبي ، روحاني و اقتصادي بود تا اينكه در سال 262 ميلادي به دست مهاجرين مهاجم « گوتي » غارت و بخشهايي از آن نابود شد. 118 سال پس از آن ، اين معبد براي هميشه معنا و اهميت خود را از دست داد: پادشاه رومي « تئودوريوس اول » مسيحيت را به عنوان دين رسمي كشور اعلام كرد و دستور داد تمام معابد كفر تعطيل شود. از اين رو در نهايت آرتميسيون به طور كلي زايد به نظر آمد. اكنون هر كس مصالح ساختماني احتياج داشت ــ خواه مسيحيان براي ساختن كليساهاي جديد ، خواه سلجوقيان و اعراب كه شهر افسوس را چندين بار اشغال كردند و در آنجا براي خود خانه ها ساختند ــ آن را از معبد آرتميس براي خود فراهم ميكرد. « آرتميسيون » به يك معدن سنگ تبديل شد!

به اين ترتيب ساختماني كه زماني در تمام جهان معروف بود ، بطور كلي ناپديد شد و به همراه آن شهر قديم افسوس نيز كه به آهستگي در مرداب و باتلاقهاي رودخانه ي « كيستروس » فرو رفت ، ناپديد شد. (اين شهرها بعدها در قسمت بالايي باتلاقها از نو ساخته شد) هنگامي كه در اواخر سده هاي ميانه عثمانيها (تركها) به آنجا آمدند ، شهر قديمي افسوس و معبد بدون هيچ رد و اثري ناپديد شده بودند. هيچ كس ديگر نميدانست كه اين دو كجا قرار دارند .در اواسط سده ي 19 باستانشناسان جستجو براي يافتن شهر افسوس و آرتميسيون را آغاز كردند. پس از سالهاي طولاني كه در آغاز با تلاشهاي نااميد كننده همراه بود ، باستانشناس بريتانيايي « جان تورتل وود » در زير لايه اي به ارتفاع 6 متر از گل و لجن به پي ساختماني « آرتميسيون » رسيد و در سال 1903 همكار بريتانيايي او « ديويد هوگارث » گنج آرتميس را يافت: 3000 قطعه جواهر ، گوشواره ، سنجاق سر ، گل سينه و سكه هاي كوچك گرانبها. اين سكه ها با آلياژي از طلا و نقره ساخته شده بودند. در سال 1956 كارگاه «فيدياس» از زير خاك بيرون آورده شد كه در آن 3 كپي از مجسمه ي آرتميس از نخستين آرتميسيون پيدا شد. تمام اين يافته هاي بي نظير اكنون در موزيم هاي شهر هاي افسوس و سلجوق در تركيه ي امروزي نگاهداري ميشوند.

  www.esalat.org