عبدالصمد ازهر
 

 

در دسمبر ۲۰۰۹ به پیشواز چهل و پنجمین سالگرد اساسگذاری ح.د.خ.ا.، خاطره هایی و تحلیلی از گذشته، حال و پیشنهاد هایی برای آینده جنبش چپ، در برابر خواننده گان گذاشته بودم[1]. آن نگاشته، در جنب استقبال گرم خواننده گان گرامی، یگان واکنش منفی را نیز بر انگیخت. چنانچه یک پیام زشت یک همرزم دیروز، باعث تقابل و رسانه ای شدن گردید. بعضی از رفقا، از آن جمله محترم عبدالوکیل، با تماس های تلفونی از من خواست آن اعتراضیه انترنتی را بردارم، که من رضایت ندادم. عبدالوکیل ضمن صحبت دوستانه اظهار داشت وی اسناد فراوانی در دست دارد که با نشر آن حقایق زیادی روشن می گردد. از ایشان خواستم این اسناد را هرچه زود تر تنظیم و منتشر کند تا زوایای تاریک مانده تاریخ ما روشن گردند. وی گفت نگاشتن آن را مدتیست آغاز کرده ولی نمی خواهد اکنون به نشر آن اقدام کند. ترجیح می دهد که بعد از مرگش منتشر شود. در برابرش استدلال کردم پسانتر یک نسل می میرد، موضوع کهنه می شود و علاوه بر آن اگر بر صحت بیاناتش شکوکی ایجاد شود و یا طرف انتقاد قرار گیرد، به مثابه پاسخگو در قید حیات نخواهد بود و این کارش را توجیه بر بزدلی و ترس از مواجهه تلقی خواهند کرد.

سالها گذشت. یکی دو سال قبل در صفحات فیسبوک مژده هایی از نشر کتابی از نام ایشان حتا با چاپ تصویر رویه کتاب، منتشر شد که بعد به خاموشی گرایید. تا آنکه در تابستان-خزان گذشته از انتشار واقعی چنین کتابی اطلاع یافتم.

بنا بر هزینه گزافِ تهیه کتاب، به زودی نتوانستم از مطالعه آن مستفید شوم. تا آنکه درین اواخر دوست مهربانی آنرا طور امانت غرض مطالعه به دسترسم گذاشت.

از مطالعه آن خیلی آموختم و بر دوربینی نویسنده در برداشتن و کشیدن اصل اسناد وزارت امور خارجه و همچنان بر حوصله و کاربری ایشان در تهیه و ترتیب اثری به این حجم، که بدون شک با خاطرات دو جلدی محترم سلطان علی کشتمند رقابت کرده می تواند، آفرین (!) گفتم.

این کتاب ۱۱۰۰ صفحه ای، با عنوان «از پادشاهی مطلقه تا سقوط جمهوری دموکراتیک افغانستان» در دو جلد در کابل به چاپ رسیده است.   

شناسنامه مولف:

محترم عبدالوکیل، متولد ۲۰ جدی سال ۱۳۲۳خ برابر با ۹ جنوری ۱۹۴۵ در روستای کمری ولسوالی بگرامی، تحصیل یافته رشته اقتصاد از پوهنتون کابل، کارمند حرفوی حزب، عضو کمیته مرکزی، وزیر مالیه، سفیر افغانستان در ویتنام، عضو بوروی سیاسی ح.د.خ.ا. سپس حزب وطن و وزیر امور خارجه جمهوری افغانستان در کابینه دکتور نجیب الله و از ابتدای تأسیس ح.د.خ.ا. یکی از فعالان برجسته آن بوده است.

درین کتاب مرور گذرایی بر پادشاهی محمد نادر و پسرش محمد ظاهر، صدارت محمد هاشم، شاه محمود و محمد داوود، قانون اساسی و اساسگذاری حزب د.خ.ا.، دوره دموکراسی با مختصری از حکومت های آن، صورت گرفته، جمهوری داوود و مناسباتش با حزب د.خ.ا. و موضعگیری های حزب در قبال آن تفصیل بیشتری دارد.

به قیام نظامی ۷ ثور ۱۳۵۷ و حوادثی که بعد از آن تا زمان برچیده شدن دولتداری حزب وطن، پیش آمده به تفصیل سخن رفته، مسایلی را که نویسنده به حیث فعال سیاسی و کارمند بلند رتبه حکومتی در آن دخیل و یا شاهد بوده، با دقت شرح داده است.

کتاب که خاطرات نویسنده را بازتاب می دهد، بالطبع هسته مرکزی آن را نقش خودش هم در حزب و هم در وزارت امور خارجه، می سازد. وی خود را در لا به لای اثرش، در نقش های خیلی عمده شناسانده است که به روایت خودش در این کتاب، برازنده ترین آنها ازین قرار اند:

-         کادر پر تحرک و فعال حزب؛

-         مبتکر مفکوره کودتا یا قیام نظامی و آغازگر کار در میان نظامیان؛

-         عصیانگر در برابر رهبری و اصول حزبی؛

-         مبتکر مفکوره مصالحه ملی؛

-         امضا کننده موافقتنامه های ژنیو؛

-         و بالآخر سهمگیر فعال در سپردن زمام قدرت دولتی به ائتلاف شمال.

با آنکه درین کتاب، در مورد شماری از رهبران به صورت ظریفانه و یگان بار صریحانه، تصریحات منفی وجود دارد، آنهایی که به قدسیت آن رهبران معتقد و اشاره کوتاه غیر مساعد در باره آنها را جرم تلقی و علیه نویسنده حشر عمومی برپا می کردند، اکنون نه تنها شاهد چنین پیش آمدی نبودم، بلکه مقتطعاتی از آن را که شماری از دوستان در تایید بینش خویش انگاشته اند، در صفحات خود نیز منتشر کرده اند.

در حالی که معتقد به اینم که دریافت هر انسانی از واقعیت های مشخص، زاییده شرایطی است که افکار، تخیلات و معتقداتش در آن شکل گرفته اند، و خودم هم کدام استثنا نیستم، نه خود را عقل کل می پندارم و نه دیگران را. بنا بر آن، قضاوت ها و موضعگیری های هر یکی برخاسته از همین حقیقت است. اما شریک ساختن نظریات متفاوت، آنانی را که در صدد دریافت حقایق با قضاوت آزاد و بیطرفانه اند، کمک کرده می تواند.

در بازنگری کتاب مورد بحث، در پی نقد ادبی و انگشت گذاری بر اشتباهات املایی و انشایی، که کم هم نیستند، به دلیلی نیستم، که با دانستن کمبودی های ادبی و نوشتاری خودم، در موقعیتی نمی باشم که ازین نگاه بر کسی خرده گیرم. جناب عبدالوکیل خودش در پیشگفتار با فروتنی به وجود چنین نقایصی، اشاره کرده و باری محمد نبی عظیمی نیز نقد گونه بر آن سطری چند نوشته بود.

از محاسن برجسته کتاب، برخلاف آثار بیشتر نویسنده گان سیاسی، حرمت گذاشتن به همه کس و هر جریان و خود داری از جریحه دار ساختن احساس و برانگیختن خصومت دیگران، می باشد.

 نویسنده، حتا با اعتراف و آشکار ساختن کجروی های اصولی خودش، در واقعیت گرایی کوشیده است، ولی بنا بر مقتضای طبیعت انسانی، به صورت ظریفانه از برخی حقایق طفره روی کرده و مغشوش یا دگرگون، جلوه داده است.

محاسن، محاسن اند و طرف تایید و ستایش همگانی قرار دارند. اما معایب یا کمبودی ها، از دو نگاه بررسی می شوند: بد بینانه و یا بیطرفانه. بدبینان در خمیر مو می پالند، سوء تعبیر می کنند، از شیوه التقاطی استفاده می برند و بهانه گیری می کنند. اما من به آنچه در اولین مرورم بر کتاب، دریافته ام، یادداشت گونه و یا به گونه طرح سوال ها، ساده و پوست کنده، خدمت خواننده گرامی پیشکش می نمایم. انتظار دارم بدبینانه تلقی نشوند. من ممنون جناب عبدالوکیل استم که در سر تا پای کتاب از من با حرمت و لطف نام گرفته اند و هیچ کلمه تخریش آمیزی به کار نبرده اند. اما وجیبه خود می دانم به اشتباهات شان که امیدوارم سهوی باشند اشاراتی داشته باشم. انتظار دارم با بزرگواری شان ملال خاطر به خود راه نداده توضیحات مرا تصحیح ضروری برای درج حقایق در تاریخ بدانند.

یک نظر کلی بر محتوای این کتاب، استلزام نقد گسترده آنرا در برابر خواننده قرار می دهد. اما من در زمان حاضر و در مبحث حاضر، به قسمت ها و جهاتی از آن، می پردازم که به شخص خودم و مسوولیت های سازمانیم ارتباط می گیرند. بدون مقدمه چینی و لفاظی، با ادبیات عام فهم میرزایی، مستقیم به طرح مسایل می روم:.

 جناب عبدالوکیل در ‌ص ۶۹ خبر مرگ میوندوال را چنین نگاشته که گویا دولت اعلان نمود «محمد هاشم میوندوال بعد از اعتراف به جرمش، خود را با نکتایی دست داشته اش حلق آویز نموده است» اگر بپرسم جناب عبدالوکیل آیا شما راست می گویید که دولت همین طور اعلان کرده بود؟ چه جوابی دارید؟ شما که از منبع خبر ذکری نکرده اید، به یقین که آن منبع، دولتی نیست. به خاطری که دست اندرکاران آن دولت هم آنقدر احمق نبودند که در جراید دولتی چنین خبر نادرست و با این سفاهت را منتشر کنند. شما که آدم سیاسی، باخبر و فعال دوره های مختلف تاریخ، منجمله دوره جمهوریت داوود خان، بوده اید، به یقین که با چنین حوادث پر سر و صدا و نشرات مربوط، بی تفاوت نبوده از آن آگاهی کامل داشتید. علاوه بر آن شما آدم با مطالعه استید و بدون شک هم جراید آنوقت و هم نوشته های مرا در رد دروغبافی های جعل کننده گان تاریخ، در سایت های انترنتی و در کتابی درین مورد،[2] خوانده اید. درین کتاب متن اعلامیه حکومت و منبع آن درج است. اگر به منبع قابل باور دسترسی نداشتید، لازم نبود جعل دیگران را به مثابه یک حقیقت به نام خبر دولتی درج کتاب (که ماندنی و نابخشودنی است و به حیثیت و اعتبار خود شما صدمه می زند) بکنید و می توانستید نشانی منبع موثق دولتی را از من بگیرید. جراید آن زمان، بالخصوص جراید حکومتی و سالنامه ها منابع موثق برای دریافت اعلامیه های رسمی اند و نویسنده یی که از کجروی می پرهیزد مستقیم به منابع باوری می رود.

در ص۱۵۱ در باره سازمان انقلابی اردو چنین معلومات داده شده است:

«قبل از تاسیس ح.د.خ.ا. تشکیلات مستقل و بسیار محدود بنام «سازمان انقلابی اردو» در سنبله سال ۱۳۴۳ تحت نظر میر اکبر خیبر که در آن زمان یک افسر نظامی بود، ایجاد گردیده بود. قسمیکه آگاهی دارم، تنها نور محمد تره کی، ببرک کارمل و میر اکبر خیبر که از جمله اعضای کمیته تدارک کنگره موسس بودند، ازین جریان آگاهی داشتند. چنانچه سلیک هریسن محقق امریکایی که روابط نزدیک مخصوصاً در زمان زمامداری گرباچف با ارگانهای مختلف اتحاد شوروی از جمله مقامات کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی و ارگانهای امنیتی آنکشور برقرار نموده بود، در صفحات ۱۸ و ۱۹ کتاب «پشت پرده افغانستان» چنین مینویسد:

«کمیسر نظامی پرچم «میر اکبر خیبر» تلاشهایش را برای سازماندهی با تمرکز افسران آموزش دیده در اتحاد شوروی در قالب «سازمان انقلابی قوای مسلح» ادامه داد. این افسران به داؤد در کسب قدرت کمک کرده بودند. موقعی که این گروه پس از شکل گیری حزب دموکراتیک خلق افغانستان ظاهراً منحل شد، منابع مطلع اتحاد شوروی اظهار داشتند که «جی آر یو» با نادیده گرفتن دستورات کمیته مرکزی، خیبر و اطرافیانش را تشویق کرده بود که گروه را همچنان حفظ کنند.»

جناب عبدالوکیل، آزرده نشوید اگر بگویم معلومات شما درین خصوص، موثق نمی باشد. این درست است که خیبر و کارمل را از تشبث خود درین ساحه اطلاع داده بودم. از ابتدا بنا بر حساسیت کار درین ساحه، از آنها خواسته بودم ما را به حال خود بگذارند. آنها هم به دلیل همین حساسیت، شاید به دلیل جدی نبودن موضوع کار در میان نظامیان و همچنان مصروفیت های زیاد شان در آغازین زمانِ فعال شدن حزب، تشبثی درین مورد نداشتند. صرف بعد از آنکه سازمان انقلابی اردو فیصله رسمی کرد تا در جنب حزب قرار گیرد، ببرک کارمل و میر اکبر خیبر کسانی بودند که مسوولیت ارتباط سازمان با حزب را بر عهده گرفتند. آنها هیچگاه در باره اشخاص و هویت شان پرسشی طرح نمی کردند. بیشتر گزارش های سازمان برای آنها جنبه اطلاعاتی و تحلیلی داشت که بعضی اوقات به گونه نوشتاری هم بدون ذکر نام سازمان یا گزارش دهنده، به دسترس شان قرار داده می شد. خلاف تصور شما، نور محمد تره کی در زمینه اگاهی نداشت و شاید حساسیت موضوع و امانت داری در برابر سازمان یا هر دلیل دیگری، مانع شریک ساختن این راز با وی شده باشد. اما حدس شما از محدود بودن اعضای سازمان انقلابی اردو، بالخاصه در آغازین روزهای تأسیس آن، درست است. این سازمان به دلیل مختصات ساحه کاریش باید خزنده، پوینده و با دوربینی کار می کرد. علاوه بر آن در برنامه کاری آن، قیام یا کودتا، آنگونه که پسانتر در برنامه های شخصی کسانی قرار گرفت و باعث تحریک و حتا تغییر پالیسی عنعنوی داوود خان گردید، قرار نداشت.

اما نمی دانم چرا نویسنده (در همه جا مراد از نویسنده، نویسنده کتاب، عبدالوکیل می باشد) خوش دارد بر منابع غیر موثق، صرف به دلیل نام و نشان شان و یا به دلیل یافتن مطلوبه ذهنی خودش در آن ها، استناد و منبع خودی و با اعتبار را زیر پا کند؟! محتویات ادامه این قسمت نوشته اش به صراحت می رساند که او به منبع موثق و دست اول دسترسی داشته ولی به دلیلی که در ذهن خودش است، بر نوشته رد شده سلیک هریسن جعلکار استناد جسته است. آنچه در میان گیمه ها از هریسن نقل شده، هیچ جمله آن حقیقت ندارد. نه میر اکبر خیبر به این تلاش آغاز کرده، نه کدام یکی از اساسگذاران سازمان، تحصیلات اتحاد شوروی را داشتند، نه داوود را در گرفتن قدرت کمک کرده بودند، نه این سازمان «سازمان انقلابی قوای مسلح» نامیده می شد، نه سازمان ما گاهی منحل شده، نه دستوری برای الغای آن وجود داشت، نه جی آر یو کدام ارتباطی از اول تا آخر با این سازمان داشته و نه خیبر به احیای دوباره یا حفظ آن، آن هم خلاف دستور رهبری، تشویق شده بود.

ببینید، مطلب بالا را عبدالوکیل مثل یک حقیقت قبول شده نقل کرده وبرای اثبات قولش با نوشتن کلمه «چنانچه» بر آن استناد جسته است. آیا برای خواننده این پرسش مطرح نمی شود که مقصد نویسنده از استناد برین منبع ضد ترقی و ضد جنبش چپ، که با جعلیاتش احزاب و سازمان های مترقی را سیاه می گرداند، به جای منبع دست اول خودی، چیست؟ و با وجود علمش بر رد آن، چنانچه در ادامه خواهیم دید، با چه هدفی استناد بر آن را لازم می شمرد؟

ادامه دارد . . .

 

۱۱ مارچ ۲۰۱۷

بخش دوم

عبدالوکیل در ادامه می نویسد:

«این سازمان بعداً در جنب ح.د.خ.ا. موجود بود. اعضای عمده این سازمان به رهبری عبدالصمد اظهر (ازهر) عبارت بودند از:

عبدالصمد اظهر، مهرالحق قطره افسران پولیس، ذبیح الله زیارمل، عبدالطیف (عبداللطیف) انصاف، عزیزالرحمن افسران قوای زمینی و عالم وصال افسر قوای هوایی. بعداً عبدالطیف انصاف و عزیز الرحمن به زودی سازمان را ترک نمودند و عالم وصال در سال ۱۳۵۲ وفات نمود. متباقی سه تن دیگر، باز هم تا وحدت دو جناح ح.د.خ.ا. در ۱۲ سرطان (۱۳۵۶) فعالیتهای خود را در قوای مسلح با آگاهی میر اکبر خیبر و ببرک کارمل پیش میبردند.»

این بخش را از مقاله این جانب «حقیقت پنهان مانده یک واقعیت»، که در ماه نومبر ۲۰۰۸ در سایت های متعدد انترنتی مانند آینده، پیام وطن، ژواک منتشر گردیده نقل کرده و خلاف اصول احترام به حق مالکیت ادبی و هنری، بدون ذکر منبع، بخشی از معلومات آن را از نام خود نشر کرده و بقیه را که در رد هریسن بوده کنار زده است. همین مقاله است که در بالا از آن به مثابه منبع موثق و دست اول، یاد کرده ام.

برای وضاحت بیشتر موضوع، مرور بر اصل آن مقاله را خالی از مفاد نمی دانم:

 

                   حقیقت پوشیده ماندهء یک واقـعـیت

   در مطالبی که توسط محترم فقیر محمد ودان بتاریخ ۳ جولای ۲۰۰۸ در سایت وزین پیام وطن به آدرس دکتور محمد حسن شرق منتشر گردیده است، تذکراتی هم در بارهٔ سازمان های چپ در قوای مسلح افغانستان، با استفاده از منابع دیگر درج گردیده است. با تأکید بر احترامی که به محترم ودان دارم، یادآور میشوم آنچه این منابع در زمینه نوشته اند، با حقیقت فاصله داشته و تصحیح آن ضروری پنداشته میشود :

   در سطر دهم پاراگراف یازدهم چنین آمده است:

   {سلیک هاریسون با استناد از صفحات ۱۵۹ ۱۶۹ اثر روسی "تاریخ قوای مسلح افغانستان ۱۹۴۷ ۱۹۷۷ ؛ نشر شده از جانب موسسهء انتشارات شرقی؛ چاپ مسکو؛ چاپ ۱۹۸۵ "در زمینه چنین می نویسد: "دستگاه استخبارات نظامی اتحاد شوروی، در حالیکه چشم به آینده دوخته بود، افسران تربیت یافته (در اتحاد شوروی) را در سپتامبر ۱۹۶۴ تشویق نمود که سازمان انقلابی مخفی قوای مسلح را تشکیل دهند." همچنان جنرال الکساندر لیاخفسکی یکی از افسران بلند پایهٔ اتحاد شوروی چنین می نویسد: "دوشادوش ح.د.خ.ا. سازمان زیر زمینی مستقلی به نام جبههٔ کمونیست های افغانستان (. . . به رهبری سرهنگ عبدالقادر ایجاد گردید) نقش سازنده ای را در کار با افسران ارتش بازی کرد. اعضای این سازمان نقش مهمی را در سرنگونی پادشاه افغانستان بازی کرده بودند."}

   پسانتر در بخش: "۱- سقوط سلطنت، علل و پیش زمینه های آن"؛ در سطر پنجم پاراگراف ششم چنین میخوانیم:

  "سید طیب جواد محقق در زمینه مسایل تاریخی و اجتماعی افغانستان به رادیوی بی بی سی چنین میگوید: "تحقیقاتی که در سال های اخیر صورت گرفته، نشان میدهد که مسکو از طریق سازمان استخباراتی نظامی شوروی یا ادارهٔ اطلاعات ارتش که به مخفف لاتین آن یعنی جی آر یو معروف است، نقش مؤثری را در کودتای ۱۹۷۲(۱۹۷۳) داؤد خان داشته است. جی آر یو زمینهٔ این را فراهم ساخت تا یک تعداد قابل توجه افسرانی که در کودتا نقش اساسی داشتند در کنار داؤد خان قرار گیرند. اکثر این افسران جزء سازمانی بنام سازمان انقلابی قوای مسلح بودند که در سال ۱۹۶۴ زیر نظر جی آر یو تشکیل شده بود. همین سازمان در موفقیت کودتای داؤد خان نقش اساسی داشت ."

   در مطالب گفته شدهٔ بالا نامهای سازمان ها، تاریخ های تأسیس و ماهیت آنها رد و بدل و درهم آمیخته شده و هر دو سازمان بر اساس معلومات نادرست و صدور حکم غیر عادلانه، مولود ادارهٔ استخبارات نظامی اتحاد شوروی قلمداد شده اند.

   حقیقت قضیه اینست که: در سپتامبر ۱۹۶۴ مطابق سنبله ۱۳۴۳ (اگر دقیقتر بگویم در ۲۶ سنبله) سازمان مخفیی بنام "سازمان دموکراتیک انقلابی اردو" که مخفف آن "س.ا.د.ا. یا سادا" میشود از طرف یک حلقهٔ تحول طلب انقلابی، که از مدتها پیش در تدارک یک راه بیرون رفت از وضع ناهنجار و ذلت بار مردم و کشور بودند، در دارالامان کابل اساس گذاری شد. این حلقه مرکب از شش نفر – یک افسر قوای هوایی (محمد عالم وصال)، سه افسر قوای زمینی (ذبیح الله زیارمل، عبداللطیف انصاف و عزیزالرحمن) و دو افسر پلیس (مهرالحق قطره و عبدالصمد ازهـر) بودند. در همین نشست تاریخی بر اهداف عمومی و اصول تشکیلاتی توافق بعمل آمد و به اتفاق آرا عبدالصمد ازهـر و ذبیح الله زیارمل بحیث رئیس و معاون سازمان انتخاب و مسئولیت خطیر رهبری روزمرهٔ کارها بدوش شان گذاشته شد .

  در تردید اتهامات بالا، برهان قاطع اینست که هیچ کدام از آنها در اتحاد شوروی تحصیل نکرده و از نفوذ و اثر گذاری های جی آر یو و کی جی بی و امثال آنها مبرا بودند .

  عبداللطیف انصاف و عزیزالرحمن تقریباً سه سال بعد، بنا به ترک اشتغال در ساحهء نظامی و پیوستن به حیات ملکی، با حفظ اسرار سازمان، از آن فاصله گرفتند .

  محمد عالم وصال در حالی که کارهای بزرگ و پر ثمری را در قوای هوایی و مدافعهء هوایی انجام داده بود، با تأسف در سال ۱۳۵۷ خورشیدی به رتبهء جگړنی، و مهرالحق قطره هم که یک عمر بخاطر مردم خود شرافت مندانه رزمید، در اثر مریضی قلبی در سال ۱۳۷۲ برتبهء سمونوال، رفقا و دوستان شان را تنها گذاشتند و به ابدیت پیوستند.

   سرهنگ عبدالقادر نه در سطح رهبری و نه در حلقه های پایین، در هیچ کدام، گاهی عضویت این سازمان، و یا ارتباطی با آن، نداشته است .

     بعد از مدتی، کلمهٔ "دموکراتیک" از نام این سازمان، بدلیل بی مورد بودن آن در یک سازمان نظامی مخفی و هم بخاطر اجتناب از سوء تفاهمها تشابه با نام سازمان های سیاسی دیگر، حذف شد و نام "سازمان انقلابی اردو" برگزیده شد.

   تنویر افسران اردو (قوای مسلح) و تجهیز آنها با افکار انقلابی مترقی بخاطر مبارزه در جهت ایجاد یک جامعهٔ آزاد، مترقی، مرفه و دموکراتیک، مبتنی بر عدالت اجتماعی از اهداف عمدهٔ این سازمان به شمار میرفت. بنا بر خصلت مخفی سازمان، نه اعضای صفوف هم دگر را می شناختند و نه جامعه از وجود و مبارزهٔ آن آگاهی داشت. هرگونه سوء ظن ادارات استخباراتی می توانست به قیمت جان اعضا و یا نابودی کامل تمام سازمان منجر شود. بسا ممکن بود نابودی فردی، قسمی یا کامل، طوری صورت گیرد که نابود شده گان، گمنام و حتی بدون کمایی افتخار فردی یا جمعی در جامعه و تاریخ، سر به نیست شوند. آنها نه در تظاهرات تبارز کرده می توانستند، نه در انتخابات و نه در وسایل و امکانات ارتباط جمعی. به همین جهت شعار برجسته و معروف: "به پیش در راه مبارزهء گمنام و قهرمانانه!"، سمبول کار انقلابی و افتخار فرد فرد اعضای سازمان گردیده بود.

  سازمان انقلابی اردو، پسانها حیثیت یک سازمان جنبی حزب دموکراتیک خلق افغانستان را قبول کرد. بنا بر جدیت سری ماندن سازمان، تماس با همه رهبری حزب نامعقول و خطیر بود، لذا ازهر، که در رأس هیأت رهبری سازمان قرار داشت، بر اساس شناخت ها و اعتماد های قوی سابقه، صرفاً با دو رفیق (ببرک کارمل و میراکبر خیبر) در تماس قرار داشت. در سال های بعدی که مسئولیت ها و مصروفیت های رفیق کارمل زیاد شده بود، صرفاً در نشست های مهم اشتراک میکردند و در بقیه موارد رفیق میر اکبر خیبر رابطهٔ رفیق کارمل و سازمان را تأمین میکردند. تماس های رفیق خیبر معمولاً با هر دو نفر اول رهبری سازمان برگزار می شد .

  اگر سازمانی بنام "جبههٔ کمونیست های افغانستان" وجود داشته، یقیناً تاریخ تأسیس آن به سپتامبر ۱۹۶۴ بر نمیگردد و احتمالاً چندین سال پسانتر اساس گذاری شده باشد.

   در مورد سهم گیری در کودتای ۱۹۷۳ داؤد خان ، با تاکید میگویم که با وجود آنکه حتی تقریباً از یک سال پیش، سازمان انقلابی اردو از جلب و جذب و تدارکات برای کودتا، اطلاع داشت و عدهٔ زیادی از اعضای آن برای سهم گیری در کودتا دعوت شده بودند، نه کودتا را لو داد و نه به اعضای خود اجازهٔ سهم گیری در آن را داد. به دو دلیل:

   ۱ – داؤد خان، انسان وطن دوست، تحول طلب و ترقی خواه بود. لذا نباید در مقابلش مانع ایجاد می شد و یا لو داده می شد.

   ۲ – با در نظرداشت این تلقی، که داؤد خان عضو خاندان سلطنتی بود و منافع او با منافع سلطنت آمیخته بود، این پرسش به میان می آمد که: در حالیکه س.ا.ا. بدون داشتن امکانات و وسایل استخباراتی، به صورت مسلسل از تدارک کودتا مطلع می شد، آیا ادارات استخباراتی دولت - ریاست ضبط احوالات، استخبارات وزارت داخله، استخبارات نظامی وزارت دفاع، استخبارات خاص سردار عبدالولی و امثال آن – ازین فعالیت ها بی خبر مانده بوده می توانستند؟! این تصورات در مورد اهداف اصلی این حرکت، شک و تردید ایجاد میکرد.

   اعضای این سازمان وقتی برای اشتراک در کودتا دعوت می شدند، با حرمت گذاشتن به شخصیت داؤد خان و وطن پرستی او، و با اظهار عدم مخالفت با این عمل، به بهانهٔ معاذیر شخصی، خود را کنار می کشیدند. صرفاً یک عضو این سازمان (فیض محمد)، تحت تأثیر یک دوست انقلابی شباروزی خود، نتوانسته بود خود را کنار بکشد و مجبور به سهم گیری فعال شده بود که بعداً مورد مؤاخذه قرار گرفت و مجبور به اعتراف و معذرت خواهی گردید.

   بعد از پیروزی کودتا ی داؤد خان، اعضای این سازمان وظیفه داشتند با او همکاری نمایند. عدهٔ معتنابهی از افسران فعال در کودتا، بنا بر خصلت انقلابی شان، به زودی به صفوف سازمان راه یافتند. همین دو فاکتور - همکاری بعدی با داؤد خان و جذب بعدی افسران فعال کودتا در سازمان - شاید این تصور را ایجاد کرده باشد که گویا س.ا.ا. در کودتا سهم فعال داشته است .

   اگر حرف های مان را خلاصه کنیم می توانیم بگوییم:

   - سازمان انقلابی اردو، غیر از آنست که "جبههء کمونیستان افغانستان" خوانده شده است.

- این صرفاً س.ا.ا. است که در سپتامبر ۱۹۶۴، ماه ها پیش از اساس گذاری جریان دموکراتیک خلق افغانستان، تأسیس گردیده است.

  - هیچ کدام از موسسین این سازمان، تحصیل یافتهٔ اتحاد شوروی نبودند.

  - سرهنگ عبدالقادر عضو این سازمان نبود.

  - این سازمان در کودتای داؤد خان اشتراک نداشت.

  - این سازمان همانطوری که کودتا با داؤد خان را رد کرد، کودتا بر ضد او را هم رد کرد، که همین موضع، بنا بر تمایلات نا خیر اندیشانهٔ درون حزبی، مشکلاتی را برای رهبری آن ایجاد کرد که از حیطه بحث این مختصر خارج است.

  - این سازمان مولود تصمیم آگاهانهٔ وطن پرستانه، ترقی پسند و انقلابی موسسین آن بود.

الهام بخش آنها در این تصمیم بدون شک جنبش های آزادی بخش و مبارزات مردمان زحمت کش جهان بخاطر دموکراسی و عدالت اجتماعی بود. آنها به هیچ وجه ملهم از تصمیم و ارادهء سازمان ها ی استخباراتی و جاسوسی نبودند.

با ذکر این مختصر، انتظار دارم خواننده گان، محققین و مبصرین محترم، در مورد سازمانی که مرکب بود از انسان های ناب میهن پرست، مردم دوست، با تقوا، فداکار، از خود گذر و انقلابی؛ انسان های که با تمام استحقاق بی مدعا زیستند و بنا به ایمان قوی شان آه از جگر بر نیآوردند؛

کسانی که از آغازین مرحلهٔ انقلاب ۷ ثور، به زندان، شکنجه، کشتار و حتی پرتاب از طیاره مواجه گردیدند؛ کسانی که در راه مردم و وطن، بی دریغ به مقابله سیاهی، سیاه اندیشی و سیاه روزی شتافتند و جام های شهادت نوشیدند؛ نباید بی اعتنا برخورد کنند.

 

  بنا بر اینکه اطلاعات دست اول در این زمینه هنوز منتشر نشده بود، امیدوارم همین مختصر، بی اطلاعیی را که در زمینه وجود داشت مرتفع گردانیده باشد.

                                             با عرض حرمت

۴ نوامبر ۲۰۰۸

http://www.ayenda.org/Haqiqat%20PoshidaMandae%20iak%20%20Waqeiat(%20A.S%20Azhar).pdf

http://www.payamewatan.com/Article-4/a.azhar051108.htm

 در مقاله بالا، جمله «این سازمان همانطوری که کودتا با داؤد خان را رد کرد، کودتا بر ضد او را هم رد کرد، که همین موضع، بنا بر تمایلات نا خیر اندیشانهٔ درون حزبی، مشکلاتی را برای رهبری آن ایجاد کرد که از حیطه بحث این مختصر خارج است»، حکایت گر آن بحران خود ساخته ی است که محترم عبدالوکیل امروز به آن اعتراف می کند و در ادامه، روی آن مکث بیشتر خواهم داشت.

در این جا که ذکری از نامهای موسسان س.ا.ا. به میان آمد، بیجا نخواهد بود، برای قدر دانی از رفقای مسئوول در عرصه های پلیس، قوای هوایی و قوای زمینی، که در طول زمان، با پشتکار، وقف و فداکاری، وظایف انقلابی شان را به پیش می بردند، نام ببرم:

-         زنده یاد محمد عالم وصال و بعد از وفاتش بهاءالدین مسئوول کار در قوا و مدافعه هوایی؛

-         زنده یاد غلام نبی قوماندان اکادمی پلیس و قربانی شکنجه های اگسا، مسئوول کار در قوای پلیس؛

-         ذبیح الله زیارمل مسئوول کار در قوای زمینی.

 باشد که تاریخ جنبش های عدالت طلبی و رهایی انسان از قید ستم های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و کج اندیشی ها و عقب گرایی های قرون وسطایی، نامهای ایشان را با حروف جلی ثبت نماید.

 ادامه نوشته بالای عبدالوکیل چنین است:

 «باید متذکر گردید که کار این سازمان طی سالیان متمادی در قوای مسلح محسوس و وسیع نبود و در محدوده رفاقتها و شناختهای شخصی ادامه داشت و اعضای این بخش را یک رقم محدود تشکیل میداد. زیرا تلاش صورت میگرفت که به هیچ وجه، فعالیتهای آنها نه باید در ضدیت با برنامه و مشی عمومی ح.د.خ.ا. در دهه دموکراسی قرار گیرد و باعث سوء تفاهمات با رژیم سلطنتی گردد. زیرا رژیم سلطنتی هر نوع فعالیت در قوای مسلح را از جانب احزاب سیاسی غیر قانونی و آنرا تلاش برای براه انداختن کودتا میدانستند. بنا برین اعضای «سازمان انقلابی اردو» فعالیت خود را در زمان سلطنت تا کودتای ۲۶ سرطان (۱۳۵۲) با بسیار احتیاط پیش میبردند. در زمان جمهوریت محمد داؤد هم، آنها کاملاً با احتیاط به فعالیتهای خود ادامه میدادند. چنانچه بعد از کودتای ۲۶ سرطان عملاً عبدالصمد اظهر و ذبیح الله زیارمل در وزارت امور داخله مصروف کارهای با اهمیت دولتی بودند و مجال تماس را با سایر منسوبین قوای مسلح برای جلب اعضای جدید به حزب، زیاد در اختیار نداشتند. البته فعالیت و نقش آنها در داخل دولت به نفع استقرار رژ‌یم نوبنیاد در این مقطع زمانی، بسیار حیاتی و قابل قدردانی بود. » (ص ۱۵۲ -۱۵۳)»

جناب عبدالوکیل معیارهای احتیاط ما را درست توضیح داده اما در باره تعداد و نحوه تنظیم اعضا سطحی نگری داشته است. این سازمان تشکیلات مستحکم پولادین و منضبط باور نکردنی داشت. کسانی که به تعبیر وی «در محدوده رفاقت ها و شناخت های شخصی» قرار داشتند، نه اعضای سازمان بلکه افسران زیر مطالعه و آزمایش بودند و از وجود سازمان آگاهی نداشتند. تصور می شود همین ها را نویسنده اعضای سازمان تصور کرده بودند. شماری از اعضا نیز، به خاطر افشا نساختن سازمان، شناخت های خود را آشنایی های شخصی و همصنفی گری جلوه می دادند. در ست است که شمار اعضا، به تناسب شماری که پسانتر نزد محترم نور احمد نور، ثبت شده، خیلی کمتر بوده، به خاطری که این شمار جدید عبارت بود از شمار سابق سازمان ما به علاوه شمار زیادی که از طریق یک مسابقه میان خلق و پرچم برای چِت کردن داوود خان، با پُشت پا زدن بر همه معیارهای سازمانی، از طرف عبدالوکیل و عده ی از کادرهای دیگر حزبی راه انداخته شده بود. کار مملو از ریسک و بازی با سرنوشت حزب و کشور – که مطابق نوشته های بعدی خود شان، بعد از قیام، لیست مطولی از اعضای حزب در قوای نظامی، در اتاق خواب جنب دفتر عبدالقدیر وزیر داخله داوود خان، به دست آمد.

  در سال اول رژیم داوودخان، به راستی هم مصروفیت ما زیاد بود. مصروفیت من در پُست رییس ارکان و سپس آمر عمومی امنیت، در مجموع بیشتر از یکسال نبود. نظامی ها همیشه مصروفیت های شباروزی دارند و آنهایی که بیشتر مسئولیت پذیر اند، بیشتر در وظیفه هم می مانند. در هنگام وظیفه داریم در میدان هوایی بین المللی کابل هم، در اکثر اوقات برای نظارت از بارگیری طیّاره ها، جلوگیری از قاچاق و امنیت میدان و تأسیسات اطراف آن، از ساعت پنج صبح تا ختم پروازها و خالی شدن میدان، که تا ساعات ۱۰ و ۱۱ شب هم دوام کرده می توانست، بدون دریافت اضافه کاری، در محل وظیفه می بودم و بعد از آن هم در تماس با میدان و مسؤولان امنیتی، باقی می ماندم. تماس ها و ارتباط های سازمانی من به ندرت پیش از ساعت نُه شب اتفاق می افتاد و بنا بر نبود وسایط و امکانات، فاصله های رفت و برگشت از شش درک تا اقصا نقاط شهری آن زمان چون قلعه زمان خان، گذرگاه، میرویس میدان، خیرخانه، یکه توت و غیره را با پای پیاده طی می کردم. در جریان روز هم امکانات تماس منتفی نبود. برای کار سازمانی همیشه راهی وجود دارد. به قول معروف، هر آنکه میل دین دارد، کلوخ در آستین دارد. این را هم نباید از یاد کشید که سازمان مخفی نظامی متشکل از حلقه های زنجیری بود که حلقه های مذکور به صورت خودکار به اجرای وظایف و جلب و جذب مطابق با معیارهای وضع شده ادامه می دادند و مهره های مسئوول، در حالات ضروری به سهولت می توانستند دسترسی ولو کوتاه مدت با حلقه بالا، داشته باشند.

 عبدالوکیل، کار با احتیاط سازمان ما را در زمان شاهی، به دلیل عدم جواز قانونی، حساسیت دولت در برابر کار سیاسی احزاب در میان نظامیان و برنامه و مشی عمومی ح.د.خ.ا. در دوره دموکراسی (مبارزه مسالمت آمیز و ضدیت آن با تسلط قهر آمیز قدرت. ا )، توصیف کرده، که به کلی درست و به جاست. ولی از مجاز شمردن چنین فعالیتی در دوره جمهوریت، که بر اساس آن خودش به آن رو آورده بود، بِلگه یی به دست نمیدهد. آیا پیوند دادن «دهه دموکراسی» با «برنامه و مشی عمومی حزب» به خاطر توجیه کارنامه هایش در دوره جمهوریت به کار برده شده و توقع دارد توجیه اش مورد پذیرش خواننده هم قرار گیرد؟

  نقطه با اهمیت اینست که وظیفه اساسی در آن فرصت، همکاری با جمهوریت نو پا به خاطر آرمان های مطرح شده در برنامه «خطاب به مردم» داوود خان بود. موضوع قیام ضد رژیم نه در برنامه سازمان انقلابی اردو وجود داشت و نه از حزب. متأسفانه این عبدالوکیل بود که مطابق به اعترافات خودش، از ۲۶ سرطان به بعد در شوق کودتا افتاده، در حالی که حزب در کلیت آن در پشتیبانی رژیم جان فشانی داشت، وی خلاف پرنسیپ های حزب، با تشبث در ظاهر شخصی و خودسرانه، به فعالیت ماجراجویانه برای اسقاط رژیم و گرفتن قدرت از راه زور، آستین ها را بالا زده بود.

  وی از یکسو بر مصروفیت زیاد من و زیارمل، به خاطری تاکید می کند تا ماجرا جویی خود را در میان نظامیان توجیه کند. در حالی که موصوف نقش ما را به نفع رژیم نو بنیاد، حیاتی و قابل قدر دانی ارزیابی می کند و شکی نیست که موضع عمومی حزب هم همین بود، پرسش به میان می آید که اگر کار برای استقرار رژیم نو بنیاد جمهوری درست، مفید و قابل قدردانی بود، آیا تلاش آماده گی برای اسقاط آن، یک عمل متضاد با آن ارزیابی، نبود؟ آیا می شود گفت اعتقاد و عملش در دو جهت متضاد قرار داشتند؟

 ۱۴ مارچ ۲۰۱۷

 

بخش سوم

عبدالوکیل در ادامه می نویسد: «کمیته مرکزی هفت نفری حزب به رهبری ببرک کارمل بعد از کودتای ۲۶ سرطان، به یک نتیجه قاطع در مورد کار و ایجاد یک رهبری واحد، بخاطر فعالیت در بین منسوبین قوای مسلح تا اخیر نرسیدند، که باید میرسیدند.»

این جمله به وضاحت نمایان می سازد که حزب فیصله یی خلاف اصول برنامه ای خود به عمل نیاورده و این فعالیت ها، در غیاب اراده حزب، به صورت غیر مجاز پیش برده می شد.

در ادامه قضیه را چنین بیشتر توضیح می دهد:

«از یکطرف تمامی اعضای کمیته مرکزی با فعالیت نور احمد نور و اینجانب در میان منسوبین قوای مسلح در پهلوی «سازمان انقلابی اردو» موافقت غیر رسمی خود را نشان میدادند؛ از جانب دیگر میر اکبر خیبر در مورد فعالیتهای نور احمد نور و اینجانب و سایر اعضای ملکی در قوای مسلح، راضی نبود و بعضاً کشیدگی های جدی میان نور احمد نور و میر اکبر خیبر در زمینه رخ میداد. میر اکبر خیبر بیشتر معتقد بود که حزب نباید با تشبثات و اقدامات شتاب زده در قوای مسلح، محمد داؤد را علیه خود تحریک نماید. در حقیقت میر اکبر خیبر با کار بخش رفقای ملکی پرچمی در قوای مسلح موافقت نداشت. بنظر میر اکبر خیبر، تنها مسؤلین «سازمان انقلابی اردو» که تجارب کار را در زمینه داشتند، قادر بودند که این کار را با احتیاط، مانند گذشته در میان قوای مسلح پیش ببرند. موصوف اظهار مینمود که کاری را که خلقیها با سر و صدا در قوای مسلح پیش میبرند ما نباید مانند آنها این سر و صدا را به راه اندازیم. موصوف معتقد بود که بزودی خلقیها با این فعالیتهای خود در قوای مسلح از جانب محمد داؤد سرکوب میشوند؛ زیرا محمد داؤد تحمل چنین فعالیتها را در قوای مسلح ندارد. اما گذشت زمان، شاهد حوادث برعکس آن بود.»

نویسنده، در پراگراف بالا، از فعالیت نور احمد نور و خودش در میان منسوبان قوای مسلح در پهلوی سازمان انقلابی اردو، سخن گفته است. در حالیکه چنین کار موازی از جانب ایشان مجاز نبود، در عمل، سخن از کار موازی و کار در پهلو، گذشته به چور اعضا و تلاش بی اعتبار ساختن و انحلال س ا ا، کشیده بود. در محراق توجه اولی شان نفوذ و کشاندن اعضای س ا ا به خود شان، با استفاده از نام رهبری و کشاندن شان به ملاقات مقام بالایی حزب و مشکوک نمایاندن رهبری سازمان، قرار داشت، تا با به کارگیری آنها در تنظیم نو مربوط به ملکی ها، افسران زیر آزمایش قبلی این افسران را بدون طی مراحل پیش بینی شده، به سرعت وارد عضویت اصلی سازند و همه آنها را در مسابقه راه انداخته شدهٔ جلب و جذب نظامیان به طریقه افشاگرانه خود شان، سوق دهند. 

اگر به راستی تمامی اعضای ک م با فعالیت این دو رفیق، که کار شان با گذشت زمان انکشاف کرده، درین آوان چندین کادر دیگر را نیز خود سرانه درین راستا به کار گماشته بودند، موافقت داشتند، چرا در زمینه از طریق اصولی با صدور فیصله حزبی، تصمیم قاطع اتخاذ نکردند و به سر در گمی ها پایان ندادند؟

اما موضع میر اکبر خیبر را نویسنده بسیار دقیق  و امانت کارانه بیان داشته است. این موضع، اصولی، منطقی و برخاسته از واقعیت های موجود در دولت و جامعه بود.

خیبر هوشدار می داد با تقلید از خلقی ها و در مسابقه با آنها از ماجرا جویی و تحریک داوود خان بپرهیزید. او می گفت اگر خلقی ها به این کار ادامه دهند، سرکوب می شوند. چنا نچه در نتیجه همین ماجرا جویی ها و کشف رازهای حزبی از طریق استراق سمع و دیگر امکانات استخباراتی از طرف دولت، بعد از بهانه یابی تظاهر تشییع جنازه شهید خیبر، هر دو جناح حزب زیر ضربه رفتند و با به زندان کشیده شدن رهبران حزب، پیاده کردن سرکوب در عمل آغاز گردید.

آیا نمی شود گاهی تصور کرد آگاهی یافتن داوود از فعالیت حزبی های چپ در قوای نظامی، که اکنون با نشر کتاب عبدالوکیل برای همه واضح گردید که از همان ۲۶ سرطان آغازیده بود، و از دست دادن اعتمادش بر آنها، یکی از عوامل مهمی باشد که در جنب عوامل دیگر، منجر به روگردانی از سیاست عنعنوی و رو آوردنش به غرب و عرب گردیده باشد؟!

در آغاز داوود از حزب روگردان و با تغییر اساسی در سیاستش به خشونت گرایید. شکی نیست که عوامل زیاد دیگر، به شمول ریشه سرداری، خود محوری و یکه تازی، که موجودیت و نقش هیچ شخص و نیروی مبتکر یا نامدار را در کنار خود، و لو در تاییدش، تحمل نداشت، و همچنان فشار ارتجاع و امپریالیزم، در تغییر جهت سیاسی داوود نقش داشته، ولی مایوسیت وی از پشتیبانی نیروهای مترقی و یقین حاصل کردنش به دو رویه گی آنها، می تواند باعث آن گردیده باشد که او عقبگاهش را خالی احساس کند. او با چشمان باز می دید که نیروهای چپ هم مانند اخوانی ها و دیگر راستگراها، در تلاش کنار زدن وی و تصاحب قدرت اند و با درک پشتیبانی اتحاد شوروی از چپ کشور، بالخصوص بعد از آنکه فرصت تفاهم با بریژنیف درین مورد را از دست داد، خود را در صحنه بین المللی تنها یافت. نه خصلت دیکتاتوری و خود محوریش  اجازه بازگشت می داد و نه بیماری واگیر کودتا گرایی را که چپی ها را هم فراگرفته بود، توقف داده می توانست.

من معتقدم در حالیکه تلاش چپ برای آماده گی نظامی، عامل قاطع در تغییر سیاست داوود نبوده، اما روغنی بود که می توانست شعله کمرنگ چنین تمایل را شعله ور تر کند. چه بسا ترددها که با فزونی یک عامل اضافی، به تصمیم می انجامند. 

این نتیجه گیری عبدالوکیل که «اما گذشت زمان، شاهد حوادث برعکس آن بود» مبنایی ندارد. بالعکس، آن هوشدار داهیانه خیبر، به واقعیت پیوست و داوود سرکوب را آغاز کرد ولی به انجام رسانیده نتوانست. آنهایی که تصورات قهرمانی های دیگر را در سر داشتند، نیز گلی به آب ندادند.  

وی اعتراف می کند که صرف دو ماه بعد از کودتای داؤد فعالیتش در میان نظامیان را از تماس با نبی عظیمی، و شاید قبل یا بعد از آن با محمد رفیع، گل آقا و دیگران، بدون مجوز کمیته مرکزی آغاز و دوام داده است. دلیل برائتش هم اینست که فیصله جمعی در ممانعت این کار وجود نداشت. وی می نویسد که بعداً رهبری حزب نه اینکه مانع کار شان نمی شد بلکه به آن علاقمندی هم نشان می داد. همچنان ادعا می کند که «نور احمد نور و اینجانب پیوسته اطلاعات و موضوعات مربوطه را به اطلاع ببرک کارمل و میر اکبر خیبر میرساندیم»(ص ۱۵۳)

رهبری حزب، عبارت از کمیته مرکزی آنست که می تواند در رأس آن بوروی سیاسی قرار داشته باشد. مقصود نویسنده از ذکر کلمه رهبری، صراحت ندارد. آیا مقصود ک م آن زمان است  و یا فرد یا افراد مشخص؟ اگر علاقمندی افراد موضوع بحث باشد، به تشبثات شان مشروعیت بخشیده نمی تواند.

اما اجازه دهید در برابر جمله اخیر که در گیمه ها نقل شده، یک علامت سوالیه جلی بگذارم. اینها نبودند که خیبر را نیز در آگاهی می گذاشتند، بلکه این ما بودیم که از طریق اعضای خود از این فعالیت ها با خبر می شدیم و خیبر را، که مسوولیت ارتباط با ما را بر عهده داشت، در جریان قرار می دادیم. چنانچه خودش هم در جایی دیگر از افشای تماسش با نبی عظیمی سخن زده است. خیبر پیوسته از طریق ما در آگاهی قرار می گرفت و تشویش ما را از خطر لو رفتن سازمان ما و حزب در مجموع آن، به بالا انتقال می داد.

این فعالیت غیر مجاز پرچمی ها و خلقی ها دلیل واضح عکس العمل داوود را نمایان می سازد. ماجراجویی چند فیگور ماجراجو در هر دو جناح حزب، فجایع دنباله داری را برین کشور تحمیل کرد و سوگمندانه با افتخار هم از آن بدون اندک خم ابرو گلو تازه می کنند.

برای حق به جانب نشان دادن فعالیتش در قوای مسلح، علاوه بر استدلال بالایش که گویا حزب تصمیم جمعی در زمینه اتخاذ نکرده بود، دلایل بیشتری را بر شمرده، که در ذیل به یکایک آنها، می پردازم:

دلیل اولی و جانانه یی را در ص ۱۴۸ می خوانیم:

«ح.د.خ.ا. بعد از تاسیس کنگره اول، متکی و معتقد به مبارزات صلح آمیز، قانونی و علنی بود و سلطنت مشروطه را بحیث مقام غیر قابل تعویض پذیرفته بود و در صدد جلب و کار وسیع و همه جانبه سازمانی با افراد نظامی نبود و بخاطر سقوط رژیم تلاش نمی ورزید. بلکه ح.د.خ.ا. در چوکات قانون اساسی کشور فعالیتهای خود را به پیش میبرد. اما بعد از کودتای (۲۶) سرطان (۱۳۵۲) به دلیل نبود زمینه برای فعالیت های قانونی نیروهای سیاسی، ح.د.خ.ا. هم مانند سائر گروه های سیاسی به کار سازمانی و تشکیلاتی مخفی، در میان افسران و منسوبین اردو کشانیده شدند.»

چه توجیه ...! قانون احزاب در دوره به اصطلاح دموکراسی هم توشیح نشد و فعالیت احزاب جنبه قانونی نداشت ولی دولت چشم پوشی می کرد. بعد از ۲۶ سرطان ممنوعیت فعالیت احزاب جدی گرفته شد، متناسب به آن، حزب فعالیت های عادی خود را به گونه مخفی پیش می برد و سوالی در زمینه نیست. اما ممنوعیت فعالیت حزب را دلیل برای تشبث در داخل قوای مسلح به قصد براندازی نظام تراشیدن، مقبولیت منطقی داشته نمی تواند. سازماندهی در قوای مسلح نه در دموکراسی مجاز بود و نه در دیکتاتوری. تفاوتش در کجاست؟ جمله بالای نویسنده چنان افاده دارد که گویا حزب به این گونه فعالیت کشانیده شد. در حالی که به اعتراف خوش این حزب نه، بلکه شخص وی و پسان یکی دو نفری بودند که به آن رو آوردند. از جانب دیگر، در اصول اساسی برنامه ای و مشی جاری حزب، ترمیم یا تغییری وارد نشده بود تا بر اساس آن تشبث به کودتا، مجاز تلقی می گردید.

در ص ۱۴۹ داوود را در عدم جلوگیری فعالیت سیاسی در اردو مورد ملامت قرار داده توصیه کرده که:«(داوود) باید هرگونه کار سیاسی و جلب و جذب در اردو و اشتراک منسوبین آنرا در احزاب سیاسی قانونا منع میکرد و متخلفین را مورد تعقیب و مجازات شدید قرار میداد....»

این سخن عبدالوکیل با گفته قبلیش در تضاد آشکار قرار دارد. در پارا گراف قبلی عدم مجوز قانونی را در دوران سلطنت دلیلی بر فعالیت نکردن و در دوره جمهوریت آنرا دلیل فعالیت مخفی در اردو دانسته و درین پاراگراف بر عکس آن، دولت را بر وضع نکردن قانون در منع قرار دادن فعالیت سیاسی در قوای نظامی، مورد ملامتی قرار داده است.

نویسنده، بدون شک بی اطلاع نبود که چنین قانونی برای اردو وجود داشت، این ایشان بودند که نه تنها برای آن اهمیتی قایل نشدند بلکه حتا مراعات نورمهای کار س ا ا را هم پشت پا زده دست به ماجراجویی ها زدند. نه صرف این سازمان را بنا بر دست اندازی های غیر اصولی با خطر مواجه ساختند، بلکه حزب را در کلیت آن نیز هم با خطر بیرونی و هم با بحران بسیار خطرناک درونی، رو به رو گردانیدند. تا حدی که اگر گذشت و فداکاری انسانهایی با احساس مسوولیت در برابر حزب و وطن نمی بود انشعاب نو و بسیار خطرناک، اجتناب ناپذیر می گردید..

دلیل دیگر نویسنده، در توجیه کارش در قوای مسلح، فعالیت اخوانی ها و احساس خطر از آن ناحیه می باشد. (ص ۱۵۰)

 فعالیت محترم عبدالوکیل در میان نظامیان، از روی نوشته خودش، متصل پیروزی کودتای ۲۶ سرطان، آغاز یافته بود. در آن زمان هیچ حرکتی از جانب اخوانی ها صورت نگرفته و هنوز تهدیدی ازین ناحیه محسوس نبود تا این دلیل نویسنده، موجه پنداشته شده بتواند. همه دیدند و خودش هم شاهد آن بود که فعالیت های بعدی اخوانی ها برای براندازی داوود، یک به یک مورد هجوم و ضربه او قرار داده شدند. با آنهم اگر دلواپسیی درین رابطه وجود داشت، باید در متابعت از مشی عمومی حزب، بیش از پیش، در پشتیبانی از داوودی قرار می گرفت که با تهدید مواجه بود،نه برعکس آن.

 استدلال دیگر نویسنده که گویا ذوق و اشتیاق گرفتن قدرت بعد از کودتای ۲۶ سرطان در میان خود منسوبین قوای مسلح مسبب این فعالیت ها بود، نهایت سطحی است. اگر چنین بود، پس نقش اوانگارد، رهبرانه و رهنمود دهنده حزب، در رأس، رهبری آن چه شد؟ در حالی که از نوشته های خودش بر می آید و ما هم دیدیم که ذوق کودتا در آن بالاها بود. 

مطابق به اظهار نویسنده، فعالیت در قوای مسلح را بعد از ۲۶ سرطان، با استفاده از ارتباط های قبلی زمان تحصیلی با کمیته کار پوهنتون، بنا نهاده  و گزارشش را به نور می داده است. (ص ۱۵۴) 

شکی وجود ندارد که اعضای ملکی حزب، از طریق روابط فامیلی و آشنایی ها، امکانات زیاد شناخت منسوبان قوای مسلح را داشتند، ولی آیا برای استفاده بردن از این امکانات به طریقه مصؤن و اجتناب از سوء تفاهم ها در داخل حزب و در تعاملات با دولت، راهی وجود نداشت؟ به یقین که وجود داشت. طریقه معقول آن بود که افسران مساعد، با تدابیر سنجیده شده، بدون ایجاد سوء ظنی، از مجرای قبول شده، بدون آنکه حتا خود این افسران متوجه شوند، به این سازمان پاس داده می شدند تا با معیارهای این سازمان، شناسایی،آزمایش، تربیت و فعال می گردیدند. اگر سخن بر سر کودتا بود که ترس داشتند ما مخالفش بودیم، ایشان هم گلی به آب ندادند.

در ص ۱۵۵ بعد از اینکه چنان نشان می دهد که گویا گل آقا را به حزب جذب کرده، علاوه می دارد که موصوف از جانب فیض محمد برای اشتراک در کودتای ۲۶ سرطان دعوت شده بود ولی بنا به دستور حزب از اشتراک دران اباء ورزیده بود. وی چرا از انتساب قبلی او به س ا ا و اینکه این دستور را ازین سازمان دریافته بود، چشم پوشی می کند؟ 

من از ارجی که عبدالوکیل به شخص من گذاشته و از سر تا پای کتابش منجمله در اخیر ص ۱۵۵ با لطف زیاد از من و کارم یاد کرده است از ته دل سپاسگزارم. اما چه نیکو می بود این را هم رفیقانه اعتراف می کرد که اعضای سازمان ما را، با شکستن معیارهای کاری، از نام رهبری حزب، ربوده بود.

جلب و جذب های وکیل و یارانش از اعضای س ا ا در ابتدا در قوای زمینی آغاز و سپس در قوای هوایی و پولیس دست درازی شد. آنها را به نام آشنایی و ملاقات با رهبران حزبی، که آرزوی هر رفیق بود، اغوا و با انتقاد از حرکت خزنده ما و اظهار شک و بی اعتمادی نسبت به ما،  عده یی را به سوی خود کشانده بودند و موجبات سوء تفاهمات و دو دسته گی را در سراسر حزب فراهم کرده بودند.

در ص ۱۶۷ و ۱۶۸ با نقل قول هایی از ص ۶۴۳ جلد اول کوچه ما، اثر داکتر اکرم عثمان، و ص ص ۲۶۵ و ۲۶۶ یادداشت های سیاسی و رویدادهای تاریخی، اثر سلطان علی کشتمند، به گله گزاری ها و رنجش های داوود اشاراتی شده است. معنای سخن آنست که حزب با فعالیت اماده گیش برای کودتا، او را در موقعیت دشوار و علیه خود کشانده بود. این جمله داوود در نوشته کشتمند که «پرچمیها از موضع دوستانه عدول نموده و به خصومت علیه نظام جمهوری گرائیده اند. ایشان اکنون خود را در سوراخ ها پنهان مینمایند (مخفی کاری می کنند) و اگر به این وضع پایان داده نشود، دولت نمی تواند آنرا دیگر تحمل نماید.» به وضاحت پریشانی او را حکایت می کند. با فعالیت های عادی ح.د.خ.ا. داوود آشنایی داشت و پیش ازین کدام عکس العمل منفی از وی دیده نشده بود، اما این عکس العمل تند حکایت از اطلاع وی از تشبثات فراتر از معمول حزب که برای نظام خطرناک تلقی شده، می کند.

در اخیر ص ۱۶۸ و بعد از آن، از بحرانی سخن رفته که از به تعویق انداحتن جلسات حزبی و آوازه انحلال حزب در سال ۱۳۵۳، بالا گرفته بود. در حالی که حکایت ها و شکایت ها و افاده های داوود خان را هم کوشیده بودند از حزب پوشیده نگه دارند و حزب را در یک تاریکی گذاشته بودند، بیخ قضیه و دلیل آشفته گی داوود را که برخاسته از کار مخفی خود سر چند فرد بالایی حزب در قوای مسلح، حتا در غیاب کمیته مرکزی بود، تا آخر افشاء نکردند. میر اکبر خیبر هم تا این زمان از اصل جریان آگاه نبود.

 در ص ۱۷۱به نقل از ص ۶۴۶ کوچه ما، اثر داکتر اکرم عثمان، می خوانیم:

«دو سه هفته از این بحران حزبی میگذرد که روزی سردار، امین (نام مستعار اکرم عثمان در ناول «کوچه ما») را بسیار عاجل در دفتر کارش احضار میکند. در اتاق انتظار سردار زود تر از دیگران، امین را به حضور می طلبد و اشاره به سه چهار عدد کست کوچک که روی میزش قرار داشت، میگوید: در کست ها صدای رفقا ثبت شده است که همه چیز را روشن میکند. در این صحبت های خصوصی، رفقا بر هر چیز من خندیده اند، بر سر طاسم، بر حزبم، بر انقلابم و تمام کارهایم. چون وقت ندارم واله (و الا) یکی از آنها را می گذاشتیم تا می شنیدی. به آنها بگو که زحمت نکشند من پیشنهادم را پس گرفته ام (مقصدش صحبت قبلی اش با اکرم عثمان بوده که در آن بعد از آنکه از قهر می نشیند، می گوید به رفقا بگو بیایید مرا یاری کنید و حزب مرا هم شما بسازید). به گفته سردار، مقامات امنیتی از راه زیرخانه بلاک ۲۴ میکرویان (میکرو ریون) اول وسایل ضبط صدا را در پشت کف زمین منزل همکف آن ساختمان تعبیه کرده بودند و پیوسته صدای ساکنانش را می شنیدند. آن اپارتمان از دیرگاه، در اختیار یکی از سرکرده های پرچم بود.»

در ص ص ۱۹۳ تا ۱۹۵ از کشف جا به جایی دستگاه ضبط صوت در زیر زمینی بلاک ۲۴ میکرو ریون اول، مرکز جلسات حزبی در تابستان ۱۹۷۶، و در قسمت اخیر ص ۱۹۴ و آغاز ص ۱۹۵ از به دست آوردن صندوق بزرگی از کست ها از اتاق استراحت قدیر نورستانی وزیر داخله، بعد از قیام ثور مطالب با اهمیتی درج گردیده است. در ادامه از موجودیت لیست اعضای هر دو جناح حزب در قوای مسلح و بعضی مسایل خصوصی و فامیلی، استخراج شده از این کست ها، نیز سخن رفته است. خواننده گرامی متوجه شده خواهد بود که پیش بینی ها و اخطارهای ما، چقدر به جا بود و چگونه بر درستی آن امروز عبدالوکیل صحه می گذارد.

وکیل نوشته است که رهبران خلقی هم پسان گفتند که در دیوار کورس موسیقی همجوار دفتر حزبی شان در گلزار مارکیت، نیز سوراخی ایجاد و دستگاه ضبط صوت گذاشته شده بود.

۱۸ مارچ ۲۰۱۷

ادامه دارد . . .

بخش چهارم

در ص ص ۱۷۳ تا ۱۸۱ از طرح موضوع کودتا بر ضد داوود، گویا از جانب جگتورن جان آقا (نواسه خاله عبدالوکیل) قوماندان تولی در گارد، سخن گفته سپس از در میان نهادن آن مفکوره با گل آقا (پسر خاله مادر عبدالوکیل) آمر اوپراسیون گارد ریاست جمهوری و بالوسیله با هدایت الله قوماندان کوماندو، بعد از آن به صورت مستقیم با رفیع، خلیل قوماندان توپچی، جمیل نورستانی، طرابشاه آمر اوپراسیون کوماندو و غیره، توضیحاتی ارائه کرده است. بنا به ادعای نویسنده، پسانتر این مفکوره را با ببرک کارمل شریک ساخته و با مخالفت جدی او مواجه شده است.

این همه فعالیت خطرناک، با این همه عرض و طول و در چنان ساحه حساس، بدون اطلاع رهبران حزبی قرار ادعای خودش(!) و یادآوری مکرر ترس از مجازات حزبی و محرومیت از کار با نظامیان، نمایانگر و اعتراف واضح بر موضعگیری ضد حزبی، خود سری، و بازی با سرنوشت حزب، جنبش، کشور و مردم بوده است.

تمام توضیحات عبدالوکیل در ارتباط تشبثات خودسرانه در اردو تا سرحد پلانگذاری برای کودتا، نماینده گی از عطش بی حد و حصر تا سرحد . . . برای تصرف قدرت می کند. همه این جریانات و اعترافات او، بر حق به جانب بودن ما، صحت موضعگیری و تشویش ما از ماجراجویی و کشاندن داوود در ضدیت با حزب، که پیوسته آن را مستقیم و بالوسیله با ببرک کارمل در میان گذاشته ایم، مهر تایید می گذارد.

 در ص ۱۸۳ می نویسد: «چنانچه دولت بزودی از جریان کار کنفرانس (جدی ۱۳۵۴) توسط یکی دو نفر از افراد وابسته خود که در کار کنفرانس اشتراک داشت، آگاهی حاصل نمود» که تاییدیست از افشای اسرار حزب نزد دولت.

 باید از مظنون نام می گرفت. چنین اتهام سر درگم فقط سوء تفاهمات بار آورده می تواند. آیا درینجا هم مقصودش کسی بوده که در صفحه ۱۸۹ به گونه تلویحی مورد شک قرار داده شده است؟

در ص ۱۸۹ در باره شنیده شدن صدای تیپ در جلسه سه نفری افسران پرچمی – عزیز حساس، سلیم و جان آقا به رهبری خلیل زمر، و زنگ خطر ناشی از آن، صحبت کرده است.

با چنین حادثه یی نمی بایست برخورد سطحی صورت می گرفت. باید هر چهار نفر طرف بازخواست جدی قرار داده شده حقیقت دریافت می گردید. این واقعه، نمونه دیگریست در تایید آن دلواپسی های ما که با چنین انارشی گری ها، نه تنها دست اندرکاران، بلکه مجموع حزب به خطر افتیده می توانست.

با درک عمیق مسوولیت در برابر جنبش و جامعه، و با اعتقاد برینکه:

-         هیچ حزب و سازمانی، بالخصوص در شرایط عقبمانده چون کشور ما، سیر پاکیزه و عاری از اشتباهات و کجروی ها، که بعضاً خیلی خطرناک هم بوده می توانند، نداشته است؛

-         در شرایط دشوار کنونی کشور، وظایف حاد و رسالت تاریخی بزرگی در برابر ما قرار دارد که انجام آن با همدلی و یک پارچه گی میسر شده می تواند؛

-         بنا بر انقطاب های ایجاد شده در حزب دیروزی و مجموع جنبش، و کشیده شدن خطوط مرزی قرمز که گذشتن از آن ها برای مومنان درون آن مرز، خارج از تحمل بوده نگاه نو به عقب را تخریش کننده تلقی می کنند، گسستن بُقچه های دیروزی کمکی برای حال ما نمی کند. ضرورت تاریخی آن به جاست و در ضمن نوشتن تاریخچه حزب و سازمانها باید به آن پرداخته شود؛

 باز گویی نگفته گی ها را بنا بر تدبیر و مصلحت و دلایل بالا، لازم ندیده ام و تا کنون برخوردم به این مسایل بسیار احتیاط آمیز بوده است. حتا آنچه در حریم کار سیاسی با نظامیان اتفاق افتاده بود، بر زبان و قلم نیاورده بودم. اما نشر کتاب مورد بحث و تفصیلاتی که از فعالیت مولف آن در میان نظامیان درج گردیده، مرا وادار ساخت کم از کم در همین ارتباط که ساحه کاری من بوده، آن خود سانسوری را رفع کنم.

وقتی مقام های بالایی بعد از هر استدلال ما قناعت کرده وعده محکم پایان دادن به این تشبثات می دادند و به صورت مسلسل عهد شکنی می کردند تا جایی که سخن تا سر زوری و دوری از منطق استدلال رسید، دریافتیم که پافشاری بر موضع اصولی ما، با در میان بودن پای میر اکبر خیبرکه جانب حق را گرفته بود، منجر به انشعاب گسترده دیگر در حزب گردیده می توانست. با درک مسوولیت تاریخی، به خاطر حفظ وحدت حزب، مجبور شدیم آن سازمان نازنین را که طی سالهای دراز با خون جگر پرورده بودیم و هر عضو آن گنجینه غنی از دانش، تقوا، فضیلت، ایمان، وقف و ایثار بود و پسان ها نیز نه در برابر زور فاشیستی و نه در برابر دشمنان تمدن و ترقی سر تسلیم فرود آوردند و اکثر شان جان های شیرین شان را قربانی راه حق و عدالت کردند، دو دسته برای شان تقدیم و به آن بحرانی که عواقب ناگوار در پی داشته می توانست نقطه پایان گذاشتیم.

به منظور آگاه ساختن علاقمندان، ناگزیرم تقصیلات بیشتری خدمت شان عرضه بدارم:

 رهبری سازمان انقلابی اردو (س.ا.ا.)، تلاش های زیادی را، از طریق مباحثه و استدلال منطقی، به راه انداخت و با پشتکار و حوصله مندی، کوشید این خطر را از سر حزب دور کند. تا مدت زیاد عبدالوکیل و نور احمد نور از کار شان انکار می کردند. وقتی ما بلگه ها پیش می کشیدیم و از احتمالات خطیر هوشدار می دادیم، مقام های بالایی بر استدلال ما قناعت کرده وعده محکم برای پایان دادن به این تشبثات می دادند ولی دست اندرکاران این تشبثات با مانورهای متنوع، به صورت مسلسل عهد شکنی می کردند و برای ادامه این فعالیت ها، زمان کمایی می کردند. میر اکبر خیبر از ابتدا تا انتها در موضع اصولی قرار داشته با سرسختی از آن دفاع می کرد. او زیاد کوشید با تاکید بر درست بودن و دقیق بودن کارِ مسوولان سازمان و مسلکی و پر ثمر بودن آن کار، و اعلام خطر از بی التفاتی ها به حساسیت کار درین ساحه و چهار نعل تاختن برای فتح سنگرهای بیشتر در رقابت با خلقی ها، رهبری حزب را قناعت دهد به این دوگانه گی خاتمه دهند. او مخالفتش را با دو مرکزیت و یا مرکزی غیر از س.ا.ا.، ابراز می داشت.

در یک مرحله، به جای میر اکبر خیبر، سلیمان لایق برای ما معرفی شد تا رابطه کاری ما را با مقام رهبری تامین کند. ولی برای ما گفته نشد چرا؟ در نشست اول دانستیم که لایق از کیف و کان اصل معضله اطلاعی ندارد. لاجرم مشکل خلق شده را با همه تفاصیل برایش بیان و خواستار کمک در حل آن شدیم. موصوف از ما راه حل را جویا شد. جواب ما آن بود که رفقای ملکی تشبثات خود را در نظامیان قطع کنند و اگر تا کنون پیش رفته اند لیست آن اشخاص جذب شده یا طرف کار شان را برای ما بدهند. ما این اشخاص را در ابتدا از دور تشخیص و بعد از حصول اطمینان از مساعد بودن شان، برابر با طرزالعمل خود به تدریج، وارد سازمان خواهیم کرد.

سلیمان لایق در برابر دلایل و پیشنهاد ما قناعت نشان داد. به یقین که او هم موضوع را با جدیت آن در بالا مطرح و بعد از جر و بحث ها که گویا به قناعت رهبری پرداخته بود، از جانب نور احمد نور یک لیست درازی را برای ما آورد که گویا این همان لیستی است که ما خواسته بودیم و ایشان منبعد درین ساحه تشبث نمی کنند.

ما این لیست ها را زیر مطالعه گرفتیم. به زودی دریافتیم که چنین نامهایی در قطعات نشان داده شده یا در اصل وجود ندارند و یا اگر هستند اشخاص بی خاصیت یا در جهت متضاد قرار دارند. وقتی این حقیقت را با لایق در میان گذاشتیم، او دیگر نزد ما باز نگشت و معلوم بود که خود را ازین جنجال گند کنار کشیده بود.

مشکل به درازا کشید. در برابر شکایت های ما، نور و وکیل از دست درازی در سازمان ما انکار می کردند. تا آنکه یک افسر قوای هوایی عضو سازمان، در منزل مسوول قوای هوایی ما عالم وصال، در محضر ببرک کارمل و میر اکبر خیبر، شهادت داد که نور احمد نور بعد از صحبت با وی از وی خواسته است در حزب تنظیم شود و وقتی افسر مذکور گفته است در سازمان تنظیم است و ضرورتی به تنظیم دوباره ندارد، برایش گفته شده که مسوولان آن سازمان اشخاص مشکوک و بیشتر ازین مورد اعتماد رهبری حزب قرار ندارند.

این تضاد درونی میان دو بینش و موضع در مقامهای بالایی، حزب را به بحران کشانیده بود که روز تا روز ابعاد آن گسترده تر می شد. تصمیم گرفتیم راه پایان گذاشتن به این مشکل و جستن از بحرانی که حزب به آن سو می رود، را به هر قیمتی بیابیم.

ما که می دیدیم سریت سازمانی ما، در اثر تشبثات غیر مجاز، در برابر شمار زیادی از رهبران و اعضای ملکی حزب افشا شده، بیشتر ازین مانعی درین راه نمی دیدیم که معضله را در کمیته مرکزی حزب مطرح و آنها را از تفصیل وقایع و جریانات آگاهی داده، خواستار حل مشکل و مصؤن گردانیدن این ساحه خطیر کار گردیم. بنا بر آن، به مثابه آخرین و اساسی ترین تلاش برای پایان بخشیدن به بحران داخل حزبی، تقاضای تدویر جلسه کمیته مرکزی، و اجازه حضور برای ارائه توضیحات و طرح دیدگاه سازمان، را مطرح کردیم. بعد از اگر مگر های زیاد در نتیجه پافشاری ما جلسه ک م در مرکز حزبی در بلاک ۲۴ میکرو ریان، دایر گردید.

اولین بار بود که طور علنی در یک جلسه حزبی ظاهر می گردیدم. یک گزارش ۲۲ صفحه ای را که با دقت تمام تهیه کرده بودم، می خواستم در محضر ک م قرائت و توضیحات لازمه را ارايه بدارم. بعد از خوانش جمله یی چند، ببرک کارمل مرا ایست داده، تجویز نمود به خاطر مراعات محرمیت و احتراز از استراق سمع، اوراق ۲۲ گانه را برای حاضران، یک یک ورق توزیع کنم تا هر کدام شان بعد از خواندن به دیگری بگذراند. اعتراض کردم که درین صورت یکی صفحه اول را می خواند و آن دیگری مابینی یا آخر را و معلوم نیست بعد از آن کدام صفحه به دسترسش می رسد، که به این ترتیب همه چیز درهم و برهم گردیده اصل مطلب و استدلال گم می شود. سخنم را به همان دلیل محرمیت و امنیت رد کرد. پیشنهاد کردم حل بدیل اینست که صرف نفر اولی از صفحه اول به خواندن شروع و با آغار صفحه دومی، اولی را به شخص دوم بسپارد تا به آخر، که به این گونه، تسلسل منطقی مسایل با مراعات تسلسل صفحات از میان نمی رود. باز هم به دلیل (!) اینکه وقت زیاد را می گیرد، نظرم پذیرفته نشد. خواندن اوراق آغاز یافت. من که در مقابل شان ایستاده ناظر احوال بودم، می دیدم عده یی علاقه یی به خواندن و دانستن موضوع و اصولیت آن، ندارند و آنهایی که علاقمند دانستن اند، با این سر درگمی چیزی سر شان نمی شود.

به هر حال لحظه یی فرا رسید که گویا همه اوراق خوانده شده و نوبت به طرح پرسش ها رسیده بود. تردد جلسه را فرا گرفته بود. انگار کسی چیزی نخوانده و یا به راستی هم با آن شکل خواندن چیزی دستگیر شان نشده بود تا بر اساس آن سوالی را طرح می کردند.

 بالآخر سلطان علی کشتمند لب به سخن گشود و از من پرسید ذبیح الله زیارمل چرا هنگام رو به رو شدن در بیرون، سلام نمی دهد؟

 در حالی که بر همه روشن بود که نظامیان در ملای عام حق سلام و مکالمه با اعضای علنی حزب را نداشته در انظار عامه باید مثل ناشناس و بیگانه پیش آمد می کردند، علاوه بر آن این موضوع با معضله مورد بحث ارتباطی هم نداشت، حدس زدم که با طرح این موضوع، جلسه از مسیر اصلی خارج و قصه ما به اصطلاح مُفت می گردد. بنا بر آن برای قطع ادامه آن، بدون استدلال اضافی گفتم شما می توانید زیارمل را به خاطر این نارضایتی تان احضار و مورد بازپرس قرار دهید.

پرسش دوم کشتمند این بود: رهبری حزب صلاحیت دارد سازمان های متعدد اتحادیه های کارگری، دهقانی و امثالهم را ایجاد کند، شما چرا در برابر یک سازمان دیگری که در جنب حزب ایجاد می شود، اعتراض دارید؟ گفتم ساحات کارگری و دهقانی، نظامی نیستند و چنین حساسیت ها در آن عرصه ها وجود ندارد. شیوه کار علنی و مخفی به فرسخ ها تفاوت دارند. کشتمند، دیگر سکوت کرد و کسی دیگر نیز سوالی طرح نکرد.

 خطاب به جلسه گفتم من امروز برای حل و فصل یک مشکل عمیق و بحران زا به پیشگاه شما، ک م حزب خود عرایضی تقدیم داشتم و انتظار دارم راه حلی در برابر ما قرار دهید. ببرک کارمل رو به من کرده اوراق خوانده شده را نزد خود طلبید. از حضورم در جلسه و در جریان قرار دادن رفقا تشکر کرده افزود چون موضوع با اهمیت و محرم است، نگهداشت این اوراق لازم نیست و آنها را از بین می بریم. از من پرسید کاپی آنرا دارم؟ گفتم خیر. با این سخن اوراق مذکور را دو پاره کرده در زباله دان انداخت و گفت پسانتر باید به کلی محو شوند. چون در تهیه آن گزارش با استفاده از منابع تیوریک و جمع آوری و تکیه بر یک سلسله فاکتها، زحمت زیاد کشیده بودم، از این پیشامد در باطن خود رنجیدم ولی به روی خود نیاوردم. پسانتر از روی مسوده آن که هنوز محو نشده و در جای محفوظ قرار داشت، کاپی آن را تهیه و پنهان کردم. (با تأسف که این سند زرین، مانند دیگر اسناد، نوشته ها و کتاب هایم پامال حوادث خانمان برانداز بعدی گردید.) منتظر ماندم در مورد عرایضم چه تصمیمی اتخاذ می کنند. درین مورد هم کارمل گفت شما بروید، ما در آینده نزدیک از تصمیم خود به شما اطلاع می دهیم.

هفته ها گذشت ولی از ابلاغ تصمیم خبری نشد. نه استدلال ما رد می شد و نه کدام فیصله ک.م صورت می گرفت.  

بعد از چندی، ببرک کارمل شبی را با من و ذبیح الله زیارمل، در منزل زیارمل صبح کرد. طی آن شب علاوه بر بحث و بررسی موضع دولت، مواضع نیروهای سیاسی و احتمالات آینده، تمام جوانب معضله سازمان نظامی مورد تحلیل و ارزیابی قرار گرفت. در اخیر و بعد از آنکه همه چیز در روشنی آمد و مطمین شدیم حل مشکل در دسترس قرار گرفته است، خلاف انتظار ما، کارمل گفت آیا حاضرید از رهبری دست بردار شوید؟ جواب ما این بود که جنجال برخاسته بر سر رهبری نیست. همه اعتراض های ما به خاطر احتراز از ماجراجویی ها و افشاگری هایی بوده که مصوونیت سازمان و حزب را با خطر جدی مواجه می سازد. گفت اگر شخصی را برای رهبری سازمان معرفی کنم، قبول دارید؟ گفتیم چرا نه؟ شما که بهتر از هر کسی ما را می شناسید که کدام خود خواهی و خود محوری نداریم. ما در کنار رفتن و پذیرش رهبر نو مشکلی نداریم، مشروط برینکه اصول سازمان مخفی رعایت و مصوونیت آن یقینی گردد.

ببرک کارمل که انتظار نداشت ما به این ساده گی این پیشنهاد را می پذیریم، نتوانست خورسندی آمیخته با تعجب خود را پنهان کند. فی الفور گفت اگر رفیق نور را به این مسوولیت بگمارم، می پذیرید؟ هر دوی ما در جواب گفتیم رفیق نور شخصیت برجسته حزب و از احترام ما برخوردار است. تردیدی در تبعیت از او نداریم اما باز هم تاکید برین داریم که نحوه کار خود درین عرصه را تغییر داده اصول مخفی کاری را به صورت جدی در نظر بگیرد.

قابل یاد آوریست که ببرک کارمل از سطح بلند تحلیل و گزارشی که به ک م ارائه داشته بودم، و معلوم می شد آن ورق پاره ها را پسانتر با دقت مطالعه کرده است، تعریف و تمجید زیاد کرد.

در اولین نشستی که با نور احمد نور داشتیم و امور سازمان را برایش سپردیم، وی اعتراف نمود که آن لیستی را که به دست سلیمان لایق برای ما فرستاده بود، جعلی بود و از آن بابت معذرت خواست. بعد از چندین نشست با نور، برای ما گفته شد که نور مسوولیت کار نظامی با ولایات را گرفته و مسوول کار در مرکز عبدالوکیل می باشد. سپس جلسات ما زیر رهبری عبدالوکیل دایر می شد.

میر اکبر خیبر که در طول عمرش برای وحدت به شمول وحدت با جناح خلق، رزمیده بود، این تصمیم ما را توأم با دلواپسی از مصوونیت آینده کار، تایید و استقبال کرد.

ما از مسوولیت کنار رفتیم، اما با کمال تأسف، در شیوه کار شان تغییر مثبتی نیامد. صدای اعتراض نیز پیوسته ناشنیده می ماند.

بنا بر سر لوحه زرین ما (پیکار گمنام و قهرمانانه)، چسپیدن به رهبری و مقام، برای ما مطرح نبود. نه آنگاه، نه بعد از قیام نظامی ۷ ثور و نه بعد از ۶ جدی، نه در ساحه حزبی و نه در عرصه دولتی، مطالبه مقام و کرسی ننموده ام. گرچه رفقا مرا مستحق می دانستند اما خطور مطالبه این حق در ذهنم را نیز خجالت آور تصور می کردم. به همین دلیل تفویض صلاحیت رهبری سازمان به شخص دیگر اشکالی نداشت و به رغم تعجب ببرک کارمل، به ساده گی پذیرفته شد. ولی دلهره ما در باره مصوونیت و سرنوشت سازمان، باقی ماند.

به این گونه، سازمان انقلابی اردو را سپردیم، تا وحدت و حیثیت حزبی و وقار رهبران ما محفوظ مانَد.

فان وان دونگ و جنرال جیاب، آن رهبران نامدار انقلابی ویتنام، سخنان داهیانه یی در خصوص ضرورت گذشت ها و از خود گذری های بزرگ، به خاطر حفظ وحدت حزبی، برای عبدالوکیل بیان داشته، و رهبری پرچمی ها را از پذیرش سفارت ها وعدم گذشت و سر ننهادن در برابر خواسته های تره کی و امین، مورد ملامت قرار داده از تجربه خود در زمینه که تا سرحد بطلان هویت خود، از وحدت حزبی پاسبانی کردند و ثمره آنرا چیدند، حکایت کرده بودند.( صص ۴۴۴ و ۴۴۵)

ما، دران وهله سرنوشت ساز همین کار را کردیم و در همان مقطع، با سر نهادن، از وحدت حزب چون مردمک چشم حراست کرده از پاشیده گی دگر باره آن، جلوگیری کردیم.

ادامه دارد

۲۱ مارچ ۲۰۱۷ش

 

 

 

 

 

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

www.esalat.org