خواجه عاصم شرار

 

 

گو عروس فلکی رخ بنمای از مشرق

که دیـدن آن مــاه تـمـــام است امروز

(حافظ شیرازی)

 

نهم سپتامبر است، روستایی خواجه بهاءالدین، استان تخارِ افغانستان. فرمانده احمد شاه مسعود روز نهم سپتامبر را مانند روز های دیگر آغاز میکند. طبق معمول، صبح زود بر می خیزد از خواب و نماز به جا می آورد، بعد از آن ساعت ها مشغول مرور و بررسی گزارش ها در بارۀ حملات شب گذشته میشود. نیروهای وفادار روز قبل اداره ولسوالی های شوکی و خان آقا را در استان کنر از دست داده بودند، نظر فرمانده مسعود و یارانش همین بود که گروه «طالبان» حالت تهاجمی گرفته اند. قوماندان بسم الله محمدی از فرمانده های احمد شاه مسعود آن شب از سوی «طالبان» شکست خورده بود.

 فرمانده مسعود از طریق بی سیم مشغول تماس با نیروهای خود بود تا کمک و روحیه به افراد زیر دست اش برای جلوگیری از سقوط بدهد.

خلیلی، یکی از نزدیک ترین دوستان احمد شاه مسعود آن شب با او بود، او یاد می آورد که فرمانده مسعود دیر وقت از وی خواست تا غزلی از شاعر بزرگ پارسی زبان (خواجه حافظ شیرازی) بخواند.

آن شعر به گونه ی باور نکردنی سر نوشت آینده ی فرمانده را پیش بینی کرده بود و به لسان الغیب بود شاعر حافظ شیرازی مهر تصدیق گذاشت.

مضمون شعر آن چنین بود:

حــجــــاب چـهــــــره می شـود غـبـــار تنـم

خــــوشـــا دمی کـــه از آن پرده برفــکـــنم

چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست

روم به گلـــشـــن رضوان که مرغ آن چمنم

عـیـــان نشــــد که چــــــــرا آمدم کجا رفتم

دریــــغ و درد که غـــافـل ز کار خــویشتنم

چگــــونه طواف کنم در فضای عالم قــدس

که سراچــــه ترکیب تـخـــتـه بـنـــد تـــنـــم

اگر ز خـــــون دلـــــم بـــوی شــوق می آید

عــجــب مـدار که هـمـــدرد نـــافه خـــتـنــم

طـــراز پیرهن زرکشم مبین چــــون شـمــع

که ســوز هاست نـهـــانی درون پـیـرهــنــم

بـیــا و هـسـتی حـــافــــــظ ز پیش او بردار

که وجــــود تــو کس نـشـنـود ز من که منـم

(حافظ شیرازی)

خلیلی می گوید، در حالی که شعر می خواندم، فرمانده مسعود ساکت بود و شیفته و مسحور زیبایی کلمات شده بود و هیچ نمی گفت، او تنها در آخر گفت (خدایا، چقدر زیباست) و بعد به بستر خواب میرود.

فردا صبح فرمانده مسعود از خواب بیدار میشود و ویژگی خاصی داشته فرمانده هایش را مرخص کرده و خود به سمت ایوان مقرش رفت تا فکر خود را جمع کند.

نهم سپتامبر دو خبرنگار تونسی که حدود سه هفته منتظر بودند تا با فرمانده گفتگو کنند و وضعیت را به گوش جهان عرب برسانند.

فرمانده مسعود بالاخره با مصاحبه آنها مواقفت کرد.

وقتی خبرنگار ها از میان محافظان مسعود گذشته و به درون حلقه داخلی او راه یافتند، فرمانده مسعود با اشاره دست به آنها چای تعارف می کند، فرمانده مسعود از خبرنگار سوال می کند که آیا در راه به مشکلی بر خوردند یا نه؟ آنها گفتند که بلی.

خبرنگار به فرمانده می گوید که برای آنها ناامید کننده بود که ملا محمد عمر برای مصاحبه حاضر نشد چون گفته شده در قلمرو آنها دوربین حرام است.

خبرنگار دوربین را مستقیم به صورت فرمانده مسعود عیار می کند و اولین سوالی که می کنند:

اگر اسامه بن لادن را دستگیر کند با او چه خواهد کرد؟

فرمانده مسعود متوجه می شود که در آن اتاق سرد از صورت خبرنگار عرق می ریزد، حس ششم او گفت که باید اشتباهی در کار باشد و آماده شد فرمانده مسعود که مصاحبه را ناگهانی قطع کند.

در همین لحظه خبرنگار دعایی زیر لب زمزمه کرد و نقطه ایی را در کنار دوربین فشار داد برای لحظه ای در اتاق حرکتی نکرد، چرا که همه متحیّر شده و شاید حدس زدند که ممکن است چه چیزی اتفاق بیافتد.

در همین حال ناگهان بمب مخفی در دوربین و بسته باطری و در واسکت خبرنگار انفجار میکند تکه های گوشت و فلز و استخوان به هوا پراگنده میشود و تکه های و ترکش بمب به فرمانده مسعود اصابت کرد فرمانده و دوست اش خلیلی از درد شدید انداخت و تکه های فلز به قلب و چشمان او اصابت کرد.

در این حمله، فرمانده قلب آسیا، احمد شاه مسعود به شهادت رسید و خلیلی بعد از مداوا زنده ماند.

تهیه و ترتیب کننده: خواجه عاصم شرار

 ۵ فبروری ۲۰۱۹

منابعی که از آن استفاده شده:

۱- دیوان حافظ شیرازی

۲- آخرین سپه سالار – برایان گلین ویلیامز

۳- مسعود سپه سالار – سعید رحمان سعید

- Bijan Omrani and Matthew Leeming Afghanistan: a companion and guide new York: odyssey books an guides 2005/ 220-21

- Jon lee Anderson the lions grave

 

 

 

 

 

  

 

 

 

توجه:

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

 

 

 

www.esalat.org