طنز:

نبشتۀ داکتر مراد:

08.09.2013

«دکتور پدارکِ (۱)» لافوک

 

 
کارتون برگرفته شده از گوگل

 

دوستِ داشتم، که همیشه می لافید و می گفت:

داکتر، نویسنده، مؤلف، روزنامه نگار، شاعر، مترجم، طنز نویس، گزارشگر، طبیب یونانی، . . . هستم. خلاصۀ کلام که خود را برایم جامع الکمالات معرفی کرده بود و من هم برایش زیاد احترام داشتم و همیشه برایش داکتر صاحب می گفتم. راستی هم برایم قدر و منزلت یک «دانشمند» را داشت.

روزی مرا با خود به دعوتی برد، که در آنجا چند تن دکتوران حضور به هم رسانیده بودند. چند لحظه بعد بین شان بحث آغاز گردید و محشر برپا شد.

دعوت غریبی بود. اما در جمع دوستان چه جنجال ها که آدم با آن مواجه نمی شود.

راستی، اگر این چنین دعوت ها نمی بود، این قدر خنده های گرده دردی از کجا می شد. اگر شما هم در این محشر می بودید، خدا می داند که چقدر می خندیدید. ولی دکتور پدارکِ لافوک ما در دنیای «پهلوان زنده خوش است» بسر می برد. راستش از این محشرها بسیار بسیار کم دیده ام. اما از این محشر خاطره یی فراموش نا شدنی در ضمیرم است.

کاش می توانستم، همه دیدگی ها و شنیدگی های خود را از این محشر از ذهنم، خاطرم و ضمیرم پاک کنم. کاش می توانستم، همهمۀ شور انگیز این محشر بگو مگو را که تا حالا موج طنین آن یکنواخت در گوشهایم زنگ می زند به باد فراموشی بسپارم.

بلی! محشر بین دکتوران برپا بود. هر یکی از آنها در پیرامون یک موضوع بحث می کرد و بعد دیگرش نوبت می گرفت. آنها از دولت، ملت، شهروند، دموکراسی، انقلاب، حزب، انتخابات، و غیره مفاهیم، تعریف ها می آوردند و نقل قول های از ارسطو، سقراط، کانت، افلاطون، روسو، مارکس، لنین و دیگران که من نام های آنها را نشنیده بودم، می کردند.

در بین همه، تنها دوست من ساکت بود و اگر گاهی صحبت می کرد، یکی از آنها با مسخره برایش میگفت: داکتر پدارک! چپ شو. چتیات نگو.

بحث دکتوران همچنان ادامه داشت و من سرا پا گوش بودم. در بین آنها تنها من کم سواد بودم. آنها بحث های را به راه انداخته بودند، که آخرش برای من نا پیدا بود. چندین مسأله را مطرح کرده بودند، که به یکی از آنها هم به توافق نمی رسیدند. از گپ های شان معلوم می شد، که همۀ آنها آدم های زیاد فهمیده هستند. اما در بین شان دوست من که مرا با خود به آن دعوت برده بود و نزد من مقام یک «دانشمند» را داشت، در بحث شرکت نمیکرد.

اگر گاهی به سخن آغاز میکرد، به جز از شوخی های بی مزه، که در آن کلمه های «زردک»، «ک»، «ک» و «ک» را زیاد استفاده می کرد و همۀ ما را از خندۀ زیاد گرده درد ساخت، در مورد مطالب دیگر ابراز نظر نمی کرد. اما بیچاره داکتر صاحب ما هر بار توسط یکی از دکتوران حاضر در دعوت با گفتن «چپ شو! داکتر پدارک.» خفه می شد و من بیچاره با چشمان کنجکاو و حیرت زده بطرفش نگاه می کردم.

حرف جالب این بود که در اخیر که باز می خواست چیزی بگوید، یکی از آن دکتوران برایش گفت:

۸۰۰ فیلسوف! تو مداخله نکو. برای پیادۀ دفترت خود را داکتر یونانی گفته گفته، آخر مریضی سینه بغل اش را توسط یخک تداوی کردی و دنیای او بیچاره را عوض کردی. ما حرف های یکی دیگری خود را خوب می فهمیم و سرانجام به تفاهم می رسیم.

جر و بحث غرای دکتوران ختم شد و با هم خداحافظی کردیم. در راه سکوتی گران همه جا سایه افکنده بود. دیگر از محشر دکتوران چیزی به گوشم نمی رسید. در دنیای خیال با خود گفتم:

آخر کسی را که من «دانشمند» می پنداشتم، داکتر پدارک و ۸۰۰ فیلسوف برآمد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ــ پدارک (подарок)، واژۀ روسی است و منظور از «داکتر پدارک»- کسی که دکتورای خود را به اساس دانش نه، بلکه توسط رشوه و تحفه بدست آورده باشد.

 

 

 

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

 

www.esalat.org