نویسنده:دولت محمد "جوشن"

 

فرهنگ عامیانهء پامیر بدخشان وثیقهء سنتهای

بجا ماندهء آریانای کهن و امانت تاریخی نیاکان ما

 

ابتدای سخن را بنام خالق کون و مکان پدید آرندهء نارو نور، دانای آشکار و نهان آغاز می کنم که پی مور بر هستی او گواه و برگ درختان سبز دفتر قدرت و صنعت او را به نمایش میگذارد.

درود و صلوات بی پایان خویش را بر روح پر فتوح خواجهء لولاک حضرت ختم المرسلین، آل و اصحاب او نثار میکنم، که رهگشای رضوان حقیقت برای امتان صالح خویش است.

 اما بعد! به اجازهء حضار گرامی، بزرگان دولتی، دانشمندان عالیقدر، دوستداران فضیلت بخصوص آن جونمردان آگاهی که حیات خود را وقف ادای رسالت عشق بوطن و خدمت به انسان و عدالت کرده و در این راه از هیچگونه سعی و تلاش دریغ نمی کنند. تا باشد آن قدم های آگاهانه در جهت رشد بیداری افکار عامه، زدودن اثرات تحمیلی بیشتر از سه دهه جنگ و خونریزی، تامین وحدت ملی و اخوت اسلامی استقلال، حاکمیت ملی، صلح و دموکراسی، تحکیم پیوند های ملی و تقرب اسلامی میان پیروان همه مذاهب و اقوام افغانستان عملی گشته ملت ما بر اوضاع نابسامان کشور خویش مسلط شده باشد. بر مشکلات اداری، اقتصادی، اجتماعی خلاصه همه عرصه های حیات ملی وبین المللی نقطهء پایان گذارند.

 میخواهم اثر عاجزانهء خویشرا در این محفل باشکوه فرهنگی قرائت کنم که خالی از نقصان های پژوهشی و اکادمیک نمی باشد و امیدوارم فرهنگیان بزرگوار وطنم با دیدهء عفو بر آن نگریسته و جهت رفع کوتاهی مرا یاری رسانند.

 چه از یکسو به نسبت سکونتم در محلات دور افتادهء بدخشان، که از نگاهء کتابخانه ها و مراکز فرهنگی دچار مشکلات می باشد و نویسنده نمیتواند مأخذات کارآمد را در جهت تهیه اثر دست یاب کند، و از سوی دیگر به نسبت مشکلات تلفونی و دیر آگاه شدن از برگزاری محافل مهم بخصوص چنین محفل که برای تهیهء اثر اکادمیک راجع به فرهنگ باید نویسنده وقت کافی داشته باشد تا اقلأ اثر خواندن و قابل شنیدن بنویسد. نقصان های اثر من هم ناشی از همان مشکلات بالا است که عرض کردم.

 اما با وجود آن همه مشکلات عشق به فرهنگ تابناک، سرزمین کهن سال نیاکانم مرا وا میدارد تا در همبستگی صدای وحدت و یکپارچگی ملی را از طریق زبان گویای فرهنگ و معرفی خدمات آن و عمق معرفت تاریخی، علمی، آثار با سنن با افتخار ملی ما عاشقانه شرکت کرده باشیم.

 

روح وحدت طلبانه فرهنگی و به هم پیوستهء ملت ما!

 و با توضیح اینکه فرهنگ غنی پامیر بدخشان از جمله فرهنگ عامیانه، آن که با فرهنگ سراسر کشور عزیز ما گره خورده متعلق به همه کشور است. این پدیدهء هویت همچون وثیقه و آیینهء قدنما- زنده فرهنگ - تمدن آریانای کهن و زبان اوستایی در لفافهء زبانهای پامیری و بازتابیست از گذشتهء پرافتخار ما در لابلای قرون. که جوانب کثیرالابعادی را دارا است. لذا از خداوند یاری میجویم تا با توضیحات مختصر از چکیده های گوناگون فرهنگ عامیانهء آن به ندای حب الوطن من الایمان لبیک گفته سیرت مادی و معنوی مردم پامیر این پاسداران چراغ معرفت اسلامی وانساندوستانه حکیم حجت جزایر خراسان را با امانت های سنن آریایی و اوستایی شان در پرتو شعار (پندار نیک، گفتار و کردار نیک) (زردشت) پیغمبر حکیم آریانا را به معرفی بنشانم، زیرا تجلی آن همیشه بر تارک مشرق زمین میدرخشد و جاویدان خواهد درخشید. و با استفاده از آن در جهت آگاهی جوانان و مردم خویش با جرئت وطندوستانه ابراز میدارم که: روح وحدت طلبانه و بیگانه ستیز همه اقوام ساکن در کشور کهن سال تاریخی ما چنان در فرهنگ عالی اش با هم گره خورده است که همیشه در نشیب و فراز تاریخ در هنگامه های سرنوشت ساز دست بهم داده نه تنها به سلطهء تجاوزکاران، غاصبان، استعمارگران و اهداف غرض آلود شان جواب دندان شکن داده بلکه اورنگ زیبای بزم تاریخ هزاران سالهء بخدی و سیستان را، بامیان و نورستان، هری و بدخشان، پکتیش و غور، غزنی و قندهار، کابل و زابل خلاصه شرق و غرب شمال تا جنوب کشور ما را نگهداشته، تاج و تخت (فریدون ویمرا) را در قلب آسیا، بنام افغانستان کنونی حفظ کرده است. و به برکت آن فرهنگ این قلب همیشه طپیده و مسمومیت های زهری دشمنان آریانای کهن نتوانسته این قلب آهنین را از طپش باز دارد، چه بسا آن زهر مسمومیت که نقاق و تجاوزش خوانیم بلای جان آن دشمنان نامرد و عواقب ناسنجیده شده خودشان را به ورطهء هلاکت افگنده اما این دل طوفان دیده و این پیکر آب و گل پاکیزهء مشرق زمین در نشیب و فراز جولانگاهء تاریخ شفا یافته و به نوعی زندگی را از سرگرفته است. و همچون سپر مطئن آزادی برای همجواران باقی مانده است.

 بنأ بگفتهء علامه اقبال لاهوری، آسیا یک پیکر آب و گل است + ملت افغان در آن همچو دل است. از ثبات او ثبات آسیا، از ممات او ممات آسیا.

 و واقعأ چنین بوده ملت ما در هنگامه های تلخ تاریخ طولانی خود همواره از استقلال و حاکمیت ملی خویش دفاع جانانه کرده و به برکت آن روح وحدت طلبانه فرهنگی در هنگام مشکلات پیروز و سرخروی از حوادث بیرون بدر آمده است. ولی متأسفانه اکثرأ بعد از آنکه این میوه به ثمر نشسته از این روح وحدت طلبانهء فرهنگی در جهت ترقی و پیشرفت تأمین حق و عدالت، و تقویهء هر چه بیشتر پیوندهای ملی، مذهبی، اجتماعی، اقتصادی و رشد معرفت روانی، شایسته سالاری در بطن مردم سالاری و غیره بخش های حیات جامعه استفاده نشده است. و گاهی عملأ توسط دست های به قدرت رسیده این طلیعهء ماهیتاً پرنور وفا و صفا، ایمان و مردانگی در تاق نسیان فراموشی رفته و حاکمان در جهت بقای حاکمیت جفا کارانهء خویش معامله با دشمنان و بی وفایی به مردم با وفا و دلاور خویش را برگزیده اند. و از این راه عقب ماندگی را با سیکولوژی بی اعتنایی در قضایات حقوقی بر مردم ما تحمیل کرده اند. میر غلام محمد غبار مورخ و مبارز راه حق و عدالت، ترقی و وحدت در کتاب وزین خویش (افغانستان در مسیر تاریخ) می نویسد، "متاسفانه افغانستان بعد از غسل در حمام خون دوباره همان لباس چرکین و کهنه را به تن می پوشد که بارها او را از کاروان ترقی به عقب رانده است" یعنی اکثرأ در قضایای تأمین حقوق و ایجاد عدالت و ترقی چشم در چشم ارباب و خان جاهل میدوزد و او هم زنجیر اسارت فکری خود را در پایش محکم تر می کند. بنأ به شواهد تاریخی هرگاهی که رهبری کشور از روح وحدت طلبانهء فرهنگی ملت خود چه قبل از اسلام و چه گاهی بعد از اسلام توانسته استفاده کند. نه تنها بر حوادث و دشمن پیروز شده بلکه صاحب تشکیل امپراطوری های قوی و نیرومند تر از همسایگان، ترقی و پیشرفت در براعظم "آسیا" و مسند نشین اتوریتهء بلند بین المللی شده است – از دولت های "مه آبادیان" تا "پیشدادیان" "کیانیان" خاندان اسپه "اشکانیان" بعدها "کوشانیان" و غیره . . . . و دورهء فرهنگ عناصر پرستی- دین کهن میزدایی- مهرپرستی یا میترا– زروانیزم و زردشتی " یا مزد یسنه" اوستایی- تمدن یونان و باختر- بودایی وغیره... و یا بعد از پذیرش دین مقدس اسلام سلطنت طاهریان- صفاریان- سامانیان- غزنویان- سلجوقیان- غوریان و یا امپراطوری احمدشاه ابدالی همه و همه گویای ثبوت آن حقیقت فوق است. که آن مطالب فوق ما را به این پدیدهء تجربه میکشاند. که:- کثیرالملت بودن باعث ضعف ما نیست بلکه مارا قوی و نیرومند می کند، به شرطی که همه اقوام به حقوق همدیگر به دیدهء احترام بنگرند و مشارکت واقعی کدرهای آگاه و اهل کار- وطندوست- صادق به وحدت و یکپارچگی ملی را در ادارهء کشور سهیم نمایند. یعنی منافع علیای ملی را نباید قربانی اهداف ایدیالوژیکی- قدرت طلبی گروپی قومی یا سمتی کنیم.

 ناگفته نباید گذاشت که با مشارکت دروغین عدهء از افراد منفعت طلب- معامله گر و نوکر بیگانه نمی توان وحدت یکپارچگی و ادارهء نیرومند سالم مرکزی صاحب قانون را بمیان آورد. گرچه ما باید ثابت کنیم که چگونه با عقاید مختلف میتوانیم متحدانه زندگی کنیم. و در راستای این هدف مقدس و والا آگاهی فرهنگی به رشد کمی و کیفی شعور سیاسی ما میتواند کمک شایان کند و از طریق آن بیداری اجتماعی میتوان ادارهء سالم ملی را پدید آورد و در عرصه های حیات بواسطهء آن ادارهء سالم ملی اقتصاد را که زیربنای تحولات یک جامعه مدنی می باشد. سر و سامان بخشید و پایه های اقتصاد ملی- رفاه اجتماعی- عدالت- وحدت- استقلال و حاکمیت ملی خود را چه در سیاست داخلی و چه خارجی ملی و بین المللی تقویه کرده، با کاروان تمدن بشری و استفادهء مثبت، در همگرایی این تمدن مطابق به ضروریات عمومی عصر و زمان هم گام شد. و دست مداخلهء اجانب را از گریبان منافع علیای ملی کوتاه ساخت.

 فرهنگ که بنا به تعریف خود مجموع هستی مادی و معنوی یک قوم- جامعه یا ملت را دربر میگیرد، عبارت از مجموع پدیده های هویت ملی- تاریخی- تعلیم وتربیت- معرفت وآثار علمی جوامع انسانی- ملتها یا اقوام میباشد. عناصر عمدهء فرهنگ از جهت مادی نمونه های معماری- کاشی کاری- نقاشی- خوشنویسی- حکاکی- خاتم کاری- هیکل تراشی- دوزندگی- زرگری- انواع بافندگی وازینگونه هنرهای ظریف بوده ودر جهت معنوی باورها- اعتقادات مردم- اسطوره ها- افسانه ها- شگون ها- روایات- ضرب المثل ها- فکاهیات- طنزها- اشعار رزمی وامثال آن که همه محصول تخیل- آرزو- تعقل- ابتکار- ادراک جمعی مردم است که معرفی کنندهء معیارهای زیباشناسی- عادات- مهارت های میباشد که به قسم

 

میراث وسرمایه های مادی ومعنوی از نیاکان به نسل های بعدی منتقل میگردد. یا به عبارهء دیگر از اسلاف به اخلاف میرسد.

 از جمله فرهنگ فلکلور که بخش عمدهء آن محسوب میگردد. از واژهء انگلیسی ( ژرمانیک) یعنی " فولک" مردم و" لور " بمعنی خرد وحکمت ودانش بیان واستخراج گردیده است.

 فلکلور که جزء عمدهء فرهنگ باستانی ما را تشکیل میدهد- درحقیقت فرهنگ جمعی مردم را مطالعه میکند- وشامل ابعاد گوناگون میباشد- یکی از ابعاد آن سنن وعنعنات مردم است که باید آنچنانیکه هست جمع آوری وثبت گردد.

 پامیر بدخشان که فرهنگ آن از تمدن آریایی- ممزوجیت تمدن روم وچین- هندو ایران- یونان وباختر- میترا پرستی یا مزدایی- مزدسینه- بودایی- بخصوص زبان اوستایی با بخش های گوناگون فرهنگی آن تا تمدن "هلنیستی" ثمر گرفته از دین مقدس اسلام بخصوص تشیع اسماعیلیه ودر میان آن از تصوف وعرفان گرفته تا بحث های کلامی- وانواع کوچه ها وفروعات فرق مذاهب وطریقه های اسلامی چون قدریه وجبریه- تناسخیه وغیر تناسخیه فقه جعفری- فلسفه و راسیونالیزم بزرگان ادبیات وفرهنگ دری اسلامی- مکتب تعلمیه حجت خراسان ناصرخسرو بلخی- حتی از طریقهء شاه نعمت الهی نیز در بعضی امورات فلسفی متأثر است با کوشش های فرهنگی حسب ضرورت های تاریخی تقیه وانواع دعوت ها در سلسله پیری ومریدی- چون رسوم طوغ برآوردن وگشتاندن آن با ترانه های مذهبی- چراغ روشن- دعوت بقا- فنا- گردش پیران سال یکمرتبه جهت ( دعوت داعیان ) جماعت- دعوت رضا- دعوت خفا، شاگون- سده- نوحه- طوی- سپورت با رسوم بازی های گوناگون اطفال وجوانان که ریشه در فرهنگ کهن آریایی دارند، با غیره همگونی های فرهنگی وپیوندهای عمیق با فرهنگ عمومی مشرقزمین وتمدن آن چون خوانش راک های کهن با موسیقی که ریشه در سرودهای "ویدایی" دارند واکنون با شعرو قصاید شاعران نامدار مسلمان توسط رباب- تنبور- دف- سیتار- غچک وغیره آلات موسیقی تاری بادی وضربی اجرا میگردند حکایت های فراوان داشته که روشن نمودن همهء بخش فرهنگی آن کاریست بسی دشوار که به وقت مطالعه- بررسی خلاصه یک مرکز فرهنگی تحقیقی نیاز دارد که متأسفانه تا حال به آن توجه واقعی ونهادینه صورت نگرفته- باوجود رسمیت زبان های پامیری در قانون اساسی به صفت زبان های درجه2 ملی کشور توجه برای تجمع فرهنگیان وایجاد دفتر فرهنگی در خود منطقه که بتوانند راجع به فرهنگ- زبان- تاریخ وگذشت تمدن درین بندر شاهراه ابریشم قدیم بدخشان وکشور تحقیقات علمی ومفیدی را در جهت تقویهء سنن با افتخار وارزشهای تاریخی وفرهنگی انجام دهند وجود نداردتا این وثیقهء زندهء اوستایی وآریایی با تمام آثار تاریخی آن که طی دورانها حفظ گردیده. تجلی خود را نشان دهد. وسوگوارانه اینکه طی این سالها از ۱۳۷۱ هجری تاکنون غارت وتباهی آثار مربوط به تاریخ وفرهنگ کهن سال پامیر بدخشان که متعلق به سرمایهء عمومی فرهنگ ملی وتاریخی ما میباشد بیرحمانه جریان دارد. بگفتهء عدهء محققان تمدن در کشور ما از حدود - ۱۴۰۰ق م – بنیان گذاری شده که از جمله سروده های "ویدایی" آن با ریشهء امروزین

 ترانه های قصاید از همان اصل را تشکیل میدهد- آثار مادی فرهنگی ما نیز با آن تمدن گره خورده است.

که با فنا گردیدن آن و بعضی ارزش های دیگر چون جنگلات- حیوانات- چپاول منابع اقتصادی وطبعیی وغیره وبی اعتنایی به آن از اثر ضعف اداره باعث خودسری های عدهء از منفعت جویان- قاچاق بران آثار تاریخی ومواد مخدره گردیده که خسارهء آن بر ملت آزادهء ما وداشته های پر افتخار تاریخی- فرهنگی- اقتصادی خلاصه منافع علیای ملی ما نهایت درد آور وزیان بار است. زیرا هر چقدریکه دامنهء دانش وآموزش وسیع تر شود احتیاج به این شناخت های فرهنگی بیشتر میشود. در جلد اول صفحهء 13 فرهنگ نظام تالیف سیدمحمد داعی الاسلام آمده است.

" ترقی هر ملک ترقی زبان وفرهنگ آن است " ص 2-1 – صفحه 13، حقیقتأ چنانچه تذکر یافت. با آنکه اقتصاد وزیر بنای حیات جامعه را تشکیل میدهد، ولی رشد وطرح مثبت آن بواسطهء تفکر اقتصاد دان ها، وبلندی شعور سیاسی مردم صورت میگیرد، که حسب ضرورت های نهادینه جامعه در پرتو فرهنگ تکامل یافته احیا، عملی وتعمیم میگردد.

یعنی اقتصاد وفرهنگ ورشد متقابل آنها لازم وملزوم یکدیگر میباشند. در مناطقیکه از فرهنگ عامیانه گرفته تا فرهنگ عمومی آن میتواند رکود- عقب گرایی- پسماندگی- جمود شعور سیاسی را با تحجر؛ وتعصب از میان بردارد وبه اثر آن تربیهء عمومی سالم گردد طبعأشرایط عینی وذهنی برای ترقی، پیشرفت بواسطهء انتخاب آگاهانه مردم آماده گشته ملت در زیر چتر ادارهء سالم ملی- عدالت اجتماعی واقتصادی- صلح وبرادری با کاروان تمدن بشری همگام میگردد.

 پس بر ادارهء دولت هاست که از روح ترقی خواهانه- وحدت طلبانهء فرهنگ عمومی وبعد های گوناگون آن منجمله (فرهنگ عامیانه) که میتواند جامعه را برای‍‍پذیرش تحولات اقتصادی- اجتماعی وغیره بسیج نماید استفادهء لازم را مرعی دارد وبرای رشد آن کار نماید.افغانستان به مثابهء دروازهء اتصال تمدن مشرق ومغرب خود محور ابتکار فرهنگ وتمدنیست که باهم گره خورده و توسط همه ساکنان آن حفظ گردیده. در فرهنگ عامیانه پامیر که از گذشتهء تاریخی آریانای کهن، تمدن آن- ادیان ومذاهب آن- بخصوص زبان ورسم ورواج اوستایی وبعدهم تشیع اسلامی، حکایت میکند میتوان فاکت ها ومثال های زیادی را دریافت نمود که آیینه بسا حقیقت های زندگی را بیان میکند. مثلأ مقولات وضرب المثل های عامیانه را که در میان مردم رایج است ومن آنرا از زبانهای واخانی وشغنانی ومنطقه به فارسی ترجمه کرده ام را قبل از دیگر بعد های فوکلور بیان میدارم تا مصداق بیان فوق ما گردیده باشد.

کلان گنده ملک گنده– یعنی مردمیکه رهبر نالایق وگنده "خراب" را برای رهبری خود انتخاب بکنند- ملک را خراب خواهد کرد.

سکل دریده گی هوشش به پارگی– در زبان عامیانهء غاران- زیباک واشکاشم تلفظ سکل به معنی "چموس" کهنه و رنگ ورو رفته را گویند- وپارگی- پاره گی یا دریده راگویند- یعنی کسیکه چموسش پاره باشد هوششس به طرف یکپاره پوست است تا بیابد ودر چموس پینه کند.

 بالا طوی پایان طوی- گاو نوبت ازما مطلب از گاونوبت آن میباشد که مردم قریه چوپانی گاوهای خود را به نوبت بدوش گرفته یعنی نفر هرخانواده در صورتیکه چوپان عمومی در مقابل مزد نداشته باشند به نوبت جهت چوپانی گاوهای خود ومردم قریه رفته نوبت خود را میگذراند. تفصیل آنکه- گویا شخصی باید در طوی همسایه های بالا وپایین با بردن طویانه واشتراک درآن حق همسایه داری را ادا کند هم مشکل نوبت چوپانی را که آنهم در همین روز مصادف گردیده حل نماید- واین شخص مرد یا زن که تنها وبی دست یار ویا مشکلات دیگر خانواده گی دارد حیران است چگونه با این حالت برخورد نماید تا مطابق این مقوله که هم لعل به کف آیدو هم یار نرنجد. را برای حل مشکل بدست آورد.

بز در آب دمبش سیخ– یعنی بز درآب رفته با خطر غرق شدن روبروست واحتیاج به کمک دارد ودمب خود را آنقدر بلند گرفته که گویا به کمک ضرورت ندارد- ومعنی دیگر آن تکبر است که گویا شخصی در حالت تباهی هم از تکبر ولاف دست بر نمیدارد مانند آن بز است که در آب رفته اما دمبش سیخ است.

تله لی سیتار- آسوده سربیمار– یعنی مردی در بستر بیماری با درد دست وپنجه نرم میکند- اما دیگری او را آسوده پنداشته بالای سرش سیتار مینوازد وتله لی میگوید- ودر فکر مستی خود است. بعداز مدتی میبیند که بیمار مرده- والاشه هم ناگرفته مانده.

موش در سوراخ جای نمیشود غربال به دمبش– تفصیل- برای موش سوراخ آنقدر تنگ است که خود را درآن جای کرده نمیتواند ولی این موش بدون اینکه مشکل تنگی جای را در نظر داشته باشد غربالی کلانی را به دنبال خود میکشد تا به آن سوراخ داخل بکند که امکان ندارد.

از خر کرده توبره اش کلانتر: تفصیل- مرکب جو وکاهء خود را جاییکه آخر نباشد فقطدر توبره میخورد. اما مرکبی توبره اش از اندازهء قدوقامت خودش هم کلانتر است یعنی برای مرکب توبرهء را که معمول است میتوان از کاه وجو پر نمود وبالای پوزش کشید- اما توبرهء را که از قدو قوارهءمرکب کلان تر است را نمیتوان از نگاه مصرف کاه وجو پوره کرد. مطلب از مصارف اقتصادی است که توان دادن آن کمرشکن است.

گرسنه نان خواب میبیند: مقوله واضح است. اول زن آخرزن وآنگاه زن ومرد- یعنی بیشتر آبادی خانه آبرو وعزت مرد تربیهء اولاد- همسایه داری وروابط خوبی یک خانواده به خانم وابسته میباشد.

حاکم یکروزه خانهء صد ساله را خراب میکند: ویا قصاب که بسیار شد گاو حرام میشود-بوم در خانهء بی سر میدراید که صد سر دارد.

درین مقولات وضرب المثل های فوق حقایق زیادی راجع به زندگی سیاسی- اجتماعی- اقتصادی- وچگونه زیستن آدمی نهفته است که انسان با اندرز تجربه آموز آن میتواند از مشکلات راه بیرون رفت حاصل نموده گام های مثبت را در جهت زندگی هدفمندانه وتعمیری بردارد واعمال منفی تخریبی را خنثی نماید.

 مثلا" معنی این ضرب المثل که بوم در خانهء بی سر می دراید که صد سردارد- به تعبیر عامیانهء پامیریان چنین است: بوم مثال بدبختی و ویرانی میباشد- که به ظاهر همان مرغ است که در شب ها پرواز میکند وغذای خود را شکار کرده بدست میاورد وروزانه یا در ویرانه ها جای دارد یا در مقام های تاریک جنگلات وسوراخ های کوه پنهان میشود با وجود که چشم های کلان دارد از نور آفتاد وروشنی میگریزد در مقابل آن حساسیت دارد.

خانهء هم که بزرگ خردمند خود را از دست میدهد وبجای آن صد بزرگ نادان ویا خودخواه- جا طلب وحریص، منفعت وقدرت شخصی وغیره اعمال منفی هریک دعوای بزرگی را علیه یکدیگر براه میاندازند ودرین خانه سرداری یا بزرگ نمایی مینمایند- بدبختی ونفاق که تعبیر همان بوم است به آسانی درین خانه مقام گرفته آنرا ویران میسازد. و ویرانی بسیار به آسانی صورت میگیرد حالانکه آبادی به بسیار تلاش ومبارزه علیه مشکلات بدست میاید.

همچنانیکه تربیه وآگاهی علمی واخلاقی یک انسان ضرورت به تعلیم معرفت مطابق عصرو زمان دارد واین کاریست توأم با مشکلات که با تلاش ومبارزهء متداوم نسل ها بدست میاید- در جهالت نگه داشتن او یا ویرانی او میتواند به سهولت در اثر نفاق اندازی وبی اعتنایی به جامعه صورت پذیرد. وحکیم سنایی میگوید- سالها باید که تا یک سنگ اصلی زآفتاب + لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن + سالها باید که از دامان رحم مادری + شاعری زاید ادیب وعام شیرین سخن-

 لذا سربزرگی هم که با نور دانایی روشن است اگر درمیان نباشد وبجایش صدسر نادان لاف بزرگی زند خانه جای بوم ویرانی میگردد- زیرا دانایی بهشت است ونادانی دوزخ.

حکیم فردوسی درشهنامه در داستان بهرام گور این تجربه را راجع به قریهء که به پادشاه احترام نکردند باوجودیکه از عدالت پادشاه ورهبری بزرگ قریه آباد شده بودند. آنها دارایی مادی داشتند ولی از دارایی معنوی که همان تربیه علمی واخلاق است بی بهره بودند، پس بهرام به وزیرش (روز به مؤید) وظیفه داد تا آن قریه را طوری ویران کند که مسؤلیت ویرانی هم در عمل بدوش خودشان باشد. تا ازین ویرانی تجربهء علمی واخلاقی را بدست آرند ودوباره وقتیکه آباد شدند از کرکتر اخلاقی احترام وآداب انسانی برخوردار باشند. ( روزبه مؤید) بنا به فرمان بهرام گور به نزد اهالی ده رفت واهالی را در مجلسی دعوت کرد وآنها را با هم نشاند بعداز اینکه روحیهء غرور وخودخواهی اکثریت شان راکه از علم وتربیهء اخلاقی بی بهره بودند تحریک نمود- چنین فرمود شما همه مردم دانشمند- لایق بزرگی- آباد از معیشت زندگی هستید- پادشاه بهرام گور، از شما بزرگان وشخصیت های عالیقدر بسیار تمجید کرد وفرمود. این ها همه لیاقت بزرگی وکلانی را دارند- لذا-

 بدین ده زن وکــــــــــــودکان مهترید کـسی را نباید که فرمان برید

ازین ده چــــــه مزدور چه کد خدای بیک راه باید که دارید جـــای

زن ومرد و کـــــــودک سراسرمهید یکایک همــــــه کدخدای دهید

خــــــــــــــروشی برآمد زپرمایه ده زشادی که گشتند همــواره مه

چوناپاک شد مــــــــــــرد برنا به ده بریدند ناگه سر مـــــــــرد مـه

همـــــــــــــه یک بدیگر بر آویختند به هــرجای بیراه خون ریختند

چو برخواست زان روستا رستخیز گـــــــــرفتند ناگه ازان ده گریز

همـــــــــه ده به ویرانی آورد روی درختان شده خشک بی آب جوی

 ( ج ۳ ص ۱۲۶ شاهنامه)

 حالانکه پنج انگشت دست برادر هست وبرابر نیست- مطلب ازین سخن مسئله حقوقی نبوده یعنی استعدادها- قدوقامت آنها فرق دارد. پیش از پاده خاکدود–(مقوله عامیانه) یعنی: کسانیکه پیش از کار وعمل غلغله برپا میکنند اما کارعملی نمیگردد همان پیش از پاده خاکدود است (پاده گلهء حیوانات اهلی- خاکدود خاکباد)کلوش کهنه در بیابان نعمت است- از دیوار کج پرهیز–رنگ زرد گویای احوال درون است-از چشم به اسرار دل همراه راهیست- چیزی آسیاب کند چیزی دانه تر- هم از توبره میخورد وهم از آخر- سگه نی روی خاوندش-از کمان شکسته دونفر می ترسد-کمپیر که درپایگه نتواند برقصد میگوید پاگه تنگ است-شف شف نی شفتالو رهء راست-صیاد را از دل آهو چه خبر- شیننده برای رونده- از مار بد یار بد بدتر- خر همان خر پالانش نو شده- چشم وطن بما چشم ما به او- دشمن وطن دشمن جان- ایمان در راستی است- نیکی بجا میماند وبدی میگذرد- مرد راهمت بکار نی که خنجر درمیان-. که در همه مقولات ضرب المثل های فوق نمایش زندگی ما درطی قرون با عقاید وکلتور- طرز زندگی جامعه بیان میگردد. فرهنگ خاص یا معیاری در حقیقت وابسته به آن فرهنگ عامیانه میباشد که قبل از تحریر پدید آمده زیرا خط که از ۳۳۰۰ الی ۳۵۰۰ ق م بنا به شواهد تاریخی پدیدار گردیده در تثبیت فرهنگ معیاری و خاص نقش خود را داشته است- لذا بخش های آن توسط قلم چون خطوط وکتابت در دست خواص بود درقید تحریر درامده محفوظ مانده است.

اما فرهنگ عامیانه: این یکی سینه به سینه توسط مردم حفظ گردیده ومیگردد. یعنی از طریق باقی ماندن در ذهن توده ها از یک نسل به نسل دیگر انتقال یافته تجلی بخش های از روند زندگی انسانرا طی هزازان سالبیان میدارد.فرهنگ عامیانه یا مردم برای نخستین بار درسال – ۱۸۴۶ م – توسط "تامس" مورخ انگلیسی در روزنانهء (اتینیوم) لندن فلکلور یاد گردید.

یا بنا به قول دیگر "امبروارزتن" در – ۱۸۸۵م - آثار باستان وادبیات عامه را فلکلور نامید – مطالعه در طرز تفکر توده ها که شامل تحقیقات در اساطیر- قصه ها- ضرب المثل ها ومقولات- ترانه ها- وسایر شیوه های تفکر انسانی از مهم ترین آن در رأس هم قرار دارد.

 "رابرت فیلد" مختصرأ میگوید: فرهنگ تفاهمی قراردادی است که در عمال وساخته ها تجلی میکند وجوامع را از هم متمایز میسازد.

التفات به فلکلور به تدریج جهان مشمول گشته، انجمن های فلکلور در اکثر کشورهای پیشرفته جهان از جمله ابتدا در – ۱۸۸۲م فرانسه – و -۱۸۸۸م امریکا – بوجود آمد.

در کشور ما بعداز سراج الاخبار دربارهء ادبیات عامه انجمن ادبی کابل کارهای قابل توجهی را در مورد فلکلور در تاریخ ادبیات معاصر ادبیات کشور کرده، که قابل قدر میباشد.

"مجلهء لمر" درسال -۱۳۴۹ هجری شمسی- به فلکلور توجه نموده همچنان درچوکات اکادمی علوم افغانستان نیز شعباتی موجود است که در قسمت فرهنگ کارهای ارزندهء را انجام داده اند. دانشمندان ونویسنده گان زیادی هم از مرکز و ولایات کشور راجع به ادبیات عامه کارهای کرده اند، مانند جناب -عبدالغفور برشنا- داکتر جاوید - شهرستانی- قیوم قویم- همام- رحیم الهام وغیره که قابل ستایش میباشند. کتاب ارزشمندی که مألف آن "بختانی" میباشد راجع به پیوند زبان های پامیری: شغنانی- واخانی- اشکاشمی- سنگلیچی- منجانی وغیره با زبان پشتو نوشته وبا اثبات اینکه زبان پشتو منشعب شدهء از همان اصل آریایی مشترک زبان در دو ساحل "اکسوس" – پامیر است- وخانیرث- میباشد را روشن کرده است. وبه دانشمندان معلوم است که زبان های آریایی به نسبت مهاجرت بخصوص مشکلات جیوپولیتیکی از اصل به فروعات در طی هزاران سال مبدل گشته است.

نگارنده به این عقیده است که زبان اوستایی که دانشمندان ایران بیشتر زبان پهلوی را فرزندکلان آن قلمداد نموده وبعد هم زبان فارسی را درآن پیچیده اند، اگر تحقیقات همه جانبه ودلسوزانه بدون برتری جویی های منطقوی صورت گیرد، موجودیت خود را درهمین زبانهای "پامیری" که ریشهء زبانهای اصیل دیگر آریایی "آریا ویجه" با آن گره خورده ثبوت مینماید. یعنی زبان دری فارسی – پشتو ودیگر زبانهای کنونی مربوط به آریا ویجه در کشور از همین زبانهای (پامیری یا اوستایی) منشعب گردیده- تکامل کرده وبه کمال رسیده اند. وامکان دارد که زبانهای پامیری کنونی تا زمانی ختم سلطنت یفتلی ها یکی بوده وبعدها به نسبت عوامل تاریخی "جیوپولیتیکی" به لهجه های کنونی شغنانی- واخانی- منجانی- اشکاشمی- سنگلیجی- روشانی ولهجهء دروازی مبدل شده باشد. وشاهد این قول همانا نامهای محلات موجود به زبانهای پامیری در سرتاسر بدخشان وحتی تخارستان میباشد که به تحقیق نیاز دارد. واین وثیقهء زندهء اوستایی راحتی در ادبیات وفرهنگ عامیانه با تمام پیوندهای دانش جامعه شناسی در مقطع زمانی (دیاکرونیک) (سنکرونیک) که برای شناخت پدیده ها قانون ها و ظابطه ها را بدست میدهد میتوان شناخت مثلأ چون گیش به لهجهء واخانی در فارسی " گوش" و یوپک "آب" فارسی وهمچنان در زبان پشتو شونده "لب" به لهجهء شغنانی"شند" یا غوږ به ‍‍‍پشتو "گوش به فارسی" به شغنانی "غو‌‌ږ" وبه اشکاشمی "غال" وغیره ثابت نمود که فروعات از یک اصل میباشد. لذا باجرئت میتوان اظهار نمود که توجه به زبانهای پامیری ورشد تمام بعدهای فرهنگی آن در شرایط کنونی کشور، باعث تقویهء جوهر سمبولیک وحدت ملی- محبت وبرادری میان همه اقوام میگردد. زیرا درین آیینهء فرهنگی همه آریاتباران واقوام عزیز این سرزمین جلوهء پیوندهای عمیق خود را تماشا مینمایند.

همچنانیکه در اوراق قبلی راجع به فلکلور که بخش عمدهء فرهنگ باستانی ما محسوب میگردد توضیحات مختصری بیان نموده وضرب المثل ها ومقولات چندی را که گویای- سیاست- تربیه- معرفت- شیوهء زندگی اجتماعی- نیکی وبدی- شجاعت وهمت وغیره برشمردیم- اکنون به توضیحات دیگر فلکلور در فرهنگ عامیانهء پامیریان وپیوندهای آن با فرهنگ عامیانهء عمومی میپردازیم.

 قصه های اساطیری و افسانه ها: داستانهای اساطیری وافسانه های موجود در میان پامیریان را به سه گونه در چوکات داستان دراز- کوتاه- "اوچرک" با محتوای اسطورهء تاریخی وفرهنگی حماسی قبل از اسلام- وهمچنان تاریخی فرهنگی- حماسی بعداز اسلام وحکایات عاشقانهء غنایی با بیت های عامیانه میتوان ارزیابی نمود. حکایات اسطورهء که با غلو واوصاف بیرون از توان انسانی گاهی دربعضی موارد یکجا میباشند وبه گذشته های قبل از اسلام تعلق دارند اکنون با پوشش عقاید اسلامی همراه گشته اند ولی در پشت این حکایت واقعات تاریخی- جنگی پادشاهان که پهلوانان اسطورهء گردیده قرار دارند- که به تحقیق موشگافانه ضرورت دارند- ونیز درجریان آن تحقیقات به عقاید فلسفی- نبرد- خیروشر- نور وظلمت- نیکی وبدی وخلاصه کیش های مروج در "آریاویجه" غرور وهمت ملی وبعدهای دیگر مربوط به آن پی برد. چون در مناطق پامیر رد پای ادیان کهن چون مزدائی وبعد مزدیسنه وکیش های منشعب ویا وابسته به آن مانند مهرپرستی (میترسیم) زروان نیسم- عناصر پرستی- بودایی- گریک بودایک حتی قربانی به شیوهء مذاهب یونان که از تمدن یونان وباختر، وپیوندهای از ادیان کشورهای همسایه از جمله چین وغیره باقیمانده است درحکایات، اسطوره وافسانه ها- عقاید- رسم ورواج های منطقه با اشکال گوناگون میتوان یافت واز آن برای روشن کردن واقعات تاریخی- عقیدهء ومعرفتی وفرهنگی استفاده نمود. درین حکایات نبرد خیروشر واضیح میباشد. (پندار، گفتار وکردار نیک) با شجاعت وشمشیر پهلوانان ویا بزرگان بر اژدها- دیو یا اهریمن غلبه مینماید- گاهی حیوانات به کمک انسانها می شتابند- طوطی ومینا او را از خطرها آگاه میکنند لذا باید انسان آنها را دوست بدارد- گاهی درهر سنگ زیبا نقش پای دلدل "شامردان"- ویا آب که از آستین بی بی فاطمة الزهرا بیرون میشود وقابل زیارت وتبرک میباشد- یا زیارت ها وحکایت مربوط به هر زیارت که تعداد آن در هرقریه گاهی به چندین زیارت میرسد. حتی چوب درخت آن- چشمهء آن- سنگ وخاک آن با مبارک بودن نور خورشید درایام زمستان وآواز بهار وغیره که احترام همهء آن با پوشش عقاید اسلامی- تصوف وعرفان وغیره در فرهنگ عامیانهء پامیر واضیح میباشد. بدوام وبقای این حکایت از گنجینهء تمدن غنی وکهنسال ما کمک مینماید. مثلأ از جمله چندین حکایت اسطورهء در لابلای آن واقعه تاریخی از قرن پنجم میلادی نهفته ودر منطقهء "بازگیر" ولسوالی اشکاشم بوقوع پیوسته حکایتی را بیان نموده وبعدهم حقیقتی تاریخی آنرا بیان میداریم.

ساختمان وموقعیتی جیوپولیتیکی این قریه: ابتدا با معرفی عوارض فزیکی وموقعیت جیوپولیتیکی این قریه باید آشنا شویم زیرا فهم موقعیت فزیکی بخصوص گذشتن سرچشمهء دریای که از پهلویش بسوی جنوب غرب با آب شوال دره "قریهء همجوار" آن یکجا میشود وبا زیباک میرود سرچشمهء دریای کوکچه محسوب میگردد. این دریا واین قریه درمسیر سرک کنونی وقدیمی راه ابریشم قرار دارد که به طرف شرق آن شهرقدیمی آریایی "کویرشا" یا "سکلکند" " اشکاشم کنونی" واقع به طرف شمال آن درهء "شوالدره" یا کوه یاغورده- جوشن کوه- با کوه های "نیچم" اشکاشم همچو دیوار بلندی با کوه های جنوب آن "کوه هندوکش" افتاده- به طرف غرب آن دشت کوچک "ویجلینگ" یا "اژدلینگ" قریهء "سرخ دره" وبعدهم قصبات- زرخان- ویرث وغاریب ولسوالی زیباک واقع گردیده درپایان این قریه به طرف غرب آن چمن زاریست که از نی پوشیده میباشد ودر میان آن جهیلکی به مساحت ۵۰ متر مربع وشاید بعمق ۱۵ متر که هرچهار طرفش ازنی پوشیده بوده وآب دریاچهء که ذکر شد نیز از همین "جهیلک" میگذرد- یعنی این حوض از همان آب

 لبالب است که به پایان میرود. درقدیم راه کاروان رو ابریشم ازمیان دره های بدخشان لبسوی زیباک- اشکاشم- واخان آمده واز کوتل آخر واخان متصل با سرقول ایالت سکیانگ یا شهر یارقند، به چین میرفته است. وآن کوتل آخر واخان "پامیر" نامیده میشد که اقوام آریائی در دامنه های این بام جهان به زراعت ومالداری وایلاق نشینی- پرداخته بعدأ به نسبت ازدیاد نفوس از همین دامنه های پامیر- واخان- اشکاشم- شغنان- درواز- زیباک- منجان- شیوه وخنج (که قبیلهء خیون) درآنجا ساکن بود وشمال شرق هندوکش- بدخشان (جرم(مازندر- گیلان)-( بهارک "ایلاشی)"-( کشم کنونی=کشمون) شهر بزرگ- راغ وغیره اکناف بدخشان به سوی جنوب غرب هندوکش- هند وایران وغیره مهاجرت کردند.

 بنا به نوشتهء داکتر صاحب نظر مرادی درکتاب بدخشان در تاریخ: " اینکه چرا مسیر کاروانها ازین موقعیت های پیچیده باوجود اینهمه سنگستنهای صعب العبور میگذشت سوالیست که پاسخ آنرا با ملاحظه به عوارض فزیکی وجغرافیائی پامیر بدخشان دریافت. به قول منابع کلاسیک ومعاصر آریانا در مراکز آسیا، و وخانیرث در مرکز آریاویجه قرار دارد" ج ا- ص 49 که توضیح آن از موضوع این اثر خارج است- لذا بر میگردیم به اصل مطلب:

در کنار همین جهیل که قول بازگیر نامیده میشود دو تپهء خاکی وجود دارد که رنگ خاک آن سرخ به رنگ خون میماند- واین سرخی خاک در موجودیت شوره وتابش آفتاب ونم آب دریاچه درطی هزاران سال پدید آمده ومناطق زیادی از قریه ومنطقه را فرا گرفته است.

راه وسرک قدیم از پهلو متصل با همین تپه ها میگذشته بر بالای تپه درقرن پنجم میلادی اطاقی بوده که بعدأ در بارهء آن توضیحات وچشم دیدهای خود را درسال 1362 بیان میدارم.

وحکایت اسطورهء ما هم ازهمین جای آغاز میشود- مردم بازگیر، اشکاشم وزیباک حتی تا واخان وشغنان هم با این حکایت معروف درمنطقه "اژدهای هفت سربازگیر" را میدانند وحکایت مینمایند. (حتی در هنزای ولایت گلگت کشور پاکستان هم این حکایت با تفاوت های کمی موجود است که روابط دو طرف را از نگای روابط فرهنگی نشان میدهد). در زمان های بسیار قدیم در همین حوض "بازگیر" اژدهای زندگی میکرد که هفت سر داشت وشبها از آب بیرون آمده از آدم تا حیوان هرچه بگیرش میامد را فرو میبرد وباز درهمان حوض پنهان میشد. این اژدها از نور خیره کنندهء آفتاب خود را نهان میداشت وفقط در تاریکی وشب های سیاه ومهتابی به قریه ها حمله می برد، سرکلانش در میانه وسرهای دیگرش کوتاه ودراز به دوطرف شانهء عریض ودحشتناکش قرار داشتند او فقط دو چشم خونین چون دوکاسهء برآمده داشت ولی سرهای دیگرش چشم نداشتند کور بودند وبا این دوچشم درشب توسط همه سرهایش طعمهء خود را می بلعید. گوئیا چشم هایش درمقابل نور حساسیت داشتند.

 مردم اطراف جهیل- قرا وقصبات از وحشت ودحشت او میلرزیدند، ناچار درپی چاره شدند، آنها درهر سه ماه چهل تقز نان- چهل برهء بریان- وگاهی یک آدم عمومأ از جنس دخترانرا در روز به لب حوض برده میگذاشتند چون زمان گرسنگی اورا میدانستند وخود میگریختند اژدها هم در حوض بوی طعام فراگشته را یافته شب از حوض خارج میشد وهمه را فرو میبرد ودوباره به جهیل که مکانش بود اسکان میورزید.

 به این ترتیب این اژدها از حمله به قصبات صرف نظر کرده خرچ میخورد ودر حوض می خوابید مردم دخترانرا به نوبت از هرنفر گرفته به اژدها میبردند- واین کار سخت تر ازهمه بود- زیرا آن اژدهای اهریمنی به گوشت وخون آدمی وخوردن آن درهمان اوایل پیداشدنش درمنطقه وحمله به جان انسانها وحیوانات عادت کرده بود تا گوشت آدمی نمی خورد از حمله بر قریه ها خود داری نمیکرد. بعضی ها میگفتند این اژدها نیست اهریمن دیویست که خود را در قالب اژدها درآورده وعدهء میگفتند این اژدهای اهریمنی است. خلاصه مردم از خداوند نجات می طلبیدند تا ازوطن خود که دوستش میداشند فرار ننمایند. روزیکه همان شب اژدها باید طعمه اش را صاحب میگشت نوبت بردن آدمی هم جهت طعمه اژدها آمده بود لذا از مرد بینوایی که تنها یک دخترک داشت دخترش را اهالی گرفتند وهمرای چهل تقز نان- چهل برهء بریان نزدیک عصر به لب حوض بردند دست وپای دختر را محکم بسته درپهلوی نان وبره های بریان گذاشته خود برگشتند- دختر حیران وبی پناه می نالید وامید نجاتی برای رهائی از دهان وشکم پلید اژدها را نداشت- درهمین هنگام که او مینالید ناگاه سواری با اسب گلگون وشمشیر دوپیکر کلانی به کمر داشت بر لب حوض رسید واز اسب فرود آمد وآن حالت را دید از دخترک بپرسید دخترم تورا به چه گناه بسته واینجا گذاشته اند دختر حکایت را برای سوار بیان کرد ودلسوزانه گفت برو که تورا هم آن اژدها فرو خواهد برد.

مرد سوار خندیده به او گفت من برای نجات دادن تو واین اهالی آمده ام اژدها را میکشم وبند از دست وپای آن دختر رها کرد وخود منتظر ماند- ولی خوابش در ربود ودرهمان نزدیکی مدتی به خواب رفت دخترک حیران ایستاده ماند ودر نزدیک وی بالای سنگی نشست- تاریکی شام فرا رسیده بود که اژدها از حوض غرش کنان جهت خوردن طمعه اش سراز جهیل بیرون کشید- دخترک از ترس به گریه افتاد آب دیده اش همچو باران فرو میریخت- از وحشت او سوار بیدار گردید واز او پرسید چه گپ است دختر اژدها را به آن پیکر وحشت آورش که نیمهء بدنش را از آب کشیده بود ودرسیاهی شام سیاهتر مینمود به او نشان داد مرد شمشیر دو دم یا دوسر از غلاف کمربندش بیرون آورد وبه سوی اژدها حمله برد وبا شمشیر سرهایش را نشان گرفت هرسری راکه میبرید خون فواره میزد کوه وزمین را سرخ می نمود. ولی صدایی بر میامد که این سر از من نیست بالاخره مرد بعداز جدال وکوشش وتلاش زیاد در حالیکه اژدها کاملأ از آب بیرون آمده بود سرآخرینش همانی که دو چشم آتش گون وخونین چون دو کاسه در وی قرار داشت را نیمه برید ولی اژدهای نیم جان که دیگر رمقی برایش نمانده بود جسد خون آلود و دحشت بار خود را در میان آب حوض پرتاب کرد وصدای برآمد که هروقت آخر زمان شد من زنده میشوم ومی برایم ودیگر پیکرش درآب غرق گردید وخاموش گشت- مرد شمشیر خون آلودش را در سنگی که از حوض به فاصلهء دوصد متر بالاتر است پاک نمود (مردم قریهء بازگیر هنوزهم سنگی دوپاره شده را نشان میدهند ومیگویند که این همان شکافی است که به اثرپاک کردن شمشیر بوجود آمده است) وهرگاه صدائی از آب حوض دراثر عوارض فزیکی درون آب تولید شود آن صدا را غرش نیمه جان آن اژدها می شمارند- چنانچه در سال ۱۳۷۵- هجری شمسی صدای از درون حوض برخواست که شاید دراثر فرو رفتن آب باشدت زیاد در گودالی که زیر آب پدید آمده باشد اما عدهء مردم عوام محل باور خطائی صدای نعرهء اژدها حسابش کردند. دختر بعدازین همه کمک بسوی ناجی خود ومردم رفته دست وپایش را میبوسد ومیپرسد شما چه نام دارید- فدای شما شوم وسوار میگوید من "شاه مردان"

 هستم وبا اسب خود فورأ غایب میشود- دخترک با حیرت وشادی به خانه می آید ومردم را از احوال خبر میدهد آنها با ناباوری به او مینگرند وتا فردا منتظر احوال میشوند- با روشنی روز وطلوع خورشید می بینند که همه اطراف آن جهیل از خون سرخ آن اژدها گلگون شده- نان ها وبره های بریان درکنار جهیل باقیمانده از اژدها جز چند سر بریده که درمیان نی ها افتاده خبری نیست از شادی جشن میگیرند ودر اطراف حوض که بته های زیادی داشته آتش درمیدهند واز بالای آن آتش به دویدن میگذرند یعنی خیز میزنند وخود را با نور تطهیر مینمایند- که این رسوم آتش بازی آنها در زمستان که هنگام وروز معین دارد هنوز هم رواج دارد- درتابستان نیز در ایلاق ها عدهء از جوانان بتهء را آتش زده دور سر چرخ داده ساعت تیری نموده خصوصأ از طرف شب این بازی را انجام میدهند.

 اما تفصیل دیگر که نگارنده راجع به این حکایت می کنم این است!

زیرا درسال ۱۳۶۱ هجری شمسی عساکر سرحدی اشکاشم جهت افراز پوستهء امنیتی بالای این تپه دست به اعمار اطاقی جهت اسکان شان زدند. درجریان کار دیوارهای خشتی سفید کرده با گچ این اطاق گمبذی قدیمی هویدا گردیده که داخل آن به شکل مربع ولی پوشش آن با خشت بصورت گمبذ که هر خشت آن به طول 25 وعرض 20 وقطر ۱۰ سانتی متر بودند. همچنانیکه اکنون هم مشابه به آن دربعضی نقاط اشکاشم، واخان و ولسوالی "ده دادی" ولایت بلخ نمونه اینگونه تعمیر موجود است اعمار گشته بود.

 از داخل آن آثار عبادت بودائی چون گاوک های پخته شده از گل- ذغال- کوزه های سفالین خورد وکلان پیدا شده که متأسفانه عساکریکه به مفهوم تاریخی آن نمی فهمیدند همه را نابود کرده شکستانده بودند- ولی نگارنده که آن وقت ها افسر درهمان قطعهء مربوطه بودم از کندن دیوارهای آن توانستم جلوگیری نمایم که اکنون هم شاید باقی مانده باشند. درپهلوی متصل به این اطاق قبر دسته جمعی تقریبأ از جسد هفت نفر که استخوانهای شان پوسیده بود ولی جمجمه های شان حساب کرده میشد در اثر کندن کاری آن عساکر جهت موضیع یا سنگر این جمجمه ها نیز شکسته بودند.

 ولی از میان استخوانها یک حلقهء فلزی داسروی ویک حلقهء فلز دیگر که از آن حلقهء داسروی بزرگتر بود ودر میانش نقشی مانند اسپ از فلز داشت دیده میشد- شکل این حلقه تقریبأ مانند نعل مرکب وفلز آن برنج بود که زنگ وگذشت زمان سیاهش ساخته بود به دست آمد- که نگارنده آنرا به مشکلات از عساکر

 بدست آوردم وتاکنون هم نگاهش داشته ام. اما این حلقهء فلزی چه بوده از قضار روزی درسال 1363 هجری شمسی به موزیم کابل جهت دیدن آثار تاریخی رفتم در داخل موزیم بعداز دیدن آثار گوناگون تاریخی وطنم (افغانستان) ناگاه چشمم به خشت پخته یا خام افتاد که بر روی آن نقش همین حلقهء نعل مانند با همان نقش اسپ گونه درمیانش حک شده بود. دقیق اورا ارزیابی کردم نقش همان است که از تپهء بازگیر بدست آمده ونزدم میباشد- در زیر آن خشت که بالایش تحقیقات مأرخان وقت صورت گرفته بود درکاغذی نوشته بودندکه این نشان مهریست که ازقرن2الی 5 میلادی جهت عبور کاروانها برای تحویل گرفتن محصولات گمرکی ودادن رسیدهای تجارتی- گرفتن مالیات وغیره از آن استفاده میشد.

 بعدأ وقتیکه بعداز ۳ سال ۱۲۶۶ هجری دوباره به بدخشان آمدم به مطالعه دراطراف موضوع پرداختم واضح گردید که درقرن پنج میلادی درمسیر راه ابریشم گمرکاتی وجود داشته که از زمان گشایش آن برسر راه ها اعمار میگردیده واز تجار حق عبور ومرور برای دولت کوشانی ویا بعدها امیران ملک الطوایف تا ظهور یفتلی ها اخذ مینمود که با همین (مهر) اجازه عبور می یافتند. وبالای همین تپه هم قوماندانی گمرک وجود داشته وشخصی بودائی مذهبی بنام اژدیهاک ویا اژداک با هفت نفرش مستقر بوده است- وبنابه حدث قرین به حقیقت چهل نفر نان "چهل برهء بریان" مالیهء آنها از مردم محلات بوده است. که شاید بواسطهء عساکر یفتلی ها ویاهم امرای محله دیگر ویا مردم محل کشته شده اند. زیرا کلمه تقز لغت ترکی است که بعدها در زمان سلطهء مغولان وترکتباران بر بدخشان درادبیات عامهء منطقه داخل گردیده مانند دیگر کلمه ها چون حشر- جرگه- ولس وغیره در زبان گفتاری مردم رواج پیداکرده است وهمچنان برهء بریان هم شاید بعدها به جای چهل تفسان روغن استعمال شده باشد زیرا بودائیان گوشت حیوانات نمی خوردند. لذا این پوستهء گمرکی با استفاده از قدرت برمردم محلات ظلم کرده باشد که بعداز کشته شدن او با هفت نفرش توسط کدام قدرت دیگر حکایت او با گذشت قرنها درمیان مردم به رنگ حکایت فوق "اژدهای هفت سر" بازگیر آمده است.

وامکان دارد که قاتلان (اژدیهاک یا اژداک) خود اورا زخمی نموده درجهیل انداخته باشند- درقرن پنج میلادی اختلافات مذهبی میان بودائیان که دولت کوشانی از آنها حمایت میکرده وپیروان مذاهب مربوط به "مزدیسنه" برهمنی وشاخه های وابسته به آن که ذکرشان گذشت درمنطقه موجود بوده- عدهء که به مذهب بودائی وابسته نبودند توسط حاکمان بودائی تحت فشار قرار داشتند لذا ظلم این قوماندان بودائی مذهب بر مردمان محلات از جمله "بازگیر" که تاعصر ما هم آثار آتش بازی را زمستانها به صفت رواج عامیانه حفظ نموده اند با علامات دیگری که "زردشتی" بودن آنها رانیز در قرن پنج میلادی نشان میدهد، باعث گردیده تا از وی وهفت نفرش با نفرت "اژدهای هفت سربسازند" وبعدها به آن شاخ وبرگ خارق العاده داده دشمنی اش را به صفت اهریمن با نور خورشید ونیکی مواجه نمایند. اما بعداز پذیرفتن دین مقدس اسلام ومربوط شدن به مذاهب اسماعیلی نزاری که شاخهء از تشیع امامی میباشد این حکایت را به شاه مردان علی ابن ابوطالب (ع)پیوند داده او را قاتل آن اژدهای هفت سر بازگیر که خونش دوطرف محل را تاکنون هم سرخ کرده وشمشیرش را درسنگی پاک نموده معرفی نمایند- وبه این حکایت رنگ وپوشش اسلامی داده تا ازیکسو عقیده به شاه مردان درمیان عوام مستحکم باشد واز سوی دیگر عقاید قدیمی دینی ومذهبی نیاکان "آریائی" آنها بصفت جوهر بازگوینده نبرد ظلمت ونور- نیکی وبدی- طی صدها قرن با واقعیت تاریخی اش که قالب

 این حکایت اسطورهء را بخود گرفته باقی بماند. وپر واضیح است که درمیان مردم ما محبوبیت مولانا علی (ع)به صفت مشکلکشای خود باعث چندین ها حکایت بزرگ اسطورهء وافسانهء راجع به او بصفت یار وداماد پیغمبر، پهلوان صاحب ذوالفقار و ولی الله گردیده- وانتخاب او در قضیه پوشش است کاملأ پذیرفتنی!

ناگفته نباید گذاشت که تپهء که این اطاق درآن از زیر خاک نمایان شده بنام تپهء "اژدک" ودشتی که در نزدیکی آن قرار گرفته وآب "شوالدره" وآب بازگیر "سرچشمه های دریای زیباک" از میان وپهلوی آن میگذرد نیز بنام دشت "اژدلنگ" نامیده میشود وبطرف شرق این تپهء "اژدک" کنار سرک موتررو کنونی غاری وجود دارد که بنام "کر غلام گیر" نامیده میشود. که بنا به گفتهء اهالی محل "سرخدره" و "بازگیر" درین کر که جای کمین است از مسافران وکاروان ها با زور افرادی به برده گی به شکل "غلام" گرفته میشده است.که بعد تر درباره اش معلومات خواهم داد.

 لذا جمجمه های هفت نفر- حلقهء مهر موجودهء گمرکی آنزمان- با چشم دیدارها از آثار شکسته شدهء چون " گاوک" های مقدس- ودر پهلوی هر جسد کوزه چه های خورد متعلق به دین بودائی- ونامیده شدن تپه تحت نام "اژدک" ودشت "اژدلنگ" که همه با حکایت اسطورهء "اژدهای هفت سر" گره خورده اند گویای آن حقیقت تاریخی میباشد. که تا قرن پنجم میلادی درین منطقه جریان داشته وآن واقعیت را طی گذشت زمان به این حکایت اسطوره مبدل کرده است. قرار شواهد ادیان بودائی یونانی- "گریک و بودیک" وزردشتی "مزدسینه" برهمنی- میترا پرستی یا "مهرپرستی" – عقیده به ناهید وستاره ها- مهتاب وعقیده به عناصرات طبعیت- همچنان دین کهن مزدائی- زروانیسم- عقیده به بزکوهی به مثابهء حیوان مقدس در دوطرف رود آمو ودره های بدخشان کنونی گاهی ممزوج باهم عقیدهء مردم محلات بوده وگاهی هم جدا از هم درمخالفت به پیروان آنها بریکدیگر جفا روا میداشتند البته این جفاها بریکدیگر آنگاهی صورت میگرفت که به جای حکومات مرکزی شیوهء ادارهء ملک الطوایفی بر منطقه حکومت یافته وعلیه یکدیگر دست به اقدامات جنگی- تخریبی میزدند.

به قرار تذکرات محققان ومأرخان بعداز ختم دولت وقدرت خاندان با اقتدار وفرهنگ پرور کوشانی های بزرگ در ۲۲۰ میلادی تا زمان قدرت وحکومت یفتلی ها ۴۲۵ میلادی از اواخر قرن سوم خانواده ها "امرای محلی" اراضی شمال جیحون را گرفتند- یفتلی ها در زمان پادشاهی وقدرت خود این امرای محلی را تحت اقتدار خویش درآورده دوباره مرکزیت دولتی را تقویه کردند بخصوص که در ۴۸۰ میلادی "اخشنور" پادشاه یفتلی ساسانیان را شکست داد وراه ابریشم را که توسط آنها ۲۶۰ از کمر قطع شده بود ودوباره به فعالیت تجاران مشرق ومغرب تا جایی در منطقه مساعد گردانید واین مرکزیت دولت تقویت دولت کلی یافت وبه اثر آن افغانستان وچین از انزوای تجارت برآمده مسیر کاروان ها وبازار امتعهء مشرق ومغرب- وتبادله کنندهء تمدن آن دوران گردیدند.

ولی راه ابریشم دیگر شکوه مندی دوران کوشانی های بزرگ را باز نیافت زیرا آنها "کوشانی ها" حمایت وشکوفانی آن را بدوش گرفته بودند. ومدافعین نیرومند دین وفرهنگ "بودایی" وانتشار آن در قرن دوم میلادی خصوصأ زمان پادشاهی "کنشکا" ۱۶۰ میلادی بوده در ترقی وپیشرفت خدمات زیادی انجام داده اند. مسایل فوق را شما میتوانید در کتاب راه "ابریشم" نوشتهء دکتور عزیز احمد پنجشیری مطالعه نمائید. صفحات ۱۴۵ تا ۱۴۶

همچنان او راجع به سفر زایر چینی "سونگ ین" به افغانستان در زمان یفتلی ها که به دین بودائی احترام نداشتند مینویسد: "سونگ ین در یاد داشت های خود نوشته است یفتالیان بودا را پرستش نمیکنند ایشان خدایان باطل دارند، حیوانات را میکشند وگوشت آنها را میخورند سونگ ین درسال 520 میلادی از "گندها" را دیدن از سفرنامه اش چنین استنباط میشود که یفتلی ها از سواحل آمو تا ارغنداب ونواحی شرقی آریانا با داشتن یک ادارهء قوی حکومت نمیکردند. همچنان او در اثرش از پادشاه یفتلی در "گند ها را" بنام نام میبرد که بقول او بسیار ظالم وبه اماکن مقدسهء بودائیان احترام نداشتصفحه 148 "راه ابریشم" این تذکرات فوق میرساندکه درقرن پنجم بودائیان در اثر اختلافات وبدبینی های امرای محلی وابسته به دولت یفتلی وپادشاهان یفتلی قدرت بودائیان زیر فشار قرار داشته است.

مقصداز آوردن مطالب تاریخی فوق آن است همچنانیکه در صفحات قبلی تذ کر به عمل آمد- وامکان دارد "اژداک" اژد- وژد ویا( اژدیهاک )مورد بحث ما با کیش بودائی یونانی در قرن پنجم میلادی به واسطهء آن امرای محلی مخالف خود ویا سرداران یفتلی ویاهم مردم محل به کمک یفتلی ها از میان رفته باشد- وبعداز مرگش واقعیت او به این حکایت اسطورهء مبدل گردیده است. زیر تپهء کنونی که تذکر آن قبلأ اظهار گردید بنام کلبق اژدار، ودشت پهلویش رژد ویا "اژدلینگ" نامیده میشوند- مطلب ما این بود که در عقب هر حکایت اسطورهء وبسا هم به ظاهر افسانهء عامیانهء ما حقیقت های تاریخی تمدن وتاریخ کهن سال آریائی نهفته میباشد- که به تحقیقات علمی- بی غرضانه و وطندوستانه نیاز دارد. وفرهنگ عامیانهء ما باید برمبنای تحقیقات علمی آن روشن گردد.

واما کرم غلام گیر! که درپهلوی سرک به فاصلهء 250 متر از تپه یا کلبق "اژداک" دورتر واقع گردیده هم از تاریخ کهن آریانا بازگوئی مینماید.زیرا قدامت حکایت – منطقه- زبان و آثار خود اسنادیست که از پژوهش در درون آن میتوان به حقایق تاریخی دست یافت.

زیرا! احسان طبری درصفحهء 21 "جهان بینی ها" کتاب تحقیقی خود مینگارد " بردگی در تمدن بومی ایران- قبل از آریائی ها وجود داشت! وموقعی که در تمدن مختلط آریائی بومی شکل گرفت بردگی باقی ماند وحتی بسط یافت".

واین نکات فوق این عقیده را تقویت مینماید که بردگی وغلام گیری در مناطق تحت سیطرهء آریائی هاهم موجودیت داشته- که غلام را میخریدند- میگرفتند ومیفروختند وخواجه گان را خدمت میکردند- ولی برخورد با آنها مانند برده داری روم- یونان وممالک غربی که برده گان را حیوان گونه ویا افزار ناطق محسوب میداشتند شدید نبود- زیرا در شاهنامهء ابوالقاسم فردوسی- ابیات میابیم که سرداران وپادشاهان آریائی گاهی با کنیزان خانوادهء خود ازدواج کرده اند- چناچه سام وزال هردو پدر وپسر با کنیزان خود ازدواج کرده اند- که از کنیز "سام" زال واز زال وکنیزش "شغاد" پسریکه رستم برادر اندر جهان پهلوان را در چاه با همکاری شاه کابل به قتل رسانید تولد گردیدند.

 نبود هیچ فـــــــــرزند مـــــــــر سام را دلش بــــــــــــود جــــــــــــویا دل آرام را

 وهمچنان سیاوش که از بطن کنیزکی مربوط به خاندان "گرسیوز" برادر "افراسیاب" شاه توران و "کیکاوس" یا "کی اورشن" پادشاه کیانی "آریانا" تولد گردید. ولی گاهی کنیزان وغلامان به واسطهء ربودن ها به اسارت میرفتند. بهر صورت درهمان کر غلام گیر قشلاق "سرخدره" وبازگیر "اشکاشم" نیز کاروان که توان دفاع از خود نداشت ویا افرادی نا بلدی که ازین گونه راه میگذشتند در همینگونه کمین گاه دستگیر شده یا بفروش میرسیدند یا به غلامی وادار میگشتند- واین احوال بیشتر هنگامی رخ میداد که حکومت های نیرومند مرکزی آریائی وضعیف گشته وامرای محلی قدرت یافتند حتی در قرن های 17 و18 که میرهای قطغن وبدخشان برمنطقه های محلات حکومت داشتند این واقعات به قرار قصهء موسفیدان محلات پامیر درهمینگونه کمین گاه- واقع گردیده- ازجمله رساله های میر ازبکیه بنام "محمد یار"که ازقطغن آمده باکمک عدهء اشخاص ظالم و خود فروش –قدرت طلب وابسته به میرهای ستمگر وشکست خورده ءبدخشان در سرحدات(آموی علیا )برمحلات تحت سیطره ء میرهای فراری بخشان مسلط گردیده ؛ به غارت چپاول – حکومت کردن- حتی کوچرانی اهالی ازمحلات شان پرداخته است.

اهالی را با خود برده و همچون اجناس تجارتی در فروش آنها بصفت غلام و کنیز اقدام نموده که درتاریخ های نوین (داکتر مرادی)(بدخشان درتاریخ )و تاریخ میرهای بدخشان نویشتهء (میرزا سنگی محمد وسرخ افسر)وغیره تذکاریافته است. احوالات تاریخی آنها ار بافجایع و اعمال دیگر میرها چون (محمد مرادبیک) افسقال بهادر- شاه ونجی-سلطان شاه ملقب به اژدها وغیره را میتوان درکتاب های متذکره مطالعه نمود. که از شرح عموم آن دراین اثر معذوریم. ولی از جمله به قرارحکایت از ریش سفیدان کهن سال ناحیه ء(درمارخت مربوط به شغنان) مرحوم (قریه دار سلیمان بیک خان و اشخاص با معرفت دیگر آن ناحیه خلیفه وجه الدین- سیدحسن –محمد سلیم بیک خان –ملاقربان نظر وغیره که دریکی از طوی ها به نگارنده حسب سوالم راجع به ابیات و آهنگ محلی (ژرنی مه جان ژرنی) و آهنگ (اکرم جان) از آنها گردید. قصه را بیان میدارم.

که بعد از واقع شدنش به ابیات فلکلوریک و آهنگ زیبا در موسیقی (بزم دف) برای آواز خوانان منطقه مبدل گشته است.

حکایت ژرنی و اکرم جان:-هنگام حملات دزدانه و غارت گرانه افراد میر ازبک (محمدیار) ویا شاید (یارمحمد) قطغنی به ایلاق ها و قشلاق های این ناحیه (درمارخت) که دریکی از تابستان ها به عمل آمده؛ افراد او دوپسر نوجوان را به نام های- ژرنی و اکرم جان – ازمنطقه ربوده با خود برده آنها را به (فرغانه)در آسیای میانه به غلامی میفروشند.

مادران این دو جوان در فراق پسران خود به زبان شغنانی وفارسی ابیات سوزناک می سرایند.که اکثر آن درطول مدت زمان ازیاد ها رفته و بجایش ابیات دیگری از گفتار آواز خوانان بعدی درقالب همین عنوان و آهنگ جا گرفته است.

ابیات که باقی مانده: "ای ژرنی مه جان ژرنی - ای ژرنی مه جان ژرنی " که بخاطر کوتای کلام از اول ابیات تا آخر آن را به فارسی ترجمه مینمایم. "ای ژرنی جان من – ای ژرنی جان من – فرزندم ژرنی جان ازایلاق برآمدی – و ناگهان گم شدی- نقش های پاهای ترا با خون درمیان سبزه زارها یافتم- وحشی ها ترا برده اند- زیرا نقش سم اسپان وجای پاهای گرگ مانند آنها برسبزه های تر گل گرفته معلوم است- ای ژرنی جان من ای ژرنی جان من.

و مادر دیگر از گم شدن پسرش ابیات را به فارسی سروده است.

"اکرم جانم سیتاری – مثل بلبل مینالم – مارا کشتی بزاری – وای نازنین جان اکرم جان – نوری چشمان یارجان – لعل بدخشانم" اکرم جان درته ء بید – تازه رخسارش سفید – مادر گشته است نا امید – وای نازنین جان اکرم جان – نورچشمان یارجان – لعل بدخشانم.

مطابق حکایت یاد شده بزرگان فوق این دو نوجوان بعد از مدت ها اسارت برده گی از "فرغانه" فرار نموده دوباره بوطن می آیند. ولی مادر (اکرم جان) یاد شده دیگر در قید حیات نبوده است. لذا (اکرم جان) با سیتارش این رباعی مشهور میان مردم بدخشان را به فارسی در فراق مادر می سراید.

مادر مادر چرا کلانم کردی – شیرم دادی قصد جانم کردی- شیرم تو مده وقصد جانم تو مکن – آواره به شهر مردمانم تو مکن.

مطلبم از حکایت فوق که با ابیات مختصر آن ارقام گردید درباره گرفتن غلامی و برده گی بود که در جامعه ما تا زمان قرن 19 م ادامه یافت. لذا (کرغلام گیر) در پهلوی (کلبق اژداک) (بازگیر) هم گوینده آن احوال است. که در فرهنگ عامیانه ما با همه زشتی ها – زیبای ها شیرینی ها و تلخی های زنده گی در طول تاریخ کهن سال ما تصویر یافته، سیما ی حقیقی آریائیان را بیان می کند. همین گونه افسانه های دیگر رنگ اساطیری گرفته مانند حکایات (بدرجمال ؛ تاج الملوک) راجع به حوض (شیوه) شغنان ؛ ویا افسانه تشکیل حوض (شیوه) (نجات کمپیر) نیکو کار که قبل از روز تشکیل آن به درویش شیربزش را داد و مهمان نوازی نمود درنتیجه آن نیکی خودش با مرغ و غربالش از غرق شدن در آب حوض که نیمه شب واقع گردیدنجات یافت. حالانکه دیگران که به آن درویش کمک غذا و دادن جای شب را بجا نیاورده بودند همه در آن نیمه شب در حوض غرق شدند. و آن مرغ و غربال تاکنون هم گوئیا بصفت سنگ رسوب شده در حوض (شیوه) باقی مانده اند. و تمثیلی از نکوکاری آن زن را در اذهان مردم بیان میدارند. در حقیقت افسانه های اساطیری تا حکایات کوتا دراز درپامیرات و در مجموع بدخشان آنقدر زیاد است که میتواند مثنوی صد من را بدست دهد. ولی بسا از آنها که غنای فرهنگی ما را به نمایش میگذارند اگر توجه نشود فراموش میگردند. نگارنده تاجایکه توان داشته در جمع آوری آنها کوشیدند.

نوت:- بعضی اشخاص با استفاده از مشکلات فلش های ثبت تعداد از این نویشته ها را به سرقت برده بدون یاد کردن نویسنده آن در عرصه انترنیتی و یا ایجاد اثر همچون سارق فرهنگی اقدام کرده اند. که از خواننده گان امیدوارم که این شکایت را توجه دیگری ننمایند. و از نویسنده گان با رسالت وطن خواهشمندم که در دوران ما به این سرقت های فرهنگی که از زحماتم صورت گرفته آگاه باشند. وسلام.

اما نویشتن آن همه حکایات با آن انبوه حکایتی وقت وزمان زیادی را بکار دارد- تعدادی ازین حکایات درکتاب "پیران کوهستان" و رسالهء نعرهء "توحید" نگارنده ارقام یافته که تا کنون به نسبت مشکلات گوناگون وپی آمد های روزگارم اقبال چاپ شدن را نیافته است. ولی از لابلای آن اثرها دیگران که فوتوکاپی هایم را گاهی از اثر بدست آورده اند حکایات ومقالات فرهنگی وتحقیقی وآنچه را که من نوشته ام گرفته وبنام خود در سایت های انترنیتی، کتب یا روزنامه به نشر رسانیده ویادی هم ازین زحمتکش سرگردان برای مطالعه وکتاب، جستجوگر با پای پیاده درکوچه ها وقریه های فقیر درجهت بدست آوردن ارزش ها ومعرفت فرهنگ کهن سال وغنامند ما از گوشهء نهفته در زوایای فراموشی گنجیه های پامیرات نکرده اند- من از استفاده آنها گلهء ندارم اما ازین کار آنها که بدون یادکردن از ارقام وزحمات فکری وبدنی- اقتصادی وترانسپورتی وغیرهء این عاشق سرگردان برای روشن کردن ارزش های فرهنگی وطنم حاصل زحمتم را تصاحب مینمایند- حق دارم گله مند باشم. واز آنها میخواهم وجدان نویسندهء آگاه ورسالت مند را در خویش تقویت نمایند.

 جشن سده در فرهنگ پامیریان: همچنانیکه در اوراق قبلی راجع به فلکلور که بخش عمدهء فرهنگ ما محسوب میگردد اشارت مختصری نمودیم. در فرهنگ عامیانهء پامیریان بعدهای دیگری نیز به غیر از مطالب ارقام شده درصفحات قبلی با قوت تمام موجود است، که فروغ آن عنعنات- جشن ها- معرفت وتمدن قدیمی ودر مجموع سیمای همه دست آوردهای تاریخی- فرهنگ ما مشخص میسازد. از جمله –خیرچزان- وشاگون دیوانه شاه به مثابهء جشن سده یاد نامهء یست از فرهنگ پربار آریانای کهن یا سنن پرافتخار نیاکان ما که در دو ولسوالی پامیر بدخشان- شغنان وزیباک همه ساله برگزار میشود.

بنا به قول حکیم ابوالقاسم "فردوسی" در ج 1 ص 26 شاهنامه چاپ بیهقی- "هوشنگ" پادشاه مقتدر پیشدادی "آریانا" آنگاهیکه مؤفق به کشتن سیاه دیو قاتل "سیامک" وکشف آتش میگردد جشن سده در روز دهم ماه بهمن بر پای مینماید.

زیرا دیگر با پرتو نور وچراغ- گرمای آتش میتواند براهریمنان- حیوانات درنده ودیگر چالش های غالب شود.

 شب آمــد بر افروخت آتش چــــــو کوه همـــــــان شاه در گــــــــرد او با گروه

 یکی جشن کـــرد آن شب وباده خــورد سده نام آن جشن فــــــرخنده کـــــــرد

 "فردوسی"

همچنان بنا به روایات مردمی "در همین روز " فریدون" برضحاک پیروز گشت واین پادشاه ستمگر قاتل جمشید را یا دشمن "یمرا" را با یک ضربه گرزگاوسر از اریکهء قدرت بر انداخت. وبه زندان ابدی تا آخرین زمان "فگند" ودهن غار را با حکمت چنان بهم پیوست که باهم وصل گردید. عدهء این کوه را در کوتل "زاک" پهلوی "یاغورده" مربوط به قریهء "یشتیوسپ" مربوط اشکاشم وعدهء هم در کوه بین روشان شغنان "دولت شاهی" روایت کرده اند. بعضی ها این کوه را در "شاخ درهء" پامیر مربوط به تاجکستان دانسته اند. در اشکاشم روایت هم وجود دارد که "ضحاک" را فرفال "فریدون" در کوهستان داروند وغاران زندانی کرده است. بهر صورت روایات درین باره در پامیرات دوطرف دریای "اکسوس" از واخان گرفته تا درواز حتی سرغیلان و زردیو هم گاهی توسط عدهء نقل میشود. اما همگومی حکایات زنده شدن ضحاک در آخر زمان مطابق حکایت شاهنامه با حکایت زنده شدن اژدهای هفت سر بازگیر در آخر زمان قابل تعمق وتوجه برای آنعده محققان میباشد که میخواهند حقایق تاریخی را از لابلای این حکایات اسطورهء وافسانهء بدست آورند. چنانچه قبلأ گفتیم جشن سده در ولسوالی شغنان وزیباک تا کنون هم با قوت تمام برگذار میگردد، که در شغنان آنرا " خیر چه زان" ودر زیباک آنرا بنام شاگون "شاگون دیوانه شاه" مشهور است. شغنانی ها مطابق رسوم نیاکان " خیرچزان" را با پختن دلیه یا "باژ" که غذای این جشن میباشد آغاز نموده صبحگاهان قبل از آمدن مردم "خاکستر" "چلک" یا تنورچه را برداشته به حساب شگون نیک از خانه بیرون برده حسب هدایت نجوم دان های قشلاق شان در جائی می اندازند- وبعد به خانه آمده غذای آماده شده یعنی "دلده" را که با گوشت یکجا پخته شده نوش جان مینمایند- کار آن توسط "کی بانوی" خانه وبردن خاکستر به بیرون توسط رئیس خانواده اجرا میگردد. ناگفته نباید گذاشت که غذای "دلده" با گوشت در نوروز یا "شاگون بهار" هم پخته میشود وبمثابهء رسوم اساسی نوروز وجشن سده یا "خیرچزان" محسوب میگردد.

این رواج "دلده" پزی را در شاگون بهار و"خیرچزان" به صفت رسوم اجداد بیشتر "شغنانی ها" – "روشانی ها" اجرا مینمایند- حالانکه در زیباک فقط روز شاگون "دیوانه شاه" این غذا آماده میشود. در شاگون بهار دلده نمی باشد- غذا های دیگری نوروزی چون: قماچ- سمنک یا شاشپ- کاچی وغیره مروج میباشد- خانم ها در شغنان در "خیرچزان" هم بالای بام ها رفته دف مینوازند. در بعضی قشلاق های شغنان قبل از "خیرچزان" در روزهای نخستین "ماه دلو" مراسم دیگری هم بنام "خیر پچار" موجود است. یعنی آنگاهیکه آفتاب در چهارخانهء روزن که نشان نجومی آن تثبیت میباشد میتابد خیرپچار با بستن نان در چهار ستون خانه به صفت شگون این مراسم اجرا میگردد. درین روز هم درقریه های که این مراسم اجرا میگردد مردم شادی مینمایند- حالانکه در دیگر مناطق پامیرات "خیرپچار" را اجرا نمیکنند- نگارنده نمیتوانم درین اثر مراسم مذکور را با تمام جزیاتش ارقام نمایم زیرا هرکدام آنها آنقدر پهنای فرهنگی وتحقیقی در جهت روشن کردن تاریخ زندگی گذشته گان ونیاکان ما دارند که کتاب قطوری را تکمیل خواهد کرد لذا با اشارت مختصر آنها را یاد آوری مینمایم. تا بخشی از غنای فرهنگی آریاتباران را در پامیرات اختصارأ منعکس نماید.

قبل از آگاهی راجع به موضوع جشن سده در زیباک دیوانه شاه را باید بشناسیم.

معرفی دیوانه شاه: دیوانه شاه یکی از داعیان یا "پیر" تشیع مذهب است که مردم زیباک نامش را با احترام "صاحب دیوانه شاه" یاد نموده و حکایات زیادی را راجع به وی در ذهن دارند. این حکایات ومعلومات مردم بیشتر روایتی میباشد که با جزیات تاریخی زندگی "دیوانه شاه" در منطقه گره خورده وشایع گردیده وباگذشت تقریبأ بیشتر از سه قرن شاخ وبرگ های افسانوی بخود گرفته است. قراریکه نگارنده راجع به این شخصیت مذهبی که اکنون مقبره اش در قریهء "خلخان" ولسوالی زیباک موجود وبه شکل هندسی مربع "بازگویندهء مشرب قلندری" ساخته شده معلومات حاصل نمودم. دیوانه شاه که شجرهء او بر سقف مرقدش با خط سیاه خوانا ارقام گردیده در زمان امامت نورالدین وشاه خلیل الله دوم (امامان نزاری) بعداز نیمه قرن دوازدهم هجری 1075- به زیباک آمده است. وبه نفع امامان قاسم شاهی در زیر پوشش فقه جعفری بیشتر مذهب اثناعشری به دعوت پرداخته است. زیرا امامان قاسم شاهی به داعیان خود درین دوران دستور داده بودند که در مناطق بدخشان که مشرب تصوف- قلندری با سلسلهء پیری ومریدی همرا و در اوج دعوت چه در میان اهل تسنن وچه اهل تشیع قرار دارد به همین طریقه دعوت نمایند. تا باشد از یک سو به سوالات فقه حاکم بر جامعه بدخشان جواب داشته واز سوی دیگر صفویان را که اکنون امپرطوری آنها همراه با انتشار تشیع اثناعشری بر منطقهء ایران وافغانستان آنزمان "خراسان" میباشد بخود جذب نموده با این پوشش به دعوت میپردازند- زیرا امامان قاسم شاهی در"انجدان" ایران مرکزیت داشتند. ومشکلات سیاسی- مذهبی- فرهنگی خود را ازین طریق رفع نموده نزد شاهان صفوی به صفت سادات آل رسول ودعوت گذار تشیع- طریقه های گوناگون صوفیه ازجمله تصوف شاه نعمت الهی وغیره قلمداد میگشتند. وهم باخاندان صفوی رشته های قرابتی را برقرار نموده بودند. به قرار نوشته فرهاد دفتری درتاریخ اسماعیلیه فضای بازتر جهت دعوت تشیع در ایران از نیمهء قرن نهم – پانزدهم میلادی فراهم گردید. "ص523 تاریخ اسماعیلیه" برای معلومات بیشتر دربارهء پیوند وپوشش مذهبی پیروان وامامان قاسم شاهی با طریقه های تصوفی تشیع از جمله شاه نعمت الهی ونوربخشیه به کتاب تاریخ وعقاید اسماعیلیه نوشتهء فرهاد دفتری درصفحات 523 به بعد مراجعه شود، که دربارهء قربت های قومی مثلأ ازدواج امام بوذرعلی با دختر یاخواهر شاه طهماسب صفوی معلومات میدهد. مطلب از گفتار فوق آنست که امامان قاسم شاهی این پوشش را به صفت استراتیژی وتکتیک دعوت برای داعیان خود جهت رهبری وحفظ جماعت خویش درمناطق ایران- افغانستان ازجمله "بدخشان" وهند قرارداده بودند گرچه اوضاع آشفتهء نبرد هوتکیان با صفویان شاه حسین صفوی را از میان برد و تا زمان نادر افشار دوام کرد. لذا دیوانه شاه با شیوهء پوشش مذهبی فوق همراه با عدهء از درویشانش از"سراندیب" هندوستان به زیباک آمده میر زیباک که علی مردان نام داشته را با خود مرید نموده با توفق واستفاده از بزرگان منطقه- در قریهء "خلخان" سکونت اختیار نمود وفات وی روی یکی از چوب های سقف مرقدش در سال -1102 – هجری قمری ثبت گردیده است. او بازبان دری مروج (سراند یبی) صحبت می نمود.که لهجه کنونی زیباکی به جای زبان سنگلیجی بعد از دوران آمدن او به منطقه رواج یافته است.

که(پاخالینه) دانشمند زبان شناس روسی آن را در کتاب خود (زبان های پامیری) لهجه زیباکی پامیری معرفی کرده است.

چند نفر از یاران (دیوانه شاه) را مردم هنوزهم نام میبرند- از جمله "شاه لنگر پروازی" و "شاه ابوالحسن" بوده که اولادهء شان تا همین اواخر به صفت پیران در منطقه سکونت دارند- واز نفوذ زیادی در میان مردم برخوردار بودند. از شاه لنگر پروازی شاه قاضیده واخان بنام "شاه لنگر" واز شاه ابوالحسن "سیدکریم" وغازی جان اولادهء "شاه زیباک" در منطقه معروفند وتاکنون هم حیات بسرمی برند.

که از پداران نخستین شان در همراهی با "دیوانه شاه" حکایات تقریبأ افسانوی نزد مردم باقی مانده است.

سه تن از شاعران قصیده سرای مذهبی نیز با "دیوانه شاه" طنطنهء قلندری را با کلاه وکجکول- چراغ وعرفان مربوط به آن تبلیغ مینودند واشعارشان در بیاض ها تاکنون باقیمانده در پامیرات معروف اند- "خنجری" از واخان – بابا سقا از "کزدان" ودیوانه مجنون از زیباک فاضل مردانی اند که قصایدشانرا با رباب- دف- تنبور ودر عصر حاضر هم هنرمندان "قصاید خوان" "مداح" در معرکه های مذهبی اسماعیلیان " پامیر بدخشان" میخوانند از معرفت گفتارشان مردم بهره تعالی روحی میبرند. مثلأ از "خنجری" این مخمس مشهور است.

 درخیالم جز هـــــــوای تو سرو بالای تو نیست

 ورد زبان روز وشب جز مدح اعلای تو نیست

 دیده را کحل بصـر خاک کف پای تو نیست

 ای مرا در دل به جز مهر وتمنای تو نیست

 غیر قلب مومنان هــــــــــم جای و مؤای تو نیست

 "خنجری"

قصاید خطی آنها را باری در یکی از بیاض ها نزدیکی از هموطنان از زیباک دیده ام سرگذشت مختصر این شاعران توسط نگارنده در کتاب "پیران کوهستان" ازقام گردیده است.

قبل از دعوت قلندری "دیوانه شاه" در قرن دهم هجری قمری آخرین امام محمد شاهی "شاه رضی الدین" در بدخشان به قتل رسیده وعرصه برای دعوت امامان قاسم شاهی محیا گردیده بود.

قتل "شاه رضی الدین" که امام جماعت بدخشان وامیر آنها محسوب میگردید بواسطهء حاکمان وابسته به مغولان هند "سلطنت سلالهء بابرشاه- همایون" از قلعهء "ظفر" که دران وقت مرکز بدخشان بود طرح ریزی گردیده بود. وبه اثر اختلاف میان پیروان شاه رضی الدین عملی گردید. اجرا کننده گان این نقشه "میرزاخان" حاکم قلعه ظفر "زبیرراغی" وعدهء دیگری از میرهای محلات بدخشان توانستند امام محمدشاهی نزاری "شاه رضی الدین" را در سال 927 هجری قمری از میان بردارند. واین احوال مدت های درازی اسماعیلیان بدخشان را از نگاه رهبری مذهبی مرکزی پریشان کرده وقدرت هر "پیر" جماعت زیر تعلیم اورا به دسته های بدون مرکز مبدل ساخت.

موجودیت این اوضاع به امامان قاسم شاهی نزاری این امکانیت را برابر کرد تا بعدها بتوانند با پذیرفتن پیرها در رهبری هر دسته جماعت بدخشان را به بیعت خود درآورند. واز طریق ماذون اکبر واصغر تفکر حدودیه را برمنطقه برقرار نمایند. چنانچه در صفحات قبلی تذکر یافت دیوانه شاه که پدرانش در بدخشان قبل از مهاجرت به سراندیب هندوستان وطن دار وبه صفت سادات در منطقه معرفی بودند را به پامیرات اعزام داشتند تا دعوت آنها را قائم نماید.

درین دوران بدخشان به نسبت هرج ومرج ملک الطوایفی یا حکومت "میرها" تقریبأ به ویرانه مبدل گردید ومردم مظلوم آن با فقر وبینوائی- ظلم وستم جانکاه- حتی کوچ رانی ها توسط "میرهای" بی رحم دست بگریبان بوده- نفوس آن رو به کاهش نهاده- صنعت- هنر- اقتصاد- پیوندهای ملی ومذهبی وتقرب اسلامی از اثر ادارهء هزارپا وهزارسر ستمگران از شگوفایی باز مانده بود. میرها معاملات گوناگونی داشتند از میر عمومی تا میر هزاره وصده مردم را غارت میکردند. در نتیجه این احوال شرایط برای رشد تصوف وعرفان ومکتب های مربوط به آن در بدخشان کاملأ بیشتر از گذشته مساعد گردیده- خصوصأ طریقه قلندری وعقاید آنها که تسلی دهنده وگاهی در مقابله با ستمگران از مردم دفاع کرده واجتماعی تر از قوانین غیر عادلانهء قشریون مذهبی وابسته به میرها محسوب میگردید. در ادبیات فلکورک وفرهنگ عامیانه لقب دیوانه به معنی مست از بادهء عشق خداوند برای آن عده از عارفان کیش قلندری اطلاق میشد که در حد آخر جذب وجنون "سکرو صهو" قرار میگرفتند.

دیوانه شاه هم با این اوصاف در زیباک وغیره نقاط پامیر زیر پوشش "فقه جعفری" دست به ایجاد تکیه خانه های دعوت زده در "خلخان" و "تکیهء خوبان" لنگر وتکیه را اعمار نموده مکان های گلخن وبه دور آن سماع قلندری را رواج بخشید که تا کنون هم آثار آن در قریهء "تکیهء خوبان" موجود است. تخت شاه وحوض آن را اکنون هم مردم در زیارت تکیه نشان میدهند. قبل از اعمار تکیه خانه درین محل هم زیارت حکیم ناصرخسرو بلخی که( حکایت آن در کتاب پیران کوهستان نگارنده ارقام یافته) موجود بوده که مردم روایت آنرا هنوز هم حکایت مینمایند. ناگفته نباید گذاشت که "دیوانه شاه" با شیوهء تذکر یافته درفوق اکثر دعاها- ثنا ها را با ذکر امامان اثناعشری چه در خطبه های چراغنامه وچه مراسم قربانی- دعوت های دیگر به جای امامان اسماعیلی پوشش داده وباعث پذیرفتن عقاید تناسخیه از مکتب های عرفانی هند در منطقه گردیده که بعدأ باعث اختلاف میان روحانیون شغنان واشکاشم- زیباک- واخان در بحث های فلسفی راجع به رفتن روح به عالم بالا وپائین گردید وهمچنان در فروعات بعضی رسوم فرقیت ها را پدید آورد که در گذشته نبود حتی از قراین بر میآید کوشش کرده تا خود را بیشتر از سنگ و وزن حضرت حجت خراسان نزد جماعت معرفی ومحبوب نماید- ولی با آن هم نتوانسته در جوهر واصلیت دعوت های که همهء شان نزد مردم طریقه ودعوت "ناصرخسرو بلخی" یا حجت بزرگوار خراسان محسوب میگردند. تغیری ریشوی پدید بیاورد او حتی در شجرهء نامه اش که در سقف مرقدش ارقام یافته خود را به محمد بن شاه اسماعیل مربوط داشته ولی حجت خراسان را فرزند امام موسی علی رضا قلمداد کرده که هردو شجره بر سقف مرقد موجود اند. برای اکثر محققان معلوم است که حکیم بزرگوار بلخ از تبار آزاده گان بوده ولی سید بودنش ثبوت نمی باشد او را اگر ملقب به سید شاه ناصر نموده اند روی اصلیت تباری نمیباشد بلکه روی جوهر معنوی اش به صفت فرزند روحی امام میباشد. که از فیض قربت آن به کمال ولی بودن ومرتبهء "پیری" وحجت جزیرهء خراسان رسیده است. لذا هدف از نوشتن شجرهء او درپهلوی شجرهء دیوانه شاه با آن تفاوت ها معلوم است که "دیوانه شاه" کوشش میکرده تا اصلیت تباری خود را زیر پوشش به ظاهر اثناعشری نزد اسماعیلیان بر حجت خراسان رحجان دهد. که بحث روی آن از حوصلهء این مقال بیرون است.

دیوانه شاه وجشن سده:قبل از آمدن دیوانه شاه قلندر به منطقه پامیرات بدخشان از جمله زیباک هم جشن سده در میان مردم برگزار میگردید. دیوانه شاه این جشن سده را بنام خود بنام شاگون "صاحب دیوانه شاه" مسمی گردانید، که تا کنون هم در پانزدهم "ماه حوت" با بازی های قلندرانه درشب هنگام تیار کردن غذای دلیه "باگوشت" درمیان لنگر "صاحب دیوانه شاه" آغاز یافته ودر روز مذکور "بزکشی" "تیرزنی" "پیگه دویدن" جوانان یا رقابت آنها در دوش با دیگر رسوم برگزار میشود. متوالی زیارت ولنگر دیوانه شاه که چراغدان- کلاه وکجکول قلندری او را نیز از قدیم حسب هدایت- و وصیت شان به شکل میراثی در دست دارند خانوادهء "وکیل قندهاری" وپسران مرحوم "عرب شاه" ودلبرشاه از همین قریهء خلخان میباشند. این خانواده قبل از برگزاری شاگون از تمام قریه های پامیرات اگر رفته بتوانند، نذورات را جهت برگزاری جشن سده یا شاگون دیوانه شاه جمع آوری نموده بعدأ روز شاگون به مصرف اشتراک کننده گان آن جشن میرسانند. همه "خلخانیان" وزیباکیان درین روز به خدمت گذاری حاضر گردیده عدهء گوسفند- بز- گاو برای ذبح کردن روغن وگندم طوری نذورات آورده بر درگاه لنگر یا تکیه خانهء به متوالی تسلیم مینمایند تا ازان درشاگون بگونهء که لازم است استفاده میشود.

روز جشن سده یا شاگون دیوانه شاه برای بزکشان مؤفق- دونده های جوان که اول میشوند- تیرزنان که هدف را میزنند تحایف از طرف بزرگان، متوالی ومسؤلان برگذاری محفل داده میشود.

سرود وموسیقی- قصیده خوانی هم با رقص های قلندرانه جشن را رنگین میسازد- روز قبل از جشن هنگام ذبح گاو بازی قلندرانه که جوهر معنی آن بر عقاید قلندران استوار است با بزکشی شکمبهء گاو- روده- پاچه توسط بچه های نوجوان به شکل پیاده اجرا میشود- حتی در لنگر دیوانه شاه عرف ورسومات وحکایات موجود است که مردم آنرا اجرا وحکایت میکنند- از جمله جای گرز دیوانه شاه بر یکی از ستون های لنگر- آمدن شاه لنگر پروازی هنگام موت دیوانه شاه بر بالین او از طریق روزن لنگر با این رباعی به که دیوانه شاه منسوبش میدارند که گویا در وقت نزع سروده.

 بر خیزم وشـــــــــور در جهـــان اندازم تیر غـــــــم عشق در کمان اندازم

 بشکافــــــم سینه را بر آریم جگـــــــــر خوناب جگــر پیش سگان اندازیم

نگارنده نمیدانم که این رباعی را دیوانه شاه سروده ویا شعرای ندیمش چون خنجری- بابا سقا ویا کس دیگر اما جوهر تصوف وعرفان- ومکتب قلندران که زندگی مادی افراطی را درجهان همیشه به یاد انتقاد میگیرد از آن هویدا است. زیرا قلندران عاشق پیشه که عشق را مدار تفکر واندیشه خویش میدانند زندگی معنوی خود را بر مبنای آن جوهر وارسته از هوای نفس اماره ودنیای دنی قرار میدهند- از جمله "غیاثی" یکی از مشاهیر عرفان وتصوف بدخشان نیز بر همین اندیشهء عرفانی عشق قلندری را برتر شمرده سروده است- دیدهء دل گشا ببین طنطنهء قلندری+پای به نه فلک نهد مرتبهء قلندری= تا آخر غزل و بر دنیا پرستان میتازد- دل اگر ذاکر نباشد سبحه گردانی چه سود+گر به دل ذوقی نداری کله جنبانی چه سود- از هوای نفس داری صدیت اندر آستین+نزد مردم میزنی لاف مسلمانی چه سود--- تا آخر غزل او هم دنیا پرستانرا که نفس اماره بر ایشان حاکم وغالب است تشبه به غول وگاهی سگ نیز نموده است. که راجع به او جناب داکتر حصاریان کتاب وزین نوشته "غیاث عارف وارسته" که به آن مراجعه شود- زمان حیات دیوانه شاه قلندر ومیر غیاث الدین غیاثی تفاوتی زیادی دارد ولی هردو در زمان اوج دعوت "پیری ومریدی" تصوف وعرفان در بدخشان حیات بسر برده اند.

لنگر یا تکیه خانهء دیوانه شاه: به شکل چهار ضلعی که درون آن با پنج ستون زیر سقف- دکانهای کلان- دوچپ نخ- تنورچه ودیکدان- دوپیچهء دروازه- مندل ها که یکی آن لب دیکدان غذا پزی را از دکانها با هردو چپ نخ که از دکانها خوردتر اند وجای نشستن وخوابیدن اهل خانه ومهمان خودی میباشند جدا میسازد ساخته شده- در یکی از کنج های لب دیکدان "پسکی" کنجینهء خانواده قرار دارد که اشیاء ولوازم ودارائی اقتصادی خانواده در آن جابجا مینمایند. نزدیک دیکدان متصل با دیوار "مندل" بزبان غارانی ویخدرو "چاوش" دیوار در مربع به پهنای یکمتر جا گرفته که "بازپران" نامیده میشود. وهر وقت که آفتاب درآن برسد کسانیکه آنرا نشان کرده باشند به احترام رسیدن آفتاب درین نشان آن نقطه را آرد میزنند وازین طریق احترام "میترا" نیز از کیش آریائیان تاکنون حفظ گردیده است. که غنای فرهنگ عامیانه تا معیاری ما را نشان میدهد. یعنی ساختمان آن که همرنگ همه خانه های پامیریان است.

در دیکدان کلان داخل لنگر"تکیه خانه" روز شاگون دیوانه شاه غذای شاگون به لهجهء پامیری زیباک "دیله" با گوشت- حلوا پخته میشود. ودر همین خانه به مردم توزیع میگردد- ودر سرتکیهء دکانی که دعاها از آن توسط خلیفه های مذهبی خوانده میشود کسی حسب رواج نمی نشیند زیرا میگویند آنجایی است که داعی صاحب دیوانه شاه می نشسته وبه مردم ارشاد وتعلیم میکرده است. کدام وقتی بعداز وی کسی خواسته تا درآن جای بنشیند به مجرد بالا شدنش سنج بین پاگه ودکان پایش شکسته ومکافات این بی ادبی آگاهانه ویا غیر آگاهانه خوب بدست آورده است- بنأ کس حق ندارد تا درآنجا بنشیند- واین خود میرساند که احترام وعقیده به کرامات آن مرد قلندر وداعی مذهبی تا چه اندازه نزد مردم بعداز وفاتش اهمیت داشته است. اکنون که راجع به تکیه خانه یا لنگر دیوانه شاه معلومات مختصر گونهء را ارقام داشتم برمیگردیم به بقیه موضوعات مربوط به جشن سده در زیباک که بنام "شاگون دیوانه شاه" برگزار میشود. نگارنده بعداز جستجوهای فرهنگی خویش به این عقیده رسیدم که حضرت دیوانه شاه رح ویا رانش در پهلوی تعلیم ودعوت قلندرانهء خود در جهت تقویهء سلسله پیری ومریدی ودعوت ها با بیعت به امامان قاسم شاهی همچون داعی که بعداز وی یادگار پای برجائی درمیان جماعت باقیمانده باشد از جشن سده که یادگار هوشنگ پادشاهی پیشدادی به صفت میراث زنده وبجا مانده آریانای کهن بوده میراث گرفته. تا از یک سو این سنن باارزش ملی را زنده نگهدارد. واز سوی دیگر رسوم آنرا در لفافه پرپا نمودن "شاگون دیوانه شاه" در لنگر خود بجا آورده چنان عملی نماید. تا درمیان جماعت ومردم پامیرات اتوریته ونام او همراه با این سنت کهن سال بصفت رهبر مذهبی که از وی میراث جاودانه باقیمانده وحفظ گردد. البته به نسبت بزرگی جا ه ومقامش در میان جماعت درین کار موفق بوده است. هم به این یادگار نیاکان رنگ وبوی بیشتر مطابق به رسومات فقه اسلامی داده وهم نام خود را با این طنطنهء باشکوه در تاریخ فرهنگ عامیانه ومعیاری ما رقم زده است. تأثیر آن در دوران ما آنچنان با قوت در منطقه باقی مانده که دهقانان زیباک بعضی کارهای دهقانی خود را با این شاگون وابسته نموده آغاز مینمایند. اما باوجود این ابتکارات نتوانسته محبوبیت اجتماعی وعلمی خود را در میان حتی بدخشانیان برابر با حجت جزایر خراسان درجه بندی نماید. زیرا توان علمی، شهرت بلند فضیلتی، خدمات فرهنگی "حکیم بلخی" یا حجت خراسان برای مشرق زمین ومبارزات عادلانهء او علیه استعمار عرب وکلیه ستمگران وابسته به آن در قلب آسیا او را همچون غول اندیشه وتفکر ساز چنان در اوج افتخار میان بشریت رسانیده که هر انسان شریفی نه تنها با آثار ونام جاودانه اش احترام میگذارد بلکه از آن بهره میبرد وافتخار مینماید ولو اینکه حتی در عصر حاضر هم هستند گروه های درمیان اسماعیلیان که با استفاده بردن از امکانات اقتصادی در مرکز ادارهء امامت خارج از کشور میخواهند با فرهنگ ستیزی علیه فرهنگ پربار اسماعیلی آریاتباران عقاید تسلیم طلبانه وسوداگرانه خویش را با تکتیک ها وسیاست های مذهبی گوناگون برای آنکه اقدار ومنفعت خود را بیشتر براسماعیلیان جهان تحمیل نمایند گاهی مستقیم وگاهی غیر مستقیم برای تضعیف اندیشه های والا وطریقهء انسان دوست اسلامی ناصر خسرو پا در رکاب توسن رقابت میگذارند ولی معلوم دار است که در عرصهء مقابله ناکام وبه ناچار از اسب فرود میایند. زیرا مکتب انساندوستانه واسلامی حجت خراسان میاموزد که یک پیرو مومن باید اول فرهنگ خود شناسی را محراق خرد خود قرار دهد تا از آن طریق به خداشناسی برسد این خودشناسی از شناخت جسم وآفرینش آدمی گرفته تا خودشناسی ملی- وحدت واخوت ملی وسلامی برمبنای معرفت خلاق تضمین کنندهء حریت انسان از قید جهل وخرافات وهرچه بی عدالتی است گشته رهنمای تأمین منافع علیای ملی کتلهء عظیم از بشریت میگردد که در شهری ویا کشوری حیات بسرمیبرند و وطن حق مادرانه بر آنها داشته ودارد که باید آن حق را ادا نمایند- چنانچه در دعوت بقای طریقه حجت خراسان آمده است:

 بیا پدید کــــن از بهر خــویش راهبری که بعد مرگ بماند زنام تـــــــو اثری

 به روزگــار حیاتت ز ظلـــم دوری کن اگر تو مرد خدائی به حق بکن عملی

 ایــــن دیار واین دیار این مـــزار و این مزاز

نوت: آن چند جملات که در بارهء رقابت عدهء در عصر حاضردر جهت تضیف نمودن فرهنگ وطریقهء ناصرخسرو در فوق ارقام یافت با دعوت دیوانه شاه قلندر رح وابتکارات او که برای کسب اتوریتهء مذهبی اش در میان جماعت بصفت داعی انجام داده ارتباط ندارد- صرف برای آگاهی جوانان از رقابت های ناسالم وفرهنگ سالم زدایانه عدهء از افراد منفعت جوی که دردوران ما علیه ارزش های ملی و فرهنگی خود برخواسته به نفع بیگانه ها آب را خیت نموده ماهی میگیرند نوشته شده. تا با تعمق دربارهء بعضی امور فرهنگی که بر ما تحمیل میشوند تفکر نمایند. دیوانه شاه قلندر رح از طریق برپا نمودن جشن سده تحت عنوان برگزاری شاگون دیوانه شاه خدمات زیادی را هم درجهت حفظ سنن با افتخار نیاکان انجام داده است که قابل احترام وتمجید میباشد او نظریهء زمان خودش سیطرهء صفویان ومیرها حاکم در محلات بوده کارهای خوبی را هم انجام داده که قابل تقدیر میباشد. از جمله یکی هم آوردن عدهء از مردمان غاران واشکاشم و واخان از سر قل یارکند دوباره به اوطان شان که از جور وظلم وچپاول میرها به ناچار وطن خویش را ترک گفته راهی دیار غربت شده بودند میباشد- که در نتیجه این مهاجرت وکوچ رانی ها نفوس مردم ما در منطقه بسیار ناچیز گردیده بود- ولی دیوانه شاه قلندر این مشکلات را از سر راه شان برداشت. ریشسفیدان قریه زواردرهء غاران این حکایت را بارها برای نگارنده نقل کرده وکسانی را که این داعی قلندر مشرب در غاران- اشکاشم وغیره به دیار خویش آورده وجابجا نموده بود نام میبرند که درین دوران خانواده های زیادی ازاین شجره ها نفوس منطقه را تشکیل داده اند.

 هم چنان دیوانه شاه قلندر رح خود مشوق پهلوانی- جوانمردی- دلاوری وکرامات انسانی بوده که در جشن سدهء او یا شاگون دیوانه شاه تجلی یاقته- چون تیرزنی- دویدن پیگه- اسب سواری- گرز زنی وغیره که در جریان از آن حکایت گردید میباشد. که درصفحات بعدی راجع به تیر زنی وقباق زدن حکایت خواهم کرد.

 جشن سده یا "خیرچزان" مردم شغنان با شاگون دیوانه شاه در زیباک از نگاه گونه اجرای مراسم فرقیت های را دارا میباشد که این فرقیت ها در اجرای مراسم بوده ودر اصل ونهاد یکی میباشد- شاید این فرقیت ها به نسبت عوارض ومشکلات جیوپولیتیکی- جیوفیزیکی وشیب وفراز تاریخ پدید آمده باشد زیرا راه های صعب العبور کوهستانی که کوه ها در دوطرف ساحل اکسوس باعث آن گردیده بعداز حملات مغول- تیمور وحکومت میرها بیشتر مردمان منطقه را از رفت وآمد واشتراک در مراسم یکدیگر به مشکل مواجه ساخت. ازینرو این فرقیت های فرهنگی- پدید آمد نگارنده به این عقیده میباشم که زبان های پامیری تا زمان حکومات یفتلی ها یکی بوده با قوت در منطقه تا تخارستان حصهء از جنوب هندوکش وشمال آن تکلم میشده واز جمله زبان های متداول عصر آریائی شرق کشور بوده است. راه ابریشم تا زمان موجودیت شاهان آریائی وقدرت ودولت مرکزی از طرف حاکمان جهت رفت وآمد کاروانهای تجارتی تحت توجه قرار داشته، تفاوت های لهجه در زبانهای پامیر در دو طرف ساحل اکسوس ومسیر راه ابریشم بعداز دوران یفتلی ها که کشور راه ابریشم را تا جائی از دست داد وجاده ها ویران شد با طلاتم لشکرکشی های داخلی وخارجی سردچار گردید بمیان آمد. که نمونهء این تفاوت ها وهمگونی ها را در زبان( اشکاشمی- شغنانی- واخانی- سنگلیجی-منجانی) پشتو وزبان فارسی قدیمی بدخشان همین اکنون هم میتوان دید وباز یافت. که درین باره مأرخان ومحققان زیادی نظرات شان را ابراز کرده اند. ولی در خود منطقه تا حال تحقیقات همه جانبه صورت نگرفته است تا حقیقت احوال را ثابت نماید.

 برای اثبات موضوع همین جملات رفتن وآمدن به اشکاشمی توغد- آغد- به شغنانی توید- یاژد را میتوان مثال داد که چگونه از یک اصل با این تفاوتها شکل گرفته اند. ومانند آن در مراسم جشن سده هم فرقیت هائی پدید آمد اگر در دیگر مناطق کشور به نسبت حوادث تاریخی- فرهنگی ویا کوتاه اندیشی های متحجرانهء قدرت ها این مراسم اجرا نمیگردد، در پامیرات با همان- تجلی کهن ولی مطابق به شریعت دین مقدس اسلام اجرا میگردد.

خلاصهء کلام اینکه جشن سده که در زیباک وشغنان با مراسم خود برپا میگردد- باز گویندهء هویت تاریخی وغنای فرهنگی مردمان این سرزمین است که در فوق بیان گردید.

هنر تیرزنی بر قباق: هنرمندی آریائیان هنگام نبرد ها ونشان زدن ها با تیر وکمان در شهنامهء بی زوال فردوسی تواریخ فرهنگ ما عیان وبیان میباشد. ازجمله این هنر در پامیرات نیز تا اکنون حفظ گردیده صرف نظر از جنگ سی وچهار سالهء تحمیلی وخانمان برانداز که حاکمیت تفنگ برقانون وتعقل رحجان یافت جوانان ما از نگاه هنر سپورتی رزمی به آن علاقه دارند. در طوی ها وجشن ها به نشان زنی مسابقه ورقابت میکنند. در پامیر بدخشان تاکنون هم بالای سر کودک نو تولد که پسر باشد ازچوب تیرو کمان ساخته آویزان میکنند تا در بزرگی همچون "آرش" و رستم کماندار معرکه های زندگی باشد.

در ولسوالی زیباک کوزه را روز شاگون دیوانه شاه "جشن سده" در همان جای معین هرساله به فاصلهء سه الی چهارصد متر نشانه مانده وجوانان با تفنگ های دست داشته نشانه میزدند هرکسیکه مؤفق به هدف قرار دادن نشان میگردید تیرزن قابل محسوب وتحفهء دریافت میداشت این کار در اکثر نقاط دیگر بدخشان هم رواج دارد. از جمله در منجان جوانان با تیر وکمان کهن که تیر آن 7 سانتی متر است وپردار است به شکار پرنده گان میروند- وخوب هدف را به تیر میبندند. نشان زنی با فلاخن نیز رواج دارد.

 اما در قدیم ترها خصوصأ در قریهء غاران این مسابقه انداخت با کمان پلتهء با سواری اسب اجرا میگردید که بنام "قباق زنی" شهرت داشت. این بازی در طوی ها وعیدها وشاگون "نوروز" برپا میشد وبه بسیار هیجان انگیزی اجرا میگشت. وآن طوری بود که "کدوی" کلانی را پر از خاکستر کرده بر بالای چوبی به اندازهء سه متر درازی در میدان میبستند وآن چوب را در زمین محکم نموده یعنی کمی از آن را در زمین فرو نموده تا کدو را در بالایش به اندازهء سه متر از زمین بلند نگهدارد. ویا گاهی بزغالهء را بر سر بلندی به همان اندازه که مشرف به میدان مسابقه باشد نشانه میگذاشتند. سواران اشتراک کننده درین مسابقه با اسپ های تیز لگام وسرکش به میدان آمده صف آرائی خویشرا طوری درین میدان وسیع که برای دوش- خیز وسرعت جهش اسپ ومهارت سوار مشکلی ایجاد ننمایند مطابقت میدادند که از قانون های تثبیت شدهء این مسابقه فول و تخلف صورت نگرفته باشد.

نوع بازی: در دست هر سوار ویا شانهء او کمان های چقماقی ویا تفنگ معروف به پلتهء مجهز به تیرو باروت سیاه قرار داشت. هر سوار با دوانیدن اسپش ودر جریان این سرعت مکلف به زدن هدف بود تا از فاصلهء اقلأ پنجاه متری هنگام عبور از روبروی هدف با لیاقت ومهارت خود بتواند هدف را به تیر بزند. او قبل از جهانیدن اسپ بسوی هدف "پلتهء پختهء" کمانش را آتش میزد وبا این پلته که بالای ماشهء دوشاخهء کمان محکم کرده میشد باروت داخل دیکک کمان را بعداز گرفتن "قلور" یا نشان آتش میداد- باروت داخل دیکک جرقه میزد وجرقه هایش از سوراخکی متصل با دیکک داخل کمان که پراز باروت البته به اندازهء معینی بود وبر سر آن تیر دربالای باروت جاسازی میشد کمان آتش میکرد وتیر از خانهء کمان بسوی هدف پرتاب میگشت. ناگفته نباید گذاشت که تیر بواسطهء سمبهء چوبی که یک سرش با پوشش مس ویا برنج پوشانیده شده بود از طریق دهن کمان بداخل آن بالای باروت با ضربه محکم میشد- چین واندازهء محکم باروت برای پرکردن کمان توسط آلات مخصوص کمان برای سوار قبل از مسابقه معلوم وآماده بود لذا برای پرکردن دوبارهء کمان برایش مشکل وجود نمیداشت. هرکس که مؤفق به زدن هدف میشد ودر تکتیک انداخت استاد میبود از محفل گاو ویا چپن ولنگی را خلعت میگرفت. وبنام قباق زن ماهر معروف میگردید. قباق- در ادبیات عامیانه معیاری زبان فارسی دار ویا اعدام را گویند.

 بازیها در ناحیهء روشان که یکی از منطقه های شاداب شغنان میباشد وبا زبان مادری مشحون از لغت وکلمات روستائی واجزای مربوط به آن صحبت مینمایند- در جشن های "شاگونی" خویش بازیهای سپورتی قدیمی آریایی از جمله پهلوانی- "کشتی گیری" – گوی بازی توسط اسپ چابک ودوند را با همه مهارت های چوگان زنی آن تا سالهای اخیر حفظ نموده وپهلوانان آن در میدان های منطقه شغنان مؤفق ترین پهلوانان محسوب میگردند. و این گوی بازی با اسپ در سرحد واخان هم رواج دارد.

 روشانیان بازیهای هیجان انگیز دیگری نیز دارند که طوری نمونه به طور مختصر یادآور میشویم.

1. گوی زدن جوانان در میدانهای قشلاق ها بدون سواری بر اسپ که با دویدن رقابت صورت میگیرد هر گروپی که قویتر مهارت خود را در فنون چوگان "چکان" وبردن توپ "پوت" به جایگای "آل" هنرمندانه انجام دهد- نامش در منطقه مشهور گشته شهرت عالی کمایی مینماید. واین باعث میگردد تا اطفال از خوردی به پهلوانی و ورزش دل ببندند وتشویق شوند تا پهلوان با نام ونشان ملک خود باشند.درشغنان نیز جوانان پیاده گوی بازی مینمایند.

2. بزکشی درمیان آب ویا جهیلکی که برای این مسابقه در قشلاق های شان طبعی یا غیر طبعی وجود دارد- وآب آن از میان بالاتر نباشد جوانان پوست گاو محکم را از زیر شرشرهء که "آب جوی از آن به پایین میریزد" با رقابت زورمندی در مقابل هم برداشته وبا دوش بسیار سریع به جهیل میکشانند وبعد در میان جهیل هرکس به نفع خود رقابت نموده آنکسیکه از همه با مهارت وزورمندتر میباشد دوباره آنرا به همان شرشرهء آب آورده ومی اندازد از کلان یا قریه دار ودیگر بزرگان تحفه دریافت میدارد- درین بازی هرقدرکه تعداد بازی کننده زیاد باشد به همان اندازه هیجان انگیز است وبرای بازی کننده زور وبازو ومهارت زیاد لازم است تا برهمه رقبای پهلوانی او ثبوت گشته واز میان آب مؤفق بدر آید.

3. "دندان گیرک" گردآو روشانیان در جشن های شاگونی درین بازی به کسی که مؤفق میشود تحفه ویا جایزهء کلانی میدهند- از جمله- چپن- یا جوانه گاو وغیره اجناس.

بازی طوریست که دیک چوینی کلان را که در خیرات ها- طوی ها وجشن ها جهت پخت وپز استفاده آورده در یک صفهء بلند وهموار جابجا میکنند- وبعد آنرا لبالب پر از آب پاکیزهء جویبار نموده همرای آب داخل آن تقریبأ به مقدار یک سیر آرد جو ویا گندم را مخلوط کرده "قسمیکه آرد با آب خوب حل شود" وآنرا گرداو مینامند ویک سکهء پنج افغانیگی یا دو افغانیگی فلزی را به داخل این "گرداو" می اندازند تا در عمق دیک به زیر آن آب وآرد حل شده آن پنهان شود. آنگاه از جوانان حاضر به مسابقه دعوت میکنند تا دست های خود را پشت سر گرفته وبسته نمایند- بزرگان وتماشاچیان به فاصلهء معین از صحنهء مسابقه جا گرفته وکسیکه بازی را کنترول میکند "رفری" از طرف مجلس تعین شده پهلوی دیک ایساده شده به کنترول رقابت بازی کنان آماده میگردد. آنگاه افراد بازی کن که دست هایشان در پشت سر بسته میباشند سرهای خود را در "گرداو" دیک فرو میبرند بعضی ها سر خود را تا شانه وبعضی ها تاگردن یعنی به اندازهء بلندی وکوتاهی قد یا گردن درآب دیک با دندانها ولب هایشان به جستجوی سکهء فلزی میپردازند- هرجوانیکه توانست با دهن آن سکهء فلزی را از میان "گرداو" بیرون کشید جایزه بدست میاورد. البته در جریان بازی هیچ کس حق ندارد به دیگری مشکل ایجاد کند اگر افراد بازیگر زیاد از اندازهء محیط دیک باشند- درآنصورت بازیگران به چند گروپ تقسیم شده هرگروپ به نوبت بازی را اجرا مینمایند برای بازی از ده الی پانزده دقیقه وقت تعیین میشود- کسانیکه نفس شان به سر میرسد میتوانند سر خود را از دیک کشیده نفس تازه کرده و دوباره سر در دیک فرو نمایند با مؤفق گشته یا گاو را به صفت جایزه از آن خود سازد. برای بررسی تمام بعدهای فرهنگ عامیانهء پامیریان وپیوند آن با گذشتهء تاریخ وتمدن آریانا وقت وزمان ومحیا گردیدن شرایط کاری مجهز به کار است تا محققین بتوانند- غنای کمی وکیفی آنرا در پیوند با فرهنگ ملی ما روشن وبا نسل های آینده معرفی نمایند مثلأ در فرهنگ عامیانهء مردم شغنان- واخان- زیباک- منجان- اشکاشم- شیوه وخنج پامیر بدخشان برای هریک از اجزای برگذاری این مراسم نامگذاری هائی مشخص میباشد که اکثرشان در زبان اوستایی وکتابهای مربوط به آن تذکر یافته و رابطهء این نامگذاری ها ودر مجموع زبانهای پامیری را با پیوند محکم آن با زبان اوستایی بازگویی مینماید. مثلأ کلمات- شگون- پتچلوم- که "شاگون" "وپتچلوم" میشود اکنون هم در فرهنگ عامیانه پامیر شاگون به معنی "نوروز" یا شگون نیک که این روز دارد وفرخنده گی وسعادت به بار میاورد یعنی "فعال نیک" "وپتچلوم" آنگاهی که بابه دهقان قبل از همه در روز مراسم نوروزی "شاگون بعداز سفید کردن خانه با آرد باقلی ویا "مشنگ" که در زبان عامیانهء آنها هم " باقلا" "مژک" نامیده میشود وتوسط خانم های خانه "کی بانو"دروازه ء خانه برویش بازگشته دهقان داخل خانه شده غذای را که "قماچ" از آرد گندم با سمنک وروغن زرد است را با خواندن دعا صرف مینماید البته بعد از ورود وی راه مبارک باد همه همسایه گان که در جریان روز به خانه های یکدیگر میروند- وشاخچه ها از درخت بید "نمونهء سرسبزی وشادابی" بدست گرفته "شاگون بهار مبارک" میگویند غذای سمنک با قماچ یا دیلیه "باج" را میخورند ودعای "شاگون بهار- مبارکتی کار- یک دانهء ما هزار- هزار ما بیشمار- بحق خوجه عبدالله انصار" کرده و آمین میگویند- واز خانهء او برآمده به دیگر همسایه میروند. یا به عبارهء دیگر این بابهء دهقان- پتچلوم را خورده آمدن همسایه ها را جهت مبارک بادی چنانی که در فوق تذکر یافت افتتاح مینماید. در فرهنگ عامیانهء دهقانان پامیر خواجه عبدالله انصار پیر دهقان محسوب گشته- درکارها از نام وی تبرک میجویند. گرچه در همین مراسم طفلی را به مرکب سوار کرده به دروازهء خانهء "شاگون کرده" با بابه دهقان رئیس خانواده- یکجا همرایی نموده از دهن دروازهء خانه صدا میزند که من دولت شاگونی را به شما آورده هم و سه بار آنرا تکرار میکند وآنگاه "کی بانو" با خانم بزرگ خانه در حالیکه آرد سفید را در کف دست دارد ودروازه را باز مینماید وبا داخل شدن آنها این آرد را مبارکباد گویان بر شانهء راست طفل وبابهء دهقان میچسپاند- وآنها هم خمچهء درخت یا شاخچهء درخت را به وی اهدا مینمایند واین خانم این شاخچه ها را که بعضی نمونهء گندم وبعضی نمونهء باقلی اند ورنگ هر شاخچه باهم فرق میکند را از آنها با احترام زیاد گرفته استوار مینماید ما برای انکه دوباره این کلمهء اوستایی وحفظ آن در فرهنگ پامیریان مثالهای گفته باشیم با شرح مختصر بالا پرداختیم- اگر در بارهء شاگون بهار با رسم ورواج هایش در پامیرات که اکثرشان همان تکرار رواج های کهن آریایی در عصر ما میباشد مفصل وکامل صحبت نماییم ناچاریم کتاب بزرگی را تألیف نماییم که من امیدوارم این عرصه برای پژوهشگران دانشمند خود منطقه با اثر کمک های منابع فرهنگ دوست وطن خواه وعدالت پسند ملی وبین المللی که خواهان ترقی علم ودانش وهمگرایی ویکدیگر فهمی تمدن بشری اند روزی میسر گردد.اکنون که کلمات "شگون" و( پتچلوم) اویستائی را شرح کردیم راجع به بقیه مراسم آن صحبت مینمایم.
شاگون بهار - که اکنون بنام نوروز عالم که از طرف جامعهء بین المللی به مثابهء نوروز جهانی شناخته شده با تمام ویژه گی هایش بازگویندهء تاریخ- وتمدن پرافتخار نیاکان ماست- وچه خوب است که همه ساله با درخشش پرتو میترا وتجلای زرین شعاع پربرکت او بر نشانی های نجمومی عامیانه پامیریان که بنام قلات های شاگونی برفراز کوه های متصل با قشلاق های شان میتابد در فضای صلح ودیموکراسی- صفا وصمیمیت - وحدت ملی وعدالت استقلال وحاکمیت ملی وسعادت همه ملت عزیز افغانستان عزیز برگذار گردد وبا این سردهء زیبای نوروزی از روزن خانه ها به داخل خانهء سفید دیده با آرد شگون راه سفید شادی وسعادت میباشد با صلابت تمام توسط نوجوانان ندا سردهند.

 نوروز شدو لالهء خشرنگ برآمـــد بلبل به تماشای دف وچنگ برآمـــد

 مـــرغان هوا نعرهء مستانه کشیدند مـــــرغ دل من از قفس تنگ برآمد

 شاگون بهار اولین بار توسط جمشید پادشاه پیشدادی که به فرکیانی تخت ساخت- بوی های خوش آفرید- طبابت وتندرستی آورد کشتی ساخت واز آب گذشت وبر پا گردید چون برتخت نشست بنا به گفتهء فردوسی-

سرسال نو هرمز فرودین+بر آسوده از رنج تن دل زکین- به نوروز نو شاه گیتی فروز+بران تخت نشست فیروز روز- بزرگان به شادی بیاراستند+می و رود رامشگران خواستند+چنین جشن فرخ از آن روزگار+نمانده از آن خسروان یادگار

در نوروز نامه منسوب به حکیم عمرخیام آمده است "گویند ایزد تبارک وتعالی بدان هنگام که فرمان فرستاد که خوشید ثبات برگیرد تا تابش ومنفعت او به همه چیزها برسد" آفتاب از سر حمل برفت وآسمان او را بگردانید تاریکی از روشنایی جدا گشت وشب و روز پدیدار گشت وآن آغازی شد مر این جهان را" نوروزنامه ص3- در فرهنگ کنونی پامیریان بدخشان نور وروشنی یکی از عقاید نهادینهء فلسفی در مذهب و رسم ورواج های دینی وفرهنگ عامیانهء مربوط به آن میباشد- که در باره توضیحات مختصری مینماییم. که چگونه مقدسیت نوروز در فرهنگ کنونی اسلامی آنها پابرجا مانده است.

خانه سکونت پامیریان که در اوراق قبلی راجع به آن حرف های داشتیم دارای روزن کلانی میباشد که نور وروشنی از آن به داخل خانه میتابد- عرفه نوروز یا "شاگون" بنا به ثبوت های مروجهء عامیانه آنگاهیکه نور آفتاب از روزن بالای نشان نوروزی در داخل خانه وهم بر "قلات های نجومی" کوهستان مطقه بتابد یعنی یکروز قبل از شاگون گرفته میشود. اعضای فامیل نور آفتاب را بالای نشانی همیشگی خود میبینند فورأ مشتی از آرد را گرفته بر مقدمش بالای نشانی نثار مینمایند وسفیدی آرد از علامات جامهء سفیدی فریدون بجا مانده که با آن به جنگ ضحاک رفت.و (فردوسی)میگوید- بپوشید پس جامهء نو سپید+نیایش کنان رفت دل پر امید+فریدون به خورشید بربرد سر+ میان تنگ بسته به کین پدر. (شهنامه)

ودرخانه بوی خوش را منتشر نموده دختران خوردسال "لفتک ها" که نوعی از اسباب های بازی آنها میباشد را با تار وسوزن یک چمچه شیر در پرتو نور خورشید که بر نشانی نوروزی داخل خانه تابیده میگذارند- واز آن شگون نیکو را برای آینده خویش آرزو مینمایند- ومیگویند فردا "شاگون" است.

بوی خوش که عبارت از مالیدهء آرد با سپند- وگل های کوهی وگیاهیکه در میان مردم "عرق رسول ص" نامگذاری ومخلوط با روغن زرد نموده بر دیوارهء پیش روی "دیکدان " یا تنور نان پزی داخل خانه بالای یک بیلچه آتش گرفته شده از تنور "دیکدان" گذاشته میشود وبوی لذت بخش آن به تمام گوشه های خانه انتشار میابد وخانه را فرا میگیرد- در شاهنامهء حکیم فردوسی ساختن بوی خوش به جمشید نسبت داده شده+ دیگر بوی های خوش آورد باز+که دارند مردم ببویش نیاز- چه عود وچه عنبر چو روشن گلاب+چه بان چو کافور چون مشک ناب. صــ22 ( شهنامه پادشاهی جمشید)

(لفتک) که کلمهء است از لغت عامیانهء مردم بدخشان "گودی- دخترک چوبی کوچک که رویش با ریسمان های رنگه ساخته شده و لباسش تا آرایش دیگر معرف لباس محلی دخترانه منطقه میباشد" ودر زبان شغنانی پامیری آنرا (ژینجچ )ودر اشکاشمی " لفتک" وبه واخانی آنرا " کیسکن" میگویند که همه کلمات اوستایی اند چون مطالب ما از مقدسیت نور در فرهنگ پامیریان است لذا از موضوع خارج نگشته در باره توضیحات خویش را ارائه میداریم – نور- در مذاهب وادیان کهن آریائی از مذهب مزدائی- زروانیسم- مزدسینه "زردشتی" که وابسته با یکدیگر میباشند جایگای اساسی خود را دارد. احسان طبری در کتاب جهان بینی های خویش از قول دانش مند معروف گرشمن مینویسد: به عقیدهء گرشمن در مذهب مزدائی کهن "اور مزد "خداوند خیر"- مهر "میترا"- ناهید- "زهره" در مرکز قرار دارد نه تقابل "اورامزد" و اهریمن". صفحه 64 مزدسینه.(جهان بینی ها)

اورمزد در زبان های کنونی پامیری:

به زبان اشکاشمی- اور معنی باران و مزد بمعنای فایده را گویند- وبه زبان شغنانی- (مزداو) را میتوان صاحب سازندگی معنا نمود- چون خداوند خیر "اور مزد" با-( میث) به شغنانی یعنی روز- "میترا" آفتاب- ناهید- ستارهء زهره "نورسعادت" همه منتشر کنندهء نور میباشد با کلمه "مهر" که بازتاب آن گاهی در آسمان اگر صورت میگیرد پامیریان آنرا باز شدن دروازه عرش وتجلی عقل کل میشمارند وبه حرمت آن مراد کامیابی ها بر مشکلات را از خداوند یکتا میخواهند.

یعنی از فلسفه عقیدتی نیاکان ما قبل از دین مقدس اسلام وپذیرش آن در چوکات زبان وتفکرات عمومی مردمان پامیر بدخشان کنونی چنان بازتاب یافته که میتوان به مسایل موشگافانهء تحقیقات علمی وتاریخی آن وچگونگی توافق وتقویهء فرهنگ آن در خدمت فرهنگ اسلامی وملی، سود جست وبا شعار به پیش به سوی نور در مقابله با ظلمت برخاست. چنانچه گفتیم از مذاهب کهن مزدائی وزروان- که به معنی بیکران وزمان یاد هراست تا مزدسینه "زردشتی" وبعد ها مذهب مانی که خیر وشر- اوهورا مزدا واهریمن را چون گوهر ظلمت با تفاوت های فکری نهاد عقیدهء دینی قرار داده اند را میتوان در عقاید مذهبی اسلامی تشیع پامیریان که شکل عنعنات اسلامی را بخود گرفته باز یافت ونگارنده فکر میکنم که توحید در مذاهب آریائی کهن ما با بخش های دیگر عقیدتی اش در پذیرش دین اسلام وغنامندی فرهنگ آن در منطقه نقش به سزائی داشته است- زیرا اسلام که دین کامل از طرف خداوند برای همه بشریت است عقیدهء نور وخرد را بر جهل یا پیروزی خیر را بر شر واهریمن- نیکی را بر بدی با پرستش یگانهء لاشریک به ارمغان آورده لذا مساعدت وشرایط ذهنی وعینی برای پذیرش وتقویهء آن بواسطهء آن فرهنگ متجلا وغنی مشرقزمین "آریانا" "پندار، گفتار وکردار نیک" وغیره کمک کرده است. واینکه در بعضی نقاط ایران وپادشاهان آریائی در مقابله با سپاه عرب قرار مگرفتند شاید بیشتر بخاطر حفظ قدرت وحاکمیت ملی شان بوده باشد.

 در فرهنگ عامیانهء پامیریان آن رسوم وعقاید مثبت آریائی تجلا یافته که در تطابق وتقویهء عقیده وی اسلامی از جمله جان وخرد وطبیعت- وحدت واخوت- آزاده گی وجوانمردی- صلهء رحم ونیکی وحفظ ارزش ها وسنن با افتخار ملی- ترقی خواهی تأمین وعدالت میان همه مسلمانان وبشریت عالم نقش مثبت بازی مینماید. مثلأ این رباعیات را که در یکی از کتابهای مذهبی اسماعیلیان پامیریان بدخشان "مراة التحقیقن" نوشته شده که منسوب به نصیرالدین طوسی میباشد میخوانیم.

 اول زمکونات عقل وجـــان اســــــــــت اندر پی او نه فلک گــردان اســـــت

 زین راز چو بگذاری چهار ارکان است پس معدن پس نبات پس حیوان است

 صفحه 25 باب سوم

و یا:

 بیست ونه گردش دادند ترا آدم ساختند سیزده کـــــــردار دیگر اندرم انداختند

 گر تو انسانی بیان گردش خود را بدان ورنه جانرا در تن هر زنده هم انداختند

 "شبستری"

در بیان فوق عالم خودشناسی راه به سوی خداشناسی میبرد وخرد وجانرا که پرتو از نور ذات امرباری میباشد تذکار میدهد- ورابطهء فرهنگ کهن ما را با تطابق کامل به اسلام بیان میدارد.

یعنی عقل وجان یا(عقل نفس) به امر حق تعالی که نور عالم علوی اوست. نه فلک همان نظام "شمسی وسیارات نه گانهء آن" به چهار ارکان- آب- خاک- آتش وباد بوده- با موالید ثلاثیه "معدن- نبات- حیوان- ساختمان اولی مکونات تا حیوان را معرفی میگردد که از میان حیوان انسان که دارندهء شعور خود شناسی وخداشناسی میباشد ویا به عبارهء دیگر اشرف مخلوقات گردیده است وپا به میدان بندگی- طاعت وعبادت- میگذارد. تخم از پشت پدر به رحم مادر انتقال یافته در طی نه ماه وچند روز پای پرورش از جنین تا آخر هفت اعضای بدن را تکمیل نموده بعداز تولد در مدت یکسال که دوازده ماه است به مرحلهء تشخیص وتمیز قدم میگذارد- درین دوران بیست ونه گردش را تکمیل مینماید- پنج حواص ظاهری پنج باطنی با خواب وبیداری وتلاش وتعقل کرداریست که او را به پایهء اشرف المخلوقی میرساند.پنج حواس ظاهری چشم- گوش-دهن-بینی-دست ها و پنج در باطن بخل-شهوت –کبر-خشم –حسد با سه ضرورت عمده حیات یعنی خواب وخور-بیداری و تلاش برای ادامه یا ضرورت بقا یا تسلسل حیات با- فهم جزی (عقل جزئی) مبدا ء میعاد می باشد.

 در مقایسهء این گفتار ها چه با مفرفت مذاهب کهن آریائی قبل از اسلام وچه در تصوف وعرفان اسلامی همگونی های زیادی موجود است. ویامثلآ در رباعی ذیل مقایسه- "پندار نیک- گفتار وکردار نیک" را که اساس- تربیه انسان وکرامت او درین مزدسینهء زردشتی میباشد به وضاحت میتوان با اسلام در فرهنگ کنونی ما مقایسه نمود

 میگفت نبی که اهــــــــــــل جنت چـــــــار است

 پندار خـــــوش و زبان خـــــوش گفتار است

 ســـــــــــــــــوم دل نرم چـــــارمین دست سخــا

 رحمت به کــسی که این چهــــارش یار است

 "خواجه عبدالله انصاری"

صلهء رحم که یکی از مکارم اخلاقی در اسلام است با آن سه نکته اخلاقی کهن- پندار- گفتار- کردار نیک یکجا شده – اندرز فرهنگی را در تربیهء انسان مسلمان واضیح مینماید. همچنان در یسنایی 45 قطعه 2 کتاب اوستا آمده است. "آن دو گوهر که آن گوهر خرد مقدس به آن گوهر خرد خبیث گفت! اندیشه- آموزش- خرد وآرزوی گفتار وکردار- زنده گی وروان ما باهم یگانه ویکسان نیست در فرهنگ مذهبی خودشناسی پامیریان همین مطلب چنین ابلاغ گردیده - احسان طبری جهان بینی ها صـ40 دو شهرند در وجود بنده پیدا+بود آفاق وانفس نام آنها+پس آنها ضدیت دارند باهم+که بی فکری نباید کرد آدم یعنی شهر آفاق آن گوهر خرد مقدس وشهر انفوس آن گوهر خرد خبیث را تمثیل مینمایند. صـ30 کتاب جلالی شاه بخاری در نوروزنامهء خیام همچنان آمده که در روز نوروز خداوند تبارک وتعالی دوازده فرشته را مؤظف گردانید تا چار آن بر آسمان اهریمنان را نگذراند- چهار آن بر چهار گوشهء جهان تا اهریمنان را گذر ندهند تا از کوی قاف در گذرند چار دیگر بر آسمانها وزمین ها میگردند واهریمنان را از خلایق دور میدارند. نورزونامه صـ3

 تأویل این بیان فوق در عقاید پامیریان وروز نوروز ظاهری وباطنی آنها تجلی یافته است- مطلب از نوروز باطنی آن است که اگر خانه ها را با رسوم "جمشیدی"- "آریائی"- "اوستائی" با آرد سفید مینماید واز چروک ودوده سیاه پاک میسازند باید خانه وجود معنوی خود را نیز شاگونی نمایند. یعنی بدی ها وافعال ذمیمه را به افعال حمیده ونیکوئی مبدل سازند تا روز بر ایشان نو شده باشد. چنانچه در کتاب مذهبی هفت باب ابواسحاق آمده است.

 نوروز ظاهری بود اندر تغیر سال نــــــوروز باطنی نبود جز تغیر حال

 نوروز اهل صــــدق بود تغیر فعل نوروز اهل کـذب بود زیب جسم ومال

 نــــوروز آن بود که بـــــود ایمـــــــــن از زوال (صفحه 35کتاب قلمی)

خوراک نوروزی پامیریان روز شاگون در ورق های قبلی تا جائی ذکر گردیده- تنها در شغنان دلیه با گوشت وشیرپیره از تلقان وچهار مغز نیز غذای نوروزی محسوب میگردد- بقیه رسم ورواج های مربوط به این روز- در پامیر بدخشان "اشکاشم- شغنان- واخان- زیباک- منجان- شیوه- روشان" وغیره نقاط آن آنقدر انبوه است که برای نوشتن آن همه کتابی باید ارقام نمود- از جمله گاو براری- تخم براری- باقلای قاقراخ- سه روز از قماچ نوروزی برای خوشاوندان امید ارسال داشتن که آغاز آن در جارو بستن- پرسیدن ساعت سعد را از ملا وسفید کردن خانه با آرد درامدن در خانه وغیره در بر میگیرد در چوکات رواج های اجرا میشوند که همه به فرهنگ کهن سال آریائی ما اکنون با شیوهء فرهنگ اسلامی ارتباط محکم داشته و وثیقهء زنده بجا مانده آن محسوب میگردد.

درین روز در "واخان" اسپ ها را جهت دواندن و رقابت سپورتی به "پیگه" می برند- صاحبان اسپان تقریبأ یک ماه زحمت میکشند تا اسپ خود را برای رقابت در "پیگه" آماده نمایند- این اسپ ها را آنقدر برای دویدن عیار وآماده میسازند که فاصلهء 8-9 کیلو متر ویا بیشتر از آنرا در مدت تقریبأ 15-20 دقیقه طی نموده به خط آخر میرسند- سوار بر پشت برهنهء اسپ با مهارت او را کنترول نموده به پیش میتازد- اسپ دوند- اول میاید وتحفهء خوبی دریافت میدارد تا اسپ سوم جایزه نصیب میشود. این پایگه دوانی اسپ ها در روز شاگون بهار یا نوروز در اشکاشم- زیباک نیز رواج داشت- بزکشی نیز در روز های نوروز با تخم جنگی ودیگر بازی توسط پهلوانان چاپ انداز وجوانان اجرا میگردد. خلاصه فرهنگ عامیانهء ما نوروز جاویدان را در آغوش پاکیزهء نسل های دیگری که بعد از ما میایند حفظ خواهند نمود. برای اینکه راجع به نوروز عالم در پامیرات معلومات مفصلتری دیگری داشته باشیم. بقیه حکایت اجرای نوروز را که هزاره بیک (سودا)نموده است با گفتار فوق ضمیمه مینمائیم.

البته رواج های مراسم نوروزی در پامیرات تقریبأ یکسان میباشد- که جوهر آنرا در نظر باید داشت که از یک سرچشمه آب میخورد وبا عنعنات دیگر جاهای پامیر مختلط وعمومیت دارد.

در بیستم ماه حوت صدای آمد آمد نوروز در منطقه طنین انداز میشود- زن ها مقدار ضرورت گندم را در سبد انداخته با آب تر میکنند که بانوی هرروز مقدار آرد را شیره ساخته بالای گندم مذکور میریزد تا سبز شود- وبعد آنرا توته توته نموده در دیک انداخته زیرش آتش کرده آنرا خشک میکنند- که بعدها از آن سمنک وشاشپ بیار میکنند که هردو غذای نوروزی میباشند. از جمله غذای" شاشپ" در شکاشم- واخان- زیباک وکلمه باج در شغنان مروج است.

بچه ها را با ساعت نیک که ملاها آنرا هدایت میدهند به دنبال چخ یا "کلک" بزبان عامیانه به دشت گنج آباد ودیگر جاها که این بتهء سخت در آنجا زیاد است اعزام میدارند- بعد از آوردنش در روز نوروز از آن جهت پاک سازی "دودهء" که در خانه وچت آن جای گرفته به صفت جاروب پاک کاری استفاده مینمایند.

روز نوروز با تقویم که نزد عدهء از ملاهای مجرب قریه جات از حرکت آفتاب به خانهء حمل در کوه ها نشانی شده موجود است تعیین میگردد. یعنی وقتیکه آفتاب در همان نشان غروب کرد میگویند که فردا نوروز است. در "واخان" این نشانی نوروزی را به حجت خراسان منسوب میدارند که گوئیا او آن نشانی را کرده وبه مردم هدایت داده که با غروب آفتاب بالای آن نشان نوروزی را برگزار نمایند.

غذای "شاشپ" از آرد سمنک که در فوق ذکر گردید با توته های یخ در دیک جوشانده میشود وشیرین گردیده بالایش روغن زرد انداخته روز نوروز استفاده میشود.

این غذا از قدیم بر سفرهء نوروزی میراث دوران کهن آریانا به صفت غذا را تمثیل کرده با قماچ سنمک- وکلمه باج غذای اساسی نوروز است.

با "چخ" یا "کلک" خانه ها را در ساعت سعد که منجم قریه "ملا" هدایت داده در روز نوروز پاک کاری نموده "دودهء" آنرا هم طبق هدایت در جائی مشخص به طرف شمال یا جنوب میاندازند بعد از انداختن آن با آرد "جو" ویا "مشنگ" سراپای خانه را به بسیار ظرافت سفید کرده وخانه را برای مبارکباد یا شاگون بهار مبارک- اعضای فامیل وهمسایه ها آماده مینمایند. اولین شخصی که به خانه میآید و "پتچلوم" که لغت آن کلمهء اویستائی میباشد ودر اوراق قبلی تذکر داده شده را باز مینماید. یعنی مرد کلان با پسربچهء که بالای یک مرکب سوار داخل خانه میشود ودر دست آنها شاخچه تازهء بید با اشکال گندم وجو وباقلی در آورده شده قرار دارد شاگون بهار مبارک میگویند. وخانم بزرگ خانواده به شانهء آنها آرد میزند وغذای نوروزی را پیش آنها میگذارد تا نوش جان کنند- به مرکب جو وبه گاوهای قلبه "ترید" کاه سفید همرای آرد جو ویا دیگر غله ها را داده بر پشت آنها هم کمی آرد میزند.

وبعد از آمدن وخوردن غذای سمنک- قماچ و"شاشپ" نوروزی دعا میکنند- که نوروز بهار- مبارکتی کار- یکدانهء ما هزار- هزار ما بیشمار- بحق خواجه عبدالله انصار الله اکبر- واهل خانه آمین میگیرند. درین جا نام حضرت خواجه عبدلله انصار هم به صفت پوشش اسلامی وهم به صفت پیردهقانان بر عنعنهء نوروز آریائی تجلی غنای فرهنگی را نمایان میسازد.

تمام خانواده ها عین رواج را در "پتچلوم" گشائی مرعی داشته عمل می نمایند. وبعد همه به خانه های یکدیگر با شاخچه های تازهء بید رفته غذا میخورند ودعا مینمایند- جوانان اعم از پسران ودختران در جریان روز بازی های تخم جنگی- پهلوانی- انواع سرگرمی ها را دارند- که دختران با تناب های بسته بر شاخ درختان خود را گاز میدهند ویا با توپ ساخته شده توسط خودشان در خرمن های هموار بازی چرخک را اجرا میکنند یعنی توپ را با ضرب به زمین زده وقتیکه بلند شد چرخ زده دوباره به آن ضربه وارد نموده همین طور ادامه میدهند.

وقتیکه پیشین یا آفتاب نزدیک کوه ها رسید قلبه گاو را آورده به ساعت سعد طبق هدایت "ملا" چند خط در زمین قلبه مینمایند ومقداری کم از تخم را از جورابی که پشمی میباشد به زمین طور شگون نیک میپاشند- وبقیه را با جوراب همرای یک قبضه "گل خار" از راه روزن خانه به خانه میاندازند.

هنگام چند خط شدگار کردن یک نفر خانم با پوستین به روی خاک خود را لول میدهد – که معنی اش آن است که خاک پدر ومادر انسان- ونعمت ده زندگی او است – از زندگی تا مرگ در آغوش او خواهیم بود. بعد از آنکه دهقان آن تخم را با جوراب در خانه انداخت خانم خانه چمچهء چوبی را از طریق روزن به بام می پرتاود- ودهقان در بالا منتظر این چمچه چوبی به پشت زد آنرا شگون خوبی سال پربهره وحاصل خیز حساب میکنند واگر به روی افتید برعکس سال "نو قان" وکم حاصلی وگرسنگی خواهد بود – چون انسان در قدیم به نسبت نداشتن وسایل در مبارزه با حوادث طبیعی ناتوان بود لذا این فال ها را به نسبت عجز خود در مقابل طبعیت حساب میکرد. ودر معنی باید آش دهقان ودود غذای آن از روزنش همیشه پرمنفعت وبلند باشد که چمچهء چوبی آش خوری مثل آن است. واین چمچه اندازی سه بار از روزن بخانه واز خانه به روزن یا بام تکرار میشود بعد هم دهقان به خانه آمده آن تخم غله در جوراب را به ستون می بندد وتا سال آینده و نوروز آن باقی میماند. "کاچی" یا نوعی "لیپی" همرای شیرآب وروغن هم غذای سرقلبهء نوروز میباشد- قابل تذکر است که درین رسم ورواج های که کلانی وخوردی خانواده در آن موج میزند تصویر نظام دودمانی "مهستانی" "مه آبادیان" نیز تجلا یافته است. همچنان روز نوروز غیر از گذشته کهن خود که به تمدن وفرهنگ همه مشرقزمین تعلق دارد – همه پذیری خود را در عالم بشریت با رسائی تمام ثبوت کرده است. نزد اهل تشیع وتسنن وهمه مسلمانان عزیز وگرامی میباشد اهل تشیع میگویند- درین زوز "علیع" خلیفهء چهارم عالم اسلام به خلافت انتخاب شد و بزرگان عالم انسان تجلیل این روز را گرامی داشته اند.

علمای اهل تسنن هم اکثرشان این روز را روز دوستی واخوت- کار وپیشرفت اتحاد و همدلی در میان مسلمانان میشمارند. و ازین جهت است که نام خوجه عبدالله انصار به صفت پیر دهقان در دعاها خوانده میشود از جمله علمای اسلامی حکیم خیام در نوروز نامه آورده است دوازده فرشته درین روز چهار فرشته بر آسمان تا اهریمنان را نگذارند – چار آن بر چار گوشهء جهان تا اهریمنان را گذر ندهند تا از کوه قاف در گذرند وچار دیگر در آسمانها وزمین ها میگردند واهریمنان را از خلایق دور میدارند. نوروزنامه صـ3 آغاز کتاب که هدف از آن گفتار دفاع از بزرگی وتجلای تاریخی فرهنگی این روز پرافتخار درسنن با افتخار وطن ما همه مشرفزمین میباشند- که حاجت به شرح ندارند.

 برچهرهء گــــــل نسیم نوروز خـــوش است در صحن چمن روی دل افروز خوش است

 از دمی که گذشت هرچه گوئی خوش نیست خوشباش زدی مگو که امــروز خوش است

 رباعیات عمر خیام

 سروده ها وادبیات عامیانه: فرهنگ عامیانهء کنونی پامیریان از نگاه ادبیات نیز غنی میباشد که در قالب چهار بیتی- رباعی سروده شده ودر قالب آهنگ بلبلی واخانی- فلک شغنانی ونوحه هنگام سوگواری مداح خوانی اجرا میگردند. علاوه بر این سه قالب آهنگ های بزمی چه در قالب غزل وچه در قالب های دیگر موسیقی چون شهنات- بوسه لیک- تاره وغیره زیاد میباشند. مثلأ- خوانندهء با دف ونی در طوی ها با همراهی چند تن دیگر به شکل "کورس" مستانه وشاد چهار بیتی ها را میخواند وشاه مرد با وزیرانش واهل خانه واشتراک کننده گان او را با نثار کردن پول ویا چیزی از صنایع دستی وطنی بافت خودشان چون جراب پشمی- ویا چند متر تکه تشویق وسپاسگذاری مینمایند- اینرا هم باید تذکر داد که بافتن صنایع دستی چون جاکت- گردن بند- چکمن- جوراب- دست کش- گلم- دوختن پوستین- چموس- کفش چوبی- تا مسی صنعت- وبافت کرباس ساختن کوزه- تغاره- چینی کاشی گرفته از گل- آهنگری ساختن آلات دهقانی وکار- نجاری- رنگ دوات ساختن باروت سیاه – کاغذ وغیره از قدیم ترین دورانهای تاریخ تمدن آریانا در پامیر بدخشان وجود داشته وتا دوران عصر جاضرهم دیده میشود- که متأسفانه درین سالها برای تکامل آن توجه صورت گرفته نمی گیرد. بهر صورت! بر میگردیم به اصل مطلب خوانندهء که با دف ونی در طوی ها گاهی شعر را از شاعران زبان دری وگاهی از ادبیات عامیانهء که در طی قرون توسط افراد جامعه سروده شد وسینه به سینه به یادگار مانده استفاده مینماید. در اشکاشم وزیباک- واخان- منجان خواننده آهنگ خود را در پایگهء خانه با رقص خود همراه نموده اجرا میکند وچند هنرمند دیگر برایش دف ونی میزنند وهم آوزی مینمایند.

طرز اجرای آهنگ ها گونان است که با ضربه های دف تغیر میکند- وبنام های 4و6 تا هشت ضربه- روان وکشال- به زبان موسیقی هند تین وتال و"روپک" وغیره اجرا میشود.

آهنگ های دف ونی اکثرأ بگوش مردم محلات پامیر مشخص وآشنا اند- وچنان با کیفیت اند که لذت بردن از تکرار آن با شعر وچهاربیتی دیگری بیشتر میگردد- درشاهنامهء فردوسی بزرگ آن گاهیکه رستم جهت آوردن کیقباد به کوه البرز میرود- او را می یابد- و مژده شاهی را به وی میدهد راجع به سرود دف ونی-چنگ آمده است. سرایندهء این غزل ساز کرد- دف چنگ ونی را هم آواز کرد+که امروز روزیست با فروداد+که رستم نشسته است با کیقباد "شاهنامه" صـ62 این صنعت تا موسیقی عصر ما هم در پامیر با قوت وجود دارد با آنکه آوازخوانی با آلات موسیقی نو هم رواج یافته است.در فرهنگ عامیانه آهنگ های دف-

 گلــــــــــــــه با یار بــــــــــــــده جــــــــــــــــوان آزار نـــــــــــــــــــده

 گــــــــــــــــل ســــــــرخ بته دار پاشنه بلند مــــــــــــــــــــــــــــوزه دار

 کوگک سرسنگ میکند ققره بناز یارجان به روا رواست جــانم به گداز

 ای بار خـــدا در آسمان ابر انداز این یار رونده را به من معطل ســـــاز

 گلــــــــــــــــه با یار بــــــــــــده جـــــــــــــــوانه آزار نـــــــــــــــــــده

به زبانهای پامیری شغنانی- واخانی- اشکاشمی وسنگلیجی نیز سروده های عامیانه زیاد است. از جمله به زبان واخانی.

 وزشه گــــــــــــل ار گیرمی شه بلبل ار گیـــــــــــــرمی

 وزشه جــــــــــان ار گیرمی یوتت خان ار گیـــــــــــرمی

معنا- مین یک گل نازنین میگیرم زبان بلبل داشته باشد زبان بلبلی خوانی که آهنگ زیبای در واخان میباشد وآنرا زنان هنگامیکه بزرگان محلات به ایلاق ها جهت تفریح میروند ویا عایلهء خود را در ایلاق خبر میگیرند به اسقبال آنها باهم آوازی چند نفر زن یکجا اجرا میشود زنان با آهنگ فلک مانند که در همه جای بدخشان مرسوم است بعد از گفتن چهاربیتی میخوانند "بلبلی ترنالما" "بلبلی برایت میخوانم" من یک جانانهء خوب میگیرم+وز کدخداها میگیرم.

 وزی رچم تا کرت کرت پرچادت ژغت- من میخواهم به قریهء کرت نزد یار خود میروم که دختر زیبا است ولی افسوس به قهر است

وز به کرت نه رچم – وزشه گل در گیرمی- لذا از دست قهرش به کرت رفته نمیتوانم- ولی میخواهم گلی خوب بگیرم. آهنگ نام بلبلی در شهنامه تذکر یافته است.

به لسان شغنانی هم این خواندن با دف وچند ونی رواج دارد- که به نامهای شاعری یاد میشود مثلأ ته درگاندیریی رگوف+کمند جناوته فروگ+یکبا مه نالن نغوگ- ژیوجم مه پهلندی فید معنا در دروازهء خانه شما شرشرهء آب است وابروان یارجان که ته خطاب میشود مانند کمند است- یکبار ای نازنین نالهء مرا گوش کن+ دوست میدارم که در پهلویم باشی

 به زبان اشکاشمی: توغدم په رن یک کمی شمال فد+مشنا مقصد اوجرج جان جمال فد

 جاناجانی منبانه کسی+تی میل شدوک پزین په هر خارو خسی هر رم رم ستی سرسبیل توبا هرځه غژی+زینهار په زینهار ته ای گپ نه نسی

ترجمه به قریه "رن" رفتم یک کمی شمال "باد بود"+مقصد از رفتن به آنجا دیدن کبک نازنیم جمال بود

مطلب از کبک محبوب که بنام جمال یا دختری بنام بوده میباشد. بقیه این محبث را در صفحات بعدی بیان میداریم. در جملات فوق این اشعار عامیانه ادبی کلمات اوستایی مدغم است مثلآ کلمه "رن" همان قشلاقیست که فریدون "فرفال" در قلعه آن بزرگ شده-

نگارنده معتقدم که دولت پیشدادیان تحت رهبری "فریدون" که در روایت اشکاشمیان "فرفال" نامیده میشده در همین کناره های اکسوس که نام های اوستایی آن تا کنون حفظ شده شاید تشکیل شده باشد که به تحقیق نیاز دارد نام های قلعه رن یا "ورن"- قریهء سام جید- هفت خن- گنج آباد مه آباد "خرندژ"- "مهروز" شکیج- غریج- ارویج- سکیکند- داروند- آهنگرده- یغدرو- اندج- زیچ- ورجاوند- پستیو- خندوت- کشنی خان- ویشت کیو- ورگندو ویرث وغیره همه نام های مناطق اند که در اوستا وتاریخ تذکر یافته اند اکنون هم در پامیر بدخشان با نام قدیمی وکهن خود یاد میگردند با آثاری که از مناطق ذکر شده گاهی دیده شده چنین معلوم میگردد که آغاز وتشکل دولت به آبادیان وپیشدادیان تا کیانیان از همین مناطق آریایی پامیر وبدخشان صورت گرفته وبعدأ به بلخ وهری وایران جنوب هندوکش وسعت یافته است. محققان ایرانی که عمومأ زبان پهلوی را فرزند کلان زبان اوستایی میشمارند گویی از موجودیت زبان های پامیری- فارسی دروازی- که نسبت به اوستا از پهلوی کرده نزدیکتر اند بی خبر مانده اند. و نمی دانند که زبان های پامیری با زبان فارسی - پشتو و- نورستانی وپشهء بخصوص پشتو وفارسی تلفظات مشترکی را دارا میباشد که از پیوند عمیق آنها حکایت میکند- وبه اثبات میرساند که زبان های پامیر گنجینهء اوستایی آریانای کهن میباشند. زبان پهلوی بعد از مهاجرت آریائیان در مناطق دورتر از (وخانیرث) بمیان آمده است که اجزای از زبان اوستای را درخود دارد.

خانه سازی: خانه های پامیریان که در اوراق قبلی راجع به ساختمان هندسی آن تذکراتی داده شد- از نگای فرهنگی بازتاب دهندهء سنن اوستائی وآریائی حتی بودائی را در خود جذب داشته بازتاب میدهد ونیز فرهنگ اسماعیلی تشیع اسلامی را جلوه میدهد چناچه آتش دان ودیکدان آن که به آتش ونور ارتباط میگیرد از فرهنگ کهند ما حکایت میکند- هرگاه آدمی ازین خانه به سفر برود کمی خاکستر را در ساق بوت- چموس یا موزهء خود انداخته وسر آتش داد را که مایهء پاکی ونور است با دست لمس میکند پنج ستون علامهء پنج تن پاک محمدص – علی رض – فاطمه- حسن وحسین خانه را در زیر سقف که روزن در اوسط آن قرار دارد استوار نگه میدارند- وکنج آن جای عبادت خانواده میباشد که چوب بالای آن را تیر میگویند وبه طرف قبله روی دیوار ها جای گرفته است روزن تمثیل کنندهء روشنی وخرد وپوشش نفس را بیان میکند در کیش زردشتی نیز- همین پنج تن که عبارت از اهل بیت زردشت میباشند با عث احترام زردشتیان میباشد وبا فرش گلیم از موی بز- نمد ودیک وتبق که همه ساخت خود منطقه بودند مجهز بود درین سالها- فرش کاملأ تغیر کرده جای قالین افغانی- وگلیم ونمد را فرشیات وارد شده ایرانی وپاکستانی وخارجی گرفته زیرا برای سهولت بافتن در منطقه توجه نمیشود- صنعت بیگانه و واردات آن تقویه میگردد.

خوراک مردم: از برنج تا گوشت- اتاله- حلوای شیر- شیر فتیر با روغن زرد ونباتی "دلیه" شورچای- شیروغن- آش پتک ومژک- گندم وغیره میباشد که نظر به توان اقتصادی هرکس محیا میگردد.

لباس چکمن پوشی- پوستین- شوالک پشمی- تاقی دوزی- با چموس اکنون تقریبأ از میان رفته ومردم با کالای وارداتی بخصوص لیلامی کرته وایزار خود را عادت میدهند.

بازی ها: پهلوانی- "لش" بازی- پیگه- توپ بازی با چوب که "کلتک" گفته میشود- در طوی ها "شلمبک" – خرخر جو- انجن کش کش- چلغز- جرماجخیک- "تلتا سقن" – پشپو "بازی زنانه"- تلک زنی وغیره که برای تشریح آنها کتاب علحیده باید نوشت هنوزهم در محلات اجرا میشود.

در طوی ها مغل بازی از داستان آمدن مغل ها حکایت میکند قالب ارباب رعیتی ورساله دار یا حواله دار را تمثیل میکند با خواندن آهنگ آن مغل آمد مغل آمد مغل- مغل از رهء دور آمد هی هی مغلی ودر شغنان آنرا با پیرک مینامند- که با تمثیل دیگر اجرا میشود در طوی ها وجشن اسپک بازی – بزک بازی که هردو با موسیقی اجرا میشوند هنوز هم مروج میباشد- شمشیر بازی وچوب بازی- وغیره نیز با صدای دف وموسیقی موجودیت خود را حفظ نموده است.

قصیده خوانی که شاخهء از سروده های ویدائی اند و راک های آن به نامهای تارچینی- ستایش- مناجات- ره پای- در وزن راگ های هندی چون تلنگ- بهرود- وبیرمی نیز در محافل مذهبی اجرا میگردد که لذت وکیف ذهنی آن نهایت عالی و از مقام والای برخوردار اند متأسفانه توجه به این همه ارزش های باستانی بصورت اکادمیک ودلسوزانه توجه صورت نگرفته است.

 باز هم تقابل کلمات اویستائی در ادبیات عامه پامیر بدخشان

نگارنده درین صفحات توضیح اکادمیک ومعیاری ادبیات عامه در پامیر بدخشان را مطرح نمی نمایم! وتوضیح آنرا به دانشمندان تحصیل کردهء بخش ادبیات وزبان شناسی محول می نمایم- که تا جائی کتاب (پاخالینه) دانشمند زبان شناس روسی تحت عنوان "زبان های پامیری" و"بختانی" محقق افغانی راجع به آن معلومات داده اند. لذا به کتاب های آنها مراجعه شود. اما از خداوند میخواهم تا از میان جوانان تحصیل کردهء کشور بخصوص ولایت بدخشان یا به عبارهء دیگر از خود منطقه "پامیریان" درین رشته محققی به حد کمال برسد تا با شناخت عمیق خود به صفت خودی راز های خودی را در پرتو بینش آگاهانه و بلدیت همه جانبه به خوی وبوی زبان مادری خویش درین عرصه روشن سازند- تا دیگر (آنچه را خود داریم از بیگانه تمنا کنیم). قبل از همه باید تذکر داد که در شرایط کنونی لهجهء زبان عامیانهء دری دری زبانان کابل مرکز افغانستان به نسبت تماس دوامدار مردم بدخشان با کابل بر لهجه های دری عامیانهء قدیمی مردم بدخشان از جمله بر زبان مردم زیباک- بهارک وغیره که در آن لغات عامیانهء مشخص خود وبود سایه افگنده است. که از بحث راجع به آن درین اثر میگزرم. زیرا به پژوهش علحیدهء نیاز دارد.

من درین بحث کلمات اوستائی چند گونه ابیات فلکلوریک "شاعری" از گفتارهای شاگون اشکاشمی را بیان میدارم. تا مصداق اهداف تحقیقی این اثر را توضیح نماید.

ومبرهن است اینکه زبان هم مثل جامعهء صاحب زبان دارای زندگانی است- اجزای آن رشد میکند، تولید نسل میکند فرسوده میشود، می میرد ویا جای خود را به اجزای تازه تر میدهد. لغات عامیانه ویا نوشتاری متداول هم برای خودشان حکومت دارند- پاره عمرشان کوتاه است وآنقدر کوتاه که طی یک نسل از میان میرود ولی همچون لغت مرده وجامد بعنوان کلید درک معانی- اشعار- آثار- همزمان خود میتواند مورد استفاده قرار گیرد.

وپارهء هم از لغات هست که عمر دوباره پیدا میکند- مثلأ "فرس" تا کنون هم در منطقه یاد آوری میگردد ودر معنا به اسپ هوشیار وتوانا از اسپ های دیگر- خوشقدم وخوش نصیب- وکامیاب در معرکه های جنگ وبازی را گویند. ویا این کلمات اوستائی- ویزپد- زنسوپد- ودهیوپد- که به زبان شغنانی پد شوهر همشیره- بزرگ قوم ویا یکی از اقوام خانواده را گویند- ویز- باز وپزنت به اشکاشمی فهمیدن- دهیو- دادن سخاوت را گویند کلمه اوستائی زئوس به اشکاشمی- زأس یا پسر- اور- باران رحمت به پشتو آتش- میزدا به شغنانی واشکاشمی آفریدن وساختن ویا "اور مزدا" "باران رحمت آفرینش" "دروین" به شغنانی- نباتی میباشد که به فارسی غارانی آنرا روین گویند واین نبات کوهی دوای جان بخش در مقابل گزیده گی کنه- مار وگژدم است، در خانه ها آنرا در لباس و گهوارهء اطفال محکم مینمایند ومیگویند که هم دوا است وهم شگون نیک برای اطفال وخانه داشته دیو وجن از وی میگریزد. "داروند" به زبان اشکاشمی قریهء میباشد که در شمال اشکاشم واقع شده که در صفحات قبلی هم به آن اشاره شد.

"یشتیوسپ" قریهء است در شمال اشکاشم که بنابه اظهارات مأرخین نام شخصی میباشد که زردشتی بوده است وبه گمان اغلب همین شخص به ولایت بلخ کوچیده وبر معبد نوبهار بلخ رئیس انتخاب گشته بعدها اولادهء او به برمکیان شهرت یافته در زمان ظهور ابومسلم خراسانی خالد برمک ازاین خانواده با وی به سرداری سپاه رسیده با خانوادهء عباسی تماس حاصل می نماید- تا اینکه اعضای این خانواده به وزارت عباسیان مقرر شوند- یحی برمک- جعفر برمک در زمان هارون الرشید بعداز خدمات زیاد اداری وفرهنگی وسیاسی همچون ابومسلم خراسانی به عوض مزد تقدیر همه از طرف خانوادهء ستمگر- عوام فریب وخدعه گر وفاشیست عباسی در رأس هارون الرشید خلیفه عباسی قتل وتاراج گردیده شهید میشوند.

اروان کلمه اوستائی هم به واخانی- منجانی وروشانی معنا های باهم یکسانی را دارا است. که از جمله به روشانی شاخ پیچیدهء جاویدان سبز را گویند وغیره.

 دیواژی، یعنی مار آسمانی- به شغنانی کلمهء "‌‍دفوسک" که در تلفظ افراد گوناگون از دیگر اقوام در اوستا دیواژی آمده همان مار- وبد را گویند.

کلمه اوستائی خشا یا شیه به اشکاشمی از کشیدن وچسپیدن معنی میدهد- نگارنده معتقدم که نام دریای آمو در میان تلفظات خود مردم آریا ویجهء منطقه اخشا گفته میشده که همین اکنون هم قریهء با این تلفظ بنام اخشاوال ویا اخشاشیه در کنار دریای مذکور در ناحیهء "یغدرو" مربوط به تاجکستان کنونی روبروی ناحیهء یغدروی افغانی موجود میباشد- که همین نام را یونانی ها "اکسوس" تلفظ کرده اند- ونام "وینگ داهی دیشته" دریاچهء میباشد که از درهء "سرگیلان"- "سرغیلان" سرچشمه گرفته از مناطق "زاردیف" یا "زرده"- "زردیو" کنونی گذشته به دریای عمومی "خیرناب" یا "کوکچه" معاون اکسوس یا "اخشاشیه" در منطقه "ایلاشی" یا بهارک کنونی میریزد.

"زأردین" به زبان شغنانی قلبها ودلها را میگویند- که اکنون "زردیو" در تلفظات مردم به حد شهرت یافته زیرا از بالای کوه های "یاغورده" که حد فاصل میان غاران ودرهء سرگیلان- زردیو است الی ولسوالی کشم کنونی نامهای منطقه وی به زبان های پامیری یا به عبارهء دیگر "اوستائی" نامگذاری کهن خود را دارند که از بحث راجع به آن درین اثر می پرهیزم زیرا تحقیقات اکادمیک درین باره ضرور است که به وقت ومحققان ومرکز- فرهنگی تحقیقات نوین نیاز است که قبلأ راجع به آن اشاره کرده ام.

قریهء "وینج" هم یکی از قریه های زردیو ودیته هم قشلاقی در مشرق ولسوالی بهارک میباشد که میتواند به آن دریای" آمو" مسمی گردد- وسیاحان چینائی که نابلد بودند شاید هم در نوشتارهای بعدی راویان وناقلان آن دریاچه را رود اخشا- اکسوس- جیحون- آمو شماریده باشند برای محققان مؤثق ترین مأخذ تحقیق همانا خود منطقه است که میتوان آنرا شرح وکتاب گذشته سرگذشت نیاکان ما از آریا ویجه گرفته تا کتاب اوستائی آن محسوب نمود- بنا به گفتهء جواهر لعل نهرو- درکتاب نامه های- پدری به دخترش- کتاب طبیعت منطقه- که باید خوانش حروف آنرا آموخت- حالانکه همراه با این کتاب طبیعت ما نامهای زندهء اوستائی را با تلفظات زبان آن بدست داریم پس میتوانیم به آسانی حقایق تاریخی علمی را با همه ابعاد فرهنگی آن وغیره تحقیق وروشن نمائیم. با این تذکرات برمیگردیم باز هم بسوی مطلب!

کلمات اوستائی رشنی به زبان اشکاشمی آتش را گویند- وکلمه سنیشته به واخانی چمن زار آفتابی را گفته همین اکنون هم قشلاقی در واخان بنام " سنیشت خور" نام دارد. کلمات وزند در اوستا- به معنی من وگرفتن- پت وفر- آبرو عزت درزبان پامیر میباشد. ناگفته نماند که کلمات اوستائی فوق در کتاب جهان بینی احسان طبری- آریا وآریاتباران- تاریخ بدخشان مرادی- راه ابریشم عزیز پنجشیری تاریخ تاجکان بابا جان غفوراف- فرهنگ های دیگر درج یافته اند که نگارنده آنها را با زبان های کنونی پامیری که به عقیدهء نگارنده همان زبان اوستائی کهن با گرفتن مختلط شدن فرهنگ عصرها تا دوران ما در قالب تفاوتهای زبانی میباشد مقایسه نموده ارقام نمودم- واین بر محققان وطندوست با رسالت وطن است تا دربارهء ثبوت حقایق کار علمی را انجام دهند. وامشاسپندان- در اوستا به معنی فرشته ها بوده که کلمات آن در زبان شغنانی- اشکاشمی- واخانی وغیره زبانهای پامیری که جوهر آنها یکی میباشد. همان معنی را میدهد.

چنانچه کلمه امشوس- به اشکاشمی روشنی در حالت رفتن یا این میرود وپندان جاوید معنی مشود- یعنی روشنی که به سوی جاوید شدن میرود.

آهنگ یا هنر"شاعری" که اصلأ توسط هنرمندان آوازخوان با دف ونی در عروسی ها به پا میشود بخش هم از فرهنگ عامیانه ما در بخش ادبیات وهنر عامیانه میباشد- که در پامیر بدخشان سرتاسری رواج دارد ضرب دف آن نیز چهار الی شش ضرب بواسطهء کف دست وپنجه های دست از نگای ضرب یا مقام های تبله نوازی "روپک" نامیده میشود- ودر هنر زیبا شناسی موسیقی آهنگ آن بسیار زیبا وگیرا شیوا وروان بوده همچون فلک "یا شش مقام" چوپانی- و راگ های متعلق به سروده های ویدائی- که در پامیر "مداح خوانی" نامیده میشوند همیشه دلپذیر بوده یعنی انسان بارها از شنیدن آهنگ آن احساس خسته گی نمی کند بلکه هرقدر دوام دار هم که باشد از آن لذت میبرد- که راجع به این پدیدهء جاویدان هنری میتوانید به مقالهء نگارنده تحت عنوان نقش وسیمای مولانا در فرهنگ فولکوریک پامیر بدخشان منتشره در سایت وزین خاوران مراجعه ومعلومات حاصل نمائید. راگ های هند که با این فرهنگ قرابت ومشابهت رشوی دارند از آن جهت همیشه دلپذیر اند که تمام روح وروان واحساسات آدمی را به حرکت آورد به سوی دنیای معنوی کشانیده ودر هرحرکت زیروبم خویش کیفیت های لذت بخش طبیعت را که انسان جزء آن وبه آن احتیاج دارد در روح وروان واعصاب آدمی را بجوش در میاورد- موجودیت نوا وسرودهای همیشه پذیر برای شنونده در طی قرون بواسطهء هنرمندان در موسیقی مشرق زمین گواه عقل ودرایت- تمدن وفرهنگ عالی آن منطقه میباشد. وازنگاهی میتوانیم این آهنگ های را آهنگ های همیشه پذیر وماندگار زمانه ها بنامیم- صدای روان ومستانهء دف با آهنگ مشخص آن "شاعری" هم از آن جمله میباشد. که با سروده های چهاربیتی خود زینت آرای محافل شادیانه میگردد. "بدرالدین" " شاگون" یکی از سروده سرایان بزم "شاعری" با سروده هایش از آن هنرمندان "شاعری" گوی و "شاعری" خوان اشکاشم است تا اکنون هم سروده هایش در بزم "شاعری" دف خوانده میشود وی در منطقهء باشند اشکاشم تولد یافته وتا سالهای پادشاهی "محمدظاهرشاه" زنده گی کرده است. وبا استفاده از شیوهء هنری "شاعری" گذشته گان در وزن "فعلاتن-فعلاتن-فعلاتن" سروده های خود را سروده است وبه دهقانی اشتغال داشته است. خانوادهء وی از سال تولد ومرگ او میتوانند معلومات بدهند که ما فعلأ به همین قدر شناخت اکتفا میکنیم. خانوادهء "شاگون" با شعر ونوشته نسخه برداری از روی کتاب های مذهبی قدیمی در اشکاشم معروفند- آنها با فرهنگ ومعرفت- کتاب وقلم کتابخانه، قصیده خوانی از راگ های قدیمی "مداح" سروکار داشته ودرین راستا دانشمندان محلی خوبی را از خانوادهء خود به جامعه تقدیم نموده اند- ودر عرصهء فرهنگ محلات پامیر خود کانون فرهنگی محسوب وخدمات زیادی را نسل در نسل برای مردم خویش در عرصهء معرفت- فولکوریک وشناخت های مذهبی وفرهنگی انجام داده اند تا اکنون هم این عنعنهء فرهنگی آنها بواسطهء جوانان ومردان این خانواده بنام "کنده" جلال الدین- هزاره بیک خان با قوت تمام جریان دارد- دوتن از شاعران همین اکنون که نگارنده زنده گی مینماید از میان این خانواده به نامهای هزاره بیک "سودا" اسپندکوهی- وشامیر"شاپور" اسپندکوهی با فرهنگ وادبیات سروکار دارند که در محلات پامیر از شهرت خوبی برخوردار میباشند- اکنون چند سرودهء "شاعری" شاگون را که بازگویندهء ادبیات فلکوریک وهنر"شاعری" را در بزم "روپک" دف بزبان اشکاشمی بیان میدارد ارقام مینمائیم.

 فــــــــــــــد شـاگونک بی کــــس اوک صــــــــــنم جــــان ایبابس

 ای قـــــــــد رورفیش نــــــــواس اوک گللــــــت از ای بلبــــــــل

ترجمه: بـــــــــود شاگونک بی کــــــــس یک صـنم جــــــــان برایش بس

 قــــــــد او جــــــــــو سبز نورس او سرگـــــل است ومـــــن بلبل

 چون در سروده ها کلمات فارسی مانند بی کس- صنم جان- بس- قد- نورس- گل وبلبل واضیح اند. که برای خواننده صاحب معلومات در ادبیات فعلی کشور ما معلوم است که شاید این کلمات بعداز فراگیر شدن زبان فارسی در منطقه در زبان اشکاشمی هما کلمه "فد" یا بود بین تلفظ شغنانی- اشکاشمی- واخانی- سنگلیجی کلمهء مشترک است که بود را همه آنها فد میگویند اما کلمهء "اورفش" یا "وربش" "جو" در میان زبان اشکاشمی وزبان پشتو کلمهء مشترک میباشد که هردو آن زا با اندک فرق با حرف "ف وب" تلفظ نمود که معنایش نبات جو میباشد وقامت یار تشبه به جو سبز نورس گشته روابط جوهری واشتراک زبان های پامیری را با زبان پشتو وفارسی بخوبی نمایان میسازد که این هردو زبان با جوهر اوستائی زبان های پامیری وابسته میباشد ویا این سرودهء فارسی "شاگون"

 زنک ســـــــــــــــــرخ خشــــــــرو گلها ره میــــــــــکند بــــــــــو

 دارد هـــــــــــــــلال ابــــــــــــــرو شـــــــــاگون داو مــــــــــیزنه

در اینجا کلمه داو درهمه جا میان فارسی زبانان به معنی دشنام تلقی میگردد که واضیح است.

 رسیــــــــــــــــــدم در "سپه سنگ" زنک ســـــــــــرخ هفت رنگ

 ریشامه میزند چنــــــــــــــــــــــــگ شـــــــــــاگونه داو مــــــــیزند

"سپه سنگ" نام جایست در "قزده" واخان- و کلمهء "سپه" در گویش محلات پامیر به "تولهء غله" در خرمن را گویند- آنگاهیکه دهقان گندم یا دیگر غله جات (باقلی- مشنگ- جودر-جو) وغیره را از کاه جدا مینماید آنرا یکجا جمع نموده با رسومات دهقانی "سپه می بندد" با "فی" یا اسبابیکه از چوب ساخته شده "راش بیل چوبی" براین غلهء جمع شده نقش هائی را خط میکشد- وبالایش یک دانه سیب ویا چیزی دیگری را گذاشته- در پهلوی نزدیک به این "سپه" بوی خوش را بالای آتشی که روی سنگی ویا ظرفی میگذارند انداخته تا از طریق سوختن در آتش بوی عطرآگین آن خرمن را فرا گیرد وبعد هم با پیمانهء "چوبی" غله را از خرمن در جوال ها انداخته حساب میگیرد وبه خانه انتقال میدهد وبه چاه غله یا کندوی غله میبرد- بواسطهء آن پیمانه همه ساله خرمن را توسط آن میگیرد اندازه محصول غلهء خود را در مقایسه با سال گذشته یافته وهم اندازهء مصرف خانوادهء خود را که در هرسال معلوم است که چه مقدار غله به خانواده تکافو کرده ویا داشته باشد را معلوم مینماید- اگر دربارهء رواج "سپه" برداری بصورت مفصل صحبت شود سخن به درازا میکشد که ضرورت به نوشتن یک رساله چندین صفحه را خواهد داشت- لذا به همان معلومات مختصر فوق کفایت مینماییم.

 کلمه "ریشامه" در تلفظ فارسی بدخشان ریش هایم را معنی میدهد که واضیح میباشد.

هرگاه با فارسی محل زیباکی وغارانی- یغدرو وبخشی از اشکاشم در میان دو نفر که هردو از همان مناطق با شند صحبت مشود وبه لهجهء مروج خودشان صحبت نمایند فارسی گویان دیگر نقاط افغانستان چون کابل- پروان- مزارشریف- هرات وغیره بسیار هم کم صحبت آنها را می فهمند-گرچه درین سالها زبان معیاری فارسی از طریق معارف ورفت آمدها به شهرها درمیان مردم گویش های قدیمی این محلات را زیر پوشش گرفته کم رنگ ساخته است اما با آنهم هنوز آن گویش های محلی- لهجهء قدیمی را مردم استعمال مینمایند مثلأ یک اشکاشمی اگر بگوید که "ننیم یک ویرک را به فراش برد و فرغمچ سیه را از پلر به تگاو نشیو کرد" فهم آن برای فارسی زبان های تذکر یافته در فوق بسیار مشکل حتی بیگانه است حالانکه شاید این کلمات وهم زبان محلی وبومی "دروازیان" را میتوان دروازهء محلی نخستین گویش زبان "دری" یا "در دری" که دیگر به زبان علمی وملی همه کشورهای قلب آسیا جای زبان نوشتاری عرب را که به مردم ما بواسطهء استعمار "اموی"- "عباسی" تحمیل شده بود گرفته ومبدل شده است بوده باشد. معنی آن جملات بالا یا گویش اشکاشمی "دری" این است "ننیم- مادرم یک ویرک- میش نازا را به فراش- قوتن یا جای نگاه داشت گوسفندان وبزها در ایلاق برده وفرغمچ- تورپی مادهء نازا سیه را به تگاو- قریهء که از ایلاق پائین است- "تگاو یعنی پائین" نشیو- نشیب کرد یابه پایان روان کرد. اگر به لهجه دری دروازی بگویم "همزه شریکان درکابی" همچنان است که مردم کابل آنرا نمی فهمند حالانکه معنی آن این است. (اندیوالان من درکجا هستند.

واین خود نشان دهندهء فرقیت لهجه های "دری" پامیری وهمچنان زبان بومی دری "دروازیان" بدخشان با دیگر نقاط کشور میباشد- گرچه جوهر آریا ویجهء دیروز وامروز به همه آریاتباران تعلق دارد وهمه آریاتباران در هر کجائی که ساکن هستند همه فرزندان این خانواده شماریده میشوند- اما در میان آریا ویجه هویت های مشخص زبانی- هرهنگی بخصوص اویستائی تا عصر حاضر به شکل اقوام تبارز نموده است که از آن نباید انکار نمود.

وبا این تبارز مختلف تاریخی- فرهنگی هویت مذهبی نیز در جریان حرکت تاریخی ملت ها بسوی تصاحب قدرت ویا مقابله با قدرت ها از طریق ایجاد پدیدهء نوتر فرهنگی همرا گشته که با ساختارهای قومی وزبانی- منطقوی فرهنگی واجتماعی- سیاسی- اقتصادی وغیره هویت مشخص عدهء از اقوام را مثلأ در بدخشان مشخص مینماید-

بعقیدهء نگارنده وحدت میان اقوام ساکن در کشور را میتوان از طریق تحکیم پیوندهای ملی با معرفی وافتخارات وسهم خدمات تمدنی آنها در تاریخ تمدن آریا ویجه وهمهء بشریت وشناخت واحترام به حقوق آنها از طریق یکدیگرفهمی ویکدیگر پذیری به صفت برادر- بدون تبعیض- تعصب- برتری جویی وچشم پوشی از حقیقت یکدیگر تأمین کرد. با حق اشتراک همه اقوم در تمام عرصه های حیات میتوان وحدت واقعی را مثلأ در ولایت بدخشان تأمین کرد وبدخشان را متحدأ در جمع ولایات کشور در خانوادهء وحدت ملی قرار داده ضامن موجودیت افغانستان مستقل- دارای حاکمیت ملی ترقی وصلح ودیموکراسی وافتخارات تاریخی- فرهنگی حفظ نمود. بدخشان متحد و برادر باید افتخار کند که با داشتن وثیقه های زنده نیاکان از جمله فرهنگ پامیرات خود آئینه انعکاس تمدن و فرهنگ آریا تباران در تاریخ پر افتخار وطن خویش است.

 ناگفته نباید گذاشت که با زبان های شغنانی- واخانی نیز اشعار زیادی را شاعران پامیری زبان سروده اند که ما درین اثر نمیتوانیم آنها را ارقام نمائیم- میخواهم آنها را در رسالهء جداگانهء بعدها اگر خدا بخواهد جمع آوری نمایم.

بزم دف با نام "شاعری" که سروده هایش را یکچندی در بالا برشمردیم را با چند واژهء از زبان اشکاشمی بپایان می بریم. " ریموزد=آفتاب" "لمیک=مهتاب" "باد=شمال" "خاک=شت" "وژبخاک=زن" "مولوک=مرد" "زامن=بچه" "شتاک=دختر" "غندم=گندم" "کرش=پتک" "فیک=آب" "گاله=نان" "وژنی=ارزن" "عرش فر= در عرش یا مهر" "پزینوکوز=دانا" وغیره...

نوحه: در پامیرات سوگواری ها تا کنون هم با نوحه وپوشیدن لباس کبود وسیاه همراه میباشد- ونوحه آهنگ رسمی مراسم سوگواری است که از پیشینهء تاریخی آن هزاران سال میگذرد وتا کنون سینه به سینه حفظ گردیده است. این آهنگ را زنانی که در خواندن آن بصورت دسته جمعی مهارت دارند اجرا مینمایند- در طی سه روز سوگواری برای وفات یافته نوحه صورت میگیرد- در نوحه خوبی ها- هنرهای متوفا- وراجع به فنا پذیری یا تغیرمرگ انسان سروده ها به شکل رباعی با آهنگ مشخص اجرا میگردد- یکنفر از زنان با صدای بسیار موزون وتأثیرناک اول رباعی را گفته ودیگران با او هم آوازی کرده مصرع را بپایان میبرند.

در شاهنامه فردوسی راجع به نوحه معلومات زیادی موجود است از جمله نوحهء "سیاوشان" در مرگ سیاوش فرزند کیکاؤس شهزادهء ایران که در غربت توسط افراسیاب وهمدستان او "دمور"- "گروی" وبرادرش "گرسیوز" کشته شد- باید تذکر داد که بین مویه یا نوحه وخروش یعنی افغان وآه فرق است. زیرا مویه یا - نوحه نوعی از خواندن زیبای آهنگ تراژیدی آریائی است که عزت وغرور ملی شجاعت مردانگی-سخاوت وجوانمردی- نیکی وبزرگی مردان وزنان آریایی را ترنم مینماید.

 بـــــرفتند با مــــــــــویه ایرانیان بر آن سوگ بسته سواران مـــــــیان

 همــــــــه جامه کرده کبود وسیاه همــــی خاک برسر به جــــای کلاه

 شاهنامه صـ۱۴۵

و یا کشته شدن "سهراب" نادانسته بواسطهء زخم خنجری که پدرش "رستم" جهان پهلوان بر او وارد نمود- همچنان نوحه در مرگ اسفندیار روئین تن که با توطئه پدرش برای بستن "رستم" عملأ اعزام گردید ورستم ناچار برای دفاع از حیثیت وشخصیت ملی اش با او جنگید واو کشته شد همچنان نوحه در مرگ رستم جهان پهلوان که برادر ناتنی ونامردش بنام "شغاد" با دسیسئه پادشاه کابل او را به چاه انداخت وبعدأ جان سپرد یاد آوری گردیده است.

در واخان آهنگ آن به جز از سوگواری در ایلاق ها هم آنگاهیکه یکی از بزرگان محل به ایلاق بیاید به استقبالش این آهنگ با کمی فرقیت که با آهنگ نوحهء سوگواری فرق دارد بواسطهء زنان خوش آواز خوانده میشود که آنرا بلبلی مینامند. که در صفحات قبلی تذکر دادیم.

 اما مویه یا نوحه در شاهنامه هم با همین آهنگ مروج در پامیرات بدخشان با لباس سوگواری که اکنون هم رواج دارد یکسان تعبیر میگردد. چنانچه فردوسی سروده

 "فـــرنگیس" بشنید رخ را بخست میانرا به زنـــــــــار خونین ببست

 پیاده بیامد به نـــــزدیک شـــــــاه بخون رنگ داده رخان همچو ماه

در مرگ شیاوش:

 بـــــــــرفتند با مـــــــــــــویه ایرانیان برآن سوگ بسته سواران میـــــان

 همـــــــه دیده پرخون ورخساره زرد زبان از سیاوش پر از یاد کــــرد

 همــــــــــه جامه کرده کبود وسیـــــاه همه خاک برسر به جای کــــــلاه (صفحه145شهنامه)

رستم گریبان چاک میزند (وزال) رخسارهء خود را می خراشد در مرگ سهراب:

 چــــــو"رادآبه" تابوت سهراب دید زچشمش روان جـــوی خوناب دید

 به زاری همی مـــــــویه آغاز کرد همــــــی برکشید از جگر باد سرد

 کــــــــــــه ای پهلوان زاده بچه شیر نزاید چـــــــــــو تو زورمند ودلیر

 بمــــــا در نگوئی همی راز خویش که هنگام شـــــادی چه آمدت پیش

 بروز جوانی به زندان شـــــــــــدی بدین خانهء مستمندان شــــــــــــــد - صـ۱۱۷ شاهنامه

 خلاصه توحه تا کنون هم با همان جزئیات بر شمردن اوصاف متوفی وغیره با قوت تمام در پامیرات (شغنان- اشکاشم- واخان- زیباک- منجان- شیوه وخنج و دروازها) هنگام سوگواری ها اجرا میگردد.

وبعد از چراغ روشن در روز سوم سوگواری که مراسم "مذهبی اسماعیلیان" در سوگواری با آن پایان یافته فقط دعا خوانی به روح متوفا تا مدتی باقی میماند- واقوامیکه بعدها میتوانند از سوگوار خبر بگیرند دعا میخوانند ومیروند.

چراغ روشن با غذای مشهور خود که از گوشت ودلیهء گندم از طرف شب توسط رهبر روحانی که یکی از حدودات مذهب است با جماعت یکجا با خواندن آیات از کلام الله مجید واشعار در وصف نبوت- پیغمبران و ولایت- امامان با گفتن درود (الهم صلی علی محمد وعلی آل محمد) برگزار میگردد.

وغذای آن بنام "پت- فر" نامیده میشود- که هم چراغ روشن بازگویندهء فرهنگ نبرد نور با ظلمت است وهم نام غذا کلمات "پت- فر" که همه از فرهنگ اویستائی وارج نهادن به مقام انسان وروح او چه در زندگی وچه بعد از مرگ حکایت مینمایند- چراغ روشن به شکل اسلامی کنونی آن در عمق خود عنعنهء نبرد نور علیه ظلمت با شعار به پیش به سوی نور را تمثیل مینماید.

کلمهء پت از زبان اویستائی در زبان کنونی فارسی تا پامیری حفظ گردیده معنی آبرو وعزت را میدهد وکلمهء فر معنای معنوی دارد که از قدسیت روح بزرگ وسایه وکمک خداوند بالای سر اشخاص بزرگ که او را در مشکلات- ابتکارات وغیره به شکل معنوی کمک مینماید ودر عربی "ضل" گفته میشود را تمثیل میکند در حقیقت فر یعنی بزرگی معنوی- (سایهء خدا بالای سرش میباشد) ویا ارزش و وزن معنوی را گویند.

در شاهنامه فردوسی در داستان های "اردشیر بابکان"- وجنگ "کیخسرو" با "شیده" پسر افراسیاب وهمچنان دربارهء "جمشید" پادشاه "پیشدادی" کلمهء فر استعمال گردیده که مفهوم فوق را میدهد.

 کمر بست با فـــــــر شاهنشهی جهان سر بسر گشت با اورهی -"شاهنامه" "داستان جمشید"

 بر آمد برآن تخت فرخ پـــــدر به رسم کیـان برسرش تاج زر

 به فرمان او دیو ومـــرغ پری زمـــــــــانه بر آسود از داوری

این بود معلومات مختصری که راجع به نوحه همراه با چراغ روشن یا مراسم مذهبی در جهت ختم سوگواری بیان گردید. ناگفته نباید گذاشت که در جریان سه روز سوگواری از طرف شب "مداح خوانی" نیز بپا میگردد که تا آخر "چراغ روشن" بنام دعوت فنا یکی از دعوت های معرفتی ومذهبی اسماعیلیان نامیده میشود.

"مداح خوانی" در دعوت های دیگر که راجع به آنها در رسالهء "نعرهء توحید در خرقه وکسوتها" نگارنده معلومات داده شده نیز برگزار میگردد مثلأ نوحهء سیاوشان با بستن زنار خونین ویا شال و دستمال سیاه بر کمر یا سر هنوز هم در "روشان ومنجان" وغیره پامیرات هنگام سوگواری مروج است. در شهنامه آمده است: "فرنگیس" بشنید رخ را بخست+میانرا بزنار خونین ببست+پیاده بیامد به نزدیک شاه.... صـ۱۴۳

مادرباره مداح خوانی نیاز به یک پژوهش مختصری اکاد میک در موسیقی پامیرات و مجموعآ راک های مروجه در بدخشان خواهیم داشت. نگارنده راجع به این گوهر وابسته به سرود های (ویدائی) (اریائی) دریکی از مقالاتم تحت عنوان (ناصرخسرو و سرودهای مداح خوانی در سواحل آموی علیا) معلومات –

داشته ام. که بعدآ انشالا آن اثررا ضمیمه کتابم که درآیند میخواهم به همت عدهء از جوانان همکار به چاپ برسانم نموده باشم. تا روشنی باشد درباره هنر های کهن سال وطنم برای خواننده گان و علاقنمدانی تاریخ فرهنگ مردم عزیزم.

زیارت رفتن در ماه جوزا در اشکاشم و شغنان و غیره پامیرات:

نمونه های از فرهنگ کهن مذهب عناصر پرستی در زیر پوشش رواج های اسلامی تاکنون هم در میان پامیریان موجود است از جمله در عنعنه رفتن به زیارت که هر سال در ماه جوزا صورت میگیرد- زنان- مردان- جوانان ودختران واطفال با شور وشوق با مراعات نمودن عنعنات آن هنگام اجرای مراسم شرکت میجویند. در اشکاشم زیارت "بابا جعفر" در منطقهء "گنج آباد" و "پیران سر حوض" در "گوان دره" ودر شغنان زیارت "پنجهء شاه" در قریهء "ده مرغان" یا به زبان شغنانی "ویروژج" و شاه کاشان در "سرچشمه" یا "تمیف" مناطق برگذاری این مراسم میباشند که بطور مختصر راجع به آن صحبت مینمایم. در تاریخ مسطور است آریائیان در منطقه با اشکال مختلف مانند احترام وعقیده به "میترا" یا "خورشید" و"مهر" وآب وخاک- باد- آتش وغیره با اصولات وفروعات خویش قبل از پذیرش ادیان زردشتی وبودائی وغیره به عقاید مردم را تشکیل میداد- این مناطق که در فوق تذکر یافت واکنون به صفت زیارت اسلامی نزد مردم محسوب میگردند- همان نقاطی اند که عبادت آریاتباران آن عهد در آنجا صورت میگرفته است. همه ساله در همین ماه جوزا مطابق به سنت های مذهبی آنوقت جهت احترام هنگام طلوع برای خورشید وفیض جستن از آب دریاچهء اشکاشم که او را از برکت پیران سر حوض گوان دره باعث شادابی ومحصولات زراعتی خود نیز می پنداشتند به منطقه رفته مراسم را بجا میآوردند. در بغل تپهء "شیرتند" دشت "گنج آباد" تاکنون هم دیواره های صف بسته که همچون ردیف زمینه پایه با ارتفاع نیم متر بلندی وطول صد متر وعرض سه متر موجود است. که حکایت از همان دوران مینماید. در واخان در محلات (خندوت) یا (خنداتا) وبروغیل – قزده نیز علامه های آن با قلاع بزرگ موجود است.

در(گنج آباد) تعداد این دیواره های ذکر شده از پائین تا بالای تپهء "شیرتند" هفت صف میباشد که مردم آن دوران مطابق اصولات عقاید خود قبل از طلوع خورشید بالای آنها به شکل منظم هفت صف ایستاد شده وبه خورشید این موجود حیات بخش کائینات سر احترام فرود میآوردند وبعدهم چهل مرتبه در اطراف معبدی در همین منطقه بالای دشت گنج آباد "بابا جعفر" طواف کرده شیطان ویا اهریمن را سنگ میزدند.

در زمان کنونی هم مردم به دور زیارت "بابا جعفر" همینگونه طواف کرده وبا خواندن درود الهم صلی علی محمد وعلی آل محمد چهل مرتبه شیطان را سنگ میزنند وبعد در آنجا خیرات کرده جشن میگیرند. گوسفند وبز را قربانی کرده – بالای تخته سنگ های آراسته شده بر لب چشمهء این زیارت خمیر کرده نان فتیری می پزند- واز چشمهء آن آب نوشیده دست ها را بعمق آن میبرند تا فال نیکو از آنچه مراد در دل دارند گرفته با شند – وبعد از خوردن خیرات وشادی وسرور هرکس با مقداری "تبرک" از غذای خیرات شده بعد از غروب آفتاب به خانه ها میآیند. ناگفته نماند که خاتمهء این عنعنه با دعای بسیار بلیغ وزیبا از نگاه صنعت ادبی متأثر از تشیع اسلامی در صحن زیارت که یکی از خلیفه های مذهبی "ماذون اصغر" آنرا میخواند ومردم آمین میگویند پایان می یابد. درین روز که مراسم آن از شکل کهن عهد پیشدادیان کیانیان وغیره به شکل کنونی اسلامی با تغییرات تبدیلات تاریخی را در خویش پذیرفته مردم از قریه جات دوردست اشکاشم نیز اشتراک می نمایند. وچه بسا فرزندانیکه درین روز تولد میشوند نام "مزاری" بر آنها نهاده وبه آن افتخار میکنند. نگارنده راجع به احولات روایتی بابا جعفر وپیران سرحوض وغیره زیارات در رسالهء "پیران کوهستان" معلومات داده ام که انشاالله بعداز طبع به دسترس خونندگان قرار خواهد گرفت.

نوت: گنج آباد کنونی که متشکل از زمین های زراعتی مردم اشکاشم است دارای نهر کلانی میباشد که آنرا سراپا آبیاری میکند در عهد پادشاهان کهن آریائی حتی قبل از مهاجرت آریائیان ازین مناطق بسوی هند – ایران وغیره این دشت زراعتی کنونی پراز قریه وقصبات بوده که اکنون هم از هرجای آن آثار آبادی ساختمانی واشیای چون مهره وکوزه وغیره بدست میآید. نهر آن در زلزله سال ۱۲۳ هـ خراب گردیده که بعدها توسط کسی بنام میرگنج آباد شد وگنج آباد مسمی گردید.

پایگه دوانی اسپ ها در واخان!

این عنعنهء که از کهن ترین دوران های حیات آریاتباران واکثر مردمان مشرقزمین میراث باقیمانده همه ساله در روز نوروز در ولسوالی واخان اجرا میگردد. گرچه قبل از شیوع مرض جنگ های خونین بعد از کودتای ۲۶ سرطان محمد داوود خان این جشن تاریخی- سپورتی در ولسوالی های پامیرات بدخشان "اشکاشم" "زیباک" ودیگر نقاط چون منجان- شغنان وشیوه- دروازها واکثر بدخشان نیز اجرا میگردید ولی بعد از شیوع مرض خانمان سوز برادرکشی تحمیلی توسط قدرت ها بر کشور ما- تنها طی سالهای اخیر این عنعنه را مردمان واخان همه ساله با دواندن اسپ ها بجا میآورند که "پیگهء اسپ ها" نامیده میشود اسپ دار برای آماده ساختن اسپ خویش در ماه حوت شب وروز اسپ های خود را "خنک" میگیرند یعنی کاه وجو را به موقع معین در تفاوت با مواقع دیگر به او میدهند شب و روزها او را میگردانند- عرق میکشند تا اسپ چربوی خود را کم کند وآمادهء مسابقه گردد. سوار اسپ دوان باید بر پشت لچ اسپ در روز مسابقه سوار شود- البته که در سواری ماهر وآشنا باشد تا بتواند تاب سواری بالای اسپ لچ یا برهنه را هنگام دوش به فاصلهء تقریبآ ۵ الی ۱۰ کیلومتر داشته باشد- اسپ های دوند که مسابقه را میبرند از طرف مردم با شیرو نبات- چپن- لنگی برای سوار کار استقبال میشوند- ونام شان سرزبانهای مردم منطقه افتاده- توصیف میگردند- بعضی از اسپ های دوند از قهرمانی خود دفاع نموده چند سال پی هم در پیگه اول میشوند- واین تعلق به نگاه داشت اسپ دار ومهارت او در آماده ساختن اسپ رای مسابقه میباشد. از پیروزی آن در مسابقه صاحبش در میان مردمان احساس شائستگی وغرور لیاقت خانواده گی میکند- ومعنی "گشتاسپ" یا صاحب اسپ های تیز رونده را در منطقه بخود گوئیا اختصاص میدهد.

"گشتاسپ" همان پادشاه بزرگ خانوادهء "اسپه" میباشد که او را به نسبت اسپان تیز رونده اش "گشتاسپه" میگفتند- "صاحب اسپان تیز رونده". بگفتهء دقیقی در شاهنامه-

 چو گشتاسپه را داد لهــــــر اسپه تخت ببالید بر خویش افــــــــــروخت بخت

او پسر "لهراسپ" پادشاهی که کیخسرو آخرین شاه "کیانی" مطابق به روایت شاهنامهء "بزرگ فردوسی" پادشاهی را به او سپرد. وخودش از شاهی کناره گیری کرد وغائب گردید. که داستانش در جلد سوم شاهنامه حکایت گردیده است. بنا به روایت های موسفیدان در واخان واشکاشم!

"گشتاسپ" اسپ های دوند را با پیگهء آنها همه ساله انتخاب مینمود- وجشن آنرا در روز نوروز برگزار مینمود- او زمستانها در بلخ بسرمیبرد وآنجا پایتخت او بود ولی در بهاران وتابستانها به اشکاشم و واخان وشغنان در مجموع به بدخشان (بلخشان- راغها- "بادخشان") میامد از بهار وتابستان گوارای این سرزمین لذت میبرد. چناچه در تاریخ ها عدهء از مأرخان ومحققین نوشته اند جنگهای زیادی بین خانوادهء "ارجاسپ" شاه آریائی تورانی وخانوادهء آریائی مربوط به ذریهء "ایرج" از جمله لهراسپ وگشتاسپ- اسپنداتاد اسپندیار "روئین تن"- "زریر" در همین ساحل "اخشا" یا "اکسوس" آمو صورت گرفته که در اثبات آن روایات مردمی حقیقت را تأئید مینمایند. به جز از تواریخ بزرگان دیگر با استفاده از شاهنامه فردوسی کتب زیادی بواسطهء محققین جوان از جمله داکتر صاحب نطر مرادی – خوش نظر پامیرزاد وغیره در دوران کنونی از ۲۰۰۰ م به این سو دربارهء تاریخ سواحل آموی علیا "پامیر بدخشان" وسفلی "تخارستان" نوشته شده که معلومات فرهنگی فراوانی نیز در آنها درج میباشد وبه تکرار- وتاکید برای جوانان آگاه اینوطن بازهم باید یاد آور که ولایت بدخشان همچون دیگر ولایات تاریخی کشور مشحون از تمدن وفرهنگ "دست اول" برای تحقیقات علمی- تاریخی- فرهنگی- سیاسی- اقتصادی- اجتماعی وغیره میباشد که تا حال توجه عمیق به آن صورت نگرفته- ودیگران از دست آورد های این مجموعهء فوق بنام خود وفرهنگ خود استفاده کرده افتخارات سنن وارزش های آنرا بخود اختصاص داده اند.

پس برهمه فرزندان راستین وجوانمردان دانشمند این سرزمین است که در زیر لوای تحکیم وتقویه پیوندها- وحدت- اخوت- تقرب مذاهب برای تجلای حقیقت خودشناسی ملی خویش کار وپیکار سالم، هوشمندانه- و وطندوستانه را متداوم ساخته مبارزه نمایند.

وحسبنا و نعم الوکیل.

 ویرایش وکمپیوتر توسط: ابراهیم بیک "ابراهیمی"

 2/4/1392 هجری شمسی

 

 

 

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

 

www.esalat.org