مسوولیت مطالب نشر شده در «دیدگاه ها» به دوش نویسنده گان آنها میباشد

 

 

چهار شنبه، ۱ اکتوبر  ۲۰۰۸



 

 شیخ و شاه ملامت نیستند

مرید و مردم را باید ادب داد

 

 

چه روزگاری واژگونه ایست خانمها و آقایان عزیز!

صدیق ترین کسان را در کار خویش میخواهند در دادگاه تاریخ محکوم بدارند، و برای زبون ترین کسان اقامهء دعویی دفاع میخواهند بنویسند.

در پایینه فصل گرمایی و آغاز پایزه سال که خرد اندیشان حوزهء تمدنی من تو خانمها و آقایان؛ بر ستیغ بلندی فراز آمده بودند تا از اولین روز آزادی و استقلالیت کشور و مردمان خویش، از بند و بردگی ضحاکیان را جشن بگیرند و هر یک با شادی و رقص پیراهن آرایش این روز را بر تن می کردند، من نیز خواستم پیامِ را که سال پار به مناسبت بزرگ داشت از جشن {مهرگان} [اولین جشن استرداد استقلال کشورمان] تهیه دیده بودم باری دیگر به گوش ها برسانم، که ناگهان صدایی (هشداری) از فراز قله ای آسمانی خرد و دانش، چنان به یکباره بر من فریاد زد که به اندیشه شدم، وقتی گفت:

آی عزیز به خویش باش،که به چه کسی میخواهی سروش آزادی را شادباش بگویی. گفتم: به مردم خود؟

گفت: کی ها اند این مردم تو؟

پیش از آنکه پاسخ بدهم، او گفت:

گوش کن تا برایت چهره این ستمگران را آشکار کنم. آری منظورم مردم اند، ستمگران مردم اند. تعجب کردی؟ نه تعجب مکن؛

باری از قول پیرخرد(شمس تبریزی) گفته اند که گفته بود: {مرا با مرید کاری نیست، آنچه دارم با شیخ دارم} اما این در حدی کسانی است چون شمس. این حل آسمانی مساله است. اما حل زمینی مساله آن نیست که پیر خرد فرموده است. بلکه آنست که شر شیخ و شاه یا نفی و حذف آنها در وجودِ مریدان و مردم نهفته است نه در وجود شخص شاخص شیخ و شاه. رد فتوای شیخ کار شمس و شمس کیشان است. ولی واژگونه کردن و بر انداختن بارگاه و خانقاه شیخ و کوخ ساختن کاخِ شاه، در کاری مریدان و مردمان است. مرید را از شیخ باید راند و شاه را بی لشکر باید کرد. چون، هرگاه شیخی مرید نداشته باشد، و شاه لشکر و رعیت چه کسی او را شیخ خواهد گفت و دیگری را شاه، و آن شیخ بر چه کسی شیخ گری خواهد کرد و آن شاه برچه کسی سلطنت. بر شیخیت شیخ حلقه ای حضور مریدان، مُهر تأیید زده است و سلطنت شاه را مردم پاسداری می کنند یعنی لشکر. حلقهء مریدان و تابعیت مردم شیخ را شیخ ساخته است وشاه را شاه، در چنین حالت پس نه شیخ ملامت است و نه شاه، این مریدان اند که پوز به دروازهء خانقاه شیخ می سایند و تفِ شیخ می نوشند و دستار بدست شیخ بر سر می بندند. چرا خضاب خیانت را تنها در ریش شیخ و شاه می انگارید. چه گناهی دارند شیخکان مذلهء جهاد و شاهان مفتن بلاد. آنها اجتهاد کردند، دکان گشودند و متاع اجتهاد خویش عرضه کرده اند. مگر گشودن دکان گناه است؟ ولو متاع این دکان اگر تریاک باشد یا دین، مهم نیست، مهم اینست که کی ها برای خرید تریاک، دم دکان ایشان صف بسته و می بندند تا متاع آن دکان را بخرند (مشتریان) و از ایشان پاسداری کنند (لشکر). و کدام دیگران اند که نظاره گر خاموش فروش افیون شیخ و شاه اند (مردم).

آری عزیز! این سخن اهورایی را فراموش کرده ای که پیغمبر خدا زرتشت گفته بود که: {هرگاه ستمکش نباشد ستمگری وجود ندارد.} گوسفند با پای خویش به سوی قربانگاه میرود، هرگاه او شعور داشت، هرگز قصابی نمی توانست کارد در گلویش بگذارد. پس گوسفند در اثر بی شعوری، ستمگرِ جان و تن خویش است و قصاب از بی شعوری گوسفند است که سود می برد. در چنین حال آیا نمی توان گفت که بر هر کی ستم روا می آید خواه جمع باشد چون جامعه و خواه فرد، تقصیر از قصاب نیست. چنانکه هیچ تقصیری بر شیخ دین و شاه سیاست نیست. بدینگونه، حال و احوال مردمان کشور تو نیز چنین است که مردمان و مریدان گوسفندان کشتارگاه قصابانِ بنام شیخ وشاه اند.

شیخکانی بر منبر قدرت بالا آمده اند و دین می فروشند و پایان منبر، کی ها هستند که تکبیر می گویند؟ پاسخ روشن است، معتادین. چنانکه با همین تکبیرها شیخکان را بر منبر فراز داشتند و شیخ خویش ساختند. چیزی دیگر آن که با مرید شدن خویش و یا به عبارت راستی، گوسفند وار در چراگاه قصاب ها چریدن تا فرا رسیدن یوم الموعود بسوی کشتارگاه، این مردم می پندارند که سخت با همت و غیرت اند، چون از ریختن خون خویش در اجرای فتوای شیخ هراسی ندارند و میتوانند با یک فتوای شیخ جهان را به خون بکشانند، و خود در یک لحظه راهیی جنت شده و در آغوش حور و غلمان آرامش ابدی یابند بنا بر وعدهء شیخ. آری این را می نامند غیرت و همت (آنهم افغانی و اسلامی) که بدون شک نمی توان شک کرد. آری؛ امتعه ای واصفیی چون با غیرت، با همت، جنگجو و مهمان نواز خواندن مرید و مردم، افیون دیگریست که در دکان شیخکان دین و شاهان سیاست های مزورانه، در تبنگ طلایی به فروش میرسد. این افیون را در پوشش نقل و (پتاسه)به مردم عرضه میدارند، و بدین وسیله ایشان را {پف} می کنند تا آنقدر که در بازار سود شیخ بترکند و بمیرند. و شیخکان با این {پف} کردن ها، در طی زمانه های بسیار، خوب توانسته اند این مردم با غیرت و با همت و جنگجو را، زمانی ریش شان را تراشیده، بروت را برای شان بگذارند، و دیگر روز، بروت های ایشان را تراشیده،گذاشتن ریش را فتوا دهند، و نیز (تنبان) ایشان بکشند و برای شان (پطلون) بپوشاند، و بعد (پطلون) شان بکشند و دوباره (تنبان)بپوشانند، چنانکه یکی آمد چنین پوشاند و دیگر آمد چنان پوشاند. و چون به فتوای شیخکان تکبیر گفته اند، بنا به امربالمعروف و نهی از منکر ناموس ایشان را در راه و بازار و در محضر عام به خاطری بی حجابی و بد حجابی به شلاق و دره می بندند چنانکه بستند و این مردم با غیرت (مُخ مُخ) می نگریستند و تکبیر می گفتند و راه خویش می گرفتند و می رفتند. و آنسو تر ناموس (زن) دیگری را تا ناف به زمین گور می کنند و از رهگذران می خواهند که او را به سنگ بزنند و این مردمان با غیرت سنگ بر میدارند و بر سر و روی (ناموس خویش) می کوبند و تکبیر می گویند.

آری؛ یکی از امتعهء پرسود در پهلویی متاع دین در دکان شیخکان و شاهان مفسده، ابزارِ (پف) کردن مردم با (باد) غیرت و همت و همزمان(چهار عرق) نیرنگِ دفاع از مردم و(سرنای)ی سخن گفتن از سوی مردم می باشد. شیخکان و شاهان، مقاصد، سلیقه ها امیال و آرزوی خویش را خلاف نیات و مقاصد مردم از سوی مردم بیان میدارند. مردم با آنکه با بیان شیخ و شاه مخالف اند و آن چیزی را که شیخ و شاه می گوید نمی خواهند، ولی خاموشند و زبان نمی شورانند، حالا بفرما و بگو، مگر خاموشی گناه نیست؟. مسلماً در سایه این گناه است که شیخکان قادر می شوند دنیا را برای خود بهشت بسازند و مریدان راقربانی امیال دنیوی خویش کرده و دعایی آخرت خوب بالای لاشه هایی آنها کنند. این تفتین چنان برای شیخکان و شاهان پرسود است که نقد بر آن را به همان پیمانه حساس ساخته اند که نقد بر دین را. اگرکسی بگوید که جامعه و مردم چنین و چنان اند و گناهکار و مقصر، بیدرنگ چاقوی این شیخکان دین و شاهان سیاست های مزورانه، دسته پیدا می کند و سر و ریش بخاک می مالند که : <وای، وای ای مردم ببینید شما را تحقیر می کنند، شما را توهین می کنند و می گویند غافل هستید، و بی خرد بی غیرت و بی همت؟> و با این مداری گری، آموزگاران درس غیرت و شهامت و همت واقعی را به جرم توهین به مردم، ضدملی، ملحد و کافر خوانده و به وسیلهء مردم افیون زده یی غافل از خویش و غیرت و همت انسانی خویش، یا سرش را می برند و یا بدارش میزنند و یا سنگسارش می کنند. زیرا مردم معتاد زهر و تریاک شیخکان شده اند و نمی خواهند که ترک اعتیاد کرده چشم و گوش خویش بسوی روشنایی خرد و حقیقت غیرت و همت بگشایند. تا هرگز شیخی، دگر نتواند ناموس ایشان را در محضر عام به سنگ بکوبد و یا اختیار ریش و بروت گذاشتن و نگذاشتن آنها را در دست گیرند.

بعد به آن صدایی زمان،گفتم پس چه باید ؟ گفت: مریدان را باید آگاه ساخت و مبارزه با مردم را بایستی آغاز کرد، آنگاهست که اگر مریدان و مردم به حقیقت غیرت و همت خویش پی برند بازار شیخکان کساد خواهد شد. ورنه {اگر این مکتب است و این ملا- حال طفلان خراب می بینم} و این را نیز بدان که هرگز شیخکان اجازه نخواهند تا داد که مردم، آگاه از خرد و همت و غیرت خویش گردند زیرا شیخکان میدانند که خشم آگاهانهء مردم در هر امری توفانی است که هیچ سدی در برابر آن مقاومت نخواهد توانست به همان پیمانه که نا آگاهی ایشان، آنها را به گوسفندان کشتارگاه قصابان تبدیل کرده است که با پای خود به قربانگاه ها روانه می شوند. گفتم وظیفه این آگاهی بخشی و خرد آموزی را به مردم کی ها به عهده دارند. گفت:

نه آنهایی که مشتری فرهنگی متاعِ دکان شیخکان و شاهان اند.

و بدین گونه دریافتم که شیخ و شاه ملامت نیستند. چنانکه در بیان همین معنی قرنها پیش پورسینا بلخی گفته بود : {مردم هر بلاد سزاواری همان حکومت هایی که دارند} و قرن ها بعد عین معنی را ولتر نیز تکرار گفت.آری این مردم اند که به بهایی ناچیزی و یا در اثری باوری به چیزی، هم خویش می فروشند و هم خویشان را، گاه به بهایی ناچیزی لشکر این شاه می شوند و گاه مرید باوری آن شیخ و بدین گونه دکان شیخکان و کاخ شاهان را از خون خود رنگین و پر زرق برق می گردانند. حقا که باید مردم را از مرید شدن و رعیت شدن و لشکر شدن پرهیز داد و این زحمتی است پس بزرگ خانمها و آقایان ولی، این مردم اند که خوب و بد تاریخ را می سازند.

به هر حال، از آن صدا پرسیدم که: یا سروش بگو، که جشن مهرگان (اولین جشن استرداد و استقلال و آزادی کشور را از ضحاکیان) که سال پار آماده کرده بودم باری دیگر تبریک بگویم تا آنهایی که نخوانده و نمی دانند بخوانند و بدانند؟

گفت آری، اما نه به آنهایی که معتاد بندگی اند بلکه به آزادگان و جهت آگاهی جوانان و نسلهای آینده که بی گمان روزی خانقاه شیخکان و حرامسرای (= حرمسر)شاهان را آتش خواهند زد و در برابر هر حکم شاه و فتوای شیخ که منافع و مصالح مردم در آن نهفته نباشد، با همت و غیرت بلند منفی پاسخ خواهند داد {اما نه با صدایی افغانی و اسلامی بلکه با صدایی انسانی} و آنگاه بدون تردید جشن مهرگان را نیز خسروانی بر گزار خواهند کرد.

خرد یار و مددگار همه،

آلمان، هشت میزان (مهرماه) ۱۳۸۷ خورشیدی.

 

جشن مهرگان

دهم میزان "مهر ماه"

سالگرد نخستین جشن استرداد استقلال کشور

به همه مبارک باد!

 یادداشت:

هنگامیکه جلد دوم کتاب "نام و ننگ" تولد دوبارهء خراسان کهن در هزارهء نو" را مینوشتم، ضمن پژوهش بر دورهء اول تاریخ ادبیات کشور مان یعنی دوره میترایی به یادگار هایی چند از این دوره بر خوردم که یکی هم جشن مهرگان بود. دریافتم که بر خلاف آنچه که تا کنون از سوی محققین و پژوهشگران داخلی و خارجی و به ویژه ایرانیان عنوان شده که جشن مهرگان، جشن مهر و میترا است، چنین نیست. این جشن به مناسبت روز آزادی و استقلال کشورمان [بخدی = خراسان، "افغانستان امروزی"] که در تاریخ ادبیات بنام (ایران) ثبت است، می باشد.

و من سعی کردم اسناد تاریخی را در این زمینه پیشکش حضور نسلهای امروز و فردای جامعه خویش کنم. تا باشد اگر امسال نه، سالهای دیگر درفش کاوه (کاویانی) را مردم سرزمین ما بر فراز البرز کوه، آسمایی، قلعه های شامخ بست و بلخ و هرات و بامیان و نورستان و پکتیا بر افرازند و به رقص و شادی در بهایی آزادیِ دوباره از شر ضحاکیان و ضحاک اندیشان، بپردازند.

بناً عنوانی از کتابم را که مبین اثبات اولین جشن استرداد استقلال کشور بنام مهرگان است، برگزیده و اینک تقدیم هموطنان خویش می کنم.

و هم این نوشته بنا بر ارتباط آن به فرد فرد ملت، به همهء آن سایت های که آدرس شان را در اختیار داشتم بدون در نظر داشت موضعگیری های سیاسی و فکری شان فرستادم، امیدوارم که نشرات برقی و مطبوع دیگر در داخل و خارج از کشور به نشر این نوشته از روی منابع نشر یافته، در صورت که خواسته باشند انجام به عمل آورند، تا بدینوسیله آگاهی از این جشن ملی حاصل شده و در تاریخ آینده کشور ما درفش این روز ملی کشور بر افراشته باشد.

نوت: خوشبختانه کتاب دوم نام و ننگ نشر شد و اکنون در دسترس نیز قرار دارد.

 

مهرگان یا سومین یادگار دورهء میترایی :

بر طبق آیه های شاهنامه فردوسی شخصیت مهرگان زادهء اندیشهء بازیابی و استرداد استقلال کشور در زمان سلطنت فریدون است.

 فریدون یکی از شاهان پیشدادی بلخی می باشد. فردوسی در شاهنامه می گوید:

فریدون چو شد بر جهان کامگار

ندانست جز خویشتن شهـــــریار

برســم کیان تاج و تخـــت مــهی

 بیاراســت با کــاخ شاهنشـــهی

بروز خجــســته ســر مهـــر ماه

 بسر بر نهاد آن کــــــــیانی کلاه

زمانه بی اندوه گشــــــت از بدی

گرفــتــنــد هر کــس ره ایـــزدی

دل از داوری هــا بـــپرداختـنـــد

بآیین یکی جشن نو ساختــــــند

نشستند فرزانگان شـــــاد کـــام

گرفتند هر یک ز یاقوت جـــــام

میء روشن و چهرهء شـــاه نو

جهان نو ز داد و ســـــــرماه نو

بفرمود تا آتش افروخـــتــــــــند

همه عنبر و زعفران سوختـــند

پرستیدن مـــــهرگان دین اوست

تن آسانی و خوردن آیین اوست

اگر یاد گارســــت از او ماه مهر

بکوش و برنج ایچ منمای چهر

ورابد جهان ســــــالیان پانصد

نیفگند یک روز بــــــــــنیاد بد ۱

 عدهء از دانشمندان و محققین ایرانی و غربی جشن مهرگان را آغاز مهر پرستی یا ظهور میترا میدانند. در حالیکه مهرگان کاملاً با میترا پرستی تفاوت دارد. آیین میترایی بسیار پیشتر و مقدم تر از مهرگان بوده است.

از آنچه از بیان حضرت فردوسی بر می آید واضحاً این نکته روشن می گردد که فریدون در آیین که داشت جشن نوی را افزود. آیین فریدون آیینی ستایش مهر = میترا (خورشید) بوده چنانکه فردوسی بزرگ این نکته را کاملاً روشن بیان میدارد:

فریدون به خورشید بر برد سر  --   کمر تنگ بستش به کین پدر

 و اما اینکه چرا جشن مهرگان را بنام مهرگان یاد کردند. اولاً اینکه این جشن، جشنِ استقلال کشور ما خراسان از ستم اعراب به شما می رفت یعنی آغاز پیروزی بر ضحاک تازی در همین ماه و روز صورت گرفت و در همین ماه و روز فریدون تاج شاهی به سربر نهاد، یعنی در ماه مهر(میزان)و استرداد استقلال کشور خویش را اعلام نمود و جشنی دیگری را نیز با آیین یعنی با زیب و زینت و آرایش با شکوه به وجود آوردند.

 فردوسی بزرگ می گوید:

 بروز خجسته سر مهر ماه  –  بسر بر نهاد آن کیانی کلاه

دل از داوری ها بپرداختند  –  بآیین یکی جشن نو ساختند

بدین گونه بردو جشن دیگرکه عبارت از سده و نوروز بود جشن دیگری رااضافه نمودند و چون سر ماه مهر بود و آغازین روز پیروزی بر دشمن بناً این روز را بنام جشن مهرگان نامیده است. اما در رابطه به آیین فرویدن که برخی ها این جشن را مربوط به آیین فریدون و آغاز ظهور میترا می دانند قبلاً اشاره شده که آیین فریدون بدون شک همان یزدان پرستی بوده و میترا "آفتاب – مهر" یا (میتر) به مثابه تجلی خدا مورد ستایش قرار داشت.

 ما میدانیم که قبل از آیین زرتشتی در بلخ = خراسان، میترا به مثابه واسط میان خدا و آفریده هایش مورد ستایش و پرستش بوده.

 دربارهء میترا به گونه مفصل و ارائه پژوهشها سایر محقیق در کتاب اول بحث به عمل آمده است که خواننده میتواند به کتاب اول این مجلد مراجعه نماید. اینجا فقط منظور این بود که تصحیح شود که جشن مهرگان جشن ستایش و نیایش میترا نیست، و نمی توان آن را یک جشن دینی نامید. این جشن در پهلوی اینکه یک جشن نجومی (طبیعی) می باشد، یک جشن ملی و تاریخی است. به خاطری همین ملی بودن این جشن بود که اعراب مسلمان پس از تجاوز و اشغال کشورما آن را در سرزمین اشغال شدهء خود تحریم کردند.

دشمنی اعراب مسلمان با مهرگان:

 قبلاً اشاره شده که ضحاک عرب بود. و ما عرب بودن ضحاک را از قول ابن بلخی در فارسنامه، مسعودی در مروج الذهب و عبدالحی گردیزی در زین الخبار و فردوسی در شاهنامه نقل کردیم. و هم گفتیم که حضرت فردوسی اهریمن را در وجود ضحاک تازی باز شناسانده است. یکی از دشمنی های اعراب مسلمان با جشن مهرگان نیز مبنی براین است که مردم سرزمین ما باخ یا { بلخ = باختر– ایران خراسان} یا بگفتهء خود اعراب، عجم بر عرب پیروز شده و این پیروزی را جشن می گرفتند. بناً نتوانستند که شاهد یک چنین جشن پیروزی بر خویش باشند. بناً در تمام کشور های که مهرگان به مثابهء جشن استرداد استقلال از سیطره ضحاک تازی تجلیل می گردید. پس از سیطره دوباره اعراب بر این کشور ها از سوی اعراب فاتح تحریم شد.

 بهر حال،گزارشهای تاریخی پژوهشگران به وضاحت به شکلی از اشکال حکایت از ملی بودن این جشن می نماید، مثلاً:

ابوريحان البيرونى در اثار الباقیه مينويسد:

«. . . سبب اینکه این روز را ایرانیان بزرگ داشته اند آن شادمانی و خوشی است که مردم شنیدند فریدون خروج کرده پس از آنکه کاوه بر ضحاک بیوراسب خروج نموده بود و اورا مغلوب و منکوب ساخته بود؛ مردم را بفریدون خواندند و کاوه کسی است که بادشاهان ایران به رایت او تیمن می جستند.

روز بیست و یکم رام، روزی است که مهرگان بزرگ باشد و سبب این عید آن است که فریدون به ضحاک ظفر یافت و او را به قید اسارت در آورد و چون ضحاک را پیش فریدون آوردند ضحاک گفت مرا بخون جدت مکش و فریدون از راه انکار این قول گفت ایا طمع کرده ای که باجم پسر ویجهان در قصاص همسر و قرین باشی بلکه من تو را بخون گاونری که در خانه جدم بود می کشم سپس بفرمود تا او را بند کردند و در کوه دماوند (= البرز. س ر) حبس نمودند و مردم از شر او راحت شدند و این روز را عید دانستند.» ۲

 ابو سعید عبدالحی گردیزی در زین الاخبار نیز ملی بودن این جشن را آشکار ساخته می نویسد: «این روز مهرگان باشد، و (نام روزو) نام ماه متفق اند، و چنین گویند: که اندرین روز آفریدون با بیوراسب، که او را ضحاک گویند ظفر یافت. مر ضحاک را اسیر گرفت، و ببست و به دماوند برد و آنجا به حبس کرد او را.

مهرگان بزرگ باشد، و بعضی از مغان چنین گویند: که این فیروزی فریدون بر بیوراسب، رام روز بودست از مهر ماه، و زرتشت که مغان او را به پیغمبری دارند، ایشان را فرمود است بزرگ داشتن این روز، و روز نوروز را» ۳

 مسعودی در مروج الذهب نیز این جشن را جشن استقلال مردم خراسان دانسته می نویسد :

 «پس از او پسر اثقابان پسر جمشید پادشاه شد و ملک هفت اقلیم یافت و بیوراسب را بگرفت و چناکه گفته شد در کوه دماوند ببند کرد.بسیاری از ایرانیان و مطلعان اخبار شان چون عمر کسری و غیره گفته اند که فريدون روز بند کردن ضحاک راعيد گرفت و آن رامهرگان ناميد.» ۴

 طبری هم برمعنی ملی بودن و و اینکه این جشن به مناسبت استقلال کشورو آزادی مردم از سیطره ضحاک تازی بوده اشاره نموده می نویسد:

«آنگاه آفریدون او (ضحاک. س،ر) را به کوهستان دنباوند (دماوند. س، ر) برد و فرمان داد تا کسان مهر روز مهر ماه را که مهرگان بود و روز بند کشیدن بیوراسب بود عید کنندو افریدون بر تخت نشست.» ۵

 در تاریخ کامل، عزالدین ابن اثیر نیز به عین معنی پرداخته می نویسد :

«گرفتار شدن آژی دهاک (ضحاک. س، ر) در روز مهرگان بود و ایرانیان در این هنگام گفتند {مهرگان برای کشتن کسی فرا رسید که مردم را سر می برید}» ۶

 در همین کتاب ابن اثیر در معرفی ضحاک می گوید که:

«او (ضحاک. س. ر) در سواد در روستایی به نام "بُرس" بر پهنه ای از راه کوفه فرود آمد و سراسر زمین را بگرفت و باستم و بدکاری فرمان راند و دست به مردم کشی بر گشاد. نخستین کس بود که آیین شوم دست و پا بریدن و بردار کردن را بنیاد نهاد. نخستین کس بود که باژ را پایه گذارد و درم به نام خود زد.» ۷

 امر دست و پا بریدن و بر دار کردن تا به امروز در شریعت عرب

 "اسلام" به مثابه یادگار ضحاک باقی است.

چیزی که در گزارش این رویداد، خشم ابن اثیر را با وجود ارائه ستمکاری های ضحاک بر می انگیزد همانا ستایش بی حد و مغرورانهء همتباران و همشهریان فریدون، از کاوه و فریدون می باشد. بناً نمی تواند خشم خود را بناً بر عقیده و علامندی که به آیین اعراب دارد پنهان نماید. به همین خاطر در چند جایی ستایش های از کاوه و فریدون را افسانه و دروغ خوانده و حتی گاهی اسطوره های تاریخی مردمان ما را به سخریه گرفته می گوید:{دروغهای شگفت تر از این است که آنها را فروهشتیم} منظورش در بارهء کاوه و فریدون می باشد. در پاسخ این عکس العمل ابن اثیر، مترجم کتاب داکتر محمد حسین روحانی در حاشیه نقدی واکنشی بر این سخریه های او نوشته که دریغ بود اگر آن را نقل نمی نمودیم. داکتر محمد حسین روحانی مترجم کتاب تاریخ الکامل می نویسد:

«چنین سخنی را هنگامی می توان گفت که انسان گمان برد افسانه (میتولوژی) دنباله رو آیین های سخت گیرانهء منطقی است. حقیقت آنکه افسانه، مرز های خرد و اندیشه را می شکافد و در گستره ای بسیار پهناورتر از مرز های آنها به کار می پردازد و در همان هنگام دارای آیین مندی های ویژهء خویش است. افسانه، چکیدهء روان ناخود آگاه گروهی است که مردم درد ها، رنج ها، آرزو ها و آرمان خود را در کالبد آن می ریزند و بدین سان به آنها عینیت می بخشند. آژی دهاک (ضحاک) یادگار و نمود گار روزگاران گذشتهء بسیار دور است که همسایگان شمالی باختری (منظور از کشور های عربی است) بر سرزمین ایران تاختند و چپاول و خون ریزی و کشتار فراوان به راه انداختند و فرمانروایانی خود کامه بر گماشتند که روزگارانی دراز بر خاک پاک میهن ما به ستم فرمان راندند. اینان با مردم این مرز و بوم بیگانه بودند زیرا محال است ایرانی اصیل با هم میهنان خود چنین کند. آنکه چنین ستم ها روا دارد، بی گمان مزدور یا سر سپردهء بیگانان است.

 (نکتهء اول).

فرمان روای خود کامه نخست و پیش از هر کاری به سراغ جوانان می رود و نیروی جوان میهن را فلج می کند. از میان همهء هستی اینها نیز تنها با "مغز" شان سرو کار دارد که آن را شست و شو دهد و بیوبارد

(نکتهء دوم).

 پایداری در برابر فرمانروای خود کامه نه از بالا که از ژرف ترین ژرفا های جامعه پیدا می شود و رهبری آن را رنجبری از توده های پیشه ور و شهری بدست می گیرد.

 (نکتهء سوم).

این رهبری نستوهِ جنبشِ مردمی، کسی است که بیش از همه مزهء ستم را چشیده است و شمشیر فرمانروای بیگانه یا بیگانه پرست، دل و جان و تن و پیکر خود او را پساویده است از آن رو که همهء پسران جوانش را کشته اند و مغز شان را به خودکامه داده. آخرین ایشان همین امروز و فرداست که خوراک گراز وحشی گردد. انگیزهء او پیش و بیش از هر چیزی، راندن ستم از خویشتن خویش است گرچه مالامال از عواطف انسانی و خواسته های مردمی نیز هست. (نکتهء چهارم).

 فرمانروای خودکامه، برای آوازه گری که یکی از دو بازوی او برای پریدن و کار کردن است، گروهی از دانشمندان خود فروخته را پیرامون خود گرد می آورد و به هنگام بالا گرفتن کار، گواهی نامه ای به امضای همهء اینان فراهم می آورد که در درازای این روزگاران دیرزی، در نهایت دادگری و مهربانی بر مردم فرمان رانده است. کاوه به کاخ بیدادگر تازش می آورد و گواهی نامه را می گیرد و می درد و به روی دانشمندان خود فروخته تف می اندازد و ایشان را" یایمردان دیو" می خواند و روشن می سازد که حساب " روشن اندیشان" خود فروخته از حساب توده های گستردهء مردم جداست.

(نکتهء پنجم).

 نیرو های انقلابگر، خود کامه ر ا از تخت به زیر می آورند ولی بجای کشتن وی، در دل کوه به زنجیرش می کشند زیرا او هرگز نمی میرد – اشاره به اینکه خطر همواره در کمین است و خودکامگی و سرکوب، هر لحظه ممکن است بازگردد زیرا تناقض در گوهر این شبکهء پویا نهفته است و این خود رمز و انگیزهء پیروزی و پیروی آن است.

(نکتهء ششم) . . .» ۸

 از سوی دیگر اگر مردم خراسان در تجلیل این جشن ملی یعنی جشن استقلال کشور، بعد از حمله اعراب در اوایل قرن اول هجری از خود دفاع نشان نداند و به ادامهء آن مانند دفاع از نوروز نپرداختند دو عامل وجود داشت. یک : منع اعراب با فشار و تهدید. دوم اینکه: مردم به واقعیت درک نمودند که تجلیل از این جشن دگر معنی خود را با اشغال و استقراری سیطره دو بارهء اعراب البته اینبار به وسیله اعراب مسلمان از دست داده بود، یعنی باری دیگر کشور در اشغال اعراب مسلمان واقع گردید. و بعد از چندین قرن حضور مستقیم اعراب، بازهم فرهنگ و آیین و سنت های شان حاکم بر سر نوشت مردم خراسان گردید چنانکه تا به امروز ادامه دارد. بدین لحاظ بوده که مردم خراسان به امید رهایی دوباره از شر ستم فرهنگی و دینی اعراب تا بر گزاری واقعی جشن استقلال و آزادی از تجلیل این چشن دست کشیدند و این کاملاً منطقی هم می باشد.{خنده دار می بود اگر که مانند امروزیان با حضور انگلیس، جشن آزادی از انگلیس را} برگزار می نمودند.

 ولی یادی از این یادگار دورهء میترایی در تاریخ ادبیات اسطوره یی کشور ما هم چنان در ذهن و خاطره های مردم ما باقی مانده و این روز را برغم اعراب و مستعر به های بومی آن، دربرخی از نقاط کشور ما بنام جشن [برگ ریزان]، جشن [خزانی] جشن [خرمن] جشن [کاه کوبی] و نامهای دیگری که ما از آن آگاه نیستیم بر پا می داشتند.

پارسیان این جشن را بنا به روایت که می گویند اردشیر بابکان در همین ماه تاجگذاری نموده تا پیش از رژیم اسلامی کنونی بزرگ می داشتند. در زمان ساسانیان این جشن را بنام " میتراکانه" می نامیدند. و بدین عقیده بودند که ایزد "میثره" یا "میترا" فره ایزدی را به اردشیر بخشیده است. ولی چنانکه ما بررسی کردیم این جشن بهیچوجه رابطه با فرشتهء "میترا" ندارد. جز اینکه نام ماه،بنام میترا یا مهر مسمی می باشد.

از طرفی دیگرچنانکه میدانیم در دورهء میترایی که پژوهشگران آن را دوره باستان می گویند سال به دو فصل تقسیم بوده است:

الف تابستان هَمَ (Hama) که هفت ماه را در بر می گرفته و دوم زمستان یا زَیَن (Zayana) که پنج ماه بوده است که ؛ آغاز تابستان را بنام نوروز و آغاز زمستان را بنام مهر گان جشن می گرفتند. همین اکنون هم در تقویم محلی مردم پامیر روز اول پائیز مهر ماه " میزان" را (نوروز تیره ماه) یاد می کنند و ابوریحان بیرونی هم "نیم سرده" یعنی نیم سال یاد نموده است.

بهر حال ما در دوره سوم تاریخ ادبیات خراسان که عبارت است از بخش سوم این کتاب می باشد در رابطه به اندیشهء احیاء اعیاد ملی و فرهنگی باستانی خویش که نشانه از هویت ملی و فرهنگی جامعهء ما می باشد به تفصیل گپ خواهیم زد. و هم بر این موضوع خواهیم پرداخت که این جشن را چرا "مهرجان" می گفتند چنانکه حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده می نویسد که : « فریدون به مدد کاوه ء آهنگر و اکابر ایران بر ضحاک خروج کرد و او را بگرفت و بکوه دماوند در چاهی محبوس گردانید و آن روز را که بر وی مستولی شد، مهر جان نام نهاد.» ۹

 و همچنان درهمین فصل تاریخ ادبیات مان از اولین سپه سالار و شخصیت ملی کشور مان کاوهء اهنگر و درفشی را که او بر علیه تجاوز و ستم ضحاک برای نخستین بار برافراشت و همچنان سرنوشت این درفش ملی ما، که در تجاوز دوباره اعراب مسلمان در زمان عمر بن خطاب به سر باندی سعد بن وقاص و غارت هستی آن از سوی اعراب غارتگر طوریکه خاوند شاه بلخی میگوید:

«بر آن درفش انواع گوهر ها نصب بود تا آنکه در جنگ قادسیه بدست عرب افتاد و عمر فرمود تا جواهر و سنگهای گرانبهای آن را میان جنگ جویان قسمت کردند.» ۱۰

بحث مفصل به عمل خواهیم آورد.

 

پینوشت ها:

۱ – ابوالقاسم فردوسی، شاهنامهء فردوسی، متن کامل، نشر قطره، تهران چاب سال ۱۳۷۷ ص ۳۱

۲– ابوریحان بیرونی، ترجمهء اکبر دانا سرشت موسسهء انتشارات امیر کبیر، تهران ۱۲۷۷، ص ۳۶۶ – ۳۴۰

۳– ابو سعید عبدالحی بن ضحاک ابن محمود گردیزی، تاریخ گردیزی، به تصحیح و تحشیه و تعلیق عبدالحیی حبیبی تهران، چاب ارمغان سال ۱۳۶۳، ص ۵۲۰

 ۴– ابو الحسن علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب و معادن الجواهر، ترجمهء ابوالقاسم پاینده، جلد اول چاب شررکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، سال ۱۳۷۸، ص ۲۱۹

۵ – محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری" تاریخ الرسل و الملوک"، ترجمهء ابوالقاسم پاینده، تهران، انتشارات اساطیر، چاب ۱۳۷۵، جلد اول ص ۱۳۸

 ۶– عزالدین ابن اثیر، تاریخ کامل، جلد اول، ترجمهء دکترمحمد حسین روحانی انتشارات اساطیر، تهران، چاب دوم سال ۱۳۷۴ ص ۸۲

 ۷– همانجا، ص ۷۹

۸ - همانجا، حاشیهء صفحات ۸۲ - ۸۳

۹ - حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده،باهتمام داکتر عبدالحسین نوائی، موسسهء انتشارات امیر کبیر، تهران ۱۳۸۱، ص ۸۳

۱۰ – محمد بن خاوند شاه بلخی، روضة الصفا تهذیب و تلخیص داکتر عباس زریاب، انتشارات علمی تهران ۱۳۷۵ ص ۱۱۴

 

 

  

 

 

توجه:

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

www.esalat.org