«استاد صباح»

 

تو آن خجسته وزیری كه از كفایت تو

كشید دولت سلجوق سربه علیین

تو آن ستوده مشیری كه در فتوح و ظفر

شده است كلك تو با تیغ شهریار قرین.

 

ابو علی حسن بن علی، معروف به نظام الملک، در سه صد و نود و هفت – ش/. در طوس خراسان به دنیا آمد. وی که فرزند یکی از زمین داران و مأموران دریافت خراج دولتی به نام ابو الحسن علی بود، پس از اتمام تحصیلاتش به قصد یافتن وظیفه و مقام، نخست به دربار غزنویان و سپس به دربار سلجقویان رفت. اولین پست دولتی وی، کتابت برای فرزند حاکم سلجوقی چغری بیگ - یعنی الب ارسلان بود. هنگامی که الب ارسلان به پادشاهی رسید، به ابوعلی حسن لقب «نظام الملک» داد و او را به مقام وزارت برگزید. وزارت او با مرگ الب ارسلان و در زمان پادشاهی فرزند ملکشاه ادامه یافت، اما سرانجام، در چهار صد و هفتاد و یک/ ش - توسط یکی از فداییان فرقه ی اسما عیلیه کشته شد. ابتکارات خواجه نظام الملک نمونه ای از وزیران توانمند است.

او توانایی خود را در اداره ی یک امپراتوری پهناور، به اثبات رسانید. تأسیس مدارس معروف «نظامیه» نیز نشان از دور اندیشی و کاردانی وی دارد ؛ زیرا مدارس نظامیه مهم ترین منبع تأمین نیروی انسانی کارآمدی برای تثبیت امپراتوری سلجوقیان به شمار می رفت. علاوه بر آن، خواجه فرزندان و وابستگان خود را در پست های گوناگون دولتی گمارد.

ملكشاه سلجوقى در سن هفده سالگى به سلطنت خراسان رسید، خواجه نظام الملك ۴۷ سال داشت. اگر زمان وزارت او را بر خراسان در زمان حاكمیت آلپ ارسلان بر آن منطقه نیز در نظر بگیریم، خواجه نظام الملك داراى بیست و هفت سال خدمت ادارى بود. زمانى كه خواجه نظام الملك در شهر هاى امپراتورى سلجوقى از مرو تا بغداد به تاسیس موسسات تحصیلی نظامى همت گماشت، پادشاه ناپخته سلجوقى به تحریك ملكه تركان خاتون به خاطر مخارجى كه براى تاسیس اینگونه موسسات مى كند، مورد مواخذه قرار مى گیرد. در آن موقع فتنه انگیزان از روى رشك به سلطان گفتند كه با این پول ها كه خرج تاسیس مکاتیب مى شود، مى توان لشكرى آراست كه قسطنطنیه پایتخت روم شرقى را بگشاید.

در تاریخ اندیشه هاى سیاسى، رسم بر این است كه پژوهشگران ابتدا اندیشه هاى یونانى را كاوش مى كنند، افكار افلاطون و ارسطو و . . . را بررسى مى كنند و به عنوان ریشه مكاتب سیاسى به آن مى نگرند. اما خواجه نظام الملك طوسى تابع هیچ مكتب سیاسى كه از یونان و روم باستان به ارمغان آورده باشند، نبود. اگر گفته هاى خواجه و خط مشى او را در مد ت نزد یك به سى سال وزارت د ر د ستگاه سلجوقیان بررسى كنیم، چیزى جز گسترش عدالت اجتماعى، مبارزه با ستم و تشویق به نشر علم نمى بینیم. در كتاب سیاست نامه، د ر همه داستا ن هاى تاریخى كه براى عبرت آموزى آورده است، با هدف روشن كردن نتیجه عدالت خواهى و عواقب شوم ظلم و ستم در جوامع مختلف را براى ملكشاه سلجوقى به زبان ساده بازگو مى كند. اگر بخواهیم براى او در سیاست نامه «فلسفه تاریخ» بسازیم، مى توانیم آشكارا بگوییم كه بر طبق نوشته هاى او مى توان ادعا كرد كه: طبق قوانین و سنت  های كه عدالت را توصیه مى كند و عدالت به این معنى است كه هر كس در جایگاه خود قرار گیرد، باید در فرآیند تاریخ، عدالت خواهان حاكم باشند. به همین انگیزه ابتدا بعد از بررسى تاریخ خطه خراسان و شهر طوس، زند گینامه خواجه طوس را در قالب جریانات سیاسى دوره زند گى اش بررسى كرده و سپس با آوردن نكته هایى از كتاب سیاست نامه به اندیشه  هاى او آگاهى پیدا مى كنیم و در آخر كلام، به خدمات فرهنگى او اشاره مى كنیم.

خواجه نظام الملك طوسى پسر خواجه ابوالحسن على بن اسحاق بود كه در قریه نوغان از شهر طوس به تاریخ جمعه پانزدهم ذى القعده سال ۴۰۸ ه. ق (۱۰۱۷ م) متولد شد. طوس از شهرهاى عمده و فرهنگ خیز خراسان بود. خراسان (خورآیان) (مشرق) یعنى سرزمینى كه از آن «خورآسد» یعنى خورشید طلوع كند. به خراسان سرزمین خورشید طالع نیز گفته اند. خراسان سرزمین بزرگى بود كه بین آمودریا (جیحون) تا كوه هاى هندوكش د ر افغانستان امتداد داشته است. خراسان كنونى تنها قسمتى از آن خراسان بزرگ است. شهرهاى عمده این منطقه عبارت بودند از مرو، هرات، بلخ، نیشابور و بالا خره شهر طوس كه از شهرهاى باستانى خراسان محسوب مى شود. وسعت شهر طوس به قد رى بوده است كه دربردارنده مناطقى چون طابررن، سناباد، نوغان، راد كان و بسیارى از قراء دیگر بوده كه بر اثر حمله مغول نابود شده اند. شهر طوس از نظر علمى و اد بى سابقه بسیار روشنى دارد. شعرا، اد با، دانشمندان، فقها و فلاسفه بزرگ از آن برخاسته اند، كه در طول تاریخ، همواره پاسدار فرهنگ بوده اند. كسانى مانند د قیقى بلخی، اسدى طوسى، حكیم ابوالقاسم فرد وسى، محمد غزالى، احمد غزالى، محمد بن حسن طوسى ملقب به شیخ الطائفه و بالاخره خواجه نظام الملك است كه ابتدا د ر د ستگاه غزنویان مشاغل مختلف د یوانى داشت و بعد از چیرگى تركان سلجوقى بر غربی در دربار آلپ ارسلان و ملكشاه شغل وزارت یافت و توانست با تد بیر خویش سلجوقیان را به سمت و سویى كه خود مصلحت مى دانست هدایت نماید. در ۳۸۷ سال بعد یعنى در ۷۹۵ ه. ق (۱۲۰۰ م) مرد دانشمند و سیاست پیشه اى چون خواجه نصیرالد ین طوسى در این د یار پا به عرصه وجود گذاشت كه توانست هلاگوخان مغول را مطابق خواسته خویش راهنمایى كند و از خون ریزى و تخریب بیش از حد مغولان از آثار فرهنگى جلوگیرى نماید.

خواجه نظام الملك طوسى و خواجه نصیرطوسى در زمینه وزارت و مشاورت با پادشاهان ترك نژاد و مغول به قدرى مهارت داشتند كه این نكته را در تاریخ به عنوان یك اصل و حقیقت تاریخى گنجانیدند كه امپراتوران ترك نژاد و خان هاى مغول شمشیرزنان شجاع و پرصلابت بوده و جهانگیرى و گشودن سرزمین هاى دیگر براى آنها بسیار آسان بود. اما قادر به جهاندارى و اداره ممالك مفتوحه نبودند مگر با راهنمایى وزراى خراسانى. این وزرا آنقدر در تغییر طرز تفكر پادشاهان مهارت به خرج دادند تا به آن حد كه آنان را مشوق فرهنگ و پاسدار زبان و ادب پارسى و حتى دین اسلام كردند. اد یبان و سخنوران خراسانى در دورافتاده ترین مناطق خراسان بزرگ در این جریان تاریخى سهم بزرگ و قابل توجهى داشتند، چون به وسیله وزراى خراسانى به دربارها راه یافتند. آنان با سرودن اشعاردلنشین، تركان را شیفته زبان پارسى كردند. رونق نظم و نثر پارسى به وسیله پادشاهان ترك به حدى رسید كه در زمینه رجزخوانى در جنگ ها نیز از اشعار پارسى و شعراى پارسى گوى سود مى جستند. در سال ۵۴۲ ه. ق / سلطان سنجر سلجوقى براى سركوب اتسز خوارزمشاه قصد خوارزم كرد و قریه هزار سف را دو ماه محاصره كرد. در این سفر جنگى انورى در خد مت سنجر بود و رشید وطواط شاعر پارسى گوى اهل بلخ و فارغ التحصیل نظامیه بلخ در خدمت اتسز به سر مى برد. اتسز و سنجر براى رجزخوانى علیه یكد یگر از این دو شاعر پارسى زبان بهره بردند. به این ترتیب كه انورى كه در كنار سنجر بود دوبیتى زیر را بر تیرى نوشت و در هزار سف انداخت:

اى شاه همه ملك جهان حسب تراست

 وز دولت و اقبال جهان كسب تراست

امروز به یك حمله هزار سف بگیر

 فردا خوارزم و صدهزار اسب تراست

رشید وطواط كه در هزار سف در كنار اتسز بود این شعر را بر تیر نوشت و بینداخت:

گر خصم تو اى شاه بود رستم گرد

 یك خر ز هزار سف تو نتواند برد.

ابوعلى فرزند خواجه ابوالحسن على بن اسحاق كه یك دهقان زاده طوسى بود در كود كى در این شهر مقد مات علوم عقلى و نقلى را فراگرفت و در سن یازده سالگى حافظ قرآن كریم شد. او سپس به شهرهاى بزرگ خراسان رفت و علوم زمان خویش را فراگرفت. پدرش ابوالحسن على در خد مت ابوالفضل سورى كه از جانب محمود غزنوى حكمران خراسان شده بود قرار گرفت و ابوعلى در یك خانواده دیوانى (ادارى و حكومتى) رشد كرد و چون پد رش به اداره مالى و حكومتى طوس رسیده بود و در آن زمان بیشتر مشاغل موروثى بود، لذا ابوالحسن على فرزند خود را براى امور د یوانى تربیت كرد. در زمان ا ستیلاى سلجوقى ها بر خراسان كه از ۴۲۸ ه. ق آغاز شد و حكومت بلخ با ابوعلى بن شاذان بود، خواجه كه بیش از بیست سال از عمرش نگذ شته بود به خدمت حاكم بلخ درآمد و چون ابوعلى بن شاذان بعد از استیلاى چغرى بیك سلجوقى بر بلخ به وزارت او رسید، خواجه هم از این طریق د ر خد مت سلجوقى ها درآمد و در زمان حاكمیت آلپ ارسلان بر خراسان، خواجه به سال ۴۵۱ ه. ق (۱۰۵۹ م) به وزارت او در آن خطه منصوب گردید. این در حالى بود كه طغرل سلجوقى (۴۵۵ _ ۴۲۹ ه. ق) (۱۰۶۳ _ ۱۰۲۷ م) به سلطنت رسید. طغرل پایه قدرت حاكمیت سلجوقیان را محكم كرد. وزیر او ابونصر عمیدالملك كندرى بود. ولى در عین حال خواجه ابوعلى كه بعدها به نظام الملك ملقب شد، آنقدر در دستگاه سلجوقیان نفوذ كرد كه بزرگان سلجوقى به پیروى از خواجه نظام الملك به صوفیان و اهل طریقت و عرفان احترام مى گذاشتند. با آن كه در ۴۴۷ ه. ق (۱۰۵۵ م) طغرل به همراهى عمیدالملك كندرى وزیر خود به همدان رفت اما با توجه به نظریات خواجه نظام الملك كه به عرفا علاقه مند بود، طغرل به دیدار باباطاهر رفت و در حضور عمیدالملك، باباطاهر چند كلمه اى با طغرل صحبت كرد و او را تحت تاثیر خود قرار داد.

باباطاهر به طغرل گفت: «با خلق خدا چه خواهى كرد؟ سلطان جواب داد: آنچه كه تو فرمایى. باباطاهر گفت كه خدا مى فرماید «ان الله یامر بالعدل والاحسان» سلطان بگریست و گفت چنین كنم. » باباطاهر پس از این گفت وگو، سر ابریقى شكسته كه سال ها از آن وضو كرده بود، در انگشت داشت بیرون كرد و در انگشت طغرل كرد و گفت، مملكت عالم را این چنین در دست تو كردم، بر عدل باش. طغرل بعد از آن كه در رمضان ۴۴۷ ( د سامبر ۱۰۵۵) بغداد را فتح كرد و القائم بامرالله خلیفه عباسى به او لقب سلطان الدوله داد، به پایتخت خود بازگشت، در سن هفتاد سالگى در ۸ رمضان ۴۵۵ (۴ سپتامبر ۱۰۶۳) وفات كرد و در محلى كه در آن شهر برجى ساخته بود، مدفون شد. چون طغرل اولا دى نداشت و برادرش چغرى بیك هم قبل از وى درگذشته بود، آلپ ارسلان فرزند چغرى بیك در ۴۵۵ ه. ق / به سلطنت رسید. از آنجایى كه آلپ ارسلان به این نكته پى برد كه عمیدالملك كند رى درصد د بوده است كه سلیمان نامى از خاندان سلجوقى را به سلطنت برساند، در ذى الحجه ۴۵۶ (۱۰۶۴ م) عمیدالملك كندرى را كشت و خواجه ابوعلى را با لقب نظام الملك به وزارت خود برگزید. خواجه از این پس در همه سفرها همراه آلپ ارسلان بود. از بزرگترین وقایع دوره آلپ ارسلان، جنگ او با «رومانوس دیوجانوس» امپراتور روم شرقى (بیزانس) بود كه در منطقه ملازگرد در شمال دریاچه وان در ذى القعده ۴۶۳ (اگست ۱۰۷۱ م) روى داد و رومانوس اسیر و با دادن خراج آزاد شد.

آلپ ارسلان در ۳۰ ربیع الاول ۴۶۵ (۱۴ د سامبر ۱۰۷۲) در كنار جیحون به دست قلعه بانى به نام یوسف خوارزمى از پاى درآمد و فرزند جوان او جلال الد ین ملكشاه كه ۱۷ یا ۱۸ سال بیشتر نداشت به سلطنت رسیده و او همچنان خواجه نظام ا لملك را د ر وزارت خویش ابقا كرد.

جــلال الدین ملكشاه از (۴۸۵ _ ۴۶۵ ه. ق) (۱۰۹۲ _ ۱۰۲۷ م) به مدت ۲۰ سال سلطنت كرد و در این دوره بود كه خواجه ابوعلى ملقب به نظام الملك از آنجایى كه وزیر مقتد ر و صاحب اختیار دو سلطان نیرومند یعنى آلپ ارسلان و سپس ملكشاه بود به تاج الحضرتین نیز ملقب شد و در فرامین سلطنتى او به این عنوان خطاب مى شد: خواجه قوام الدین ابوعلى نظام الملك طوسى (تاج الحضرتین). ابن اثیر درباره اهمیت خواجه نظام الملك مى گوید كه دولت سلجوقى، الدوله النظامیه است. زمانى كه ملكشاه سلجوقى در سن هفده سالگى به سلطنت خراسان رسید، خواجه نظام الملك ۴۷ سال داشت. اگر زمان وزارت او را بر خراسان در زمان حاكمیت آلپ ارسلان بر آن منطقه نیز در نظر بگیریم، خواجه نظام الملك دا راى بیست و هفت سال خدمت ادارى ( د یوانى) بود. اگر دوران وزارت مطلق خواجه نظام الملك را بر د ربار آلپ ارسلان و ملكشاه به طور جداگانه محاسبه كنیم، او نزدیك به سى سال (۲۹ سال و ۷ ماه) حكومت كرد و اگر آغاز دوران د یوان سالارى خواجه را در د ستگاه سلجوقیان كه از سن ۲۰ سالگى آغاز مى شود محاسبه كنیم مى توانیم بگوییم كه خواجه نظام الملك به مد ت پنجاه و هفت سال د یوان سالارى كرد و امور ادارى د ولت سلجوقى را به خوبى اداره كرد و بوروكراسى را با تكنوكراسى درهم آمیخت. بى جهت نبود كه ملكشاه بى تجربه خطاب به نظام الملك همواره مى گفت: « من امور را از كوچك و بزرگ به تو واگذار كردم، تو به منزله پدر هستى. » به رغم آن كه سوگند خورده بود كه وزیر خود را همواره یار و پشتیبان باشد ولى به تحریك ملكه  ( تركان خاتون) مانع انجام امور مى شد. از آنجایى كه نظام الملك از عاقبت شوم وزرا آ گاهى كامل داشت،  د ر خلوت اشعارى براى خود مى سرود كه چند بیت آن را در اینجا مى آوریم. او در این اشعار این مطلب را مى رساند كه د شمنان او د ر د ستگاه ملكشاه با اهالى طوسى كه به وزارت رسید ند، د شمنى مى ورزید ند:

از سر بنه این نخوت كاوسى را

 بگذار به جبرئیل پرطاوسى را

اكنون همه صوف هاى طرسوسى را

 باز آر و دگر گاو مخوان طوسى را

تا از شب من سپیده دم برزد دم

 معشوق زشت كشید بر روز قلم

شد آمدن نگار من اكنون كم

زیرا كه شب و روز نیایند به هم

چنبر زلفى كه ماه در چنبر اوست

فرمانده روزگار فرمانبر اوست

ترسم كه به ناگاه بریزد خونم

 كین شوخ دلم به خون من باور اوست.

اولین وزیرى كه در د ستگاه سلطنت بر این عقیده پافشارى كرد كه سلطان باید سلطنت كند نه حكومت، خواجه نظام الملك بود، زیرا او از روابط میان غلامان دربار و د یوان ها (ادارات دولتى) بیشتر نگران بود و بیم آن داشت كه مبادا د ربار ملكشاه در سازوكار د ستگاه ادارى مداخله كند. مثلاً وى مى گوید به ندیمان سلطان هرگز نباید اجازه داد كه صاحب مقامات ادارى گردند. نامه اى كه از دربار به دیوان ها فرستاده مى شود باید حتى المقد ور اند ك باشد. فقط در مواردى كه مهمى پیش آید باید از غلامان فقط به عنوان پیك استفاده كرد. در فرمان هاى شفاهى پادشاه باید احتیاطى تمام مبذول داشت. در ارسال آنها باید نظارت كرد و پیش از آن كه مضمون آنها به اجرا گذاشته شود، لازم است یك بار دیگر از طریق د یوان ها، آن را بر پاد شاه عرضه كنند. سیدالوزرا قوم الدین نظام الملك ابوعلى حسن بن على بن اسحاق (تاج الحضرتین) افسوس مى خورد كه سلاطین سلجوقى از آداب ملك دارى خرد مندانه اى كه از سوى امیران و وزراى متقدم مانند خاندان برمكى، آل بویه و سامانیان رعایت مى گردید، اهمال مى ورزند. خواجه براى آنكه بتواند ملك شاه و د ست پرورد گان او را در قالب هایى كه خود مى خواست بریزد و حكومت را مختص وزیران بنماید، از میان دوازده تن از فرزندانش كه براى مشاغل ادارى و دیوانى تربیت كرده بود در اقصى نقاط مملكت به ولایت و حكومت رساند و به این ترتیب یك الیگارشى «oligarchy» (خاندان حكومت گر) كه اكثر افراد ش از بزرگان و فرزندان خواجه بودند را بر كشور مسلط نمود تا از د خالت هاى بى حد دربار در امور بكاهد. عباس اقبال در مقد مه سیاست نامه مى نویسد: « د ر سال آخر سلطنت ملك شاه مابین شحنه مرو (رئیس پولیس مرو) كه از بند گان خاصه سلطان بود و یكى از پسران خواجه نظام الملك یعنى « شمس الملك عثمان» نزاعى بروز كرد، شحنه مرو از استبداد شمس الملك به سلطان ملك شاه شكایت برد و خود به داد خواهى به حضور ملك شاه آمد. شاه سلجوقى از این پیشامد در غضب شد و دو تن از وزراى زیرد ست خواجه را كه خصم او بودند پیش او فرستاد و به او پیغام داد كه اگر تابع منى چرا فرزندان و اتباع خود را ادب نمى كنى و اندازه خود نگاه نمى دارى، اگر مى خواهى بفرمایم دولت از پیش تو برگیرم. خواجه از این پیغام رنجیده و از روى تند مزاجى در جواب سلطان پیغام فرستاد كه دولت آن تاج به این دوات بسته است. هرگاه این د ولت بردارى آن تاج بردارند. » الحق این جواب سخت د رشت بود و مى رساند كه خواجه خود را بر دولت سلجوقى صاحب منتى عظیم مى شمارد و دوام و ثبات آن را جز به وجود خویش به اساس دیگر قائم نمى داند. دوبرخورد دیگر نیز بین خواجه نظام الملك و ملك شاه بر سر ایجاد مدارس نظامیه و توسعه و تجهیز لشكر امپراتورى سلجوقى این صدراعظم را با پادشاه رود رروى یكد یگر قرار مى دهد. رقباى نظام ا لملك وقتى د یدند كه او در امور نظامى در كشور به پیشرفت هایى نائل گشته به او پیشنهاد كردند كه براى تقلیل مخارج نظامى تدابیرى بیند یشد ولى او زیر بار نرفت. یكى از مصاحبین ملك شاه به او القا كرده بود كه چون مملكت در امن و امان و آرامش است نگهدارى چهارصد هزار سپاهى و جیره و مواجب داد ن به آنان خرج بیهوده است.

اگر این عده را به هفتاد هزار تن تقلیل دهند، مبلغى توفیر و تفاوت مخارج مى شود. نظام الملك به این پیشنهاد چنین جواب مى دهد كه البته اختیار با سلطان است ولى اگر به چهارصد هزار تن مواجب و جیره مى دهد، خراسان، ماوراءالنهر تا كاشغر، خوارزم، نیم روز، عراقین، پارس، شام، آذربایجان، ارمنستان، انطاكیه و بیت ا لمقد س همگى در تصرف سلطان است. خواجه با نام بردن مناطق مختلف خراسان مى خواهد به ملك شاه بفهماند كه نگهدارى مملكتى به این وسعت به همان چهارصد هزار نیروى اردو نیازمند است و به این وسیله سلطان را قانع مى كند. زمانى كه خواجه نظام الملك در شهرهاى امپراتورى سلجوقى از مرو تا بغداد به تاسیس مدارس نظامى همت گماشت، پادشاه ناپخته سلجوقى به تحریك ملكه تركان خاتون به خاطر مخارجى كه براى تاسیس اینگونه مدارس مى كند، مورد مواخذه قرار مى گیرد. در آن موقع فتنه انگیزان از روى رشك به سلطان گفتند كه با این پول ها كه خرج تاسیس مدارس مى شود، مى توان لشكرى آراست كه قسطنطنیه پایتخت روم شرقى را بگشاید. جورجى زیدان مورخ مسیحى عرب از قول مورخین اسلامى در این باره مى گوید، خواجه با صراحت جوابى به شرح زیر داد: «خواجه نظام ا لملك رو به سلطان جلال الد ین ملك شاه كرده و مى گوید: « پسرجان من یك پیرمرد هستم. اگر بر ضد من بشورند، پنج دینار هم از خود نخواهم داشت و تو جوانكى هستى كه اگر بر تو بشورند، شاید سى دینار براى خود داشته باشى، تو شب و روز به شهوت رانى مشغول هستى، نافرمانى تو نزد خدا خیلى بیش از فرمانروایى تو است. سپاهیانى كه تو به آن پشت گرم هستى تیر پرتاب آنها سیصد زرع است و شمشیر هاشان در ازاى دو زرع مى باشد و مانند تو غرق عیش و عشرت مى باشند و با ساز و آواز سرگرم شده اند. من براى تو سپاهیانى گرد آ ورده ام كه آنها را سپاهیان شب مى گویند.

همین كه تو و سپاهیانت شب به خواب مى روید این لشكریان به شب زنده دارى برمى خیزند، د ست راز و نیاز به درگاه خداى چاره ساز برمى دارند، تو را از جان و دل دعا مى گویند. تو و سپاهیانت از « بركت دعاى آنان خوش و خرم مانده اید. » ملك شاه كه این حرف نظام ا لملك را شنید، پسندید و خاموش شد چون تركان خاتون زوجه ملك شاه مى خواست كه فرزند خورد سال خود محمود را به عنوان ولیعهد انتخاب نماید. در صورتى كه خواجه نظام الملك با این تصمیم تركان خاتون موافق نبود. از این جهت تركان خاتون به اتفاق تاج الملك كه وزیر او بود توطئه قتل خواجه نظام ا لملك را طراحى كردند. آنان ضمن تماس محرمانه با یكى از اعضاى فرقه اسماعیلیه كه با نظام الملك عداوت داشتند ترتیب قتل خواجه را دادند و او در شنبه دهم رمضان ۴۸۵ (۱۰۹۲ م) در سفرى به نهاوند و به روایتى دیگر در صحنه نزدیك كرمانشاه به وسیله یكى از فداییان اسماعیلیه به نام ابوطاهر ارانى با كارد به قتل رسید. گویند كه جنازه او را به اصفهان منتقل كرده در محله احمدآباد (محله كران) كوچه دارالبطیخ كه سابقاً تربت نظام الملك مى گفتند دفن شده است. یك ماه بعد ملك شاه سلجوقى به طور مرموزى وفات یافت. عده اى گفته اند كه غلا مان نظامیه به انتقام خون مخدوم خود نظام الملك، ملك شاه را مسموم ساخته اند. (شوال همان سال) امیر معزى شاعردربار سلجوقیان در اشاره به این دو واقعه كه به فاصله یك ماه اتفاق افتاد چنین مى گوید:

 دستور و شهنشه از جهان رایت خویش

بردند و مصیبتى نیامد زین بیش

 بس دل كه شدى ز مرگ شاهنشه ریش

 گر كشتن دستور نبودى در پیش.

یكى از گویندگان آن زمان از قتل خواجه اظهار تاسف مى كند و مى گوید:

عجب مدار كه از كشتن نظام الملك

 سفیدروى مروت سیاه فام شود

هزار سال بباید كه تا خردمندى

 میان اهل مروت چو او نظام شود

امیر معزى كه امیرالشعراى دربار ملك شاه بود باز در این باره گوید:

شغل دولت بى خطر شد كار ملت با خطر

 تا تهى شد دولت و ملت ز شاه دادگر

 رفت در یك مه به فردوس برین دستور پیر

 شاه برنا از پس او رفت در ماهى دگر

 شد جهان پرشور و شر از رفتن دستور و شاه

 كس نداند تا كجا خواهد رسید این شور و شر

 كرد ناگه قهر یزدان عجز سلطان آشكار

 قهر یزدانى ببین و عجز سلطانى نگر

بعد از مرگ نظام الملك و ملك شاه زوجه پادشاه یعنى تركان خاتون پسر خورد سال خود محمود را در به تخت نشاند. بركیارق پسر ارشد ملك شاه كه از زن د یگر بود، اصفهان را محاصره كرد و تاج ا لملك را كه همد ست تركان خاتون بود د ستگیر كرد و كشت. تركان خاتون پنجصد هزار دینار به او داد كه از تسخیر اصفهان منصرف شود. پس از فوت تركان خاتون و پسرش محمود، بركیارق در ۴۸۸ ه ق / اصفهان را گرفت و بر تخت نشست و پسران خواجه نظام الملك را به وزارت برگزید و بد ین ترتیب با كشته شدن نظام ا لملك به علت آنكه فرزندانش به وزارت سلجوقیان رسیدند، مى توان گفت كه شیوه و خط مشى سیاسى نظام الملك ادامه یافت. خواجه نظام الملك معتقد بود چنانچه فرزندان وزرا براى كارهاى دیوانى شایسته باشند بهتر است كه وزیر و صدراعظم عهده دار مشاغل دیوانى باشند. او به این علت با هدف آنكه رو ش هاى شاه سلجوقى را مطابق میل خود و در قالبى خاص بریزد كه برابر اهداف خودش و در جهت منافع كشور باشد، فرزندان خود را به حكومت شهرهاى بزرگ ایران گماشت. او دوازده فرزند داشت كه مهمترین آنان عبارت بودند از شمس الملك عثمان بن نظام الملك والى مرو، جمال الدین منصوربن نظام الملك حاكم بلخ.

زمانى كه خواجه فرزندان خود را مامور ولایات مى كرد ممكن بود سال ها آنها را نبیند. خواجه نظام الملك كه شب و روز كار مى كرد و آرام و قرار نداشت، به پسران خود نیز سفارش مى كرد كه چنین باشند.

وقتى كه یكى از پسران خود را به حكومت یكى از شهرها فرستاد، او را سال ها ندیده بود و به این جهت بگریست و به حاضران گفت: «به خدا زندگى بقالان و عیش ایشان از من خوش تر است. زیرا بقال بامداد به دكان آید و شبانگاه به خانه رود و رزقى با اهل و عیال خویش بخورد و فرزندان پیش او جمع شوند و او به دیدارشان خوش دل باشد و من به این سن رسیده چند نوبت معدود پسر خود را دیده ام و عمر عزیز من در تحمل مشاق اسفار و ارتكاب اخطار مى گذرد و شب و روز من مستغرق مصالح مملكت و فراهم كردن لشكر و خدم وحشم است و با این همه كاشكى از دشمنان و حسودان ایمن بودمى. » شخصى حكایت كرد كه من در مجلس خواجه بودم در وقتى كه همه اقطار و ممالك در تصرف داشت و سلطان مطیع تدابیر او بود.

از میان فرزندان او كه بعد از مرگ ملك شاه منشاء اثر بودند عبارت بودند از ضیاءالملك احمدبن نظام الملك وزیر محمدبن ملك شاه و سه فرزند دیگر او مانند فخرالملك بن نظام الملك، عزا لملك حسین  بن نظام الملك و مویدالملك عبیدالله بن نظام الملك كه به وزارت بركیارق رسیدند. فخرالملك علاوه بر وزارت بركیارق به وزارت سلطان سنجر هم رسید. اولاد فخرالملك كه نوادگان خواجه نظام الملك بودند، وزارت را در خاندان خود حفظ كردند و از بین آنان مى توان از صدرالدین و ناصرالدین طاهر وزراى سنجر سلجوقى نام برده و حتى برادرزاده نظام الملك یعنى شهاب الاسلام نیز به وزارت سنجر رسید. خواجه نظام الملك براى حفظ مصالح مملكت، حتى صفیه دختر خود را به عقد یكى از وزراى خلیفه عباسى درآورد تا دربار خلیفه را همواره تحت نفوذ خود نگه دارد. دختر دیگر نظام الملك «زلیخا» نیز در عزل و نصب وزرا و گردانیدن امور دولت از جانب پدرش در دربار ملك شاه نظارت مى كرد تا جلو نفوذ زنان دربارى را در عزل و نصب ها بگیرد. در سایه تدبیر نظام الملك و فرزندان دیوان سالار او بود كه مرزهاى سلجوقیان كه از كاشغر تا دریاى مرمره، از دریاچه آران و قلل جبال قفقاز و دریاى سیاه از شمال گرفته و تا خلیج و بیابان هاى سوریه در جنوب امتداد یافته بود به نحو شایسته اى حفظ مى شد. نظام الملك عقیده داشت كه شغل وزارت هم مانند مقام پادشاهى باید از پدر به پسر به ارث برسد، چون از دوره سامانیان چند دودمان وزارت پیشه وجود داشته اند مانند جیهانى، بلعمى، عتبى.

اندیشه هاى سیاسى خواجه را مى توان از خلال سیاست نامه، از كتاب وصایاى نظام الملك ( د ستورالوزراء) و بالاخره خط مشى سیاسى او دریافت. د ر كتاب سیاست نامه داستان هایى درباره نحوه و شرایط به كار گماردن، كاربه د ستان حكومتى و توصیه آنها به عدل به نحو شایسته اى گنجانیده شده است. نظام الملك عقیده داشت كه پادشاه را چاره نیست از آن كه هفته اى دو روز به مظالم نشیند و داد از بیداد گر بستاند و انصاف بدهد و بى واسطه سخن رعیت را به گوش خود بشنود. این وزیر كاردان معتقد بود كه سلطان باید در هر شهرى مردى خداترس را مامور كند و از احوال عامل، قاضى، محتسب و رعایا از خرد و بزرگ وى را معلوم گرداند. او برخلاف افلاطون كه فقط دانشمندان را لایق حاكمیت مى دانست، خواجه علم و دانش را از شرایط لازم مى دانست ولى شرط كافى، عدالت بود. او مى گوید كه خداى تعالى در هر عصر و روزگارى یكى را از میان خلق برگزیده است و او را به هنر فرمانروایى آراسته گردانیده است. سلطان باید چنان حوزه حكومتى را به نظم بیاراید كه مردم بتوانند با اطمینان و احساس امنیت در پى حرف و مشاغل خود بروند. هدف حكومت دنیوى پر كردن زمین از عدل و داد است. این عدل مى بایست با نشاندن هركس در جاى شایسته خود حاصل آید كه این نیز در جاى خود موجب استوارى اركان دولت است.

نظام الملك تاكید مى كند كه روزگار نیك آن باشد كه در آن روزگار پادشاهى عادل باشد. و براى اثبات گفته خود خبرى را از پیامبر اكرم (ص) مى آورد كه آن وجود متعالى فرمودند، عد ل عز د ین است و قوت سلطان و صلاح لشكر و رعیت. خواجه از جمله شروط سیاست را در هر شهر به پرسید ن حال عامل، قاضى و شحنه مى داند و مى نویسد: «به هر شهرى نگاه كنید تا آنجا كیست كه او را بر كار د ین شفقتى است و از ایزد تعالى ترسان است و صاحب غرض نیست. او را بفرمایید كه امانت این شهر و ناحیت در گردن تو كردیم و آنچه ایزد تعالى از ما پرسید از تو پرسیم. » خواجه عدالت را در آن مى داند كه شغلى متناسب با شعور و عقل و درایت هر كس به او واگذار شود. او مى گوید كه پادشاهان بیدار و وزیران باید هشیار به همه روزگار باشند. هرگز دو شغل یك مرد را نباید فرمود و یك شغل دو مرد را. اگر دو شغل یك مرد را بدهند، همیشه از این دو شغل یكى برخلل باشد از جهت آن كه اگر مرد در این شغل به واجب قیام كند در آن دیگر شغل خلل و تقصیر افتد. اگر در آن شغل به واجب قیام كند در این شغل به همه حال تقصیر و خلل راه یابد و چون نیك نگاه كنى هر آن كس كه او دو شغل دارد همواره هر دو شغل بر خلل باشد. چون خواجه نظام الملك به د نبال اند یشه سیاسى و برپا داشتن سنن باستان بود، در نوشتن كتاب سیاست نامه، پاد شاهان را در كانون تحلیل سیاسى خود قرار داد و به زبان ساده داستان هایى از ملوك عجم مى گوید تا مورد پسند ملك شاه قرار گیرد و شاه سلجوقى مطابق آن عمل كند. هدف او از بیان شرح عبرت آموز كارهاى ملوك عجم این است كه سنت هاى نیكو كه مبتنى بر عدل و انصاف بود به شاه سلجوقى بفهماند. كلام او نه سبب سوز بلكه سبب ساز بود. اگر همه سیاست نامه و گفتارها و روش هاى او را مورد بررسى قرار دهیم ملاحظه كنیم و د كترین و تز سیاسى او را در سه عامل عقل گرایى، د ین و شریعت و علم و دانش در قالب عدل و داد قرار دهیم، نیم رخ فلسفه سیاسى خواجه نظام الملك پیش نظر ما قرار مى گیرد. تیغ و شمشیر آن سلجوقی و قلم خواجه و تد بیر او وسعت خراسان را رسانید. بى جهت نبود كه امیر معزى درباره خواجه گوید:

تو آن خجسته وزیرى كه از كفایت تو

 كشید دولت سلجوق سر به علیین

 تو آن ستوده مشیرى كه در فتوح و ظفر

 شده است كلك تو با تیغ شهریار قرین.

بوذ رجمهر را پرسید ند: سبب چه بود كه پادشاهى آل ساسان ویران گشت و تو تدبیرگر آنها بودى و امروز ترا به تد بیر و خرد و دانش در همه جهان همتا نیست. بوذرجمهر جواب داد: «سبب دو چیز بود یكى آن كه آل ساسان بر كارهاى بزرگ، كارداران كوچك و نادان گماشتند و د یگر آن كه مردان بزرگ را به كارهاى كوچك و سركار من با زنان و كود كان افتاد. »

حضرت ابراهیم (ع) را ایزد تعالى مى ستاید از جهت نان دادن و مهمان دوستى و حاتم طایى را از جهت سخاوت و مهمان دوستى و تن او را خداى عزوجل بر آتش دوزخ حرام گردانید و تا جهان باشد از جوانمردى او گویند و انگشترى كه امیرالمومنین على (ک) در نماز به سائلى داد و گرسنه اى چند را كه سیر كرد. تا قیامت از شجاعت و جوانمردى او خواهند گفت.

سلطان محمود غزنوى زشت روى بود، بینى بلند داشت و كوسه بود و چون در جوانى مدام گل خورده بود، زردچهره بود. وقتى در آینه خود را نگریست، گفت مى ترسم كه مردمان مرا دوست ندارند، چون روى نیكو ندارم و مردم حكمران نیكوروى را دوست دارند. یكى از ملازمان به او نصیحت كرد و به او گفت زر را دشمن گیر تا مردم تو را دوست گیرند. محمود را خوش آمد و گفت: «هزار معنى و فایده در زیر این سخن است. » پس محمود دست به عطا دادن و خیرات كردن برگشاد. از این جهت مردم او را دوست گرفتند و ثناگوى وى شدند. عاقبت محمود گفت: «تا من دست از زر بداشتم هر دو جهان مرا به دست آمد.»

در روزگار عمربن عبدالعزیز قحط افتاد و مردم در رنج افتادند. قومى از عرب از نایافتن طعام شكایت كردند و گفتند كه واجب ما اندر بیت المال تو است. این مال یا از آن توست یا از آن خداى تعالى و یا از آن بندگان خداى است. اگر از آن بندگان خداوند است، از آن ما است و اگر از آن خداى است، خداى را به آن احتیاج نیست. اگر از آن تو است به ما صدقه كن كه خداى تعالى صدقه دهندگان را جزاى خیر دهد. اگر از آن ما است به ما ارزانى دار تا از این تنگى برهیم. عمربن عبدالعزیز را دل بر ایشان بسوخت و آب در چشم آورد و گفت همچنین كنم كه شما گفتید. هم در ساعت فرمود تا خواسته ایشان برآورند. آنها چون خواستند بروند، عمربن عبدالعزیز گفت: «اى مردمان كجا مى روید؟» چنانكه سخن خود و آن بندگان خداى تعالى با من بگفتید، سخن من نیز با خداى تعالى بگویید و مرا به نیكى یاد كنید. پس اعرابیان روى سوى آسمان كردند و گفتند: خداوند با عمربن عبدالعزیز آن كن كه با بندگان تو كرد.

عبدالله بن عمر گوید كه رسول الله (ص) فرمود كه دادكنندگان را اندر بهشت سراها باشد از روشنایى عدل با اهل خویش و با آن كسان كه زیردست ایشان باشند و نیكوترین چیزى كه سلطان را باید، دین درست باشد زیرا كه مملكت و پادشاهى و دین همچو دو برادرند. هرگاه كه مملكت اضطرابى دارد، در دین نیز خلل آید و بددینان و مفسران پدید آیند و هرگاه كه كار دین با خلل باشد مملكت شوریده بود و مفسدان قوت گیرند.

روزى حسین بن على(ک) با اصحاب خود بر سر خوان نشسته بود و جبه اى از دیباى رومى پوشیده بود و دستار بى نهایت نیكو بر سر داشت. غلامى خواست كه كاسه اى خوردنى در پیش او بنهد و بالاى سر او ایستاد. قضا را كاسه از دست غلام رها شد و بر سر و دوش حسین بن على آمد و دستار و لباس آن حضرت را از خوردنى آلوده كرد. غلام خجالت زده ایستاده بود و خیال مى كرد كه حضرت حسین(رض) او را ادب خواهد كرد. اما حسین بن على رو به غلام كرد و فرمود «والكاظمین الغیظ والعافین عن الناس» و سپس فرمود اى غلام تو را آزاد كردم. همه حاضران از حلم و بزرگوارى حسین(رض) در چنان وضعى شگفت زده شدند.

بخش عظیم سیاست نامه با هدف استقرار عدل و بخشش و مروت است و حكمرانان باید از آن عبرت بگیرند. از عدالت اسماعیل بن احمد سامانى و عضدالدوله دیلمى داستان هایى بر سبیل سرمشق گرفتن پادشاه سلجوقى مى آورد. خواجه در سیاست نامه براى آگاهى پادشاهان از مظالم حكام بلاد، توصیه مى كند كه منهیان و جاسوسان را در لباس درویشان و بازرگانان به اقصى نقاط كشور بفرستند تا با آگاهى از وضع مردم و رفع ظلم در گسترش عدالت بكوشند. حمید عنایت در كتاب اند یشه سیاسى در اسلام معاصر مى گوید: «سیاست نامه در واقع در زمره اندرزنامه است. »

خواجه نظام الملك در طول خد مات سى ساله وزارت خود، در نظم امور كشور، دو پادشاه یعنى آلپ ارسلان و ملك شاه را یارى داد و رباط و كاروانسراهاى زیاد، مدارس، شفاخانه، خانقاه ها و مساجد بسیارى را بنا كرد. د ستگاه دیوانى خواجه نظام الملك به جاى دربار ملك شاه سلجوقى ملجاء افراد بى شمارى بود كه به دادخواهى، طلب شغل و یا مساعدت هایى جهت تاسیس مدرسه و خانقاه به دستگاه وزارت او مراجعه مى كردند. د ر جریان یكى از سفرهایى كه د ر ركاب ملك شاه سلجوقى عازم بغداد بود، شمار زیادى از سائلان و محتاجان بر د رگاه نظام الملك ازد حام كردند. نظام الملك هیچ كس را محروم نگذاشت. در هر سفر كه به بغداد مى رفت، یكصد و چهل هزار دینار براى رفع احتیاج فقرا صرف مى كرد. تاج الملك ابوالغنائم وزیر تركان خاتون كه همواره براى عزل خواجه توطئه مى كرد، براى سعایت از نظام الملك، طى گزارشى كه به ملك شاه مى دهد، مى گوید: « خواجه نظام ا لملك سالیانه سیصدهزار دینار خرج فقها، صوفیان، دانشمندان، ساختن رباط ها و كاروانسراها و حقوق تقاعد ( بازنشستگى) تهید ستان مى كند. » خواجه در ۴۷۱ ه. ق (۱۰۷۹م) به حكیم عمرخیام نیشابورى سفارش كرد تا تقویم هجرى شمسى را براى مملكت خراسان ترتیب دهد. لذا خیام به كمك ریاضیدانان و منجمین ۱۵ مارچ ۱۰۷۹ میلادى كه مطابق با ۹ رمضان ۴۷۱ و مصادف با اعتدال ربیعى بود، تقویم خراسان را اصلاح كرد و اول حمل ۴۵۸ هجرى شمسى طبق این تقویم رسمیت یافت. طبق این سالشمار روز اول بهار هر سال، اول حمل سال هجرى شمسى است.

چنانچه سیستم حسن صباح براى او د ر مملكت مزاحمت ایجاد نمى كرد، شاید خواجه نظام الملك به غیر از تاسیس مدارس نظامیه، مى توانست خد مات بیشترى انجام دهد. خواجه براى صرفه جویى در بود جه كشور تا آنجا كه مى توانست از داد ن پول به شاعران د ر د ستگاه د یوانى خود ممانعت مى كرد ولى ملك شاه به شعرا پول مى داد. اما به گفته نظامى عروضى، خواجه نظام الملك در حق شعر اعتقاد نداشت و به هیچ شاعرى پول نمى پرداخت. اما در عوض بود جه اى كه از این طریق صرفه جویى مى كرد، خرج تعمیر مساجد مى كرد. در سال ۴۸۱ (۱۰۸۸م) یعنى چهارسال قبل از آنكه خواجه به وسیله طرفداران حسن صباح ترور گردد، مسجد جامع اصفهان را تعمیر كلى كرد و بزرگ ترین گنبد خشتی را روى آن ساخت. این مسجد از شاهكارهاى خواجه نظام الملك است. سرد ر مسجد و مد خل هاى محل نماز كه یكى از آنها در حدود ۲۵ متر ارتفاع دارد را با كاشى و معرق هایى مزین كرد كه نمونه بزرگ و جالب معمارى سلجوقى است. این مسجد قبل از خواجه بنا شد و او آن را به صورت زیبایى درآورد و بعد از قتل خواجه تا قرن هشتم هجرى قمرى به وسیله حكام و فرمانروایان مختلف تعمیر شد. بزرگ ترین خدمت فرهنگى خواجه نظام الملك بناى مدارس نظامیه در نقاط مختلف خراسان است. خواجه از سال ۴۶۵ ه. ق. (۱۰۷۲ م) تا ۴۸۵ ه. ق. (۱۰۹۲ م) توانست مدارسى تحت عنوان نظامیه، در شهرهاى بلخ، نیشابور، هرات، اصفهان، بصره، مرو، آمل، موصل و بغداد بنا كند كه باشكوه ترین آنها مدرسه نظامیه بغداد بود كه بناى آن در ۴۵۷ ه. ق. (۱۰۶۵ م) آغاز شد و در سال ۴۵۹ ه. ق. (۱۰۶۷م) به پایان رسید. با توجه به تاریخ ساخت این مد رسه و نظامیه هاى د یگر كه در واقع در حكم مد رسه و پوهنتون بود مى توان به این موضوع پى برد كه كشور پهناور خراسان در قرن یازدهم میلادى در زمینه ساختن مدارس عالى یك تا دو قرن از اروپا جلوتر بوده است زیرا پوهنتونهای هاى آكسفورد و كمبریج در انگلستان به ترتیب در سال هاى ۱۲۱۴ میلادى و ۱۲۳۱ میلادى بنا شده است. دانشگاه هاى مون پلیه و پاریس در سال هاى ۱۲۲۰ میلادى و ۱۲۰۰ میلادى ساخته شده اند و دانشگاه هاى ناپل در ۱۲۲۴ میلادى و بولونى در ۱۲۲۹ بنا شده اند. مدارس و دانشگاه هاى نظامیه، اولین مدارسى بودند كه با قوانین خاص و واحد در سرتاسر كشور اداره مى شد ند و اساتید و مد رسان آن با ابلاغ رسمى خواجه نظام الملك انتخاب مى شدند.

 این مدارس شبانه روزى بوده و تمام شاگردان مقررى و شهریه دریافت مى كرده اند. براى اداره این موسسات تحصیلی، خواجه نظام الملك موقوفات زیادى را تعیین كرد كه از درآمد آنها مواجب محصلین پرداخت مى شد. از میان مدارس نظامیه، مهم ترین آن نظامیه بغداد بود كه در شرق د جله در محله سوق الثلا ثا ( سه شنبه بازار) بنا گرد ید. از اساتید بزرگ این موسسه امام محمد غزا لى بود. شاگردان مدارس نظامیه در رد یف بزرگ ترین شعرا و دانشمندان و فلاسفه زمان بودند. اوحدالد ین انورى، رشید وطواط، جامى و سعدى از فارغ التحصیلان مدارس نظامیه بودند.

براى ساختن مدارس نظامیه، خواجه نظام الملك از ثروت شخصى خود فقط دوصد هزار د ینار خرج كرد. جرجى زیدان مى نویسد: « مقررى كه به شاگردان مدارس نظامیه پرداخت مى شد سالى هشتصدهزار د ینار مى شد. » حق التد ریس اساتید در مد رسه نظامیه بغداد در حدود پانزده هزار د ینار در سال بود. این مدارس صاحب دارالكتب (كتابخانه) بود و كتابدار را كه «خازن» مى گفتند با حكم رسمى رئیس مد رسه انتخاب مى شد. مهرین شوشترى در كتاب تاریخ ادبیات خود مى نویسد كه خواجه نظام الملك در حدود سیصدهزار سكه طلا به نرخ آن زمان صرف ساختن مدارس نظامیه كرد. در مورد كیفیت تعلیم و تربیه در این گونه مدارس باید گفت كه استاد در مجلس درس در روى سكویى به نام «كرسى» تكیه مى زد. شاگردان كه به صورت دایره اى شكل روبه روى استاد نشسته بود ند (حلقه درس) طورى قرار مى گرفتند كه استاد چهره همه را مى دید. براى اولین بار هر استاد در این دانشگاه ( نظامیه بغداد) هنگام تدریس باید از ردا (جامه گشاد) ( طیلسان) استفاده مى كرد و این كار جزء تشریفات تد ریس بود. د ر حال حاضر كه از رداى گشاد در جشن هاى فارغ التحصیلى استفاده مى شود و د ر تمام پوهنتونهای د نیا چنین سنتى پابرجاست در واقع تقلیدى است از لباس كه در مدارس نظامیه مرسوم بوده است.

داستانی که بسیار درباره خواجه نظام‌الملک و دو چهره نامدار دیگر همدوره وی یعنی خیام و حسن صباح گفته می‌شود ریشه در کتاب جامع‌التواریخ دارد. برپایه این داستان این سه در یک مکتب درس می‌خواندند و آموزگارشان هم امام موفق نامی بوده‌است. این سه کودک با هم پیمان می‌بندند که هر کس به نان و نوایی رسید هوای دیگران را نیز داشته باشد. تا اینکه نظام‌الملک به وزیری رسید، به عمر خیام جیره‌ای دائمی از خزانه نیشابور تعیین کرد و حسن صباح را نیز با خود در امر اداره کشور شریک گردانید.

خواجه نظام‌الملک را در کتابهای تاریخی با هفت لقب یاد کرده‌اند:

وزیر کبیر؛ از آنجا که در دستگاه سلجوقیان به بزرگی او وزیری یافت نشده بود.

خواجهٔ بزرگ؛ برای آموزگاری ملکشاه در زمان ولیعهدی

تاج‌الحضرتین؛ برای وزیری دو پادشاه

قوام‌الدین؛ این لقبی مذهبی بود که فقیهان زمان بدو داده بودند.

نظام‌الملک؛ لقبی که عامه بیشتر وی را با این لقب می‌خواندن، پس از وی در دوره‌های پسین تاریخ بسیاری از وزیران معتمد شاهان در آنزمان با این لقب خوانده می‌شدند.

اتابک؛ لقبی که ملکشاه پس از شاهی بدو داده بود.

رضی‌امیرالمؤمنین؛ لقبی که خلیفه المقتدی بامرالله در سال ۴۷۵بدو داده بود.

همچنین بر روی مُهر نظام‌الملک این جمله نوشته شده بود: (به عربی : الحمد لله علی نعم)

منابع: کتاب اندیشه های سیاسی مسلمانان، درآمدی فلسفی بر تاریخ اندیشه ی سیاسی، سید جواد طباطبائی، رساله جاودانه های تاریخ و ادبیات افغانستان و آرشیف و مقاله های نویسنده در رسانه های بیرون و درون مرزی.

 

 

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

 

www.esalat.org