درس پنجم ـ نگاهی به تاریخ فلسفه

1 ـ  فلسفه در دوران برده داری

2 ـ   فئودالیسم قرون وسطایی و فلسفه

3 ـ   فلسفه در آستانه و در آغاز نظام سرمایه داری

4 ـ   فلسفه کلاسیک آلمانی

5 ـ   مکتب دمکرات های انقلابی روسیه

درس 5 ـ نگاهی به تاریخ فلسفه

 

تاریخ فلسفه در حقیقت عبارت است از تاریخ نبرد بین ایده آلیسم و ماتریالیسم . مقصود ما از این درس غور در مباحث تاریخ فلسفه و بررسی مسائل متعدد آن نیست بلکه می خواهیم با ذکر نام ها و مکاتب فلسفی وجود دو جهت عمده متضاد در سیر تفکر فلسفی ـ یکی ماتریالیسم و دیگری ایده آلیسم دو گروه اساسی و بزرگ را در تمام طول این تحول چند هزار ساله تشکیل داده است . بدین منظور تاریخ تفکر فلسفی را به چندین دوره تقسیم می کنیم و اجمالا سیر حکمت و تحول مکاتب فلسفی را در هر دوران از نظر می گذرانیم.

(1)

شکل های ابتدایی جهان بینی فلسفی برای نخستین بار در جامعه برده داری پدید شد. در این دوران ماتریالیسم بر علم متکی نبود و نارس و ساده دلانه (نائیف) بود زیرا که بر همان سطح رشدی که جامعه و تولید به آن رسیده بود و بر شناسایی های سطحی و ابتدایی آن دوران تکیه داشت و بنابر این نمی توانست علمی باشد. بزرگترین نمونه این شکل های  ابتدایی ماتریالیسم، سیستم عقاید دمکریت (ذیمقراطیس) فیلسوف بزرگ یونان باستان است. هسته های اولیه تفکر فلسفی که با جهان بینی مذهبی ـ تخیلی سخت در آمیخته بود نخست در سیستم های نیمه فلسفی ـ نیمه مذهبی کشورهای خاور زمین مانند چین و هند و ایران و سپس در یونان باستان و روم به وجود آمد. در فلسفه قدیم یونان باستان ما شاهد نبرد شدید بین ماتریالیسم و ایده آلیسم ـ بین مکتب دمکریت و مکتب افلاطون ـ هستیم. ارسطو که بزرگترین فیلسوف دوران باستان است کوشید در سیستم فلسفی خود ـ که به مکتب مشاء موسوم شده ـ این دو مکتب را تلفیق دهد. در فلسفه ارسطو عناصر ماتریالیستی جدی وجود دارد. این فلسفه دارای عناصر متعدد ایده آلیستی نیز هست. نزد شاگردان او و ادامه دهندگان راهش همین وضع دیده می شود.

         در مورد ایران باستان اگر چه هنوز کار مهمی در پیش است تا در جهان بینی های اساطیری ـ دینی قبل از اسلام عناصر نبرد عقیدتی مزبور کشف شود ولی از هم اکنون در آئین مزده یسته، در دو کیش مهم منشعب از آن یعنی مانی گری و درست دینی مزدگی، بازتاب این نبرد را می توان دید. دین زرتشت بر روی هم یک دین ناتورالیستی ( از واژه ناتور بمعنای ملهم از طبیعت ) است. در آن معنا که قوا و عناصر طبیعی مانند آتش و آب و خورشید و نور را به درجه قدس می رساند. از سوی دیگر برخی پژوهندگان، فلسفه افلاطونی (ایده آلیسم) را یادآور گرده اساسی حکمت زرتشتی می دانند و اهمیتی را که « فره و شی» (فروهر) در این حکمت داراست با « ایده» در فلسفه افلاطون مقایسه می کنند. ( وجود یک صورت ذهنی و معنوی برای اجسام). این مسائل که عالم آیا متناهی است یا نامتناهی، ابدیست یا حادث، یگانه است یا متکثر، به ویژه در آخرین دوره قبل از اسلام تکامل آئین زرتشت در 15 قرن پیش مطرح و مورد بحث بوده است. در اینجا از فلسفه ماتریالیستی هندی لکایاتا(لکا به معنای جهان یا دهر) قرن 7 و 8 قبل از میلاد و از مکتب چارواک و پیروی از اندیشه چهار عنصر به مثابه عناصر اولیه هستی که در ایران نیز رواج یافت می بایست یاد کرد.

(2)

در دوران فئودالیسم قرون وسطی در اروپا صحنه اندیشه فلسفی آوردگاه نبرد بین نومینالسم و رآلیسم است که در واقع اشکالی از ماتریالیسم و ایده آلیسم هستند. در آن دوران فلسفه سکولاستیک قرون وسطایی پدید شده و رویهم رفته عقاید مذهبی حاکم به زور کلیسا و انکیزیسیون (دستگاه تفتیش عقاید) جایی برای گسترش خلاق اندیشه های فلسفی باقی نمی گذاشت. در آن روزگار بحث اساسی فلسفی بر روی مفاهیم کلی و عام بود. عده ای می گفتند این مفاهیم یا مقولات در جهان معقولات « واقعیت دارند» یعنی صرفنظر از جهان ملموس و محسوس به خودی خود وجود دارند و به این  جهت رئالیست ـ از واژه رئل به معنای واقعی ـ یعنی واقع گرا نامیده شدند. عده ای دیگر عقیده داشتند که این مفاهیم در جهان محسوسات واقعیت دارند و تنها نام هایی بیش نیستند لذا عنوان نومینالیست ها یا نام گرایان بر آن ها نهاده شده است. رالیست ها نمایندگان ایده آلیسم بودند زیرا که برای مفاهیم کلی و عام یعنی آن چیزی که ساخته ذهن بشری است و در جهان خارج وجود ندارد واقعیت واصالت وجود قائل بودند. مثلا درباره درخت. آنچه که به طور مشخص و عینی وجود دارد این یا آن درخت است. « درخت به طور کلی» در جهان عینی وجود ندارد و مفهوم عام و کلی «درخت» به معنای یک مفهوم تجریدی زائیده اندیشه بشری است و اگر کسی آن را واقعی بداند دچاره ایده آلیسم شده است. دسته دوم نومینالیست ها، در واقع نمایندگان ماتریالیسم در آن دوران قرون وسطی بودند زیرا که برای اشیاء و « مفاهیم جزئی» و مشخص واقعیت قائل بودند و می گفتند مفاهیم کلی پس از شیئی به وجود می آید و خود وجود مستقل ندارد.

         در ایران پس از اسلام صحنه نبرد بین ماتریالیسم و ایده آلیسم روشن تر و صریح تر می شود، اگر چه همچنانکه لازم آن زمان است کمتر از لباس برخورد مذهبی بدر می آید. ماتریالیسم در روشن ترین جلوه های خود در عقاید اصحاب هیولی و دهریان و طباعیان که مادی گری و آزاد اندیشی را تبلیغ می کردند و نمایندگان برجسته ای چون حکیم اندیشمند زکریای رازی و حکیم ایرانشهری و متفکر نابغه بیرونی  داشتند تجلی می کند. برخی از اندیشه های آنان در اثر ادبی جاودان خیام و حافظ بازتاب یافته است. عناصر ماتریالیستی در سیستم های فلاسفه مکتب مشاء که علمای نامداری چون ابونصر فارابی و ابن سینا و       بهمن یار نماینده آن هستند و بویژه در عقاید بزرگ ترین فیلسوف قرون وسطای ما ابوعلی سینا دیده می شود. از سوی دیگر مکتب اشراق در دامان خویش عرفای عالیقدری چون       شهاب الدین سهروردی و احمد غزالی و عین القضاه همدانی و عطار و سنایی و مولوی و شبستری را می پروراند در حالی که علم کلام (سیستم استدلالی مذهب و تئولوژی ویژه اسلامی ) در آن هنگام که به آموزش مدونی بدل شده و به مباحث وجود و شناخت می پردازد و در تاریخ تفکر فلسفی ایران جای خود را پیدا می کند، اندیشمندانی چون ابوحامد غزالی و فخر رازی را عرضه می دارد. در این نگاه کوتاه به فلسفه ایرانی پس از اسلام باید لااقل از خواجه نصیرالدین طوسی که کوشید کلام و فلسفه را در هم آمیزد و مدافع ابن سینا در برابر حملات غزالی باشد و از ملاصدرای شیرازی که می خواست عرفان و فلسفه را آشتی دهد و اندیشه های جالب دیالکتیکی عرضه داشته است یاد کرد تا منظره بسیار اجمالی از حیات پرجوش فلسفی قرون وسطایی جامعه ایران و نبردی که در آن جریان داشت روشن شود. در این مرحله در داخل شعب و فرق مذهبی اگر چه با رنگ تند مذهبی ، بازتاب این نبرد را در رویارویی بین اصحاب حدیث و اصحاب رای بین قدریه و جبریه بین اشاعره و معتزله ، بین ظاهریون و باطنیون می توان دید .

پژوهندگان معتبری بر آنند که بر اثر سلطه مذهب و سخت گیری های بی تسامح کشورداران مستبد، از ویژگی های محیط ایدئولوژیک بعد از اسلام آن بود که نه تنها فلسفه و نه تنها مکاتب مادی گرایانه بلکه جوانب مختلف مکتب مشاء و نو افلاطونی و حتی کلام ( البته نه همواره) تا آن حدی که پرچم تعقل در برابر تعبد بود و می خواست بر استدلال و منطق و اصول عقلی تکیه کند و همچنین عرفان ( با توسل به اندیشه وحدت وجودی و امکان وصل هر کس به مبدا) هر یک به نسبت و به نوبه در جای خویش افزار مقاومت معنوی و سنگر نبرد علیه مذهب حاکم و علیه سلطه بیگانگان و حکمروایان جبار و پرچم آزاد اندیشی و پیکار بودند . قرن ها آن کسانی که به « علوم مذهبی» می پرداختند ( فقه و حدیث و قضا و وعظ و مذکری ) با امرا و ملوک نزدیکی پیدا کرده و معاش شخصی تأمین می کردند برعکس آنهایی که به « علوم عقلی و فلسفی» اشتغال می یافتند و در فقر و بینوایی به سر برده ، دانایی و حکمتشان موجب ادبار و نکبت و تکفیر و شهادتشان می شد و این سرنوشت در نوشته های عرفان ما مانند عین القضاه و فلاسفه ما مانند ملاصدرا(صدرالدین شیرازی) انعکاس یافته است. تا قبل از رواج ماتریالیسم علمی و پی گیر در ایران دنباله این نبرد عقیدتی را در قرن گذشته بین سنت طلبان و تجدد خواهان، بین روشنگران آستانه و عهد مشروطیت با تاریک اندیشان و مستبدین باز می یابیم. چه بسیار متفکران صاحبان اندیشه های جهان بخش که در گیر و دار این نبرد جان باختند. طی این نبرد که جنبه های مشخص آن در تمام نکات و جزئیاتش باید در آینده بر اساس اسلوب علمی بیشتر بررسی شود. خلق های میهن ما در پیشبرد ماتریالیسم و آزاد اندیشی و بیان عقایدی یا هسته های دیالکتیکی سهم شایسته ای داشته اند.

(3)

جامعه به پیش می رود و همراه با پیشرفت تمدن و وسائل تولید و ترقی دانش و فن ، اندیشه انسان نیز سیر تکاملی به خود را می پیماید. در قرن های هفدهم و هجدهم ماتریالیسم که همیشه گرایش دارد از علم مایه بگیرد و به دست آوردهای آن متکی باشد وارد مرحله      تازه ای می شود. جامعه بشری در جهت سرمایه داری و شناخت بشری در جهت بسط علوم طبیعی رشد می کند. این ها پایه های اجتماعی و معرفتی فلسفه را در این د وران تشکیل می دهند. فلسفه بر  این پایه مجددا شکوفا می شود. در هلند، فرانسه، انگلستان، ایتالیا و روسیه مکاتب مختلف فلسفی با درجات گوناگون پی گیری منطقی و درک ماتریالیستی طبیعت پدید می آید. پیش از آن افکار و آثار خلاقه دانشمندان و هنرمندان بزرگ دوره رنسانس و نوابع نامدار قرون پانزدهم و شانزدهم نظیر لئوناردو داوینچی، جوردانوبرونو، گالیله ئوگالیله، نیکلای کوپرنیک وهمچنین کاردانو، والا، کامپانلا، و توماس مور. شالوده های محکمی برای تدارک این مرحله ریخته بود. ئومانیست ها (انسان گرایان ) و «فلاسفه طبیعت» قرون هفده  و هجده نقش بزرگی در تاریخ فلسفی ایفا کرده اند. کافی است نام های بیکن،هابس، دکارت، اسپینوزا، لومونوسف، دیدرو و ولتر را یادآوری کنیم تا اهمیت مکاتب فلسفی این دوران آشکار شود. ولی البته نظریات این فلاسفه نیز نمی توانست ماتریالیسم پی گیر و جامع باشد زیرا شرایط اجتماعی و امکانات علمی هنوز آماده نبود و این محدودیت تاریخی ناگزیر نمی گذاشت نظریات مربوطه در چارچوب معینی فراتر رود . در این دوران فلسفه ایده آلیستی را در وجود سیستم عقاید برکلی اسقف مذهبی و هیوم می یابیم.

(4)

یک مرحله بسیار مهم تکامل تاریخی فلسفه پیدایش کلاسیک آلمانی در قرن نوزدهم است. فلاسفه ای چون کانت، فیشته، شلینگ، هگل و فیرباخ نمایندگان برجسته جریانات مختلف این فصل مهم تکامل تفکر فلسفی هستند. در این دوران بورژوازی آلمان راه ویژه رشد خود را می پیمود و علوم تجربی و ریاضی آن عصر تکامل چشمگیری یافته و فلسفه فرانسه و انگلستان عمیقا در افکار تاثیر کرده بود. این عوامل ریشه های اجتماعی و معرفتی تکامل فلسفه را در آلمان تشکیل می دهند. کانت می خواست ایده آلیسم را با ماتریالیسم آشتی دهد و از این رو فلسفه او با تمام ساختمان نابغانه و پر ارزشش دارای خصلت ناپی گیر ماتریالیستی و حاوی عناصر فراوان ایده آلیستی است. کانت بنیان گذار فلسفه کلاسیک آلمان و اندیشمند دورانسازی است که تاثیر عمیق و دراز مدتی بر اعقاب خویش نهاده است. هگل که بزرگترین نماینده فلسفه کلاسیک آلمان است ایده آلیست عینی است. فلسفه هگل دارای یک هسته معقول است که درک روند دیالکتیکی تغییر و تحول واقعیت است. منتهی هگل این روند را نه سیر تکاملی ماده بلکه سیر ایده مطلق می دانست. ایده ای که از خود خارج شده و پس از یک دوره تحول بار دیگر به خود باز می گردد. شالوده طبیعت و جامعه به عقیده او ایده مطلق و روح جهانی است. بنابر این اسلوب فلسفه هگل دیالکتیکی است ولی محتوی آن      ایده آلیستی است. به همین جهت هگل نتوانست یک سیستم فلسفی علمی و حتی در متدولوژی واقعا علمی ایجاد کند. او تنها روح مطلق و مقولات و مفاهیم را در حرکت مداوم می دید و به دیالکتیک طبیعت و جامعه پی نبرد.

         لودویک فویرباخ فیلسوف دیگر آلمانی (1827-1804) علیه محتوی ایده آلیستی فلسفه هگل برخواست و یک سیستم ماتریالیستی ایجاد کرد. برای فویر باخ طبیعت شالوده هستی و پایه سیستم فلسفی اوست. طبیعت ، انسان و شعور را می آفریند. او  فلسفه تهی از طبیعت را پوچ و توخالی می دانست. ولی فویر باخ در هماوردی با ایده آلیسم هگلی، دیالکتیک ـ یعنی تئوری به غایت ارزمند حرکت دائمی و تکامل بی پایان را ـ هم به همراه ایده آلیسم هگل به دور انداخت و نتوانست این دو را از هم جدا کند.

(5)

تا قبل از پیدایش و گسترش مارکسیسم که انقلاب بزرگ و چرخش کیفی در تاریخ فلسفه به شمار می رود باید از یک مکتب دیگر فلسفی نیز یاد کنیم و آن فلسفه و نظریات دمکرات های انقلابی روس در قرن نوزدهم است. آموزش آن ها نیز از فصول برجسته تکامل فلسفه ماتریالیستی است. در آثار گرتسن، بلینسکی، چرنیشفسکی، دایرولیوبوف، نه تنها تفکر ماتریالیستی بلکه عناصری از اسلوب دیالکتیک نیز منعکس است. آن ها در مسائل اجتماعی به نوعی سوسیالیسم تخیلی باور داشتند و در زمینه هنر اندیشه های والا عرضه نمودند.

         این نگاه اجمالی به عمده ترین خطوط تاریخ تحول افکار فلسفی از- از دوران باستان تا پیدایش مارکسیسم ـ نشان می دهد که در دوران های مختلف به اشکال و در سطوح مختلف در پیوند با سطح تکامل جامعه و با رشد علم در هر دوران، نظریات ماتریالیستی در نبرد با عقاید ایده آلیستی رشد کرده است à.

 

à توضیح بیشتر : مکاتب ایرانی درس های 8-9-10-27-34 « مفهوم» درس 8 « تجرید» درس 33

نام ها و مکاتب : - دمکریت (حدود 460 تا 370 قبل از میلاد) – افلاطون (427 تا 347 قبل از میلاد) – ارسطو(384 تا 322 قبل از میلاد) – ابن سینا ( از 980 تا 1037 میلادی ) – هابس ( از 1588 تا 1679) انگلیسی hobbes – دکارت ( از 1596 تا 1650 ) فرانسوی deacartes – اسپینوزا(Spinoza – لومونسف ( از 1711 تا 1765 ) روسی lomonosov – دیده رو( از 1713 تا 1784 ) فرانسوی diderot – ولتر (از 1694 تا 1778) فرانسوی Voltaire – هیوم ( از 1711 تا 1776) انگلیسی hume – کانت ( از 1724 تا 1804) آلمانی kant  - فیشته ( از 1762 تا 1814) آلمانی fichte – شلینگ ( از 1775 تا 1854 ) آلمانی schelling  - گرتسن (از 1812 تا 1870) روسی hertzen – بلینسکی ( از 1811 تا 1848) روسی belinski – چرنیشفسکی ( از 1828 تا 1889) روسی tchernichevski – سکولاستیک مکتب شرعی جزم گرای مسلط در کلیسای کاتولیک قرون وسطی scolastique – انکیزیسیون – محکمه مخوف کلیسای کاتولیک برای سرکوب آزاد اندیشان inquisition

رنسانس ( تجدید حیات_ نوزایی) از قرن پانزدهم تا آغاز قرن هفدهم دوره شکوفایی علوم و هنر و فلسفه renaissance

درس ششم