پنجشنبه، ۱۰ جنوری  ۲۰۰۸

مروری بر تنشهای پيچيده و ناگفتۀ
 افغانستان و پاکستان

)زيميرو(

 

خون ناحق و دامان قاتل

 

بوتو چند روز بعد از تصرف کابل بدست طالبان در تلويزيون پاکستان خود را «مادر طالبان» ناميد... اگرچه خانم بوتو در دوران بعد از يازده سپتامبردرظاهر تغيير عقيده داد- تا جايی که خود را يکی از متحدين ايالات متحده در جنگ با ترور اعلام کرد و مبارزه با «بنيادگرايی» را هدف اصلی کارزار انتخاباتی خود قرار داده بود- اما ترور او در درجه اول نشان دهنده نارسايی مرگبار برنامه سياسی است که او دنبال می کرد.

با اين استناد:
- دور دوم نخست وزيری خانم بوتو از سال 1993 تا 1996 طول کشيد،
- اولين فعاليت نظامی عمده طالبان در اکتبر-نوامبر 1994 اتقاق افتاد و طی آن طالبان از جنوب افغانستان برای تصرف قندهار و مناطق اطراف آن حرکت کرد؛ و اين نيروی گمنام که از حمايت همه جانبه دولت خانم بی نظير بوتو، و شريک دولت ائتلافی او يعنی حزب «جماعت علمای اسلام»- پدر خوانده طالبان- برخوردار بود و توانست در عرض کمتر از سه ماه کنترول چهارده ولايت از سي ودو ولايت را بدست گيرد و در سپتامبر 1996 وارد کابل شود،
- خانم بوتو چند روز بعد از تصرف کابل بدست طالبان در تلويزيون پاکستان خود را «مادر طالبان» ناميد،
می توان عنوان درشت که هر چند گاه يکبار در صفحه حوادث روزنامه ها ظاهر می شود را در اينجا تکرار کرد و گفت «مادری بدست فرزند خود به قتل رسيد!»
اگرچه خانم بوتو در دوران بعد از يازده سپتامبر تغيير سياست داد- تا جايی که خود را يکی از متحدين ايالات متحده در جنگ با ترور اعلام کرد و مبارزه با «بنيادگرايی» را هدف اصلی کارزار انتخاباتی خود قرار داده بود- اما ترور جنايتکارانه او در درجه اول نشان دهنده نارسايی مرگبار برنامه سياسی است که او دنبال می کرد: خانم بوتو می خواست مشکلی که دنباله روی او از سياست ديروز آمريکا ايجاد کرده است را با دنباله روی از سياست امروز آمريکا حل کند.
- بعد از شکست آمريکا در ويتنام، سياست خارجی آن کشور متحمل شکست های ديگری شد. در سال 1979 دو انقلاب مردمی در ايران و نيکاراگوئه، حکومت های ديکتاتوری دست نشانده آمريکا را سرنگون کردند و در همانسال نيروی های  شوروی برای کمک به انقلاب وارد افغانستان شد. دستگاه سياست خارجی ايالات متحده ادعا می کرد که شکست ديکتاتوری های دست نشانده آمريکا در جهان سوم نشانگر اين است که شوروی بسوی تصرف کامل جهان حرکت می کند. دولت ريگن مقابله با گسترش نفوذ و قدرت شوروی- به هر طريق و با استفاده از هر ابزار- را هدف اصلی سياست خارجی خود قرار داد، و در نتيجه، افغانستان به ميدان اصلی اجرای سياست خارجی دولت آمريکا مبدل شد.
انقلاب 1357 ايران تاثير عميقی بر جنگ در افغانستان داشت. انقلاب ايران به تغيير ساختاری در روابط ايالات متحده و اسلام سياسی منجر شد. پيش از آن، آمريکا جهان را چنين تصور و ترسيم می کرد: در يک طرف اتحاد شوروی و ناسيوناليسم رزمنده جهان سوم قرار داشت و آمريکا آن ملت گرايی ضد امپرياليستی را بعنوان ابزاری در خدمت طرح های شوروی ارزيابی می کرد؛ در طرف ديگر اسلام سياسی قرارداشت که آمريکا آن را متحد خود در مبارزه عليه اتحاد شوروی می دانست. به اين دليل بود که ايالات متحده در اندونزیا از «سرکات اسلامی» عليه سوکارنو، در پاکستان از «جماعت اسلامی» عليه ذالفقار علی بوتو، و در مصر از «اخوان المسلمين» عليه ناصر حمايت می کرد. اين نظر و انتظار که اسلام سياسی بمثابه يک سپر محلی در برابر ناسيوناليسم سکولار عمل خواهد کرد مورد حمايت متحدين آمريکا در منطقه-از اسرائيل گرفته تا رژيم های محافظه کار عرب- نيز بود. اسرائيل اميدوار بود که با تشويق يک جنبش اسلامی در مناطق اشغالی رقيبی در برابر ملت گرايی سکولار سازمان آزاديبخش فلسطين ايجاد کند.

دستگاه اطلاعاتی اسرائيل طی اقدام اول جهت مقابله با نفوذ سازمان آزاديبش فلسطين، به حماس امکان و اجازه داد بدون مانع فعاليت کند- مراکزآموزشي و حسابهای بانکی خود را بازکند، و احتمالاً به حساب های بانکی آن کمک هم کرد. کمی بعد، حماس اقدام دوم را که از اقدام  اول بسيار نيرومندتر است، سازماندهی کرد. انور سادات در مصر بعنوان ناجی اسلام سياسی ظاهر شد و بين سالهای 1971 و 1975 برای مقابله با ناصريست ها و کمونيست های مصر، اسلام گرايان را از زندان آزاد کرد و نخست به آنها آزادی بيان و اظهار نظر داد و کمی بعد به آنها آزادی تجمع و تشکل داد.

هدف از ذکر اينموارد بی اعتبار کردن نقش امروزين اين جنبش ها در صحنه سياسی خارميانه نيست، بلکه يادآوری اين نکته است که چگونه سياست های امپرياليستی در آسياب مبارزات رهايی بخش خلقها و ديالکتيک حاکم بر مبارزات اجتماعی، می توانند به نتايج ناخواسته برای آنها بيانجامند.  انقلاب ايران به ايالات متحده چيزی را آموخت که برخی از نيروهای سياسی ايران هنوز آن را نياموخته اند: ضرروت تمايز بين دو چهره انقلابی و نخبه گرای اسلام سياسی. چهره انقلابی اسلام سياسی سازماندهی جنبش های اجتماعی اسلامی و مشارکت توده ای را برای ايجاد يک حکومت اسلامی مستقل ضرروی می داند.

چهره نخبه گرای اسلام سياسی، برعکس، به مشارکت مردم در امور بدبين است، برداشت آن از حکومت اسلامی آن نوع حکومتی است که بجای تشويق و ترغيب مشارکت مردمی و توده ای، آن را مهار کند. آمريکا همچنين آموخت که وجود اين دو گرايش را در حاکميت برآمده از انقلاب ببيند و سياست خود در ايران را در جهت تضعيف اسلام انقلابی و تقويت اسلام نخبه گرا متمرکز کند.
انقلاب نيکاراگوئه درس های کاملاً متفاوت ديگری به ايالات متحده آموخت: چگونگی سازماندهی و دنبال کردن يک جنگ ضد-انقلابی با استفاده از همه ابزار علنی و مخفی. بعلاوه، اين اولين تلاش مهم برای عقب راندن ناسيوناليسم چپگرای جهان سوم به دولت ريگن آموخت که چگونه از حمايت محافل مختلف برای رسيدن به يک هدف واحد استفاده کند. درس ديگر اين بود که چگونه از قاچاق مواد مخدر برای تأمين بودجه يک جنگ ضد-انقلابی استفاده شود. ايالات متحده درسهای خود از انقلاب های ايران و نيکارگوئه را در افغانستان به کاربست.
نقش پاکستان در جنگ اول آمريکا در افغانستان
کمک مخفيانه آمريکا به مخالفان رژيم افغانستان قبل از ورود اردوي شوروی شروع شد. اسناد سيا و وزارت امورخارجه آمريکا که در جريان اشغال سفارت آمريکا در تهران بدست آمده نشان می دهند که ايالات متحده بدون سر و صدا از اپريل 1979 (هشت ماه قبل از ورود اردوي شوروی به افغانستان) در پاکستان با نمايندگان شورشيان وطنفروش افغانستان ملاقات و مذاکره می کرد. مصاحبه برژنسکی مشاور امنيت ملی کارتر در گفتگو با «نول آبزواتور» چاپ پاريس(مورخ 15 تا 21 جنوري 1998) اين را تأييد می کند:
پرسش: رابرت گيتس، سرپرست سابق سيا در خاطرات خود [از سايه ها] می گويد سرويس های اطلاعاتی آمريکا کمک به مجاهدين در افغانستان را شش ماه قبل از مداخله شووری شروع کردند. در آن زمان، شما مشاور امنيت ملی کارتر بوديد. بنابراين شما در اين امور نقشی داشتيد. آيا اين درست است؟
برژينسکی: بله. براساس روايت رسمی تاريخ، کمک سيا به مجاهدين در 1980 شروع شد، يعنی بعد از آنکه شوروی در 24 دسامبر 1979 به افغانستان تجاوز کرد. اما واقعيت، که تاکنون پنهان نگهداشته شده است، کاملاً خلاف اين است. در واقع، در 1979 بود که کارتر اولين حکم کمک مخفی به مخالفان رژيم هوادار شوروی در کابل را امضاء کرد. و در همان روز، من ياداشتی خطاب به رييس جمهور نوشتم و در آن به او توضيح دادم که به نظر من اين کمک موجب دخالت نظامی شوروی خواهد شد.»
تحول ثور 1978 افغانستان موجب تغيير سرنوشت سازی در روابط ايالات متحده با پاکستان شد. پيش از آن دولت کارتر در سال 1977 در پاسخ به کارنامه حکومت پاکستان در زمينه حقوق بشر (که يک نمونه آن به دار آويختن ذوالفقار علی بوتو نخست وزير پاکستان به دست اردوي آن کشور بود) و به دليل فعاليت های بين المللی رژيم پاکستان برای گسترش توليد سلاح های اتمی، کمک به آن کشور را قطع کرده بود. کودتاي ثور و ورود نيروهای شوروی به افغانستان همه اينها را تغيير داد.

کارتر کمک های اقتصادی و نظامی به رژيم ضيا الحق را از سر گرفت و پاکستان بعد از اسرائيل و مصر به سومين کشور دريافت کننده کمک های آمريکا مبدل شد. با شروع رياست جمهوری رونالد ريگن همکاری بين سازمان اطلاعاتی آمريکا و سازمان اطلاعاتی پاکستان بنحو بيسابقه ای گسترش يافت و اين دو سازمان اطلاعاتی دو هدف مشترک نظامی و سياسی زير را در ارتباط با افغانستان تعيين کردند: حداکثر افزايش در توان نظامی مجاهدين، و جلب اکثر اسلام گرايان برای مقابله با نيروهای شوروی در افغانستان. در پی اجرای اين سياست، سيل ورود همه نوع تسليحات نظامی و افراطی ترين اسلام گرايان به منطقه سرازير شد.

در نتيجه، اسلام گرايان افراطی نه فقط از کشورهای اسلامی مانند الجزاير، عربستان سعودی، مصر و اندونزیا، بلکه از ميان جوامع مسلمان خود ايالات متحده و بريتانيا روانه اردوگاه های نظامی در پاکستان شدند. يکی از نمونه های معروف اين اسلام گرايان شيخ عبدالله اعظم است که در سالهای 1980 نقش اساسی در به راه انداختن جهاد آمريکايی در جهان اسلام را بازی کرد. لورنس رايت در مجله نيويورکر در باره او چنين می نويسد: «شيخ عبدالله اعظم، روحانی فلسطينی، دارنده دکترا در حقوق اسلامی از پوهنتون الازهر قاهره است. او برای تدريس به پوهنتون سلطان عبدالعزيز در جده رفت و در آنجا اسامه بن لادن يکی از دانشجويان او بود.» اعظم تحت حمايت سيا به سراسر جهان سفر می کرد، در تلويزيون عربستان سعودی و در گردهمايی ها و تظاهراتی که در ايالات متحده برگزار می شد، حضور می يافت.

در آن سالها، شيخ اعظم يکی از دارايی های سيا و نماد و تبلور جهادگران مورد علاقه آمريکا بود. پيام اعظم روشن بود: شرکت در جهاد نه فقط يک وظيفه سياسی بلکه يک وظيفه مذهبی است. هدف از جهاد تنها کشتن دشمن (در آن زمان روسها) نبوده بلکه دعوت به «شهادت» نيز هست. فرمول شيخ اعظم برای جهاد ساده بود: «فقط جهاد و تفنگ، نه مذاکره، نه کنفرانس و نه گفتگو» و اين همان هدفی بود که دولت ريگن و سازمان های اطلاعاتی آمريکا و پاکستان در ارتباط با حضور نيروهای شوروی در افغانستان دنبال می کردند. 
در آنموقع نزديک به صد سال از آخرين جهاد مسلحانه در جهان اسلام می گذشت. اما سيا مصمم بود برای رسيدن به هدف خود در افغانستان، در دوران جديد يک جهاد مسلحانه راه بياندازد. در تاريخ اسلام چهار جهاد مسلحانه بمثابه جنگ عادلانه در برابر متجاوزين و اشغالگران (مسلمان يا کافر) وجود دارد: اول، جهاد عليه متجاوزين صليبی در قرن دوازدهم ميلادی و به رهبری صلاح الدين ايوبی (جهاد عليه غير مسلمانان اشغالگر)؛ دوم، جهاد مسلحانه صوفيان عليه اريستوکراسی تاجران برده در غرب آفريقا در قرن هفدهم ميلادی (جهاد عليه مسلمانان ستمگر)؛ سوم جهاد وهابی عليه استعمارگران عثمانی در شبه جزيره عربستان در قرن هجدهم ميلادی (جهاد عليه مسلمانان اشغالگر)؛ و چهار، مبارزات ضد استعماری مهدی در سودان عليه قدرتهای عثمانی-مصر و انگليس در قرن نوزدهم ميلادی (جهاد عليه اشغالگران مسلمان و غير مسلمان).

هدف اول ايالات متحده از براه انداختن جهاد افغانستان اين بود که يک ميليارد مسلمان جهان را در يک جنگ صليبی عليه اتحاد شووری متحد کند. مفهوم «جنگ صليبی» بهتر از مفهوم «جهاد» می تواند سياست آمريکا و محتوای آن را تعريف کند. هدف دوم آمريکا دامن زدن به اختلاف بين شيعه و سنی و از آن طريق مقابله با نفوذ اسلام سياسی وانقلابی بود.

جهاد افغانستان در واقع يک جنگ صليبی عليه جهان اسلام بود. ويليام کيسی سرپرست سيا در سال 1986 هدايت جهاد افغانستان را به دست گرفت. گام اول سيا متقاعد کردن کنگره آمريکا به سرعت بخشيدن به دخالت آمريکا در افغانستان از طريق اعزام مستشاران نظامی به ميان مجاهدين و دادن راکتهاي  ضد هوايی ستينگر به آنها بود. گام دوم گسترش جنگ چريکی به درون جمهوری های تاجيکستان و ازبکستان اتحاد شوروی بود که تنها بعد از تهديد شوروی به حملات تلافی جويانه بدرون خاک پاکستان، سيا اين بخش از نقشه خود را رها کرد. گام سوم بسيج و جلب افراطيون اسلام گرا از سراسر جهان و آموزش آنها در پاکستان برای جنگيدن در کنار مجاهدين بود. دو گام دوم و سوم ماهيت ايدئولوژيک جنگ بمثابه يک جنگ مذهبی عليه شورویهای را تشديد کرد. افغانستان حتا بيشتر از نيکاراگوئه از طرف آمريکا به ميدان مبارزه ايدئولوژيک تبديل شد.

 در نتيجه جهاد آمريکايی در افغانستان، گرايش راست افراطی اسلامگرا که پيش از آن اعضاء و هواداران اندک و پراکنده ای در جهان اسلام داشت از نظر سازمانی، تعداد، مهارت، حوزه فعاليت، اعتماد به نفس و همچنين داشتن يک هدف منسجم رشد نمود.

قبل از جهاد افغانستان، اسلام سياسی راستگرا به دو اردوی اصلی تقسيم می شد: آنهايی که همدست و همراه رژيم های آمريکايی از قبيل رژيم های عربستان سعودی و پاکستان بودند، و آنهايی که با اين رژيم ها مخالفت داشتند و آنها را دست نشانده آمريکا و خائن به آرمان فلسطين می دانستند.  برخلاف اسلام گرايانی که اقدام به تشکيل احزاب سياسی می کردند و تلاش داشتند توده های مسلمان را به روند مبارزات سياسی در جهت پيشبرد يک برنامه سياسی-اقتصادی-اجتماعی مشخص بسيج و جلب نمايند، راست افراطی اسلامگرا بغير از دست زدن به اقدامات تروريستی پراکنده در مناطق شهری برنامه ديگری نداشت. قبل از جهاد افغانستان، بخش خارج از حکومت راست افراطی اسلامگرا از نظر اجتماعی و تشکيلاتی عملاً منزوی و ناتوان بود، و در يک بن بست تاريخی بسر می برد، نه از امکان جلب حمايت عمومی برخوردار بود نه می توانست به منابع مادی لازم برای فعاليت های مورد نظر خود دست يابد. دولت ريگان راست افراطی اسلامگر را از اين بن بست تاريخی نجات داد. جهاد آمريکايی در عمل با ايجاد زيرساخت مادی ترور و با استفاده از نمادهای اسلامی برای رسوخ به شبکه ها و جوامع اسلامی، موجب خصوصی سازی خشونت در سطح گسترده ای شد.
جوانب گوناگون جهاد آمريکايی
- طرح عمومي: سيا با همکاری نزديک با سازمان اطلاعاتی پاکستان جزييات نقشه جهاد افغانستان را تعيين کرد. برای اجرای نقشه، سيا سلاح و مستشاران متخصص در جنگ های چريکی از کشورهای مختلف را، همراه با اطلاعات و داده های نظامی-امنيتی پيرامون اوضاع داخلی افغانستان، در اختيار سازمان اطلاعاتی پاکستان قرار می داد. سازمان اطلاعاتی پاکستان مسؤليت انتقال سلاح ها به مرز با افغانستان، و سرپرستی و نظارت بر آموزش مجاهدين در داخل پاکستان، و هماهنگ کردن فعاليت آنها در خاک افغانستان را بعهده داست. علاوه بر سازمان اطلاعاتی پاکستان، سرويس های اطلاعاتی عربستان سعودی، مصر، فليپين، اسرائيل و حتا چين نيز در اجرای نقشه سيا فعالانه شرکت داشتند. آمريکا آموزه های خود در هندوچين، جنوب آفريقا، و آمريکای مرکزی را با دقت تمام بکار می بست. جهاد افغانستان جنگی بود که آمريکا بدون شرکت مستقيم و از طريق شرکای رده دوم، سوم و چهارم خود آن را پيش می برد.
علاوه بر دولت های خط اول جبهه جهاد و سازمان های اطلاعاتی آنها، مجموعه ای از موسسات و نهادهای مذهبی و سکولار در خدمت انجام نقشه سيا قرار داشتند و نتيجه اين بود که جنگ به نحو هر چه فراينده تری در مقياس بين المللی خصوصی می شد. ديناميسم خصوصی سازی خشونت در جهاد افغانستان نيروهايی را وارد صحنه کرد که دست به عمليات موسوم به يازده سپتامبر زدند. اگر سيا جنگ صليبی ضد-شوروی خود در افغانستان را در يک چارچوب ملی سازماندهی می کرد، مجبور می بود عمدتاً بر روی داوطلبان افغانی تکيه کند. اما طرح جنگ بمثابه يک جهاد بين المللی می توانست داوطلبان بسياری را از ميان جمعيت مسلمان سراسر جهان به سوی ان جلب کند.
خارج از پاکستان، کشورهای عربی منبع اصلی داوطلبانی بودند که به افغان-عرب ها موسوم شدند. در سراسر جهان شبکه ای از مراکز جذب داوطلب ايجاد شد که از طريق نقاط اصلی در جهان عرب-مانند مصر و عربستان سعودی- به پاکستان مرتبط می شدند.

اين شبکه در نهايت از سودان در جنوب، تا چچن در شمال، از اندونزیا در شرق، تا کوزوو در غرب را در بر می گرفت. دستگاه حکومتی عربستان سعودی که هم از طرف مردم آنکشور و هم از جانب محافل راست اسلامگرا بخاطر عدم حمايت آن از مبارزات مردم فلسطين مورد انتقاد و فشار قرار داشت، فرصت را مغتنم شمرد و ناراضيان داخلی را به پيوستن به جهاد آمريکايی در افغانستان تشويق کرد. حکومت مصر نيز چشمان خود را بر روی حرکت اسلامگرايان بومی بسمت افغانستان بست. الجزاير به سومين منبع تأمين کننده داوطلب برای جهاد آمريکايی مبدل شد. بنا به گزارش مارتين استون «سفارت پاکستان در الجزيره طی سالهای 1980 بالغ بر 2500 ويزا برای داوطلبان الجزايری صادر کرد.» تعداد داوطلبان و تعليم ديدگان سر به صدها هزار نفر می زد. به گفته استون«تندروهای خارجی که مستقيماً تحت تاثير جهاد اففانستان قرار گرفتند حدود چند صدهزار نفر تحمين زده می شود. افغان-عرب ها نيروی ويژه جهاديون را تشکيل می داند و پيچيده ترين تعليمات را دريافت می کردند. جنگجويان «بريگاد بين المللی اسلامی» که در پيشاور واقع بود، حقوق نسبتاً بالای 1500 دالر در ماه را دريافت می کردند.»
-
نقش اسامه بن لادن: سيا برای رهبری اين جنگ صليبی دنبال يک شاهزاده سعودی می گشت، اما قادر به يافتن چنان کسی نشد. در نتيجه به پسر يکی از خانواده های معروف، متنفذ و ثروتمند که از نزدک با آل سعود ارتباط داشت رضايت داد. بايد بخاطر داشت که اسامه بن لادن از يک خانواده گمنام و بی چيز بيرون نيامده است. بن لادن در پوهنتون های هاروارد  و يل آمريکا تحصيل کرد. شاهزاده تُرکی الفيصل، سرپرست وقت سازمان اطلاعاتی عربستان سعودی با موافقت و تأييد ايالات متحده اسامه بن لادن را برای رهبری جهاد افغانستان برگزيد. احمد رشيد، روزنامه نگار پاکستانی می نويسد که اسامه بن لادن در سال 1980 به پيشاور رفت و با رهبران مجاهدين ملاقات کرد، و طی دو سال بعد به دفعات برای جمع آوری کمک مالی به عربستان مراجعت نمود. او در سال 1982 تصميم گرفت در پيشاور مستقر شود. بن لادن در سال 1986 بعنوان مقاطعه کار اصلی کار بر روی پروژه ای را عهده دار شد که سيا نقشه و بودجه آن را تأمين کرده بود:ساختمان مجتمع زير زمينی «خوست» در زير رشته کوه های مرز افغانستان-پاکستان. مجتمع «خوست» شامل انباره های اسلحه و مهمات، يک مرکز آموزشی و يک مرکز صحي برای مجاهدين می شد. «خوست» همان مجتمعی است که بيل کلينتون در سال 1998 با راکت به آن حمله کرد، همانجايی که ايالات متحده در مرحله آغازين جنگ دوم و کنونی خود در افغانستان برای خارج کردن آن از دست طالبان جنگيد.
-
نقش موسسات مذهبی و خيريه: سيا برای جذب و جلب داوطلبان شرکت در جهاد افغانستان از سياست رسوخ در نهادها و موسسات مذهبی و خيريه اسلامی استفاده می کرد و اکثر داوطلبان هم نمی دانستند که در خدمت اجرای يکی از غير اسلامی ترين نقشه های سيا قرار می گيرند. يک نمونه از اين موسسات مذهبی و خيريه سازمان بين المللی اسلامی «جماعت تبليغی» مستقر در پيشاور است که در آن زمان در کشورهای مختلف، منجمله ايالات متحده شعبه داشت و آزادانه فعاليت می کرد، و جان کوولی پيرامون آن پژوهش ارزشمندی انجام داده است. بنا به گزارش کوولی «جماعت تبليغی» در سال 1926 بدست مولانا محمد الياس ديوبندی تاسيس شد. هدف آن «پاکيزه کردن» مسلمانان بينابينی است «که بسياری از سنن و آداب مذهبی گذشته هندوی خود را حفظ کرده اند.»

اين موسسه تا جايی رشد کرده بود که در سال 1988 در کنفرانس سالانه آن که در لاهور پاکستان برگزار شد، بيش از يک ميليون مسلمان از 90 کشور جهان شرکت کردند. در همانسال کنفرانس «جماعت تبليغی» در آمريکای شمالی، با شرکت 6 هزار نفر در شيکاگو برگزار شد. هنگامی که يک معلم مذهبی به نام شيخ محمد الحميدی که به فرانسه مهاجرت کرده بود به جرم جلب مزدور برای مجاهدين افغانی محاکمه و به سه سال زندان محکوم شد، معلوم شد که شبکه عضوگيری «جماعت تبليغی» از شمال آفريقا تا فرانسه را در بر می گرفته است. سيا در ايالات متحده نيز از سازمانهای مذهبی-خيريه اسلامی قانونی برای عضوگيری استفاده می کرد. ذکر يک مورد می تواند به آشنايی با اين روند کمک کند. بنا به گزارش کوولی، «مرکز پناهندگان افغانی الکيفه» واقع در خيابان آتلانتيک در منطقه بروکلين شهر نيويارک به يک مرکز کليدی برای «جلب و جذب داوطلب و جمع آوری کمک مالی برای جهاد افغانستان تبديل شد و از طرف کارکنان آن به مرکز الجهاد معروف شد.» از ميان مبلغين، بسيج گران و عضوگيران فعال در آن مرکز می توان به شيخ عبدالله اعظم و شيخ عمر عبدالرحمان اشاره کرد. اين دو از روحانيون معروفی بودند که برای مدت زمان طولانی با سيا همکاری می کردند. پيش از اين دربازه شيخ اعظم گفته شد.

شيخ عبدالرحمان همان شيخ نابينای مصری است که اکنون به جرم انفجار مرکز سازمان تجارت جهانی نيويارک در سال 1993 در آمريکا زندانی است و يکی از شاگردان و مريدان او که چنديد بار در مرکز«الکيفه» حضور يافت شيخ ايمان الظواهری، فرد دوم تشکيلات «القاعده» است.
- تعليم جهادگران آمريکايی: آموزش داوطلبان شرکت در جهاد افغانستان به دو بخش آموزش جهادگران و آموزش مربيان و آموزگاران جهادگران تقسيم می شد. مراکز اصلی آموزش داوطلبان شرکت در جهاد افغانستان در مدارس اسلامی پاکستان قرار داشت که جنرال ضياءالحق، رييس جمهور پاکستان آنها را بنا به توصيه سيا تاسيس کرده بود. آموزش مربيان و آموزگاران داوطلبان عمدتاً در پايگاه های نظامی در داخل خاک ايالات متحده انجام می شد. کوولی به برخی از اين پادگان ها و پايگاه های نظامی اشاره می کند: «فورت بِرَگ» در ايالت کارولينای شمالی، مرکز آموزشی سيا به نام «کمپ پِری» در ويليامزبرگ در ايالت ويرجينيا، مراکز آموزش نيروهای ويژه سيا در «هاروی پوينت» در ايالت کارولينای شمالی؛ «فورت هيل» در ويرجينيا؛ و «کمپ پيکت» در ويرجينيا.
- نقش مدارس مذهبی: جهاد آمريکايی در افغانستان مخرب ترين تاثير خود را بر مدارس مذهبی باقی گذاشت و آنها را به مراکزی برای آموزش های سياسی-نظامی تبديل کرد. هدف سيا آن بود که آموزش های چريکی را با تعاليم اسلام در هم آميزد و «چريکهای اسلامی» توليد کند. ديليپ هيرو، روزنامه نگار هندی که در لندن زندگی می کند در باره مواد درسی مدارس مذهبی که جهادگران آمريکايی در آن تعليم می ديدند چنين گزارش می دهد: «تم های غالب اين بود که اسلام يک ايدئولوژی اجتماعی-سياسی کامل است، اينکه اسلام از طرف سربازان بی خدای شوروی مورد تجاوز قرار گرفته است، و اينکه مردم مسلمان افغانستان می توانند با سرنگون کردن رژيم چپگرای افغانستان استقلال خود را بدست آورند.» مدارس مذهبی پاکستان نه فقط درهای خود را بروی اسلامگرايان افراطی سراسر جهان گشودند، بلکه اين موضوع را آموزش می دادند که انقلاب اسلامی در افغانستان پيش درآمدی بر انقلاب های اسلامی در کشورهايی که اکثريت جمعيت آنها مسلمانان هستند خواهد شد(بويژه جمهوری های مسلمان اتحاد شوروی). در اواخر سالهای 1980، مدارس عمده ديوبندی پاکستان «منحصراً داوطلبان افراطی از آسيای مرکزی را می پذيرفتند و به آنها آموزش رايگان و کمک هزينه تحصيلی می دادند.» طالبان از ميان اين طلبه ها بوجود آمد.
مجاهدين طی سالهای 1980، «مرکز آموزشی برای افغانستان» را نيز اداره می کردند. پرويز هودبهوی ضمن گزارشی در باره برخی از کتب درسی مورد استفاده مدارس تحت کنترول اين مرکز می گويد سيا از طريق «يو اس ايد» (سرويس ايالات متحده برای توسعه بين المللی- همان اداره که بخشی از آپوزيسيون ايرانی از آن برای فعاليت های تبليغاتی خود پول دريافت می کند) قرارداد 50 ميليون دالری انتشار کتب درسی مورد نظر خود را به انتشارات پوهنتون نبراسکا واگذار کرد. استفاده از اين کتابها بطور رسمی در سال 1986 شروع شد. يکی از مسائل کتاب رياضيات سال سوم می پرسد: «يک گروه از مجاهدين به 50 سرباز روسی حمله می کنند. در آن حمله 20 سرباز روسی کشته می شوند. چند نفر روسی فرار می کنند؟» کتاب رياضيات سال چهارم از اينهم پيشتر رفته و مسائل رياضی را برای نوآموزان مهاجرافغانی و پاکستانی چنين طرح می کند: «سرعت يک گلوله کلاشينکوف 800 متر در ثانيه است. اگر يک روسی در فاصله 3200 متری از يک مجاهد باشد، و آن مجاهد سر روسی را هدف قرار دهد، حساب کنيد چند ثانيه طول خواهد کشيد تا گلوله به پيشانی روسی اصابت کند.» اين برنامه رسماً در سال 1994 خاتمه يافت اما «کتاب های درسی چاپ آمريکا، که کودکان افغانی را تشويق می کرد چشمان دشمنانشان را از حدقه درآورند و يا گوش و پای آنها را قطع کنند، هنوز هم بطور وسيع در افغانستان و پاکستان در شکل اوليه شان وجود دارند.»

 مربيان اين مدارس (دولتی و خصوصی) به دو گروه مجاهدين افغانی و جهادگران غير افغانی تقسم می شدند. دگروال يوسف، که بمدت چهار سال سرپرستی بخش افغانستان سازمان اطلاعاتی پاکستان را عهده دار بود می گويد:«طی چهار سال من، حدود 80 هزار مجاهد آموزش ديدند.» احمد رشيد تخمين می زند حدود 35 هزار مسلمان افراطی از 43 کشور اسلامی از 1982 تا 1992 در کنار مجاهدين افغانی جنگيذند. خروج نيروهای شوروی موجب متوقف شدن فعاليت اين مدارس نشد. بين خروج نيروهای شوروی در فبروري 1989 تا سقوط دولت نجبيب الله در 1992 حداقل 2500 داوطلب خارجی ديگر در اين مراکز آموزش نظامی ديدند. به گفته احمد رشيد در آن سالها بيش از 100 هزار اسلامگرای افراطی از طريق برنامه سيا بطور مستقيم يا غير مستقيم با پاکستان و افغانستان مرتبط شدند. آنچه که به شرايط امروز پاکستان مربوط می شود اين نکته است که اکثر فارغ التحصيلان اين مدارس برای شرکت در رقابت های سياسی پاکستان تربيت می شدند.

 به نظر طارق علی حدود 2500 مدرسه سالانه حدود 225 هزار فارغ التحصيل تحويل جامعه می دادند، فارغ التحصيلانی که الفبای زبان های اردو و دری را چنين ياد گرفته بودند: «ت» يعنی توپ، «کاف» يعنی کلاشينکوف، «خ» يعنی خون و «جيم» يعنی جهاد.
- خصوصی سازی خشونت و ترور: آسيب واقعی که سيا وارد کرد اين بود که علاوه بر تأمين پول و اسلحه اسلامگرايان افراطی، اطلاعات برای توليد و گسترش خشونت را خصوصی کرد. اين کار از طريق ايجاد ميليشاهای خصوصی که قادر به ايجاد ترور و وحشت بودند، صورت گرفت. کوولی خاطرنشان می کند که تعليمات سيا در اردوگاه ها و پايگاه های ايالات متحده از شيوه های رسوخ برای آزاد کردن زندانی يا اسلحه از پشت خطوط دشمن تا 60 «شيوه مرگبار» را در برمی گرفت. مهارت هايی که به داوطلبان منتقل می شد شامل استفاده از «چاشنی های بمب، بمب ها و مواد منفجره ساعتدار، سلاح های خودکار با مهمات ضد-تانک، دستگاهای به کاراندازی مين و بمب از راه دور می شد.» سيا به اين مهارت ها شيوه های بومی خاص افغانستان مانند بريدن سر و قطع اعضای بدن را اضافه کرد.
گروه خبرنگاران «لاس آنجلس تايمز» که پيامدهای جهاد افغانستان در «چهار قاره» جهان را بررسی کرده به اين نتيجه رسيده است که رهبران کليدی تمام عمليات و حملات تروريستی، از نيويارک تا اسلام آباد، از فرانسه تا عربستان سعودی، از اسپانيا تا کنيا بدون استثنا در اردوگاه های سيا برای تعليم داوطلبان شرکت در جهاد افغانستان آموزش ديده اند. جنرال جی. اچ. بينفورد پری، در برابر «کميته نيروهای مسلح سنا» آنکشور که انفجار ظهران عربستان را بررسی می کرد-انفجاری که موجب کشته شدن 19 نظامی آمريکايی و زخمی شدن 250 نفر ديگر شد- در تاييد اين واقعيت گفت: «اخيراً ما شاهد رشد گروه های فرا-
ملی بوده ايم که از افراط گرايان اسلامی متعصبی تشکيل می شوند که اکثر آنها در افغانستان جنگيدند و اکنون با هدف تاسيس رژيم های بنيادگرای ضد-غرب از طريق بی ثبات کردن دولت های سنتی و حمله به هدفهای آمريکايی و غربی، به کشورهای ديگر رفته اند.» ديگران، مانند مهفود بنون، جامعه شناس الجزايری، که با خبرنگار «لاس آنجلس تايمز» در الجزيره مصاحبه کرده است، خيلی رک و راست حقيقت را گفته اند: «خود شما اين هيولا را آفريديد! شانزده هزار عربی که در افغانستان آموزش داديد، يک ماشين قتل و کشتار بود که اکنون خود شما را هدف قرار داده است.»
- قاچاق مواد مخدر در خدمت جهاد آمريکايی: بودجه جهاد  از منابع مختلف- داخلی، خارجی، خصوصی و دولتی- تأمين می شد. برژينسکی در 1980 توانست حمايت مالی عربستان سعودی را جلب کند. عربستان سعودی در قبال هر دالر کمک آمريکا به جهاد افغانستان، يک دالر کمک می کرد. بعد از سرکار آمدن دولت ريگن کمک آمريکا به مجاهدين شديداً افزايش يافت. تنها در سال مالی 1987 کمک پنهان آمريکا به مجاهدين بالغ بر 660 ميليون دالر می شد. استيو گالستر، از «آرشيف امنيت ملی» در واشنگتن تخمين می زند «نزديک به سه ميليارد دالر کمک پنهان به مجاهدين داده شده، بيش از کل ديگر عمليان مخفی سيا در دهه 1980.»
در کنار اين کمک های مالی خارجی، درآمد حاصل از تجارت مواد مخدر قرار داشت. تجارت مواد مخدر که از طرف سيا سازماندهی شد و تحت نظارت و حمايت کامل آن قرار داشت، نياز دهقانان فقير به پول نقد را با ظرفيت تجاری و خصوصيات باج خواهی و اخاذی مجاهدين تلفيق کرد. آلفرد مک-کوی گام های مختلف در اقتصاد مبتنی بر قاچاق مواد مخدر را نشان داده است: گام نخست با فشار بر دهقانان برای توليد برداشته می شد «به محض اينکه قلمرويی در داخل افغانستان بدست چريکهای مجاهد می افتاد، آنها به دهقانان دستور می دادند بعنوان ماليات انقلابی ترياک بکارند.»

اين بسود دهقانان هم بود زيرا قيمت ترياک در آنموقع پنج برابر قيمت گندم بود. گام دوم ايجاد تاسيسات پالايش ترياک و تبديل آن به هرويين بود. «در آنسوی مرز پاکستان، رهبران مجاهدين و جنگ سالاران محلی با مجوز سازمان اطلاعاتی پاکستان و تحت حمايت کامل آن، صدها واحد توليد هرويين را می چرخاندند.» لارنس ليف-شولتز در سال 1988 در مجله «نيشن» خاطر نشان ساخت که واحدهای توليد هرويين در «منطقه مرزی شمال-جنوب» پاکستان تحت حمايت جنرال فضل الحق يکی از نزديکان ضياء الحق اداره می شدند. گام بعدی حمل و نقل هرويين توليد شده بود که «واحد لوژستيکي ملی» اردوي پاکستان با استفاده از همان لاري هايی که «از کراچی سلاح های سيا را می آوردند» آن را عملی می کرد.

«اين لاري ها اغلب با بار هرويين و همراه با احکامی از سازمان اطلاعات پاکسنان که آنها را از بازجويی بوسيله پوليس معاف می کرد» باز می گشتند. روزنامه «هرالد» چاپ پاکستان در سپتامبر 1985 گزارش داد «لاري های مُهر و موم شده واحد لوژستيکي مواد مخدر حمل می کنند» و «پوليس هرگز آنها را بازرسی نمی کند» و اينکه «حدود سه سال و نيم است که اينکار ادامه دارد.» گام آخر پوشش قانونی و حقوقی بود که سيا بطور مستقيم آن را تأمين می کرد: «طی اين دهه قاچاق علنی و گسترده مواد مخدر، اداره مبارزه با مواد مخدر ايالات آمريکا در اسلام آباد هيچ دستگيری يا ضبط عمده ای نداشت.... مقامات آمريکايی از پی گيری اتهامات موجود در باره قاچاق مواد مخدر از طرف متحدين افغانی خود امتناع می کردند، زیرا سياست ايالات متحده در مبارزه با مواد مخدر در افغانستان تابع جنگ عليه نفوذ شوروی در آنجا قرار گرفته بود.»
قبل از جهاد افغانستان، توليد محلی هرويين در پاکستان و افغانستان وجود نداشت. ترياک توليد شده در آن دو کشور برای بازارهای کوچک منطقه ای بود. طی جهاد افغانستان، آن تصوير دستخوش تغيير اساسی شد و مناطق مرزی پاکستان-افغانستان به بزرگترين توليد کننده ترياک و هرويين جهان و منبع «75 درصد ترياک جهان با درآمدی بالغ بر چند ميليارد دالر» مبدل شد. «برنامه کنترول بين المللی مواد مخدر» وابسته به سازمان ملل، طی گزارشی که در سال 2001 منتشر کرد بطور دقيق سال 1979- سال شروع جهاد آمريکايی- را سرآغاز روند گسترش سريع توليد ترياک افغانستان معرفی کرد: «تصادفی نيست که طی دوره جنگ طولانی که در سال 1979 شروع شد و هنوز ادامه دارد، افغانستان بعنوان توليد کننده عمده ترياک غيرقانونی ظاهر شد.» تغيير عمده در سال 1985 صورت گرفت. بنا بر همان گزارش، در سال 1980 مناطق مرزی پاکستان-افغانستان کمتر از 5 درصد ترياک جهان را توليد می کردند، اما در سال 19990 توليد ترياک آن منطقه بالغ بر 71 درصد توليد جهانی می شد.

سرنوشت افغانستان در اينمورد شبيه سرنوشت برما است. برما نيز که يکی از مناطق کوهستانی آسياست، عرصه مداخله سيا در آغاز جنگ سرد بود. آلفرد مک-کوی نتيجه می گيرد که «همانطور که در سالهای 1950، حمايت سيا از نيروهای چيانگ کايچک در ايالات «شان» موجب افزايش توليد ترياک در برما شد، همانطور هم کمک سيا به چريکهای مجاهد در سالهای 1980 موجب گسترش توليد ترياک در افغانستان و مرتبط کردن واحدهای توليد هرويين پاکستان با بازار جهانی شد.»  تجارت مواد مخدر و اقتصاد هرويينی زندگی سياسی و اجتماعی افغانستان و پاکستان را مسموم کرده است.
پيامدهای ماندگار جهاد آمريکايی در پاکستان
جهاد افغانستان خارج از مرزهای آنکشور، بيش از هر جای ديگر، بر حکومت و جامعه پاکستان تاثير گذاشت. نظاميان پاکستان ادعا می کردند که ايجاد «حکومت امنيت ملی» در واقع موجب ساختمان يک حکومت اسلامی خواهد شد. در قلب پروژه «حکومت امنيت ملی»، سازمان اطلاعاتی پاکستان قرار داشت که مسوول جهاد افغانستان نيز بود. با توجه به ماهيت جهاد افغانستان بمثابه «يک جنگ آمريکايی، بدون سربازان آمريکايی»، سيا بخوبی می دانست که برای موثر بودن جهاد خود در افغانستان به همکاری کامل سازمان اطلاعاتی پاکستان در افغانستان و در آسيای مرکزی، احتياج دارد.
هر چه جهاد ضد شووری بيشتر رشد می کرد، به همان نسبت هم سازمان اطلاعاتی پاکستان به تبديل شدن به مرکز قدرت آنکشور نزديکتر می شد. اسلامی کردن جنگ ضد-شوروی موجب اسلامی تر شدن حکومت پاکستان در زمان ضياء الحق شد، که اين بنوبه خود موجب اسلامی تر شدن جنگ در افغانستان شد. در نتيجه، سازمان اطلاعاتی پاکستان خود را هر چه بيشتر نگهبان اسلام تصور می کرد. اين روند با مرگ ضياء متوقف نشد ودر زمان نخست وزيری خانم بی نظير بوتو با همان شدت ادامه يافت. اسلامی کردن نهادهای دولتی، قوانين مجازان توهين به مقدسات مذهبی، و همچنين «قانون حدود» (معادل قانون قصاص) و تابعيت قوه قضاييه نسبت به قوه مقننه ادامه يافت.
«جماعت علمای اسلام» حزبی که يک نقش اساسی در جهاد افغانستان بازی می کرد، در سال 1993 بخشی از دولت ائتلافی خانم بوتو شد. «جماعت علمای اسلام» در عمل بازوی سياسی فرقه ديوبندی پاکستان و از حاميان درجه اول طالبان، و محصول ايدئولوژيک مدارس مذهبی ديوبندی است. حضور «جماعت علمای اسلام» در دولت، برای اولين بار به آن حزب فرصت و امکان داد تا روابط خود با سازمان اطلاعاتی پاکستان و ارد
وي آن کشور را مستحکم کند. اين همکاری خيلی زود به بار نشست و موقعی که طالبان در سال 1995 کابل را تصرف کرد، خانم بوتو طی يک مصاحبه با تلويزيون پاکستان خود را «مادر طالبان» خواند، و اداره اردوگاه های آموزش و تعليم جهادگران به حزب «جماعت علمای اسلام» واگذار شد. دو روند مرتبط ديگر، تاثير منفی حکومت پاکستان بر جامعه آن را تشديد کرد. پيوندهای نزديک و روابط «خودمانی» سازمان اطلاعاتی پاکستان با سيا، به آن امکان داد تا با استفاده از پيچيده ترين و مدرن ترين وسائل شنود و پاييدن، مردم پاکستان را تحت نظارت و کنترول کامل قرار دهد. از طرف ديگر، دسترسی آسان به اسلحه موجب گسترش جناح ها و گروه های مسلح و بسط به اصطلاح «فرهنگ کلاشينکوفی» شد.

تاثير مرکزی و محوری سازمان اطلاعاتی پاکستان بر جامعه آن کشور حمايت آن از سازمان های متعدد جهادگر بود که در عمل نيروهای شبه نظامی بودند که بنام اسلام فعاليت می کردند. دو گروه مهم شبه نظامی عبارت بودند از «لشکر طيٌبه» و «حرکت الانصار». لشکر طيٌبه حدود پنجاه هزار مليشه مسلح داشت و گروه اصلی در جهاد برای آزاد کردن کشمير بود. حرکت الانصار در حمايت از جهاد افغانستان تشکيل شد و طالبان به رهبری اسامه بن لادن، نيرومندترين و سرسخت ترين بخش گروه حزکت الانصار را تشکيل می داد.

 بعد از آنکه ايالات متحده در پی حمللات يازده سپتامبر، حرکت الانصار را در فهرست گروه های «تروريست» قرار داد، آن گروه نام خود را به «حرکت المجاهدين» تغيير داد و همچنان به فعاليت خود ادامه می دهد.  مدارس مذهبی که در جريان جهاد سيا تاسيس شده بود، بعد از خروج نيروهای شوروی از افغانستان يا بعد از فروپاشی اتحاد شوری به فعاليت خود ادامه دادند. فارغ التحصيلان سالهای اخير اين مدارس به «موج دومی»ها معروفند که عمدتاً در خدمت رژيم ديکتاتوری پرويز مشرف- که ادامه «حکومت امنيت ملی» ضياء الحق است- قرار دارند. با رشد «فرهنگ کلاشينکفی» در پاکستان، روند حل و فصل اختلافات سياسی با استفاده از اسلحه گسترش يافته است، تا جايی که شيعيان و سنی های آنکشور هم گروه های مسلح خود را تأسيس کرده اند. سنی ها «سپاه صحابه» و شيعيان «سپاه محمد» را تشکيل داده اند.

در پاکستان، «فرهنگ کلاشينکوفی» دست در دست فرهنگ مواد مخدر دارد. افزايش توليد محلی هرويين به افزايش مصرف محلی آن انجاميده است. آمار رسمی معتادان پاکستان که در سال 1977 حدود 130 نفر بود در سال 1988 به 30 هزار نفر افزايش يافت، اما «برنامه بين المللی مبارزه با مواد مخدر» سازمان ملل تخمين می زند که آمار واقعی معتادان هرويين در پاکستان از سطح ناچيز سال 1979 به بالغ بر يک ميليون و سيصد هزار نفر در سال 1985 افزايش يافت. همان گزارش می گويد در سال 1997 تعداد معتادان هرويين در پاکستان بالغ بر يک ميليون و هفت صد هزار نفر می شد. بنا به همان گزارش افزايش تعداد معتادان پاکستان در جهان بيسابقه است.
با آنچه که گفته شد و با در نظر گرفتن تحولات و رويدادهای اخير پاکستان-وضعيت «جنگ با ترور» ايالات متحده در آن کشور، مانورهای آن برای مشروعيت بخشيدن به ديکتاتوری نظامی جنرال مشرف، ترور خانم بوتو و غيره می توان ديد که پيامدهای جهاد اول آمريکا در افغانستان هنوز در جامعه پاکستان باقی است، و عليرغم مُد شدن تبليغات مربوط به جهاد دوم آمريکا، فرهنگ و قواعد و روابط سياسی-اقتصادی باقيمانده از جهاد اول آمريکا است که هنوز در حکومت و جامعه پاکستان حکمروايی می کند.

هنگامیکه در ماه می 1991 راجیو گاندی، نخست وزیر اسبق هند توسط یک بمب گذار انتحاری کشته شد، یک طغیان احساسات در سطح بین الملل پدید آمد. در روزهای اخیر هم دیدیم که یکی دیگر از فرزندان خلف و جذاب و تحصیلکرده غرب از یک خاندان سیاسی آسیای جنوب شرقی که در یک میتینگ انتخاباتی بسر می برد، به شکل تراژیکی ترور شد.اما بهر شکل، مابین این دو مرگ تفاوت مهمی وجود دارد:
در حالیکه گاندی بوسیله یک هندوی متعصب سری لانکایی و بدلیل سیاست هایش در تقابل با آنها ترور شد، خانم بوتو مشخصا قربانی گروههای اسلامی ستیزه جویی شد که خود او در زمان صدارتش در سال های دهه ی 1980 و 1990 اجازه داده بود تا نشو و نما پیدا کنند.
تحت نظارت خانم بوتو بود که اداره اطلاعاتی پاکستان، سرویس های داخلی اطلاعاتی، برای اولین بار طالبان را در افغانستان مستقر نمودند. همچنین ، در همان زمان بود که صدها تن از مبارزین جوان اسلامی از درون مدارس مذهبی عضوگیری شدند تا دسائس و توطئه های ا
داره اطلاعاتی [پاکستان] در کشمیر هند را پیاده کنند. اکنون بنطر می رسد که برخی تروریست های متعصب ، درست مانند هیولاهای فرانکشتین ، به خود شخص و حکومتی که کمک کرده بود تا آنان بوجود آیند، حمله ور شده اند.
این درست است که عضوگیری از جهادیون قبل از اینکه خانم بوتو به نخست وزیری منصوب شود، آغاز شده بود و اینکه وقتی خانم بوتو به نخست وزیری رسید، به قدر کافی قوی نبود – یا با کفایت نبود- که کنترول کاملی بر سرویس های اطلاعاتی یا ارد
وي پاکستان اعمال نماید، اما اینهم ساده لوحانه است که باور کنیم که او هیچ نفوذی بر سیاست خارجی کشورش در قبال دو همسایه مهم اش، هند و افغانستان نداشته است.
دیگر هر کسی می داند که حکومت منحوس طالبان در افغاستان، چه از آب در آمد، چگونه وحشیانه زنها را هدف گرفته بودند و چگونه اجازه دادند تا القاعده در کمپ هایی در داخل افغانستان به آموزش بپردازد. اما مورد دیگر، آنچه که غالبا فراموش می شود، ارثیه دوره تصدی خانم بوتو در یک دوره طولانی مخاطره آمیز است : کشاندن کشمیر به درون بازی های جهادی.
در سال 1989، زمانیکه شورش در بخش هندِ مناطق مورد مناقشه برای اولین بار آغاز شد، این شورش یک قضییه غیر حرفه ای نوپا همراه با تفکرات سکولارانه مسلمانان کشمیر بود که دهکده به دهکده و با اسلحه های دست ساز – سلاح های گرم درست شده تا چیزهای دیگر - اوج می گرفت. در سالهای اوایل دهه ی 1990، پاکستان هزاران نفر از افراد خشکه مقدس جهادی بسیار مبرز و تعلیم دیده و تا گردن مسلح را به مرزها گسیل داشت. برخی از آنان مانند عرب های مهاجر بنیادگرایی بودند که در همان زمان القاعده در پیشاور، در شمال غربی پاکستان در حال شکل دادن آنها بود.
تا سال 1993، در دور دوم صدارت خانم بوتو، عرب ها و افغان های جهادی ( و کارفرمایان سرویس های اطلاعاتی داخله ) اختیار و رهبری شورش های منطقه ای را در دست گرفته بودند. در این مرحله بود که رهبری سکولار جبهه آزادیبخش «جامو و کشمیر» در برابر گروههای بنیادگرای اسلامی مانند حزب المجاهدین شروع به عقب نشینی نمودند. طی یک مصاحبه در سال 1994، از بی نظیر بوتو درباره سیاست هایش در قبال کشمیر و پتانسیل خطر رشد نقش مذهبیون متعصب در مناقشات جویا شدند. او جواب داد که: هند تلاش می کند که بر سیاست های سرکوب گرانه اش در کشمیرسرپوش گذارد. هند قدرت دارد، اما قادر به اینکه مردم کشمیر را سرجای خود بنشاند نیست. ما حاضر به سکوت و همدستی با سرکوب نیستیم.
حمید گل، که در اولین دوره وزارت بوتو در راس ا
داره اطلاعاتی پاکستان بود ، بیشتر آماده جوابگویی بود. او به مي گفت: مردم کشمیر به پا خاسته اند و اراده ملی پاکستان بر کمک به آزادی آنها قرار دارد. اگر جهادی ها پیشروی کنند و بر هند استیلا پیدا کرده و برای آرمان مشروعی، تلاش نمایند و اردو آنها را در خاک خودشان به زانو درآورند، چرا ما نباید از آنها حمایت نمائیم؟
البته مرگ بی نظیر بوتو یک فاجعه است، بخصوص که او امیدهای مجسم بسیاری از پاکستانی های آزادیخواه بود. اما برخلاف گزارشی که در هفته گذشته دیده ایم، او قابل قیاس با داوو آونگ سان سو کی [رهبر جبهه ملی دموکراسی میانمار-برما] نیست. دولت خانم بوتو بوسیله سازمان عفو بین الملل و دیگر گروهها بدلیل استفاده از جوخه های مرگ ، پیشینیه وحشتناک مرگ زندانیان تحت بازداشت پولیس ، آدم ربایی و شکنجه وسیعا مورد انتقاد بود.اما از جنبه حسن نیت و صداقت دمکراتیک اش : او زمانیکه در قدرت بود، هیچ شک و تردید نداشت که از اجتماعات احزاب سیاسی مخالف ممانعت بعمل آورد.
در داخل حزبش، او خود را رهبر همیشگی حزب تلقی کرده بود و تمامی تصمیمات را کنترول می کرد. او از اینکه برادرش مرتضی می خواست برای رهبری حزب در مقابل او عرض اندام کند، مخالفت کرد و زمانیکه مرتضی اصرار ورزید، این ظن قوی وجود دارد که او را در خارج خانه خانواده بوتو، در تله ای که برایش کار گذاشته بودند، بوسیله گلوله یک پولیس کشتند.
بی نظیر بوتو مطمئنا یک زن شجاع و آزاد فکر بود. اما سوگنامه هایی که او را بعنوان کسی که  مُرد تا دمکراسی را حفظ کند، تاریخ را تحریف می کنند. برعکس ، او یک مستبد بالفطره بود که کار ناچیزی برای حقوق بشر انجام داد، او یک سیاستمدار حسابگری بود که برای تبدیل شدن پاکستان به پایگاه عمده جهادیون جیره گیر، توطئه و تبانی می کرد و این در حالی بود که شورشی را که در کشمیر کوک کرد ، دو قدرت هسته ای را به آستانه یک جنگ کشانده بود.

سال 1991 است، سرویس های امنیتی پاکستان قبل از اینکه ضرب الاجل تعیین شده برای پایان دادن به ارسال مستقیم تدارکات برای جنگجویان مورد حمایت خود در جنگ داخلی افغانستان فرا رسد، با عجله مقادیر زیادی اسلحه و مهمات را در زاغه ای سری، واقع در سپين بولدک مخفی کردند.
17 تونل در زیر زاغه به اندازه کافی جای نگهداری تدارکات را دارد که هزاران سرباز را تسلیح نماید.
سه سال بعد، طالبان درهای انبار را باز می کنند و سلاح ها را که هنوز در پلاستیک پوشیده شده بودند را بیرون می آورند و بدست داوطلبانی که از میان  مدرسه های مذهبی (
madrassas) جمع کرده اند، می دهند. این واقعه ای است که اسناد آن در کتاب Ghost Wars آورده شده است.
در طول 24 ساعت، طالبان قندهار را تسخیر می کنند. ملا عمر مقر و
لايت را به تصرف  می آورد و فرودگاه – همراه با شش میگ جنگنده 21، چهار میگ 17 جهت نقل انتقال هلیکوپترها و مجموعه ای از تانک ها و هواپیماهای شخصی به اشغال وي می آید. ویرانگری طالبان در افغانستان ادامه می یابد، تقریبا تمامی مخالفان جارو می شوند، تا جائیکه وقتی کابل سقوط می کند حتی آهی هم از نهادش بر نمی آید.
آنگونه که استیو کول، نویسنده کتاب
Ghost Wars توضیح داده است: بی نظیر بوتو یکباره مبدل به « گیس سفید» باند جدید افغانی شد. بی نظیر بوتو، اصلا و ابدا زن احمقی نبود. طالبان قماری بود که او انتخاب کرده بود، حتی اگر این عمل، حیله گرانه و از روی زیرکی هم صورت نگرفته باشد، باید گفت که هیچ تامل و دلواپسی هم در کار نبوده است و مطمئنا با حکم قدرتمند سرویس امنیتی ISI، ( سازمان اطلاعات و امنیت پاکستان) او هراسش از این بوده که می بایستی خود را به خوبی با طرح مزبور تطبیق دهد، چرا که این خواسته را داشت که در پست نخست وزیری باقی بماند.
اما اشتباه نکنید: زنی که اخیرا ترور شد و هم اینک برایش اینهمه عزاداری می کنند، بیش از یک دهه قبل، بوسیله عوامل متعدد و بسیاری تحت نظرش، تبدیل به مادرخوانده تروریست هایی شده بود که آنها را زیر بال و پر خود گرفته بود، همان تروریست های خشک مغز ی که بوتو اخیرا در جریان مبارزات انتخاباتی اش به آنها پرخاش نموده و مورد عتاب قرار داده بود.
بی شک بوتو زن شجاعی بود، اما او برای پاکستانی که پس از مهاجرت پشت سر خود باقی گذاشت و تبدیل به انبار باروتی گشته، همراه با اردويمسموم و درگیر با طالبان و کمک به خلق هیولایی که حتی با اینکه سرویس های امنیتی پاکستان(ISI) آنرا حمایت و پشتیبانی کرده بودند اما دیگر قادر به کنترول آن نبودند، شدیدا قابل سرزنش و شماتت است.
بوتو در طول دومین دور نخست وزیری اش ، با وقاحت، مدت ها حتی به واشنگتن در مورد میزان کمک هایی که پاکستان با تائید او چه در زمینه تسلیح و چه در زمینه تامین مالی طالبان انجام می داد، دروغ می گفت.
آنگونه که بوتو در یک مصاحبه در سال 2002 تصدیق کرد: زمانیکه من این اجازه را دادم که آنها [طالبان] پول دریافت کنند، دیگر نمی دانم در نهایت چقدر پول به آنها پرداخت شد. فقط می دانم که خیلی زیاد بود. چک سفید بود، امتیاز مطلق بود. برای بوتو، هدف آن بود که افغانستان نوین زیر یوغ پاکستان و خارج از اقمار هند قرار گیرد. از این رابطه [پاکستان با افغانستان] می شد که با سرازیر کردن امکانات صنعت حمل و نقل پاکستان، کابل را – این جاده ابریشم نوین که بازارهای آسیای مرکزی را در بر میگرفت- از خط لوله نفت از ترکمنستان ( که تحقق نیافت) و کمپ های آموزشی جنگجویان جدایی طلب کشمیر در خارج از پاکستان، ممانعت کرد.
بوتو یک دیدگاه و نقشه سیاسی و اقتصادی برای پاکستان داشت که مبتنی برخلق یک دولت مطیع در همسایگی بود. آن نقشه و دیدگاه از اختیارش خارج شد، همانگونه که از اختیار ISI هم خارج شد. در حقیقت، القاعده که اینک با طالبان سخت عجین هستند، از روز اول از بوتو بیزار بوده، با دعوت از چند افسر ISI در همان اوایل، در سال 1989، نقشه سقوط سیاسی او را می کشیدند.
شاید بوتو تا سال 2007، از اشتباهات خود چیزی آموخته بود. شاید هم بعنوان آخرین متحد شناخته شده واشنگتن در منطقه، چیزهای دیگری، ورای شعارهای دمکراتیکی که از آنها حمایت می کرد، برای او وجود داشتند. بهر حال او زنی بود که دروغ گفت و با شور و شوق تبانی کرد، حتی بداخلاق ترین آدمهای سختگیر و شکاک را با هوش ، زیبایی و جذابیت خود سحر و جادو می کرد.

خانم بوتوکه در حال انجام کارزار انتخاباتی در راولپندی ترور شد، بيش از هر رهبر خارجی ديگر در ميان نخبگان سياسی و رسانه ای پايتخت [واشنگتن]، دارای شبکه گسترده ای از دوستان قدرتمند بود. او طی سالها توانست صادقانه با اين افراد که بسياری از آنها را از روزهای تحصيل در هاروارد و آکسفورد می شناخت دوستی برقرار کند. پاداش اين دوستی زمانی بود که ارتباطات او-در کاخ سفيد، در کنگره و در درون دستگاه سياست خارجی- در به قدرت رسيدن او در پاکستان کمک کردند. اما در پايان، در حالی که يک دولت ديگر آمريکايی پشت سر او بود، شبکه واشتگتن خانم بوتو فقط اين را ثابت می کند که شناخت ايالات متحده از سياست های فئودالی جنوب آسيا و توانايی آن برای کنترول رويدادها در آشفته بازار سياست پاکستان چقدر ناچيز است. پيتر دبليو گالبرايت، سفير سابق ايالات متحده و دوست قديمی خانم بوتو طی مصاحبه ای گفت:«من هميشه فکر می کردم زندگی او اينطوری به آخر برسد، اما فکر نمی کردم که امروز آن اتفاق بيافتد.»  خانم بوتو، از اعقاب يکی از خانواده های زمينداران بزرگ ايالت جنوبی سند، در قصری واقع در منطقه ساحلی کراچی بنام کليفتون بزرگ شد و در مدارس وابسته به صومعه های مسيحی تحصيل کرد.

او در پاييز 1969 در سن شانزده سالگی در يک لباس شب و متعجب از آداب و رسوم آمريکايی ها وارد هاروارد شد. او بعداً به واشنگتن پست گفت: « من از اينکه افراد- بدون احترام کافی- با والدينشان صحبت می کنند متعجب بودم.» اما خانم بوتو خود را وفق داد و خيلی سريع نه فقط با گالبرايت، بلکه با ای. جی. ديون و مايکل کينسلی، نويسندگان کنونی واشنگتن پست و با والتر ايساکسون، مديرسابق آن روزنامه و رييس کنونی موسسه اَسپن دوست شد. موقعی که خانم بوتو وارد آکسفورد شد، موترسپورتي سوار می شد و بزودی رييس انجمن محصلين مناظره آکسفورد شد. ايساکسون می گويد:«من بياد می آورم که او بسيار با هيجان بود. اما هميشه يک لبخند بسيار بزرگ بر روی لبها داشت و می توانست افراد را تحت تاثير قرار دهد.» اولين سفر مهم خانم بوتو به واشنگتن در بهار سال 1984 موقعی صورت گرفت که گالبرايت که در آن زمان يک کارمند دموکرات کميته روابط خارجی سنا بود، بعنوان ميزبان و مربی او عمل کرد.

در آنومقع خانم بوتو 30 ساله بود و از سياست های خونين وطن خود می ترسيد. پدر او، ذولفقار علی بوتو، نخست وزیر پاکستان بود اما در سال 1979 بدستور ضياء الحق، حاکم نظامی پاکستان، بدار آويخته شد. خانم بوتو، که سه ماه را در زندان و چندين سال را در بازداشت خانگی گذرانده بود، اکنون رهبر حزب مردم پاکستان پدرش شده بود و مصمم بود ضياء الحق را برکنار کند. هدف او در واشتگتن اين بود که مقامات دولت محافظه کار ريگن را متقاعد کند که به قدرت رسيدن او بنفع آنها خواهد بود. اين امر ساده ای نبود: پدر خانم بوتو بخاطر سخنان آتشين ضد-آمريکايی اش معروف بود، و خود او در هاروارد در تظاهرات ضد جنگ ويتنام شرکت کرده بود. گالبرايت می گويد: «آنچه که عليه او کار می کرد شهرت او بعنوان يک راديکال ضد-آمريکايی بود. در نتيجه ما وقت زيادی صرف بحث بر سر پيامهايی کرديم که او بايد بزبان می آورد.» در ملاقات با اعضای کليدی کنگره در آن زمان-منجمله سناتور چارلز اچ. پرسی، جمهوری خواه از ايالت ايلينوی که رييس کميته روابط خارجی بود، و استفن جی. سولازار، نماينده کنگره از بروکلين و عضو ارشد حزب دموکرات در کميته روابط خارجی مجلس نمايندگان-خانم بوتو تحت هدايت گالبرايت حمايت خود را از دموکراسی و مجاهدينی که عليه شوروی در افغانستان می جنگيدند اعلام کرد. گالبرايت می گويد: «او خانم دلربا و زيبايی بود که سناتور ها را تحت تاثير قرار می داد و می توانست دغدغه های سياسی آنها را تشخيص دهد، کسی که می توانست سناتورها را متقاعد کند که او بهتر از ضياء می تواند منافع آمريکا در افغانستان را تأمين کند.»  گالبرايت در سفر بعدی خانم بوتو او را به مارک سيگل، کارگزار سياسی که مدير اجرايی کميته ملی حزب دموکرات بود معرفی کرد. سيگل با خانم بوتو گفتگو کرد و از او حمايت نمود. موقعی که خانم بوتو به قدرت رسيد سيگل لابی رسمی دولت پاکستان شد.

اخيراً سيگل همکار خانم بوتو در نوشتن کتابی شد که قرار است در سال 2008 منتشر شود.  سيگل می گويد: من با او در سال 1984 قدم زدن در تالارهای کنگره را شروع کردم، و او ظاهرا، اعتماد به نفس و بلوغ لازم را بدست آورد. او همچنين می دانست اينگونه روابط چقدر اهميت دارند. من در ابتدا در خانه ام مهمانی های شام برگزار می کردم و جمع کردن روزنامه نگاران، اعضای کنگره و سناتور ها در آن مهمانی ها آسان نبود.  در نوامبر 1988 اوضاع تغيير کرد، حزب خانم بوتو در انتخابات پارلمان پاکستان بيشترين آرا را بدست آورد ولی فاقد اکثريت بود. بگفته گالبرايت مقامات دولت ريگن به سراغ غلام اسحاق خان، رييس جمهور موقت پاکستان رفتند و به او گفتند خانم بوتو بيشترين آرا را دارد و او بايد از خانم بوتو برای تشکيل دولت دعوت کند. خانم بوتو در دو دسامبر نخست وزير شد.  گالبرايت می گويد: نخست وزيری او نتيجه مستقيم شبکه ای بود که ايجاد کرده بود و توانست با آن واشنگتن، جامعه سياست خارجی، رسانه ها و مراکز فکری(تينک تانک ها) را متقاعد کند که او يک دموکرات، يک ميانه رو است و اينکه او عليه شوروی ها در افغانستان خواهد بود. حسين حقانی، مشاور سابق خانم بوتو و استاد روابط بين الملل در دانشگاه بوستون موافق است که شبکه واشنگتن خانم بوتو، بويژه در مواجهه با اردو و سرويس اطلاعاتی نيرومند پاکستان، به نخست وزير شدن او کمک کرد. حقانی می گويد: اگر اصرار و مداخله آمريکايی ها نبود، سرويس های نظامی-اطلاعاتی او را متوقف می کردند.

 گرچه خانم بوتو دو بار به اتهام فساد از کار برکنار شد، اما او به ديدار خود از واشنگتن-حداقل دوبار در سال- ادامه می داد. او به ديدار مقامات دولتی و تعدادی از اعضای کنگره که مايل به ديدن او بودند می رفت و با خبرنگاران و مدير نيويارک تايمز، واشنگتن پست و وال استريت ژورنال ملاقات می کرد. طولی نکشيد که ليست افرادی که او برای آنها کارت تبريک کريسمس می فرستاد-به استثنای نام دولتمردان و اعضای کنگره آمريکا- بالغ بر 375 نام شد. کارل اف. ايندرفورت، معاون پيشين وزير امورخارجه برای جنوب آسيا که طی سفر آخر خانم بوتو در سپتامبر در يک مهمانی شام در هوتل ويلارد حضور داشت می گويد: او ماهيت زندگی سياسی- يعنی حفظ ارتباط با افراد بدون توجه به اينکه در قدرت هستيد يا نه- را خوب فهميده بود. او يک کارگزار سياسی عالی بود. مانند بسياری از رهبران خارجی، خانم بوتو يک شرکت روابط عمومی را برای ترتيب دادن ملاقات هایش با مقامات دولتی، اعضای کنگره و روزنامه نگاران استخدام کرده بود. شرکت برسون-مارستلر برای فعاليت در نيمه اول سال 2007 از طرف خانم بوتو نزديک به 250 هزار دالر دريافت کرده بود.خانم بوتو فعاليت از طريق شبکه خود را تا آخر ادامه داد. سيگل می گويد او يک نامه الکترونيکی به خانم بوتو فرستاد و به او گفت که شنيده است ناشر آنها-هارپر کالنت- تماس گرفته است و از کتابی که هر دوی آنها- بنام «آشتی: اسلام، دموکرسی و غرب» برای چاپ فرستاده اند راضی است... مانند هميشه پاسخ او به نامه الکترونيکی سيگل در جا و فوری بود. سيگل می گويد: او در عرض کمتر از 15 دقيقه جواب مرا می داد حتی در اوضاع بحرانی. من پرسيدم "چرا بيداريد؟" و او گفت "کار می کنم".

 

 

 

 

بازگشت