جمعه، ۲۴ جون ۲۰۱۱


دکتور فرید طهماس،

ژورنالیست، ادیب، نویسنده، شاعر و طنزنویس چیره دست کشور

 

  

 

 

(طنز)

 

شیرلالا یکتن از همصنفان ما در دورهء مکتب بود. او آرزوهای زیادی داشت که رسیدن به آنها را از خدا تمنا میکرد!

یکی از آرزوهایش ـ دیدن پادشاه بود!؟ همیشه میگفت، آن روز نیک و خجسته کدام روزی باشد که بتواند پادشاه را ببیند.

همیشه قصه میکرد که پدرش میگوید: "پادشاه سایهء خدا است"؛ از بس به دیدن پادشاه علاقه داشت، وقت و ناوقت ترانهء معروف "زنده باد شاه" را سر سرخود زمزمه میکرد و عکسهای رنگهء او را نیز در لابلای کتابها و کتابچه های درسی خود میگذاشت و آنها را یگان یگان بار به ما نیز به اصطلاح "سوز" میداد و میگفت: "سوز، سوز؛ مه عکسای رنگی سایهء خداره دارم اما شما بیچاره گکا سیا و سفید شام ندارین؛ سوز، سوز، سوووووز . . . "

 

از "چپراسی" گرفته تا مدیر مکتب و از شاگرد تنبل و مکتب گریز تا اول نمرهء عمومی، کسی نبود که شیرلالا را به نام نشناسد؛ همگی از آرزو های او با خبر بودیم، اما هیچ کدام ما نمی توانستیم او را در برآورده شدن یگانه آرمان زنده گیش که دیدن پادشاه بود، کمک کنیم.

 

چون موضوع پادشاه در میان بود؛ مدیر مکتب از ترس این که مبادا کدام گپی شود، کاری کرد که شیرلالا بتواند پادشاه را اگر از نزدیک نمیشود، حد اقل از فاصلهء چندین متری ببیند. به معلم سپورت هدایت داد تا او را در لیست شاگردانی شامل سازد که در رسم گذشت معارف اشتراک میکردند و از برابر پادشاه میگذشتند.

 

رسم گذشت معارف در روز دوم جشن استقلال در "غازی ستدیوم" برگزار میشد و شیرلالا با بیصبری زیاد در انتظار آن روز، ساعت شماری میکرد و از خوشی در لباس نمی گنجید؛ به هر جایی که میرسید میگفت، انشاالله بزودی پادشاه را از نزدیک خواهد دید!

 

یک هفته پیش از رسم گذشت، ادارهء مکتب به هر کدام یک یک جوره اونیفورم مخصوص جشنی را به شمول کرمچ و جوراب و کمربند، مطابق قد و اندام ما توزیع کرد؛ شیرلالا نیز اونیفورم خود را تسلیم شد و همه از اتاق سپورت به دهلیز برآمدیم.

 

شیرلالا از بس که خوش بود، اونیفورم اش را بر میزی که در دهلیز قرار داشت، گذاشت و بدون مقدمه شروع کرد به کف زدن و خواندن ترانهء "زنده باد شاه ــ زنده باد قوم ــ سربلند باد بیرق افغان ــ ما مسلمانیم، قوم افغانیم . . ."

و ما نیز مجبور شدیم اونیفورمهای خود را بر میز بگذاریم و برایش کف بزنیم. شیرلالا آهنگ "زنده باد شاه" را با صدای بسیار بلند و احساسات عجیبی سه بار خواند؛ بار چارم نیز میخواست آن را بخواند، اما . . .

 

اونیفورم های خود را که بر میز گذاشته بودیم، گرفتیم و آرام آرام از دهلیز به حویلی مکتب برآمدیم و همین که میخواستیم از دروازهء عمومی بیرون شویم، ناگهان صدای شیرلالا را شنیدیم که نفس سوخته میگوید: "او بچا صبر کنین! صبرکنین! پتلونم نیس، پتلونم نیس؛ پتلونم گم شده؛ هر کی گرفته و پس نمیته، بر پدر پدرش لعنت!!"

 

بسیاری از ما که در صحن مکتب قرار داشتیم و هنوز به بیرون نه برآمده بویم، به خاطر نزاکتی که در آن دقایق باید رعایت میشد، اونیفورمهای خود را بسته بسته به او نشان دادیم تا اگر اشتباهی صورت گرفته باشد، مرفوع گردد.

 

سرانجام روز رسم گذشت معارف فرا رسید و ما همه در آن شرکت کردیم؛ یگانه کسی که در "غازی ستدیوم" دیده نمیشد، شیرلالا بود. شیرلالای بیچاره به خاطر یک پتلون، از دیدن پادشاه که یگانه آرزویش بود، محروم گردید.

 

*  *  *

 

از قصهء پتلون شیرلالا چهل سال میگذرد. چار روز پیش او را در مندوی کابل دیدم که پیش یک دوکان قروتفروشی ایستاده است و با قروتفروش چیزی می گوید. اول فکر کردم شاید او نباشد، نزدیکش شدم، خودش بود ــ شیرلالا!

طبعاً آن شیرلالای سابق نبود؛ رنگکش مثل زرد چوبه زرد میزد، لاغر، ضعیف و سرسفید شده بود. او نیز اول مرا نشاخت، پسان که شناخت، اولین چیزی که از من پرسید این بود: "همو وقت نفامیدی که پتلونمه کی گرفته بود؟"

 

طبعاً پاسخ من به این پرسش شیرلالا، منفی بود، به خاطری که واقعاً نمی فهمیدم پتلونش را کی گرفته بود؛ اما چیزی که مرا بسیار متأثر ساخت و دلم به حالش سوخت، این بود که شیرلالا تمام سالهای جوانی اش را در آرزوی دیدن پادشاه رنج بُرد و سالهای پس از جوانی را تا امروز، در آرزوی یافتن پاسخ به این سوال که بداند پتلونش را کی گرفته بود، رنج می بَرَد؛ بیچاره شیرلالا!

 

پایان؛

 

سال دوهزار و ده میلادی

 

 

 

 

 

 مطالب و نوشته های که تا کنون از محترم دکتور فرید طهماس در «اصالت» به نشر رسیده است:

 

 

معلم اخلاق - طنز زیبایی از دکتور فرید طهماس

پتلون شیر لالا - طنز زیبایی از دکتور فرید طهماس

جوانِ عجیب (از طنزهای مردم دنمارک) - دکتور فرید طهماس

نمرهء تیلفون - طنز زیبایی از دکتور فرید طهماس

قندآغای پوسته رسان طنز جالب و زیبایی از دکتور فرید طهماس

فراموشکار - طنز زیبایی از دکتور فرید طهماس

بد بخت - شعر زیبایی از دکتور فرید طهماس 

مستورهء آداب - غزل نغز و زیبایی از دکتور فرید طهماس 

مرغ شکم پُر - طنز زیبایی به قلم دکتور فرید طهماس

معذرت می خواهیم! - طنز زیبایی از دکتور فرید طهماس

مصاحبهء «اصالت» با محترم دکتور فرید طهماس، ژورنالیست ورزیده، نویسنده و طنز نویس چیره دست کشور 

مصاحبهء دکتور فرید طهماس با داکتر فاروق فردا

فورمه را خانه پری کنید! - طنز جالب و زیبایی از دکتور فرید طهماس

لشمکِ چاپلوس - طنز بسیار جالب و زیبای از دکتور فرید طهماس

می خواست رییس شود! -  طنز زیبایی از دکتور فرید طهماس

پهلوانِ روزنامه نگار: طنز زیبایی به قلم دکتور فرید طهماس

طنز دربارۀ طنز - نوشته ای دکتور فرید طهماس

پدرم به جولا تبدیل شد - طنز بسیار جالب و زیبایی از دکتور فرید طهماس

مصاحبه با حزب دموکراتیک خلق افغانستان - نوشتهء دکتور فرید طهماس

مصالحه؟ - دکتور فرید طهماس

نامهء محترم دکتور فرید طهماس عنوانی «اصالت»

سنگها - نویسنده: لف تولستوی - مترجم: دکتور فرید طهماس

یک نامه و دو طنز به سایت وزین «اصالت» - دکتور فرید طهماس

لباس جدید پادشاه - ترجمه از روسی: دکتور فرید طهماس 

قو، ماهی و خرچنگ - ترجمهء تحت اللفظی: دکتور فرید طهماس

برگزیده یی از کتاب شیطان و دوشیزه پریم -  برگردان از روسی: دکتور فرید طهماس

یک رباعی به خاطر بهار - دکتور فرید طهماس

ای زن - پارچه ای نغز و زیبایی به قلم دکتور فرید طهماس

شش دوبیتی های نغز و زیبایی از دکتور فرید طهماس

 

 

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

www.esalat.org