جمعه، ۲۷ نوامبر ۲۰۰۹

 

برگزیده یی از کتاب:

شیطان و دوشیزه پریم

 

نوشتهء پائولو کوئلیو (برازیل)

 برگردان از روسی:

 دکتور فرید طهماس

 

 

روزی، یک مرد مسافر با اسب و سگش در راهی روان بودند۰ وقتی که از کنار یک درخت تنومند می گذشتند، صاعقه یی بر درخت فرود آمد و هرسه را به خاکستر مبدل کرد۰ مسافر، در آغاز نفهمید که دیگر با جهان وداع گفته است و با سگ و اسبش، به رفتن ادامه داد۰ (گاهی پاره یی از زمان لازم است تا مرده گان بتوانند به تغییری پی ببرند که در سرنوشت شان رونما گردیده است۰)

راه، بسیار دراز بود و به کوهها می انجامید؛ آفتاب سوزان با بیرحمی میتابید و هر سه از شدت گرمی، احساس تشنه گی و خسته گی میکردند۰ در همین وقت، در کجی راهی درب بزرگی از سنگ مرمر به روی آنان گشوده شد که در آنطرفش میدان وسیع و پهناوری به نظر می رسید که با طلای ناب مفروش بود و در میانهء آن، فواره یی از آب سرد و پاک قرار داشت۰ مسافر، به دربان نزدیک شد و عرض سلام کرد؛ محافظ نیز سلام را با سلام پاسخ گفت۰

مسافر: این جای بسیار زیبا، چی نام دارد؟

دربان: بهشت!

مسافر: چقدر خوب شد که سر انجام به بهشت رسیدیم! بسیار تشنه شده ایم، میخواهیم کمی آب بنوشیم۰

دربان: به داخل بیا و هر قدر آب مینوشی، بنوش۰

مسافر: اما اسب و سگم نیز تشنه اند!

دربان: بسیار متاسفم، داخل شدن حیوانات به اینجا ممنوع است!!

مرد مسافر، با آنکه از تشنه گی طاقت فرسا، سست و ناتوان شده بود، از نوشیدن آب به تنهایی منصرف شد و از دربان سپاسگزاری نمود و به رفتن ادامه دادند.

آنان باز هم راه بسیار درازی را به سوی کوههای بلند داشتند سپری میکردند که، ناگهان چشم مسافر به آبادیی افتاد محاط با دیوارهای چوبی بسیار کهنه و کج، که آنسویش یک راه خامه به نظرمی رسید که هر دو طرف آن را درختها پوشانیده بود۰ در سایهء یکی از آنها، شخصی دیده میشد که دراز کشیده و رویش را با کلاهش پوشانیده، مثل آن که به خواب رفته باشد۰ مسافر به خوابیده نزدیک شد و سلامش داد، او نیز سلام را با اشارهء سر پاسخ گفت.

مسافر: من با اسب و سگم از تشنه گی میمیریم!

خوابیده: آنجا، در پشت سنگها چشمه است۰ بروید، هر قدر خواسته باشید بنوشید! مسافر با اسب و سگش رفتند، نوشیدند و نوشیدند تا که بحال آمدند۰

مسافر: از این که اجازه دادید آب بنوشیم، خیلی سپاسگزارم!

خوابیده: هر وقت خواسته باشید می توانید بیایید؛ از دیدن شما خوشحال خواهم شد!

مسافر: ممکن است بگویید اینجا چی نام دارد؟

خوابیده: اینجا بهشت نام دارد!

مسافر: بهشت؟ دربان درب مرمرین به ما گفت که آنجا بهشت است!؟

خوابیده: نی، نی، آنجا بهشت نبود، دوزخ بود۰

مسافر: پس چرا به آنان اجازه میدهید که از نام شما سوء استفاده کنند؟ این همه اطلاعات دروغ و فریبنده، ممکن آدم را به گمراهی وحشتناکی بکشاند!

خوابیده: نی، اینطور نیست، در اصل آنانند که خدمتهای بزرگ را به ما انجام میدهند؛ در نزد آنان کسانی باقی میمانند که استعداد خیانت به بهترین دوستان شان را دارا هستند . . .

 

 

 

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

www.esalat.org