یکشنبه، ۲ جنوری ۲۰۱۱



عبدالصمد ازهر

۲ جنوری ۲۰۱۱

 

با تقدیم سلام ها،

نوشتۀ ضمیمه، یک بحث و کاوش دنباله ‌دار است که در پاسخ به بهتان هایی که از جانب نصیر مهرین در یک نوشتۀ دنباله دارش در سایت کابل نات علیه من و جناح پرچم ح.د.خ.ا. بعمل آمده بود، نوشته ام. این نوشته صرفاً دفاعیه نه بلکه در عین زمان پاسخی است به بسیاری پرسش هایی که در اذهان پژوهشگران و تاریخ نویسان، به شمول یگان عضو سابق ح.د.خ.ا. وجود داشته است. امیدوارم آنانی که به اشتباه رفته بودند با نشان دادن شهامت اخلاقی به تصحیح اشتباه بپردازند.

با تجدید احترامات،

عبدالصمد ازهر

بخش ۳

 

مصاحبه های آقای داؤد ملکیار:

از قول پاچاگل سرباز قوماندان امنیۀ کابل:

 

"شخصی از وطنداران فیض محمد وزیر داخله نزدم آمد و شکایت کنان نالید که در برابر خدمت خود پاداش وعده شده را دریافت نکرده است. به او از طرف فیض محمد وزیر داخله وظیفه سپرده شده بود که یک نامۀ جعلی را تهیه نموده و در جایی به منزل مولوی سیف الرحمن بگذارد که نشاندهندۀ رابطۀ او با دولت پاکستان برای خرابکاری باشد. شخص مذکور وظیفۀ محوله را انجام داده بود. (این همان "سندی" است که محمد حسن شرق صفحۀ ۱۲۰ "کرباس پوشان برهنه پای"، از آن یاد میکند.)

قوماندان امنیه پس از شنیدن آن سخنان، او را با خود نزد وزیر داخله برده است. وزیر با دیدن شخص مذکور، دست و پاچه شده، مجالی نمیدهد که او نیز لحظاتی در اطاق کار او بنشیند. به او می گوید، که تو اینجا چه می کنی، حالا از ینجا برو. من ترا در یک وقت دیگر می بینم. "

خواننده گان محترم توجه فرمایند و این متن را بصورت دقیق بخوانند. خلق کننده گان چنین داستان ها واقعاً خواننده گان را احمق تصور کرده بر ریش شان می خندند. گیرم که پاچا سرباز از روی ساده اندیشی یا ترس چنین بیاناتی داده هم باشد، راویان آن به کدام منطق آن روایت را به خورد مردم میدهند؟ شادروان فیض محمد زنده نیست تا سرباز را رو سیاه میگردانید. این بیچاره پاچا سرباز (ما او را بنام پاچا سرباز می شناختیم نه پاچاگل سرباز) که اصلاً افسر قوای هوایی بود، چند ماهی قوماندان امنیه بود و به علت بی کفایتی از آن وظیفه سبکدوش گردید. بناءً از قدیر و فیض محمد رنجیده خاطر گشته بود. این مصاحبه با وی در حالت خاص روحیش انجام گردیده است که در حالت ترس، با درک موقف و خواست مصاحبه کننده ودر اغتنام فرصت برای انتقام گیری از فیض محمد، به چنین اظهارات مبادرت ورزیده است. آقای داؤد ملکیار در جریان تلاشش برای یافتن مقبرۀ میوندوال، از طریق دوستش با سرباز معرفی میشود و بعد از آنکه سرباز را گیر می اندازد اورا در حالتی قرار میدهد که مقبرۀ میوندوال را برایش نشان دهد. (۱) سپس با استفاده از همین وضع و حالت روانی سرباز، با او مصاحبۀ حضوری یا بعداً تلفونی نیز انجام میدهد.

مطابق ادعا این مصاحبه ها ثبت شده گی استند. وقتی دو آدم با دو نام، عین حکایت را با تفاوت اندک در متن، گزارش میدهند؛ خواننده تعجب میکند که کدام شان راست میگوید؟ یک بار این حکایت از زبان پاچا سرباز و بار دگر در بخش هفتم از زبان پاچاگل وفادار بیان گردیده است. تحلیل مسلکی من مرا به این احتمال میبرد که داؤد ملکیار یا مهرین و یا هر دو یک داستانی از زبان پاچا گل نامی خلق کرده اند و در زمان بکار برد آن داستان یکبار نام پاچا سرباز به یادشان آمده و از زبان او آن جعلیات را نوشته اند و در جای دگر که باید باز هم از آن داستان بهره میگرفتند نام پاچاگل وفادار به یاد شان آمده با تغییراتی در داستان، از نام او حکایت نموده اند. سخنانی را که از نام وفادار گفته شده، در بخشی که مصاحبه اش در آن نقل گردیده، خواهیم دید.

در مورد نامۀ کذائی مرستیال عنوانی برادر زاده اش عصمت الله امینی:

نامه چنین گزارش داده شده است:

"ارجمند بیگناه بیچاره ام داکتر

من با خارج تماس گرفتم و تفصیل تمام داستان خود ساخته دروغ آنها را به دگر جنرال نذیر خان لوژستیک فرستادم که به داؤود خان بدهد. ممکن آن جنرال از ترس اوراق را ندهد چون اوراق مذکور بسیار مهم و وصیتنامۀ من بود. باید بخاطر داشته باشی که پسان آنرا تسلی خودتان و هدایت های که داده ام از جنرال مذکور بگیرید. من تمام مسؤلیت را بدوش خود گرفتم، برای اینکه شما ها آزاد شوید. و من درین کار مقصر نیستم، زیرا این یک پلان برانداختن و برباد و ازبین بردن برای داؤد خان بود. یعنی دوستان قوی او را گم کردن که وقتی به او دست درازی کردند زیر پایش خالی باشد. از همۀ تان برای زجر و شکنجه و تکلیفی که کشیده اید معذرت میخواهم و از هیچ کدام تان آزرده نیستم. زیرا طاقت کردن فوق طاقت بشر بود.

داود احمق نفهمید، با مشت به بینی خود زد"

با علم من برینکه خان محمد خان تا مرحلۀ اعترافات مفصل، شکنجه نه شده بود، درین مورد احتمالات ذیل وجود داشته میتوانند:

- نامه جعلی است و آنرا عصمت الله امینی به خاطر توجیه اعترافش بر ضد مرستیال ساخته است. آیا خان محمد خان از توقیف برادر زاده اش اطلاع داشت؟ آیا او میدانست که برادر زاده و اقاربش علیه او اعترافاتی نموده اند که می نویسد: "از هیچ کدام تان آزرده نیستم. زیرا طاقت کردن فوق طاقت بشر بود". اضافه بران، تا جایی که من میدانم در آن گرماگرم قضیه چنین امکانی وجود نداشت. به خاطری که این زندانیان در توقیف انفرادی با در های مقفول و محافظی که نه حق ترک محل پهره داری را داشت و نه حق صحبت کردن را، قرار داشتند و مدیر و افسران محبس به صورت متداوم این دهلیزها و اتاق هارا زیر نظر داشتند. درین حالت مرستیال نه امکان مطلع شدن از هویت یا اعتراف دیگران را داشت و نه امکان نوشتن و فرستادن نامه به نذیر سراج یا برادر زاده اش را.

- هرگاه با پذیرش کدام احتمال بسیار زیاد ضعیف قبول کنیم که مرستیال معجزه کرده که در آن حالتی که فضا چنان بود که هرکس از سایۀ خود هم می ترسید و هراس داشت مبادا مورد شک واقع و در قضیه پیچانیده شود، هم از اعترافات خبر شده و هم توانسته نامه ها یی بفرستد؛ در آن صورت اوست که بعد از متوجه شدن به عواقب اعترافاتش و پیچانیدن شمار زیاد نظامیان و غیر نظامیان در قضیه، در صدد تبرئۀ خویش در برابر اقارب و مربوطین خود و وانمود نمودن اینکه گویا این اعترافات به منظور رهایی آنها بوده، برامده است.

- اگر مطابق ادعا، مرستیال بخاطر رهایی اقاربش مسئوولیت را بر دوش گرفته و اعتراف نموده بود، ضرورتی به آن نام نویسی طولانی و در بلا دادن آنهمه مردم دگر چه بود؟

یک نقطۀ قابل دقت دگر نیز درین نامۀ کذایی وجود دارد: جعل کننده چون می دانست نامه ای برای نذیر سراج وجود خارجی نداشته لذا پیش از پیش در نامۀ جعلی این جمله را افزوده است که "ممکن آن جنرال از ترس اوراق را ندهد" و قرار گفتۀ خود امینی، جنرال نذیر نیز از وجود چنین نامه ای اظهار بی اطلاعی نموده است.

بخش گواهی دگر جنرال عبدالرزاق خان قوماندان سابق قوای هوایی و مدافعۀ هوایی، چنین آغاز گردیده است:

"شام بود که چند نفر با موتر جیپ آمدند. سه تن پولیس که با صمد ازهر یک جا بودند، به وسیلۀ موتر جیپ ما را به وزارت داخله بردند. وقتی به "منار علم و جهل" رسیدیم، موتر را توقف دادند و با بی سیم، مخابره کردند که ترتیبات بگیرید که مهمانان میایند و برای پذیرایی حاضر باشید. مرا به وزارت داخله بردند".

این قسمت اظهارات عبدالرزاق خان نادرست است. زیرا او، مرستیال و میوندوال توسط اشخاص دیگری به ارگ برده شده بودند. بعد از آنکه قدیر خان هیأت های تحقیق را با سراسیمه گی تعیین نمود، در حالتی که وزارت داخله را ترک می گفت هدایت داد هیأت ها همین حالا به ارگ رفته متهمین مربوط خودرا به غرض تحقیق به وزارت داخله بیاورند.

من در زمرۀ کسانی بودم که متهمین را از ارگ به وزارت داخله آوردیم. هر کسی که اورا از خانه تا ارگ برده، ضرورتی نداشت از منزلش که در فاصلۀ کوتاهی از ارگ در مدخل وزیر اکبرخان مینه قرار داشت، از راه منار علم و جهل که در دهمزنگ موقعیت دارد، عبور کند. راه میان ارگ و وزارت داخله هم از آن منار نه میگذرد. یقیناً با کبر سن و گذشت زمان، تشوشات فکری باعث چنین اغلاط گردیده باشد. و یا آنقدر صمد ازهر را در گوش او فرو برده اند، که او هر کسی را در چهرۀ صمد ازهر به یاد می آورد.

مهرین در قسمت منابع و توضیحات همین بخش نوشته است که جنرال نذیر سراج، دستگیری اورا توسط غلام حیدر رسولی ذکر کرده است. (۲) اما مهرین قصداً آنرا اشتباه احتمالی هنگام نگارش میخواند.

در ارتباط به بخش های بعدی اظهارات عبدالرزاق خان، اگر از مقداری مبالغه بگذریم، حرفی برای گفتن ندارم، به استثنای این مطلب که گویا اعتراف و پشیمانیش را مستنطق نوشته و او امضا کرده است. این ادعا به هیچ وجه درست بوده نه میتواند. یک مستنطق، هر قدر نادان هم باشد،اعتراف متهم را خودش نه مینویسد. اگرعبدالرزاق خان دلیلی برای نوشتن اعتراف می پالید، بهتر بود میگفت تحت فشار چنین و چنان را نوشتم.  

من قبلاً از موجود بودن بدرفتاری هایی در ارگان های امنیتی کشور یادآوری نموده ام. در مورد میوندوال صد در صد ودر مورد مرستیال ۹۹ در صد مطمئنم که طرف بدرفتاری قرار نگرفته اند. اما اینکه با عبدالرزاق خان، عبدالسلام خان ملکیار یا دگران چه پیش آمدی صورت گرفته است، من نمیدانم. بدرفتاری را نه تائید و نه رد نموده میتوانم. اما با برخی از ادعا های عبدالسلام ملکیار موافق بوده نمی توانم. ببینید از آغاز تحقیق چنین حکایت میکند:

"تحقیق از نوشتن شهرت مکملۀ من که باید به مستنطقین می نوشتم آغاز گردید. . .

در همین وقت بود که یک قفاق شدید در رویم خورد و باقی سیاه یک سیلی محکم به روی من زد.

من شوکه شدم. حیران شدم که چرا سیلی زدند. در اینوقت بود که ضابط ِامر فیض محمد (وزیر داخلۀ وقت) که او هم از شنوار بود، با طمطراق بسیار خشن و رذیلانه رو به من نموده گفت، که خود را چی فکر کردی، ما درینجا صدراعظمان مملکت (منظور اعمال شکنجه در حق میوندوال بوده است) را زیر پا لگد کوب می کنیم. تو چه یک صاحب منصب "چلر" استی بر ما انتقاد میگیری؟ "

آیا چنین ادعایی برای یک خوانندۀ جدی و یک پژوهش گر دقیق قابل پذیرش بوده میتواند؟ آیا کدام مستنطقی، متهم را به مجرد فراغت از نوشتن شهرت مکمله، سیلی میزند یا تحت لت و کوب میگیرد؟ آنهم مستنطقی چون عبدالباقی دارای تحصیلات ماستری پولیس در آلمان و مشهور به قانونی بودن، و در اثنایی که عبدالسلام خان در حیرت است که چرا سیلی می خورد، ضابط امر فیض محمد گویا آن لاف های بلند بالا و حرف های بی ادبانه را میزند.

به همگان واضح است که هر ضابط امر همواره چون سایه با آمر خود بوده لحظه ای از او دور نه میباشد و حق رفت و آمد و مداخله در چنین ساحات را ندارد. اما فیض محمد گرچه آدم نظامی بود، مگر مقام وزارت داخله یک مقام ملکی بود و این مقام برای خود مدیر قلم مخصوص یا آمر دفتر داشت نه ضابط امر. در آن زمان داشتن بادیگارد هم معمول نبود. معلوم نیست این ضابط امر من دراورد از کجا شده بود؟ علاوه بر آن من که همواره در تحقیق میوندوال موجود بوده ام، چنین اشخاص اصلاً جرأت دور خوردن به آنسو را نداشتند چه رسد به چنین لاف و گزاف. میوندوال چنان هیأت بی دهن و زبانی نداشت که هرکسی بیاید و اورا لگد بزند (چنانکه خواهیم دید از زبان وحید عبدالله نیز روایت شده که او هم میوندوال را لگد زده است) . فکتورهای مرور زمان و حالت روانی خاصی که با یاد آوری حوادث نامطلوب دست میدهد، کبر سن و علاقه مندی همکاری با پسرش (داؤد) برای دست یافتن او به هدفی که بخاطر آن مصاحبه ها را انجام میداد؛ باعث خلق چنین توهمات شده خواهد بود. اگر یک فرضیۀ ضعیفی را بپذیریم که شخصی به دلیلی از دلایل به آن اتاق تحقیق آمده باشد، و واقعاً کدام بی ادبی کرده باشد، مربوط به شخصیت و آداب معاشرت همان شخص بوده و باز هم باور کرده نمی توانم در رابطه با صدراعظمان حرفی زده باشد.

معلوم است آقای داؤد ملکیار از روابط پدر- پسری برای تائید نقاط مورد نظرش استفاده برده است. بایست به شکلی از اشکال فیض محمد وزیر داخله را دخیل می ساخت. به همین خاطر یک بار با خلق حکایتی از ضابط امر او و بار دیگر با نمایش تمایل عبدالسلام ملکیار به اعتراف، که گویا باعث گردید تمام هیأت تحقیق و وزیر داخله آنجا حاضر شوند، نام اورا برجسته ساخته است. داؤد ملکیار همچنان خواسته است از زبان کسی شکنجه های غیر معمول را مثل تاب دادن ریسمان در آلت تناسلی وخصیه ها، ثبت کند. این آرزوی شان نیز از طرف قبله گاه محترم شان، برآورده گردیده است. در حالیکه این ادعا را رد میکنم، خاطر نشان می سازم که این نوع شکنجه ها تا زمان برسر قدرت آمدن به اصطلاح مجاهدین، اصلاً در کشور ما ناشناخته بودند.

جنرال ملکیار از به کار برد دنده های برقی زیاد شکایت نموده است. آن دنده های برقی که از طرف دولت آلمان به پولیس افغانستان کمک شده بود، دارای قدرت ناچیز و صرف برای ترسانیدن بود که معمولاً بایست درپراگنده ساختن مظاهرات، مورد استفاده قرار میگرفت. با تماس به بدن شخص، یک جریان ناگهانی تولید میکرد که باعث وحشت و عقب روی مظاهره چی میگردید. این دنده ها در زمرۀ وسایل شکنجه شمرده نه می شدند، در غیر آن دولت آلمان بر مبنای قوانین بین المللی مجاز نبود آنها را در دسترس دولت افغانستان قرار دهد. با وصف این تذکر، هیأت تحقیق مجاز نبود از آن در استنطاق بهره گیرد. شوک های برقی قوی و خطرناک، آنهایی بودند که پسانتر در زمان قدرت حفیظ الله امین از طرف دستگاه اگسا با بکار برد تلفون های صحرایی ابداع گردیدند.

جناب عبدالسلام ملکیار لست طویلی از هیأت تحقیق شان ارائه میدهد. در حالی که هیأت های تحقیق معمولاً سه نفری بودند.

در پایان بخش سوم، نوشتۀ آقای مهرین، "برداشت ها" ی نویسنده را می خوانیم. تا جایی که به میوندوال و مرستیال مربوط می شود، توضیحاتی ارائه نموده ام و در ادامۀ نوشته هایم مطالبی بیشتر در زمینه آمدنی اند. عجالتاً با رد شکنجه در حق میوندوال و مرستیال، به توجه می رسانم که به کاربرد کلمات "بیشرمانه ترین و رذیل ترین" را در برداشت شماره ۴، دو راز ادب و مقام یک نویسنده، مورخ یا ژورنالیست می یابم. در اشاره به برداشت شماره ۵ نویسنده، مکرر می نمایم که چون بنده شاهد اعتراف بدون شکنجۀ مرستیال بوده ام، پس اگر آن نامه، که ۹۹ در صد به جعلی بودن آن اطمینان دارم، با پذیرش امکان یک فیصد جعلی نباشد، در آن صورت وی پسانتر به عمق و ابعاد خطرناکی که از اعترافاتش ناشی شده میتوانند، متوجه و به عذاب و ندامت گرفتار گردیده برای توجیه اعترافش، شکنجۀ فوق طاقت بشری را عنوان کرده است.

ادامه دارد . . .

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

 (۱) داؤد ملکیار: کوشش های تشخیص محل دفن میوندوال، سایت کابل نات، شماره ۱۲۳ مورخ ۰۱. ۰۷. ۲۰۱۰

 (۲) دگرجنرال نذیر کبیر سراج. رویداد های نیمۀ دوم سدۀ بیست در افغانستان ص ۸۵. چاپ دوم. پشاور ۱۳۸۴. انتشارات میوند

 

 

 

بخش ۲

 

مبصرین و پژوهشگران اندرین باب چه گفته اند و چرا گفته اند؟

کسان زیادی از آنهایی که بر تاریخ معاصر کشور نوشته اند، به نحوی از انحا به این موضوع پرداخته اند. یک برخی قابل توجه این نوشته ها در فضای جنگ سرد، مخالفت عقیدتی، در ضدیت با ح.د.خ.ا. و در چهارچوب راه اندازی تبلیغات منحرف کننده، عرض وجود کرده اند. آقای نصیر مهرین آخرین مُهره درین زمره و اولین کسی است که تلاش کرده به آن اتهامات و تبلیغات سیاسی، رنگ پژوهشگرانه و ظاهر تحقیق علمی و تاریخ نویسی بدهد.

آقای مهرین قبول زحمت فرموده، با گرداوری ادعاها، روایات و افواهات "پژوهش هایی" به عمل آورده ماحصل کارش را درشماره های ۱۱۴ تا ۱۲۹ سایت نشراتی کابل نات منتشر ساخته است. در عین زمان و در عین شماره ها، نوشته هایی از محترمان دگری نیز در ارتباط موضوع انتشار یافته اند. به خاطر آنکه هیچ پرسشی بی پاسخ نماند، به یکایک این نوشته ها و ادعاها خواهم پرداخت. مبصرین و تاریخ نویسانی (؟) که قبلا ً به موضوع بصورت سطحی یا جدی تماس گرفته اند، نیز در لابلای این نوشته، پاسخ‌ هایی برای خود خواهند یافت. در یکی از بخش های نهایی "آثاری" را هم مرور خواهیم کرد که با این موضوع تماس گرفته اند.

آقای نصیر مهرین در بخش اول نوشته اش، از انتشارات رادیویی و اعلامیه های دولت در مورد دستگیری، اعتراف و انتحار میوندوال یادآور شده، از همان آغاز سخن با توسل به "شایعات"، به داوری نشسته حکم میکند که به دلیل "وابسته گی پرچم و داؤد به اتحادشوروی"، و به این دلیل که گویا چون میوندوال مانند پرچم و داؤد به اتحاد شوروی وابسته نبود، باید از بین برده می شد؛ و باز هم با اتکا بر شایعه حکم میکند که بقیه دستگیر شده گان نیز به عنوان نیروی بالقوه مخالف با شوروی، بنا بر لزوم دید سیاسی منافع اتحاد شوروی از میان برداشته شده اند. در حالیکه هنوز در آغاز کلام است از "همان شکنجه ها و قصد دریافت مدارک جعلی" سخن میگوید، گویی در آن باره تحقیقش را به خواننده قبلا ًپیشکش کرده، که به "همان" اشاره میکند.

به این پراگراف ها توجه نمایید:

"در جریان همان شکنجه ها و قصد دریافت مدارک جعلی است که خبر مرگ محمد هاشم میوندوال انتشار یافت. بازتابی که انتشار خبر کودتا و متعاقب آن مرگ میوندوال در جامعه برجای نهاد، نخست در گسترۀ شایعات مشهود بود. شایعات حاکی از آن بودند که جناح پرچم که در کودتا و دولت جمهوری سردار محمد داؤود خان نفوذ قابل ملاحظه یی داشتند، با استفاده از فرصت به قلع و قمع نا وابستگان به شوروی و مخالفین با آن کشور دست یازیده اند. محمد هاشم میوند وال طی زمانی که سمت صدراعظمی داشت، در تابعیت از سیاست دربار سلطنتی، سیاست مخالفت آمیز با شوروی نداشت. اما از نظر سیاسی و عقیده یی به اتحاد شوروی مانند خلق و پرچم در هیچ صورتی وابسته نبود. شایعه این را نیز گمان را نیز حمل نی کرد (؟) که بقیه دستگیر شده گان که به عنوان نیروی بالقوه مخالف با شوروی در نظرگرفته می شدند، بنا بر لزوم دید سیاسی منافع اتحاد شوروی از میان برداشته شده اند.

گذشته ازین بازتاب ها؛ توقیف و مرگ میوندوال به ادعای وابستگی داؤود خان به شوروی و داشتن دست دراز جناح پرچم بیشتر صحه گذاشت. (؟) "

این نظر را آقای مهرین بدون ذکر مأخذ از میر محمد صدیق فرهنگ اقتباس کرده است. فرهنگ مینویسد:

". . . از مطالب بالا و اطلاعات و شایعات متفرق دیگر این نتیجه بدست می آید که میوندوال و بعضی از هم زندانیان اوبه اشارۀ دولت شوروی، مساعی پرچم و اجازۀ سردار محمد داؤد، دستگیر و استنطاق شدند. . . " (۱)

همان گونه که قبلاً تذکر داده شد، گذشتۀ استبداد در کشور ما چنان ناباوری را نسبت به اعمال دولت ایجاد کرده بود، که به مشکل می شد بر صحت گفتار و ادعاهای آن باور کرد. چنانچه بنا بر همین دلیل من هم مانند دیگران در مورد مرگ میوندوال شک کرده بودم. اما شکوک را نه میتوان و نباید با ارائۀ شایعات و پیش داوری ها زدود.

هیچ کسی ازین انکار نه میکند که تا حدودی یک نوع نزدیکی فکری میان حزب دموکراتیک خلق افغانستان و اتحاد شوروی وجود داشت (همانگونه که میان کشورهای در راه رشد غیر سرمایه داری و کمپ سوسیالیستی، میان طرفداران سرمایه داری لبرال و امریکا، و یا در پیمانۀ انتها پسندانۀ آن آنگونه که میان ناسیونالیست های افراطی و فاشیسم، میان شعله ای ها و مائوئیسم سابق چین، میان "مجاهدین" و پاکستان، میان "طالبان" و "القاعده"، میان بنیاد گرایان سنی و عربستان، میان نهایت گرایان شیعه و رژیم آخوندی ایران وجود داشته است). این هم بر همگان واضح است که داؤد خان که در عکس العمل در مقابل ابا ورزیدن امریکا از کمک برای انکشاف افغانستان، به خاطر بدست آوردن کمک به اتحادشوروی رو آورده، و از برکت این کمک ها انکشافات بالنسبه قابل توجهی در حیات اقتصادی و اجتماعی کشور ایجاد گردیده بود؛ در دوستی نزدیکتر با شوروی نسبت به غرب واقع گردیده بود. اما نه میوندوال، همان گونه که مهرین نیز معتقد است، ضد شوروی بود و نه دلیلی وجود دارد که شوروی خواهان از بین بردن او بوده باشد. همچنان نه حزب دموکراتیک خلق افغانستان کدام منفعتی در نبود میوندوال داشت و نه داؤد خان که به رغم خودخواهی و خصلت دیکتاتوریش، آدم نهایت وطن دوست و ملی گرا بود، چنین عملی را به خاطر ارضای شوروی انجام می داد.

این طرز تفکر که کسانی شاید بالقوه در مخالفت شوروی فرض شده و بنا بر لزوم دید منافع اتحاد شوروی از میان برداشته شده باشند، نیز آنقدر ذهنی گرایانه و برخاسته از ضدیت سیاسی و آرمانی مدعیان آن است که برای خواننده جز احساس اشمئزاز و تلاش تحمیق شدن، چیزی دیگر نه میدهد.

با تأسف باید یاد آور شد که دیکتاتورانِ از خود راضی بنا بر خصلت ذاتی شان، اذهان عامه و قضاوت مردم را نه تنها اهمیت نه میدادند، بلکه به آن پرداختن را نیز برای خود کسرشأن میدانستند. ورنه اگر تصمیم می گرفتند همه اجراآت با شفافیت تام انجام گردد، و منجمله اگر در سطح پائین تر قدیرخان پیشنهادات مرا می پذیرفت، شاید بسیاری پرسش ها پاسخ می یافتند. همچنان اگر به جای نشر صرفاً یک ورق تحقیق خان محمد خان مرستیال – که محض برای تکمیل اعتراف میوندوال صورت گرفته - تمام اوراق اعترافش منتشر می شدند، خود گواه آن می گردید که اعترافاتی به آن گسترده گی نه میتوانستند با شکنجه گرفته شوند. (لست قلمدادی مرستیال خیلی طولانی و شمار توقیف شده گان نیز خیلی بیشتر از لیستی بود که آقای مهرین ارائه داشته است)

آقای مهرین ادعا میکند که روزنامۀ انیس مؤرخ ۱۰ میزان سال ۱۳۵۲ خودکشی میوندوال را توسط نکتایی اطلاع داده است. در حالیکه همین اکنون در مقابل چشمانم همین اطلاعیه در روزنامۀ جمهوریت مؤرخ ۱۰ میزان ۱۳۵۲ قرار دارد که در آن خودکشی توسط یک پارچۀ نیلونی لباس، کمربند، کوت خواب و نکتائی ذکر شده است. هرگاه کسی خواسته باشد ادعا نماید که در ابتدا خودکشی را تنها با نکتایی اعلان کرده اند و پسانتر به خبط خود متوجه و وسایل دیگر را برآن افزوده اند، با در نظرداشت اینکه روزنامۀ جمهوریت در سر صبح و روزنامۀ انیس در عصر روز منتشر میگردید، این احتمال که پسانتر تغییری در اطلاعیه آورده شده باشد، منتفی میگردد. آقای مهرین یا خود به چنین دستکاری پرداخته است و یا آن را از کدام منبع نامطمئن و جعل کار نقل کرده است. آقای ا. هارون عین ادعای دروغین را از زبان رادیو و به تاریخ ۸ میزان نوشته بود. (۲)

تاریخ نویسی با دعوا نویسی و تبلیغ سیاسی تفاوت دارد. وقتی یک مورخ از اصول اساسی تاریخ نویسی که بر پایۀ بکار برد متود علمی و دوری گزینی از ذهنی گرایی، خصومت ها، تفاوت های عقیدتی یا سیاسی و شایعات یا شایعه سازی استوار می باشد؛ تخطی نماید، فاجعۀ اعتماد زدایی بر تاریخ را به بار می آورد.

نویسنده نه تنها درین بخش اول، بلکه در تمام بخش های نوشته اش، با اصرار بر شکنجه، آنهم توسط پرچمی ها برای حصول اعتراف پافشاری دارد. بارها گفته ام و باز هم مکرر میکنم که سوء رفتار با متهمین در دستگاهای امنیتی کشور ما یک امر کاملاً معمول بوده و به همین دلیل کسی گرفتن اعتراف را بدون به کاربرد بد رفتاری یا شکنجه پذیرفته نه میتواند. اما واقعیت مسأله اینست که کسانی هم در آن دستگاه وجود داشتند که صلاحیت و توانایی مسلکی لازم را برای کشف حقایق با استفاده از متودهای علمی – فنی و قانونی داشتند. اعتراف متهم را من کشف حقیقت نمیدانم. تا زمانی که اعتراف با دلایل مثبتۀ دیگر تائید نگردد، از نظر من فاقد اعتبار است. اعترافات مفصل مرستیال در بعضی موارد شبهه بر انگیز بودند. تصور من بر آنست که در برخی از موارد اگر کسی در بدگویی از رژیم با او سری جنبانیده و یا ضرورت تغییر وضع موجود را تائید کرده بود، از طرف وی در لست توطئه گران درج گردیده بود. اعترافات او و همچنان اعتراف میوندوال و دگران بایست مورد ارزیابی و تحقیقات چندین جانبه قرار می گرفت، تا صحت و سقم اعترافات و ادعا هایی که علیه دگران صورت گرفته بود، با دلایل قوی دیگر، تائید می گردید. هرگاه شخصی که متهم به دزدی است (بر سبیل مثال) به ارتکاب دزدی اعتراف کند، تا زمانی که او با دقت کامل، زمان، مکان، وسایل به کار برده شده و نوعیت اموال دزدی شده را و اینکه این اموال فعلاً در کجا قرار دارند، توضیح داده نتواند؛ آن اعتراف فاقد اعتبار میباشد.

با تأسف که مرگ میوندوال، امکان چنان تحقیقاتی را، که باید صورت می گرفت از میان برد. در مورد اعترافات مرستیال، که هیأت جداگانۀ تحقیق داشت، باتأسف چنین کاوش هایی به عمل نیامد و یا فرصت آن برای شان داده نشد.

در پاراگراف اولی نقل شده در بالا از نوشتۀ آقای مهرین، این ادعا نیز به میان آمده که "جناح پرچم در کودتا و دولتِ داؤد نفوذ قابل ملاحظه داشت."

اشتراک جناح پرچم در کودتای محمد داؤد نیز یکی از "اغلاط مشهوره" می باشد. حقیقت قضیه این است که در طول زمان آماده گی به خاطر کودتا، برای عده ای از نظامیان منسوب به جناح پرچم ح.د.خ.ا. (البته بدون آنکه آن‌ ها را به مثابۀ پرچمی شناخته باشند) پیشنهاد اشتراک صورت گرفته بود. اما بنا بر پرنسیپ وضع شده، نظامیان مذکور از قبول آن اجتناب ورزیده بودند. از آن میان صرفاً شادروان فیض محمد شاید در فضایی قرار گرفته بود که رد کردن برایش دشوار بوده و بدون اجازۀ سازمان مربوط، در کودتا اشتراک ورزیده بود. اینکه سر و کلۀ یک عده از اشتراک کننده گان در کودتا، پسانتر در میان پرچمی ها پدیدار گشت؛ بر میگردد به سال‌ های بعدی که آن‌ ها راه سیاسی شان را انتخاب و به سازمان های مربوط به جناح های خلق و پرچم ح.د.خ.ا. پیوستند. همین امر- دیدن بعدی بعضی از این چهره ها در جناح پرچم- نزد بسیاری نویسنده گان و محققین چنین پنداشته شد که آنها در زمان کودتا هم پرچمی بودند و این تصور را ایجاد نمود که حضور جناح پرچم در کودتای داؤدخان چشمگیر بوده است. این اشتباه حتی از جانب محققین برخاسته از ح.د.خ.ا. نیز بنا بر دور بودن شان از عرصۀ کار در میان نظامیان، صورت گرفته است. البته این موضوع بر همه آشکار است که بعد از پیروزی کودتا، بنا بر پروگرام مترقی اعلان شده از جانب داؤدخان، جناح پرچم تصمیم گرفت با دولت او همکاری نماید.

آقای مهرین در شماره ۳ پاورقی بخش اول می نویسد:

"آقای داؤود ملکیار، طی تشبثات گره گشایانه پیرامون مسأله میوندوال، در پای صحبت مستقیم چند تن از قربانیان آن توطئه نشسته و با برخی از مجریان و مسؤولان توطئه نیز تماس های تلفونی گرفته و یا شخصاً با آنها در برابر چشمان کمرۀ فلمبرداری به گفت و شنود پرداخته است. پنداشته می شود که اتکأ به دستاوردهای ایشان، گمانی برای ابراز یک نظر قاطع برجای نمی نهد (؟)، که شبکه یی برای حبس و سرکوب برخی از نخبه گان که موافقت سردار داؤود خان را نیز با خود داشت، یک عده از انسانهای بیگناه را حبس و اعدام کرده است".

آقای مهرین اگر ادعای تاریخ نویسی داشت نه می بایست از آغاز کلام به پیش داوری می پرداخت و کسانی را به نام مجریان و مسئولان توطئه یاد میکرد.

در بارۀ اسناد ارائه شده توسط آقای داؤد ملکیار و چگونگی به کار برد آن در ادامۀ این سیاه مشق، حرف های زیادی برای گفتن خواهم داشت و ماهیت و شیوۀ هدف گیرانۀ مصاحبه ‌ها و چگونه گی استفاده از آنها را برملا خواهم ساخت.

بخش دوم نوشتۀ آقای مهرین به جناب محمد حسن شرق و کتاب "کرباس پوشان برهنه پا" اختصاص یافته است. در نقد محتویات کتاب در ارتباط به میوندوال، با منطق ضعیف و جانبدارانه برخورد شده است که البته دفاع از آن وظیفۀ نویسندۀ آن است. اما چند نقطۀ قابل تأمل را در مجموع این بخش دوم قابل یادآوری دارم:

- با حفظ احترامی که به جناب دکتور محمد حسن شرق دارم، با این برخی نوشتۀ شان که ". . . اما در عمل رفقای محترم ببرک کارمل آنچه می توانستند و یا توانستند تبلیغ میکردند که این کودتا از طرف پیروان پرچم صورت گرفته است" موافق نه میباشم. همان طوری که قبلاً متذکر شدم، اشتراکِ صرفاً یک نفر پرچمی در کودتا، آنهم با تصمیم شخصی اش، نه به مفهوم اشتراک پرچم در کودتا بوده می تواند و نه به این مفهوم که آن کودتا از طرف پرچمی ها صورت گرفته بود. چنین ادعا و تبلیغی هم وجود نداشته است. آنچه وجود داشت این بود که پشتیبانی کامل از رژیم، چنان فضایی را خلق کرده بود که منسوبین پرچم رژیم را از خود می دانستند و به نفع آن تبلیغ میکردند. ممکن است همین امر چنین برداشتی را سبب شده باشد.

- از نظر یک پولیس مسلکی، اگر اطلاعاتی در مورد کودتا وجود داشت و حتی اگر سندی هم از خانۀ سیف الرحمن وکیل به دست آمده بود، باید موضوع تحت تعقیب جدی قرار میگرفت تا اسناد و دلایل کافی جمع می شدند. زیرا بعد از تحقیق معلوم گردید توطئه در مرحله ای قرار نداشت که باید به فوریت علیه آن اقدام می شد. اما از نوشته هایی که حالا صورت میگیرند بر می آید که میوندوال از مدتی تحت تعقیب قرار داشته است که این امر باید ناشی از شبهات و اطلاعاتی نزد مقامات بوده باشد. سپس با اعتراف سیف الرحمن آن شبهات به یقین مبدل گشته و منجر به تصمیم گرفتاری ها گردیده خواهد بود.

- در حالاتی که دلایل کافی وجود داشته باشد، انتظار کشیدن برای لحظه ای که کودتاچیان به عمل بالفعل دست بزنند، نیز نادرست است و در هیچ کشوری تا اقدام عملی کودتا چیان منتظر نه می نشینند. به خاطری که نتایج ناگواری داشته میتواند. ما دیدیم که دکتور نجیب الله با داشتن اطلاعات و دلایل کافی مبنی بر تصمیم کودتا از جانب شهنواز تنی، تا لحظۀ آغاز عملی کودتا انتظار کشید، که این انتظار از یک سو باعث تلفات و ویرانی های زیاد شد و از سوی دیگر این احتمال هم بعید نبود که کودتا چرخشی به نفع کودتاچی اختیار نموده به موفقیت می انجامید. در جهان امروز شاهد آنیم که در مبارزه علیه تروریزم، اطلاعات و دلایل ابتدائی را نیز به منظور جلوگیری از تباهی و خسارات، برای توقیف شخص مورد اشتباه کافی میدانند. این کار از لحاظ اصول درست نیست، ولی در مقایسه با خطراتی که از تساهل و تأخیر برای جامعه پدیدار گشته میتوانند، قابل قبول دانسته می شود.

- با اشاره به این قسمتِ انگیزه های میوندوال برای کودتا در نوشتۀ جناب شرق که "میوندوال قبل از سرطان ۱۳۵۲ برای سرنگونی نظام شاهی با تعدادی از جنرالهای ناراضی اردو فعالیت های مخفی را جهت کودتا سازمان داده بودند. . . " قابل تذکر میدانم که از طرف عده ای دیگر نیز مطالب مشابهی در زمینه ذکر بیان گردیده اند.

عبدالصمد غوث در "سقوط افغانستان" نوشته است: "واضح است که کودتای میوندوال علیه حکومت سابقه که در رأس آن موسی شفیق قرار داشت، تنظیم گردیده بود. پس از رویکار آمدن داؤد او کوشش کرده بود که رفقای خودرا برانگیزد تا گلیم کودتا را جمع نمایند. مگر برخی از دوستان او بر ضد حکومت نو بودند و دیگران این تشویش را داشتند که دوستی داؤد با کمونیست ها حالتی را پیش می آورد که به زیان آنها خواهد بود. آنها راه های علاج را جستجو میکردند. پیش از آنکه جمهوریت ریشه بگیرد، باید آنها اقدام نمایند. میوندوال پیش از آنکه مصروف دسیسه بود، راه دیگری را نمی یافت و شاید به ناکام با آنها موافقه کرده بود. و صحبت های میوندوال با دوستانش که در نوار ثبت شده بود این گمان را تقویه میکند که در زمان دستگیری او با دسیسه کاملاً همراهی داشت. بسیاری از اسناد آنها و اعترافات برخی از دسیسه گران نمایانگر دخالت پاکستان هم در موضوع بود.” (۳)

- آقای مهرین به استناد نوشتۀ مصطفی رسولی می نویسد که: "او در عراق بود که کودتای ۲۶ سرطان پیروز شد. خلیل الله خان خلیلی که در آن هنگام سفیر افغانستان در عراق بود، با شم سیاسی و چشمۀ اطلاعاتی که در اختیار داشت، به میوندوال توصیه نموده بود که از رفتن بافغانستان منصرف شود. زیرا محتمل است خطری اورا تهدید نماید. اما میوندوال نپذیرفته بود. "

اگر به شایعه استناد شده میتواند، واقعاً هم قبل از کودتای داؤدخان شایع بود که میوندوال در صدد براندازی سلطنت از طریق کودتا بود و به همین خاطر به کشورهایی چون مصر، ترکیه و عراق به قصد جلب پشتیبانی آنها سفر نموده بود. در مورد مسافرتش به عراق این هم شایع گردید که به منظور آشنایی با رموز کودتا و تقاضای پشتیبانی به آنجا رفته بود و خلیل الله خلیلی نیز درین راز شریک و وسیلۀ تماس او با مقامات عراقی بود. اما چون صرفاً یک شایعه بود و با کدام دلیل مادی تائید نشده است، نمیشود بر آن استناد کرد.

صدیق فرهنگ با نقل از لوئی دوپری و انتونی ارنولد می نویسد: "محاکمه شده گان در اخیر دورۀ پادشاهی محمد ظاهرشاه نقشه ای جهت کودتا طرح کرده بودند اما سردار محمد داؤد پیشدستی کرد و پس از بدست آوردن قدرت، حریفان را از بین برد. " (۴)

وی کمی بعد می نویسد:

"در سال ۱۹۷۳ پس از گذشتن قرارداد آب هلمند از شوری، میوندوال مسافرتی در خارج انجام داد و در ضمن آن به مسکو رفت و با مقامات شوروی که از او به عنوان صدراعظم سابق پذیرایی کردند، تماس گرفت. به گفتۀ مشاهدین امریکایی وی از مقامات مذکور استفسار کرد که اگر حزب دموکرات مترقی که وی بنیانگذار آن بود در انتخابات آینده کامیاب شده، قدرت را به دست آرد، واکنش شوروی چه خواهد بود. ظاهراً شورویان به او جواب صریح ندادند و میوندوال از آنجا به یوگوسلاویا آمد که مؤلف این کتاب در آن وقت در آنجا عهدۀ سفارت داشت. میوندوال از من تقاضای ملاقات خصوصی کرد و در ضمن شکایت از اوضاع کشور گفت که منشأ تمام نابسامانی ها شخص محمد ظاهرشاه است که هیچ کس را به کار نمی گذارد، اما خوشبختانه شاه شخص کم جرأت است و می توان او را با تهدید از صحنه خارج ساخت. سپس مرا به همکاری در تطبیق این نقشه دعوت کرد. من از او سوال کردم که در صورت تطبیق نقشه چه نظامی را برای آیندۀ کشور در نظر دارد، وی گفت جمهوریت. من به او جواب دادم که به عقیدۀ من کشور برای جمهوریت آماده نیست و اقدام درین راه اگر کامیاب هم شود به دکتاتوری نظامی منجر خواهد شد. بنا بر این صلاح مملکت در آن است که روشنفکران مساعی شان را به ایجاد دولت مشروطۀ حقیقی وقف کنند و دموکراسی را تقویت نمایند. نمیدانم در باطن با این نظر موافقت کرد یانه، اما در ظاهر چیزی نگفت و از هم جدا شدیم. " (۵)

آقای مهرین در مورد خان محمد خان می نویسد: "در حالی که خان محمد خان مرستیال از نظر طرز تفکر و علایق و سلوک خویش کاملاً به سردار داؤود خان شباهت و بیش از همه به او علاقه داشت. هیچ مدرکی در دست نیست که حاکی از روابط خان محمد خان مرستیال از نظر سیاسی و تشکیلاتی با میوندوال باشد. هیچ سند و مدرکی نیز انتشار نیافت که نشان بدهد، خان محمد خان با میوندوال در جلسۀ مشترکی حضور داشته و تدارک کودتا را می دیدند."

خان محمد خانی را که من می شناختم شباهتی به داؤدخان نداشت. خان محمدخان یک آدم خوش برخورد و مردم دار بود و بنا بر همین خصیصه توانسته بود با شمار زیادی از نظامیان و غیر نظامیانِ با تشخُص، نارضایتی و شکایت خودرا در میان گذاشته در رابطه به پلان کودتا با صراحت یا در لفافه صحبت نماید. در حالیکه داؤد خان یک آدم خُشک و روابطش با دیگران روابط حاکم با محکوم بود.

 این درست است که مدرکی حاکی از روابط خان محمدخان از نظر سیاسی و تشکیلاتی با میوندوال وجود ندارد. اما این پرسش مطرح می شود که آیا به خاطر کودتا همیشه باید میان کودتاچیان بسته گی سیاسی و تشکیلاتی وجود داشته باشد؟ آیا کسانی که با داؤدخان کودتا کردند، با او روابط سیاسی و تشکیلاتی داشتند؟ آنها مجموعه ای از دارنده گان افکار و عقاید متنوع بودند که صرفاً روی هدف اسقاط رژیم شاهی و سر قدرت آوردن داؤدخان، اتفاق نظر داشتند.

در مورد اینکه "هیچ سند و مدرکی نیز انتشار نیافت که نشان بدهد، خان محمد خان با میوندوال در جلسۀ مشترکی حضور داشته و تدارک کودتا را می دیدند. "من کاملاً با نویسنده موافقم که چنین سندی به استثنای اعترافات شان یا وجود نداشته و یا من از آن بی خبرم. گرچه صمد غوث درین جمله اش: "و صحبت های میوندوال با دوستانش که در نوار ثبت شده بود این گمان را تقویه میکند که در زمان دستگیری او با دسیسه کاملاً همراهی داشت." از ثبت آواز شان سخن زده است. اگر چنان ثبت آوازی وجود میداشت، باید در دسترس هیأت تحقیق قرار داده می شد.

- آقای مهرین پسانتر می نگارد: "تاریخچۀ حیات شاخۀ پرچم از موقف آن حزب در زمان پس از کودتای ۲۶ مبین انحلال آن به نفع دولت است. پرچمی ها نه تنها در کودتا سهم داشتند، بلکه در تهیه و ترتیب خط مشی رئیس دولت و سخنرانی های مهم او مانند خطاب به مردم سهم به سزا داشتند. چنان وضعیتی برای شوروی بسیار مزه دار بود. "

در تائید نظر نویسنده علاوه میدارم که نظریۀ انحلال حزب به نفع دولت، به خاطر کنار رفتن از برخورد دولت با حزب و به خاطر دادن اطمینان خاطر به داؤدخان، از جانب دور اندیشان در حزب مطرح گردیده بود. ایکاش جامۀ عمل می پوشید.

در مورد رد ادعای سهم پرچمی ها در کودتا قبلاً نوشتم تکرار آن لازم نیست.

اما در بارۀ تهیه و ترتیب خط مشی رئیس دولت و سخنرانی های مهم او مانند خطاب به مردم، بنده اطلاعی ندارم.

مزه دار بودن وضع برای شوروی، رد شده نمی تواند. بخاطری که آن کشور با داؤد خان در دوستی نزدیک قرار داشته سوابق همکاری گستردۀ آن کشور با افغانستان، با نام داؤدخان گره خورده بود.

ادامه دارد . . .

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- میر محمد صدیق فرهنگ: افغانستان در پنج قرن اخیر جلد دوم صفحه ۱۹ از انتشارات مؤسسۀ مطبوعاتی اسماعیلیان، چاپ صدر – قم سال ۱۳۷۱خ

۲- ا هارون: داؤدخان د کی جی بی په لومو کی د خیبر چاپولو مؤسسه ۱۳۷۳، ۶۶ م مخ

۳- عبدالصمد غوث – سقوط افغانستان، برگردان فارسی توسط محمد یونس طغیان ساکایی، از انتشارات دانش خپرندویه ټولنه – پشاور، صفحه ۲۸۹)

۴- میر محمد صدیق فرهنگ – افغانستان در پنج قرن اخیر، جلد دوم صفحه ۱۷

 ۵- همان جا صفحه ۱۷

 

 

بخش اول

 

در شماره های ۱۱۴ تا ۱۲۹ سایت وزین کابل نات یک سری نوشته هایی از خامۀ آقای نصیر مهرین تحت عنوان "کودتای نام نهاد میوندوال" به مثابۀ ادامۀ سلسلۀ "کودتاها در افغانستان"، منتشر گردیدند.

چون درین نوشته ادعاهای نادرست علیه کسانی که همانند آقای مهرین نه می اندیشند، منجمله شخص خودم، صورت گرفته بود، وسیلۀ نامۀ مختصری که بتاریخ ۲۲ نوامبر ۲۰۱۰ انتشار یافت، ادعاهای نویسنده را رد و وعده دادم در آینده به پاسخ تفصیلی بپردازم.

اینک مطابق وعده، بررسی ها و داشته های فکریم را درین رابطه در خدمت خواننده گان و پژوهنده گان محترم می گذارم. مطمئنم آنهایی که با بیطرفی و قلب و نیت پاک به مطالعه، تحقیق و تدقیق می پردازند، از لابلای این نوشته، نادرستی قطعی ادعاهای نا وارد را خواهند یافت. ببینیم که:

آیا محمد هاشم میوندوال واقعاً دست به کودتا میزد؟

آیا او واقعاً خودکشی کرد یا کشته شد؟

اگر به قتل رسیده، چه کسی می توانست اورا بکشد؟

کی ها و چرا انگشت اتهام را به سمت معینی نشانه می گیرند؟

قضیه ازین قرار بود که مولوی سیف الرحمن وکیل پیشین ولسوالی نازیان شینوار، به اتهام جاسوسی برای پاکستان، توسط نظامی ها دستگیر گردیده بود. موصوف از جاسوسی انکار نموده ارتباطش را با پاکستان در ارتباط با تدارک کودتا با اشتراک محمد هاشم میوند وال یکی از صدراعظم های سابق، خان محمد خان مرستیال و عبدالرزاق خان سابق قوماندان عمومی قوا و مدافعۀ هوایی، بیان نمود. سه نفر مذکور به تاریخ ۲۹ سنبلۀ سال ۱۳۵۲ بنا به دستور محمد داؤد خان رئیس دولت جمهوری افغانستان، توسط نظامیان کودتاچی دستگیر گردیده به کوتی باغچۀ ارگ ریاست جمهوری برده شده بودند.

هیأت هایی که از طرف قوماندان عمومی ژاندارم و پولیس – عبدالقدیر نورستانی – تعیین گردیده بودند، مؤظف شدند هر کدام، متهم مورد بازجویی خودرا از ارگ ریاست جمهوری بیاورند. متهمین به وزارت داخله آورده شدند. من با شادروان غلام فاروق یعقوبی و شادرواان نصرالله عمر خیل، برای بازجویی از میوندوال تعیین شده بودیم. وقتی اسناد را مطالبه کردیم، قوماندان عمومی - قدیر خان - گفت شما تحقیق را آغاز کنید، اسناد به دسترس تان قرار داداه میشود. با در نظرداشت آن فضای مضطرب و وحشتناک، اصرار برین که بدون اسناد چه چیزی پرسیده شده میتواند، بی لزوم بود. بناءً در د فتر خودم (در آن وقت من رئیس ارکان قوماندانی عمومی ژاندارم و پولیس بودم) در منزل دوم عمارت مرکزی وزارت (به معیار اروپا – منزل اول)، با رعایت منتهای احترام (۱) در حالی که تیپ ریکادر بزرگی بالای میز گذاشته شده و برایش ابلاغ گردید که تمام صحبت ها ثبت می شوند، صحبت های عام شفاهی در ارتباط به فعالیت های سیاسی، صحت، سفرها، ملاقات ها و امثال آن، با او صورت گرفت. چون نمی شد صحبت را بدون طرح اتهام اصلی خاتمه بخشید، در اواخر مباحثه، برایش ابلاغ شد که او به تدارک کودتا متهم است، آیا این اتهام را می پذیرد یا رد میکند؟ آقای میوندوال اتهام را نه پذیرفت. با این مباحثه و همین یک سوال شفاهی که صورت گرفته بود، آن نشست (که هنوز نمی شد آنرا بازجویی یا تحقیق نامید) خاتمه پذیرفت.

با وجود اصرار مکرر قدیر خان مبنی بر پیشبرد بازجویی از میوندوال، اورا به دلیل عدم وجود اسناد و دلایل، برای بازجویی نه طلبیدیم. تا آنکه قدیر خان اعترافات دیگران را دلیل دانسته هدایت داد میوندوال باید برای بازجویی فرا خوانده شود. بازجوییی این بار در دفتر آقای یعقوبی مدیر عمومی جنایی (واقع در عمارت یک منزلۀ عقب عمارت چهار منزله) به عمل آمد. درین شبِ بازجویی، از داشتن ارتباط با خان محمد خان و عبدالرزاق خان، انکار ورزید. که این موضعش در ورق شماره ۱۳ مورخ ۵ میزان در زمرۀ اوراقی که در روزنامه ها منتشر گردیده اند، صراحت دارد. بار دگر بتاریخ ۸ میزان برای بازجویی آورده شد. این بار در دفتر مدیر استخبارات واقع در منزل اول (منزل زمینی به معیار اروپا)، بازجویی ادامه یافت. در همین شب است که در ورق شماره ۱۴ مورخ ۸ میزان، با وجود مواجه شدن با اکرم پیلوت، هنوز اعتراف نکرده، و در ورق شماره ۱۵ همین تاریخ، بعد از استماع اعترافات مفصل دیگران، به اعتراف می پردازد.

میوندوال برخلاف مرستیال که اعترافاتش مفصل بود، ذیرکانه جواب هارا خیلی کوتاه و مختصر نوشته و فقط تا جایی میرود که مستند شده است. مثلاً بعد از مواجه شدن با اکرم پیلوت و شنیدن اعترافات مرستیال و عبدالرزاق خان، در اعترافش صرفاً از همان سه نفر نام میبرد. (۲)

بنا بر خاطرات تلخ از کارنامه های جنایت کارانۀ رژیم های جبار و با در نظرداشت بد رفتاری هایی که با یک عده از متهمین در عین قضیه صورت گرفته بود، کسی باور نمیکند با میوندوال رویۀ احترام کارانه صورت گرفته باشد. کسی این را هم باور نمیکند که او خودکشی کرده باشد. هیچ کسی در داشتن چنین شک ها ملامت نیست، به خاطری که نمونه های شکنجه های غیر انسانی وسر به نیست کردن ها توسط رژیم های مستبد، در خاطره ها زنده اند و مشکل ا ست بکاربرد رویۀ انسانی را کسی تصور نموده بتواند.

اگر گذشته را و همچنان حال را نگاه کنیم، با تأسف در می یابیم که در سده ها و مراحل مختلف، از ازمنۀ بسیار دور تا زمان ما، سرکوب دگراندیشان ودگرگونی خواهان همواره وجود داشته است:

از گذشته های دور از زمانی که مالکیت و منفعت فردی جای مالکیت و منافع همگانی را گرفت، از برده داران و اربابان رعیت گرفته تا امیران، شاهان و امپراطوران؛ سلطه و هیمنت خودرا با به کارگیری شمشیر و باروت، و انواع ظلم و ستم به شمول انواع شکنجه و وسایل ترعیب، تحکیم بخشیده اند. ای بسا رژیم هایی که به اصطلاح "جمهوری" اند، ولی عملا ًدر سرکوب جمهور (مردم) قرار دارند و ای بسا رژیم های به اصطلاح "دموکراسی"، که در آن فاصلۀ ژرفی میان "دمو" و "کراسی" وجود داشته از حقوق بشر و عدالت راستین اجتماعی در آن رنگ و بویی یافت نه میشود. اگر در باختر زمین به برده گی گرفتن ها و به صلیب کشیدن ها (توسط رومی ها)، زهر نوشانیدن ها و زنده در آتش افگندن ها (توسط کلیسا)، در کوره های آدم سوزی نابود کردن ها (توسط فاشیست های هتلری) و حتی در زمان حاضر کار برد انواع شکنجه (در گوانتانامو، ابوغریب، بگرام و امثال آن) و امحای دستجمعی (در بمباردمان های کور)، به کار برده شده یا میشود؛ در خاور زمین نیز شلاق زدن، به کار گیری انسان های زندۀ نا مطلوب در دیوارهای بزرگ به جای مواد ساختمانی (در دیوار بزرگ چین، در دیوارهای کوه‌ های شیر دروازه و آسمایی در کابل)، شق کردن با بستن دو پا بر دو اسپ و جهانیدن آن‌ها، در سیه چال ها افگندن، به دهن توپ بستن، گردن بریدن، قین و فانه کردن، میخ کوبیدن، از دست یا از پا آویختتن، وزنۀ سنگینی را در گردن آویختن، بریدن اعضای بدن، چشم کشیدن، واسکت بریدن، ناخن کشیدن، تیل داغ کردن، در کانتینرهای آدم سوزی سوختاندن و استفاده از تخنیک های معاصر به شمول شوک دادن های برقی و همچنان قتل های د ستجمعی همانند آنچه توسط پولپوت در کمبودیا، توسط حفیظ الله امین و بعداً "مجاهدین" و "طالبان" در افغانستان و توسط ناسیونالیست های صربی در سربرنیتسۀ یوگوسلاویای سابق ارتکاب گردیده؛ صورت گرفته اند.

افغانستان نه تنها ازین حکم عام مستثنا نیست، بلکه بنا بر عقب مانده گی های متعددالجوانب، استبداد در آن چهرۀ نهایت زشت و مهیب داشته است. درینجا، برادران نیز بر سر احراز قدرت یا تصرف ثروت، به جان هم افتاده همدگر را کشته اند؛ چشمان کشیده اند یا با سیخ آتشین کور کرده اند؛ آنگاه که در پی تحکیم قدرت افتاده اند چنان کرده اند که امیر عبدالرحمان کرد، حبیب الله کرد، نادر کرد و خانواده اش کرد. این امیران و شاهان که همواره خود را سایۀ خدا و مسئول تطبیق اوامر او خوانده اند، همه جنایات را تحت پردۀ پیـاده سازی اوامر الهی، با پشتیبانی تیکه داران دین انجام داده اند.

این امیران و حاکمان بنا بر همین شیوۀ حکمروایی استبدادی و توسل متداوم به ایجاد رعب و ارهاب، اتهام بندی های بی بنیاد، دروغ گویی های فاحش، و موجه نمایاندن و عادلانه جلوه دادن مجازات ها؛ چنان بی اعتبار گشته بودند که گاهی اگر اتفاقاً حرف راستی می زدند یا اقدام به جایی هم اتخاذ میکردند، با نظر شک و تردید مردم مواجه می شدند. این یک حقیقت روشن است که سیستم استبدادی، برای پیاده کردن روز تا روز و لحظه به لحظۀ سیاست و اقدامات خود به یک دستگاه طویل و عریض همسو با نظریات و اقداماتش، در مرکز و اطراف کشور ضرورت داشته است. بدیهی است که پیشبرد اهداف و مرام های ضد مردمی و ناپاک، توسط عناصر ضد مردمی و ناپاک صورت گرفته میتواند. با درک همین حقیقت، دستگاه دولتی از بالا تا پایان مورد شک و بی اعتمادی مردم قرار داشته است. درین میان انسان های پاک، متقی، مردم دوست و عدالت پسند نیز اگر در گوشه ای درین دستگاه کار کرده اند، تا زمانی که از نزدیک شناخته نه شده اند، به مثابۀ جزئی ازین دستگاه فاسد و همراه و همردیفش شناخته شده اند و مورد شک و بی اعتمادی قرار داشته ‌اند.

در دموکراسی های باختر زمین، بنا بر پخته گی دموکراسی و موجودیت احزاب و اپوزیسیون های قوی، جامعۀ مدنی و رسانه های آزاد و فعال، کمتر رازی پوشیده می ماند، و دولت مجبور می باشد در برابر فشار افکار عامه توضیحات لازمه ارائه و دست به اجراآت مقتضی و متناسب بزند. دیدیم که از کلنتن رئیس جمهور سابق ایالات متحدۀ امریکا به اتهام خلاف رفتاری جنسی چنان بازپرس قوی و پُر هنگامه به عمل آمد که نزدیک بود از او سلب اعتماد شود. صدراعظم سابق اسرائیل ایهود اولمرت و رئیس جمهور سابق فرانسه ژاک شیراک، با رسوا شدن اعمال پنهانی شان، به اتهام سوء استفادۀ مالی مورد بازخواست قرار گرفتند. مبارزه برای به پای میز محاکمه کشانیدن برلسکونی نخست وزیر ایتالیا دوام دارد. درین اواخر پرده براندازی از اسرار نهفتۀ عملیات های نظامی و مناسبات دپلوماتیک امریکا در سایت ویکی لیکس، صفحۀ جدیدی را درین عرصه گشوده است. اما در افغانستان هیچگاه چنین مؤسساتی وجود نداشته اند و حقایق همیشه در پرده ای از اسرار باقی مانده اند. آنچه ازین اسرار به بیرون درز کرده است - یا از جانب خود دولت، برابر به دلخواهش به شکل ابلاغیه یا افواه و یا از جانب افرادی برابر با فیصدی درکِ شان از د یده گی و شنیده گی، فهم، ذوق و دیدگاه فکری شان، به صورت آوازه پخش گردیده است. حتی آوازه هایی بر اساس حدس و گمان – بدون آنکه چیزی دیده یا شنیده باشند، چنان به قوت انتشار یافته اند که گویی عین حقایق اند. این آوازه ها زمانی که از دهن ها به گوش ها و از گوش ها به دهن ها و گوش های دگر می ‌روند، از آن روایت ها و قصه ها ساخته می شوند و به گفتۀ معروف از یک زاغ چهل زاغ درست می شود. درین میان "صاحبان غرض" با عرضه داشتن روایات و حکایات از چشمدیدها و نقـل قول ها، و افزودن چاشنی ها، اذهان عامه را به فرسخ ها از حقایق دور می سازند. به یاد دارم زمانی در تلویزیون افغانستان پروگرامی بود اگر اشتباه نکنم به نام "بگو ببینم چه شنیده ای؟". درین پروگرام شخصی مطلبی را به شخص دوم می ‌گفت، شنوندۀ مطلب باید آنرا به نفر سومی، سومی به چهارمی، چهارمی به پنجمی و به همین منوال تا شخص آخر مطلب شنیده گی را حکایت کرده می رفتند. در هر مرحله اندکی از اصل مطلب کاسته و چیزی بر آن افزوده میگشت. تا بالآخره شخص اخیر نه آن حکایت اولی، بلکه یک روایت کاملاً متفاوتی را دریافت می داشت. به همین اساس اتکا بر افواهات و قرینه سازی ها کار بجا نیست – به خاطری که انسان را به بیراهه میبرد.

پس چگونه میتوان حق را از ناحق و درست را از نادرست سره کرد و شناخت؟

کاوش ها و پژوهش ها اگر مبتنی بر ذهنی گرایی ها و پیش داوری ها باشند، راه به کجراهه می برند. در چنین حالتی راست گرا و چپ گرا، راست افراطی و چپ افراطی، میانه گرایان و صاحبان عقاید و ایدئولوژی های متفاوت، قضایا را در راستای تفکر و بینش های خود مطالعه و تدقیق نموده نتایج مطابق میل و ذهن خویش استخراج میکنند. راه درستِ دستیابی بر حقایق و زدودن شکوک، کاوش و تحقیق بیطرفانه با به کاربرد متود علمی و استنتاج بی غرضانه، فارغ از حب و بغض سیاسی و تبعیضی میباشد. مورخ و پژوهنده را توسل به افواهات، روایات مغرضانه، تصرف های هدف گیرانه در یک متن و قرینه سازی ها؛ نه می شاید. چنین کاری حیثیت و اعتبار مدعی دانش و پژوهش را ضربه زده مقام علم را نیز به اهانت می سپارد.

سوگمندانه می بینیم که اگر دیروز تاریخ نگاری در راستای جانبداری از امیران، شاهان و حاکمان نگاشته می شد، امروز با تأسف در جانبداری از ایدئولوژی، خط سیاسی، حزب، زبان، منطقه، مذهب و . . . که خود بخود مذ مت، طرد و محکومیت غیر خودی ها و دگراندیشان را دربر دارد، قرار میگیرد. از نجیم آریاها، هارون ها و حق شناس ها تا آقای مهرین ما، در ضدیت با عقاید غیرخودی، تلاش داشته و دارند تا پندارهای شخصی شان را به جای تاریخ راستین و رسالت روشن سازی دقیق سیر حوادث و شکل گیری های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی - که باید راه گشای قضاوت ها و موضع گیری های نسل های بالنده و آیندۀ کشور باشد – جا زنند. باز هم سوگمندانه می بینیم که عین همان ادعایی که نویسندۀ اولی به عمل آورده است، از طرف هم کیشان و هم قطارانش به توالی در"آثار" شان تکرار شده است. به این ترتیب هم جنگ تبلیغاتی را دامنۀ گسترده می دهند و هم تعدد مأخذ ها ایجاد میکنند. توجه کنید ادعاهای میان تهی اولی از طرف نجیم آریا (اگر در تقدم آن اشتباه نکرده باشم) مطرح شده است. مدعیان بعدی عین مطلب را مکرر در مکرر نوشته اند. (۳) بعضی ازان ها کوشیده اند دلایل اثباتیه ای را برای تائید همان ادعا بتراشند، که این تراش ها آنقدر مضحک اند که عدمش به ز وجود.

در حالیکه با تمام احساس و وجدانم با آقای داؤد ملکیار و تمامی کسانی که احتمالا ٌ بصورت مستقیم یا غیر مستقیم قربانی ناحق این رویداد یا رویدادهای مشابه در گذشتۀ نزدیک یا دور شده باشند، احساس همدردی میکنم، یادآور می شوم که زمانی که ملکیار با من مصاحبه میکرد، ادعا نموده بود که هدفش یافتن حقیقت است و به هیچ وجه در صدد اتهام زدن نادرست نیست. اما امروز یا وی آن مصاحبه ها را تحریف یا قیچی نموده موارد مطابق ذوق خود را در دسترس مهرین گذاشته و یا مهرین چنان کرده است. شمار دیگری از "قلم به دستان" نیز با استفاده از فرصت در حاشیۀ نوشته های آقای مهرین، به اصطلاح "دل های پُر شان را خالی کرده اند". باز هم تکرار میکنم که آنها بنا بر دلایل قبلاً گفته شده، حق دارند چنان دل های پر داشته باشند، اما با کمال تأسف برای خالی کردن آن دل ها به گمانه زنی ها، بررسی های غیر دقیق و احساسات توسل جسته اند.

لطفاً توجه فرمایید!

کاوش ها و تحقیقات برای بر ملا ساختن جنایات رژیم های استبدادی، لازمی و ضروری اند. اما دقت به این امر ضروری تر است که وقتی کاوشگر و محقق در جریان تلاش برای رفع اتهام از محکومین و رسوا ساختن رژیم دست به قلم میبرد، خود، همان خبطی را که رژیم را با آن متهم میسازد، مرتکب نگردد. یعنی به خاطر محکومیت یک حاکمیت، اشخاصی را که کمترین تقصیری نداشته اند، متهم نه گرداند. همچنان همان طوری که استبداد را به عدم فراهم آوری امکانات دفاع برای متهمین، محکوم میکند، خود محقق و نویسنده نیز نباید حق دفاع را از کسی که بر او اتهام وارد گردیده، بگیرد. هر زمانی که صمد ازهر خواسته است صدایش را برای رد اتهامات بلند کند، دنیا بهم خورده، سر و صداها، فحش ها و اهانت ها صفحات رسانه ها را پر کرده است. اگر دیگران هرنوع اهانت و اتهام را در حق ازهر نوشتند، جواز دارند؛ اما اگر ازهر همینقدر گفت که دروغ و بهتان نگویید، متهم به توهین مقدس ها میگردد.

آقای مهرین اولین کسی است که در صدد افتاده با استفاده از آنچه "مدارک و اسناد" خوانده شده تحلیل و نتیجه گیری نماید. اما با تأسف مهرین محترم اولاً در برابر خود یک هدف قرار داده و سپس در پی اثبات حقانیت آن هدف که عبارت از اثبات قتل میوندوال، آنهم توسط پرچم و صمد ازهر، میباشد؛ پرداخته است. در چنین حالتی تحقیق در جهت جانبداری از یک فرضیه ای که نادرست هم بوده میتواند، کشانیده میشود. روی همین دلیل ِ انتخاب پیش از پیش هدف است که آقای مهرین و مؤیدین شان، با استفاده از روش التقاطی، جعل رویدادها و روایت های نادرست خصمانه، با تکرارهای مکرر، بازی نادرست با شماره ها و تاریخ ها و پس و پیش کردن جملات و الفاظ، صفحات زیادی را سیاه کرده اند؛ مجبورم توضیحات تفصیلی به خاطر در روشنی آوردن حقایق، و نمایاندن نادرستی شیوۀ به کار گرفته شده برای رسیدن به نتیجۀ درست؛ به عرض برسانم. امیدوارم طول کلام باعث ملال خاطر علاقه مندان دریافت حقیقت نشود و آقای مهرین نیز آنرا در خصومت علیه خویش نه انگارد. من اگر از شیوۀ هدف گیرانۀ پژوهش آقای مهرین ناراضیم، ازین جهت که نوشتۀ مهرین فرصتی را ایجاد نمود تا ناگفته ها را بگویم و ادعاها و استدلال های نادرست را که تاکنون صورت گرفته اند افشاء و رد نمایم، خرسندم.

بگذارید حقایق جای خود را دریابند، شکوک بیجا زدوده شوند و تاریخ مبتنی بر واقعیت نگاشته شود! با علم برینکه امروز تاریخ نگاری وسیلۀ تبلیغاتی سیاسی شده است، باور کامل دارم که تاریخ واقعی در آینده رقم زده خواهد شد.

قبلاً از پوشیده ماندن حقایق در رژیم های استبدادی سخن گفتیم. در چنان حالتی، طبیعتاً جا برای شک و ناباوری بر گفته ها و ادعاهای حکومت، خالی می شود.

وقتی در آن صبحگاه نامیمون ۹ میزان، که قدیر خان مرا از خانه برداشت و در اثنای راندن موترش برایم از خودکشی میوندوال گفت، باورم نشد. من هم شک کردم. نه تنها به مثابۀ یک پولیس که در هر حادثه نباید ظاهر امر را دید، دایماً باید شک کرد و در پی کشف حقایق رویداد برامد؛ بلکه در عین زمان با در نظرداشت گذشتۀ استبداد در کشور ما، با شناخت کوته مدت از کمیته مرکزی و شناخت نسبتاً دراز مدت از قدیر خان؛ احساس نا شناخته ای در درونم مرا به نا باوری و شک می کشانید. پیشنهاد مرا برای دیدن محل واقعه و بردن طبیبان عدلی به آنجا، به این دلیل که خودش محل واقعه را دیده، هیأت جنایی و طب عدلی هم معاینات و بررسی های شان را انجام داده اند، نه پذیرفت. پیشنهاد مرا برای بردن ژورنالیستان داخلی و خارجی نیز با عصبانیت رد نمود. با آن جبروت رژیم و داغ بودن قضیۀ کودتای میوندوال، اقدام خودسرانه ای چون معاینۀ محل حادثه و پرس پال از طبیب عدلی و غیره برایم میسر نبود و این در حیطۀ مسئولیت و وجایب وظیفوی من نیز نبود. برایم گفته شد که طب عدلی و پولیس جنایی و لایت کابل وظایف شان را درین ارتباط انجام داده اند.

من به چند دلیل خیلی ناراحت شدم:

- مرگ یک انسان، آن هم یک شخصیت سیاسی کشور.

- احساس مسئولیت به مثابۀ مسئول هیأت تحقیق میوندوال، در مورد پاکیزه گی تحقیق و درستی پیش آمد با او.

- آگاهی ازینکه بنا بر همان بی اعتمادیی که جامعه نسبت به اجراآت دستگاه های حاکمه در کشور دارد و شاهد امحای فزیکی و روانی بسا انسان ها در زندان ها بوده است، اذهان عامه این عمل را خودکشی نه بلکه قتل می پندارند.

- یک حس ششم زنگ خطری را به صدا می آوُرد که احتمالاً این دسیسۀ یک تیر دو فاخته ای است که هم میوندوال و هم مرا از میان بردارد.

- من واقعاً در صدد آن بودم یک تحقیق مفصل دقیق ومنزۀ نمونه یی بی مثالی را – همانند و حتی بهتر از تحقیقاتی که در زمان وظیفه داریم در میدان هوایی بین المللی کابل از ابراهیم محمد النجدی تبعۀ عربستان سعودی قاچاقبر سی و دو کیلو طلا و در مورد یافتن شبکۀ مربوط به آن، صورت پذیرفته بود – انجام دهم. شاید با آنگونه تحقیق، هم حقایق برملا می شدند، هم اگر جعلی در کار بود رسوا می شد، هم وجدان خودم را راحت و خودخواهیم را راضی می ساختم و هم برای محصلین اکادمی پولیس و افسران مؤظف در دستگاه پولیس، مواد درسی و نمونۀ قابل استفاده در استنطاق و تحقیقات، پیشکش میکردم. مرگ میوندوال، این آرزو را نیز با خاک یکسان کرد.

- احساس اولی من بسوی احتمال بی گناهی و جعلی بودن اتهام، گرایش داشت. حتی زمانی که خان محمدخان مرستیال اعترافات بسیار مفصل خودرا طی صفحات متعدد نوشته و لست طویلی را از همرازان و شریکان توطئه عرضه داشته بود، باز هم تصور میکردم مهرۀ اصلی کودتا نه میوندوال بلکه خان محمد خان است. این باید به اثبات میرسید. اکنون هم تصور میکنم مرستیال پلان داشت میوندوال را در نقش جنرال نجیب و خودش را در نقش جمال عبدالناصر قرار دهد. یعنی کودتا را تحت نام میوندوال انجام دهد، سپس اورا از صحنه بدر کرده قدرت را تصاحب نماید. مرستیال مغرور تر از آن بود که بعد از شاه و داؤد در مقابل شخص دیگری سر خم نماید. او آدم زیرک، خوش برخورد، واجد نیروی جذب و قوماندان خوب بود.

- انتظار داشتم میوندوال، مطابق وعده ای که بعد از اعترافش نموده بود، مطالب زیادی را بازگو کند که با مرگش ناگفته گی ها نهفته ماندند.

 ادامه دارد . . .

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

(۱) مخالفین، این ادعا را که با میوندوال از نهایت احترام کار گرفته شده، به ا ستهزا می گیرند و حتی مدعی شکنجه و بد رفتاری اند، که به هیچ وجه درست نیست. با او در هر باری که تحت بازجویی ما قرار داشت، عالی ترین رویه که براستی هم فوق تصور است، صورت گرفته بود.

(۲) من اگر در سابق گفته ام در جریان تحقیق دو بار میوندوال را دیده ام، درست نیست. این اشتباه حافظه بوده از آن معذرت میخواهم. با دیدار شب اول که نوشت و خوانی در میان نیامد، مجموعاً سه دیدار داشته ایم.

(۳) نجیم آریا این ادعا را نموده است که میوندوال به قتل رسیده مگر از من نام نبرده ولی این آقای سید مسعود پوهنیار است که چنین بر آن افزوده است: "اما به روایت متواتر و مشهور میوندوال بدست عبدالصمد اظهر مدیر عمومی قلم مخصوص قوماندانی امنیه وزارت داخله بشهادت رسید”. نه ادعا درست، نه نام درست و نه پُست و وظیفۀ مدعی علیه". – سید مسعود پوهنیار "ظهور مشروطیت و قربانیان استبداد در افغانستان" جلد دوم صفحه ۲۴۹ مرکز نشراتی میوند – پشاور، چاپ سال ۱۳۵۷

 

 

 

 

 

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

 

www.esalat.org