»یک هندوستانی نوشت وقتی راجع به بودا حرف میزنی باید هندوستان را در قرن ۶ قبل از میلاد خوب بشناسی تا ضرورت ظهور بودا را درک کنی در غیر آن در قضاوت به بیراهه میروی. حالا وقتی راجع به یک شخصیت سیاسی وطن ما حرف میزنیم باید بدون غرض دورانی را که آنها سر بلند نمودند و با چهار گوشه افغانستان و جهان آشنائی حاصل نمودند خوب بشناسیم. آنها هم مثل ما محصول دوران خود بودند. و اگر میشناسیم از بیان آن اجتناب نکنیم.

شخصیت سیاسی ببرک کارمل پس از ۶ جدی سال ۱۹۷۹ بوجود نیامده است. شش سال ریاست جمهوری ببرک کارمل در واقع ختم تاریخ مبارزات سیاسی ایشان است. اگر قرار باشد بیوگرافی ایشان را بنویسیم این شش سال فصل آخر آن خواهد بود. زیرا پس از ان ایشان از صحنه فعال سیاسی و انظار کنار رفته بودند.

 شخصیت سیاسی ایشان چندین دهه قبل ساخته شده بود. یعنی قبل از آنکه ایشان رئیس جمهور شوند "ببرک کارمل" شده بود.

او مانند عده دیگر از شخصیت های هم طرازش در دوران جنگ جهانی دوم سر بلند کرد و در دهه ۵۰ قرن گذشته شخصیتش شکل گرفت. زمانیکه مردم افغانستان تازه دوران استبداد ۱۷ ساله هاشم خان را پشت سر گذشتانده بودند. این دورانی بود که مردم افغانستان در فقر، مرض و گرسنگی و بی سر پناهی بسر میبردند که روشنفکران را برای پیدا کردن راه های حل به تفکر وا میداشت.

روشنفکران آن دوران تراژیدی سقوط امان الله غازی شاه دموکرات و ترقّیخواه افغانستان را یا خود به چشم دیده بودند و یا اعضای خانواده های شان آنرا به چشم دیده بود و همه نسبت به مکاره گی استعمار کینه عمیق در دل داشتند. ایشان از رهبران مذهبی چون مجددی ها و ملا ی لنگ ها و دیگران که زمینه ساز این سقوط شدند نفرت داشتند. ایشان سلطنت را ادامه همین توطئه ها میدانستند و خیر و صلاح کشور و مردم را در سرنگونی آن میدیدند. 

این همچنان دورانی بود که فاشیزم هتلری سر نگون و سیستم جهانی سوسیالیزم به وجود آمده بود و اتحاد شوروی به ابر قدرت تبدیل شده بود و در مدت کوتاه با اعمار مجدد ۷۰ هزار شهر و قصبه ویران شده در جنگ در بسی عرصه ها از غرب جلو افتاده بود. این دورانی بود که سوسیالیزم به امید خلق ها مبدل شده بود.

در دهه ۱۹۵۰ کشور های چین، کوریا، کوبا با انقلابات شان عملا وارد مرحله ساختمان سوسیالیزم شدند. آزادی هند، اندونیزی، کانگو و روی کار آمدن چهره های با جاذبه ای چون نهرو، سوکارنو، جمال ناصر، پاتریس لوممبا و غیره که همه چهره های ملی، ضد استعمار و امپریالیزم بودند به سیاست دنیا سمت و سوی جدید بخشیدند.

کشور های که پس از جنگ به استقلال رسیدند همه راه های مستقل ملی را در پیش گرفتند. مشخصه سیاسی این دوران را زدودن استعمار و رهائی از قید و بند امپریالیزم تشکیل میداد. کنفرانس سال ۱۹۵۵ کشور های افریقایی و آسیايی در باندونگ و به تعقیب آن تاسیس جنبش عدم انسلاک در سال ۱۹۶۱ در بلگراد در واقع تلاش دسته جمعی کشور های تازه به استقلال رسیده در ضدیت با استعمار و امپریالیزم بود. 

بسیاری دانشمندان و جامعه شناسان سوسیالیزم را راه حل مشکلات جوامع بشری میدانستند. بزرگترین دانشمندان و اسلام شناسان منطقه ما چون داکتر علی شریعتی سوسیالیزم را راه حل میدانستند با این تفاوت که میگفتند سوسیالیزم که اسلام میتواند به وجود بیاورد بهتر است. 

بیان زیبا و شاعرانه این دوران را در رباعی از ابوالقاسم لاهوتی مییابیم که بسیار استادانه این دوران را خلاصه کرده است و تا اکنون در گوش ها طنین انداز است. او گفته بود:

 

 اعلان زوال سیم و زر خواهم داد    دولت همه را به رنجبر خواهم داد

یا افسر ظلم را نگون خواهم کرد    یا بر سر این عقیده سر خواهم داد

 

 روشنفکران و فعالان سیاسی افغان که در آن سالها می زیستند خواهی نخواهی متاثر از همین اوضاع بودند.

بررسی اوضاع پیچیده کشور ما و طرح راه های برون رفت از عقب ماندگی کار ساده ای نبود. اما این شخصیت های چون کارمل بودند که با تحلیل و ارزیابی عمیق و علمی اوضاع کشور راه های حل مشخص برون رفت را نشان دادند. در این عرصه کارمل از پیشکسوتان بود. 

ما از کارمل ده ها و حتی صد ها مقاله تحلیلی سیاسی خواندیم. ما ببرک کارمل را در پیشاپیش ده ها تظاهرات ضد ارتجاع و استبداد دیدیم و از او ده ها بیانیه پر شور و انقلابی شنیدیم. ما از ببرک کارمل عالیترین بیانیه های افشا گرانه تحلیلی و رهنمودی از طریق پارلمان شنیدیم.

ببرک کارمل در دوران فعالیت سیاسی اش بخصوص قبل از ۷ ثور نسلی از وطن دوستان افغان را با روحیه وطن دوستی پرورش داد.

 وقتی کارمل بقدرت رسید اولین کاری که کرد مساله خروج قوای شوروی را از افغانستان مطرح کرد. اولین اعلامیه در ماه می سال ۱۹۸۰ یعنی صرف ۵ ماه بعد از مداخله شوروی ها صادر گردید. همین اعلامیه در ماه اگست سال ۱۹۸۱ دوباره تکرار شد. به اساس همین اعلامیه در ماه جون ۱۹۸۲ مذاکرات غیر مستقیم تحت نظر دیگو کوردوویز نماینده سر منشی ملل متحد برای افغانستان در ژنیو آغاز گردید. محتوای آن همان ۴ ماده بود :

 ۱ - خروج قوای خارجی از افغانستان

 ۲ - قطع مداخله

 ۳ - بر گشت مهاجرین

 ۴ - ضمانت بین المللی مبنی بر عدم تکرار مداخله.

اداره ریگن رئیس جمهور وقت امریکا، چنانچه بعد ها دیگو کوردوویز و سلیگ هریسن نویسنده امریکائی در کتاب مشترک شان بنام "خارج از افغانستان" نوشتند، حاضر به تطبیق آن نشد زیرا امریکائی ها خواستند انتقام شکست شان در ویتنام را از روس ها بگیرند، و پاکستانی ها اجندای خود را داشتند و دارند . به این سبب حاضر به ختم جنگ نبودند و نیستند. و زمانیکه قوای شوروی هم از افغانستان بیرون رفت وتمام بهانه ها ختم شد بجای اعاده صلح جنگ ده برابر افزایش یافت و تا امروز ادامه دارد. تنظیم های مستقر در پاکستان در هیچ حالتی استقلال اراده نداشتند که به حیث افغان بخاطر منافع و مصالح علیای کشور برای ختم جنگ تلاش میکردند.

 به همین سبب است که وقتی همین ۴ ماده در ماه اپریل ١٩٨٨ به طور موافقتنامه به امضا هم رسید کسی به فکر تطبیق آن نشد و افغانستان و مردم آن بار-بار به خاک و خون غوطه زدند و جهادی ها بهره گرفتند و به ذخایر پولی شان افزودند. 

امروز کارمل حیات ندارد اما می بینیم که برای اعاده صلح و ثبات در افغانستان ابر قدرت امریکا با ۲۸ کشور دیگر لشکر پیاده کرده است. با آنکه اوضاع امروز افغانستان با اوضاع دوران کارمل از زمین تا آسمان فرق دارد. در آن وقت علاوه بر مشکلات داخلی حکومت، یعنی خطر کودتا، ۲۵ کشور از طریق پاکستان به افغانستان مداخله می کردند. کارمل این را نیک میدانست که هر گاه مداخله قطع نشود ثبات افغانستان بر هم میخورد و بدون کمک بیرونی اعاده آن ممکن نیست. کودتای شهنواز تنی بر پیشبینی های او صحه گذاشت.

مشکل دیگر که تا امروز ادامه دارد مشکل رهبری افغانستان است. زیرا با از بین رفتن حکومت داود خان در واقع حکومت سنتی افغانستان بود از بین رفت و برای تعویض رهبری سنتی قبایلی هیچ قانونی وجود نداشت. امروز هم همین مساله ذهن مردم را می آزارد. دسته های مختلف سیاسی مردم را با افاده های چون اکثریت و اقلیت و افغان و افغانستانی و غیره مصروف کرده اند زیرا هنوز دیده میشود که قانون و تبعیت از آن در بین جامعه رسوب نکرده است.

کارمل نیک میدانست و تشویش داشت از اینکه عوامل گوناگون میتوانند ثبات کشور را بر هم بزنند.

چیزی دیگری که در صدر اقدامات کارمل قرار داشت استحکام و استقرار قدرت دولتی و ساختن اردوی متلاشی شده ملی بود. وقتی از قدرت کنار زده شد یک دولت مستحکم و یک ارتش نیرومند از او بجا ماند که نیروی آن در سال ١٩٨٩ در جنگ جلال آباد آزمایش شد.

دولتی که از کارمل بجا ماند متشکل از بهترین، آگاه ترین و صادق ترین وطن دوستان تحصیل یافته بود. به اصطلاح امروز تکنوکرات های آگاه بودند که امروز نبود شان را مردم افغانستان و جامعه بین المللی حس میکنند. مردم افغانستان سر تعظیم در برابر شان فرود می آورند.

روسو در کتاب معروف قرار داد اجتماعی اش نوشته است "مردمی را که بخواهند فاسد بسازند اول فریبش میدهند." و مردم نجیب افغانستان را در طی یک قرن دو مرتبه بنام دین اسلام اغواء نمودند و بر سرش کلاه گذاشتند.

حکومت کارمل از لحاظ ترکیب ملی و جابجائی اقوام و ملیت های افغانستان در تاریخ کشور بی نظیر بود. برای اولین مرتبه یک نفر هزاره صدراعظم افغانستان تعیین شد و حتی برای بلوچ ها، نورستانی ها و ایماق ها در اداره دولتی مقام و منزلت در خور شان و شوکت شان برای شان داده شد.

حکومت کارمل در زیر فشار های بیرونی و داخلی سقوط کرد.

ملت افغان همه را آزمایش نموده و امروز به فیصله نهائی رسیده است. به اصطلاح همه چلو صاف ها از آب بر آمده. دیگر مشت بسته ای وجود ندارد. ونستون چرچیل زمانی گفته بود "فضیلت رهبران در این نیست که صرف عیب های گذشته را بیان نمایند بلکه در این نیز است که بگویند امروز چی کنیم."».

 

 

 

۲

 

 

توجه:

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

www.esalat.org