ارسالی رفیق نورالدین نظامی

  

 

 

 

 

خاطره یی از خاطرات جوانی رفیق صارم
 به مناسبت یازدهمین سالروز وفات رفیق ببرک کارمل

آن شنیدم، که رادمردِ بزرگ پایۀ مردمی چنین بنهاد،
که نی از کسی فریب باید خورد و نی کسی را فریب باید داد!

گرامیداشت از یازدهمین سالروز وفات زنده یاد رفیق ببرک کارمل، این فرزندِ صادق و خدمتگار راستین مردم افغانستان، بانیِ ح.د.خ.ا. و پرچمدار زحمتکشان کشور که مانند همه شهدای گلگونکفن نیروهای دموکراتیک و ترقیخواه چپ در افغانستان، آرمانهای خدمتگزاری برای وطن و وطندار را با خود بُرده، وادار میسازد، تا به خاطر نظم و دسپلین آهنین، سوق و ادارۀ آگاهانه و رهبری سالم توأم با پایمردی و شجاعت در مبارزۀ برحق پرچمیان تحت رهبری رهبر خردمند و توانای همه رفیق کارمل عزیز، یکی از خاطرات دوران جوانی را اهداء به سایت وزین و واقعبین «اصالت»، این میراثدارِ ناشر افکار دموکراتیک و همه نیروهای ترقیخواه چپ در افغانستان پیشکش نمایم.

چه ساز بود که در پرده میزد آن مطرب،

که رفت عمر و دماغم هنوز پُر ز صداست.

وقتی محصل دانشگاه کابل بودم، با رفیق داکتر نجیب شهید که او هم محصل بود، آشنا شدم. آشنایی و معرفت ما توسط همصنفی و رفیق شخصی ام طارق کوهستانی صورت گرفت. جذابیت و جوانمردی آن وقت نجیب شهید، ما را باهم نزدیک ساخت، داکتر نجیب الله به ورزش هم شوق خاص داشت. به خصوص در ورزش آببازی جوان بیمانند بود و همین شوق خاصش سبب میشد در صورت امکان هفتهء یک بار روزهای چهارشنبه را در بند قرغه حداقل برای سه تا چهار ساعت در گروپ سه تا پنج نفری به موتر شخصی مربوط این جانب آببازی برویم.

یکی از روزها، که محل جمع شدن، کارته پروان مقابل سینمای بهارستان بود، رفیق نجیب شهید برعکس روزهای گذشته به حالت مضطرب و پریشان آمده گفت: «من از صبح تا کنون تلاش دارم لایق صاحب را ملاقات نمایم، موفق نمیگردم و از ما خواهش کرد تا لحظهء پیدا کردن لایق صاحب با وی منتظر باشیم.»

تاریخ دقیق آن روز را به یاد ندارم، اما به یادم می آید که در همان روزها رفیق داؤد رزمیار که محصل به اتحادشوروی آن وقت بود، رخصتی به کابل آمده، او نیز در آن روز همرا با بوتل پارافین خود همسفر آببازی ما بود. داکتر نجیب شهید در هر پانزده دقیقه یک بار از طریق تلفونهای سکه انداز روی بازار به منزل لایق صاحب تماس میگرفت؛ اما، تا دوساعت که ما انتظار ماندیم از لایق صاحب معلوم نبود، بالاخر قرار بر این شد که برای آن روز آببازی نمیشود، هرکدام دوباره جانب منزل خویش برگشتیم.

بعد، علت پریشانی و تلاش پیداکردن لایق صاحب به همان روز را چنین تعریف نمود: «به ارتباط همان قضیۀ چند وقت قبل در استدیوم ورزشی کابل، رفیق کارمل مرا احضار کرده بود.»

جریان حادثۀ استدیوم ورزشی کابل چنین بود: شهید داکتر نجیب الله مرحوم و حشمت الله کیهانی، محمد طارق کوهستانی و این جانب جهت تماشای مسابقات فوتبال بین تیم های روسیه و ایران به استدیوم ورزشی کابل رفته بودیم، موقعیت ما به دندانه های پایین زیر لوژ قرار داشت، در جریان تماشا بودیم که از لوژ بالا (طبقۀ بالایی) با صدای بلند، داکتر نجیب شهید را دشنام دادند، بعداً معلوم شد که دشنام دهنده شخصی به نام (جاجی بچه)، همسایۀ شان در کارته پروان بود که رفیق نجیب از صدا موصوف را شناخت.

همین دشنام دادن آن هم به موجودیت خانمها وسیله شد تا داکتر نجیب برای دفاع از حق مشروع خود (جاجی بچه) را بعد ختم مسابقه به حضور مردم در چمن حضوری کابل به اصطلاح گوشمالی میدهد. چینلهای حزبی فعال پرچم آن زمان، حادثه را به سلسله تا زنده یاد کارمل رساندند . . .

اکنون برمیگردیم به اصل موضوع که علت پریشانی و ملاقات نجیب شهید با لایق صاحب در آن روز به خاطر چی بود؟ رفیق نجیب شهید تلاش داشت تا قبل از رویارویی با زنده یاد رفیق کارمل، اول باید واقعیت موضوع را به لایق صاحب انتقال داده، ثانیاً به واسطۀ آن ترحم رفیق کارمل را نسبت به خود حاصل نماید.

هم چنان رفیق نجیب جریان استماع خود با رفیق کارمل را که توأم با شکرانگی و شادمانی بود، چنین تعریف کرده بود: «به حیث متهم با روان ناآرام و پریشان به حضور رفیق کارمل قرار گرفتم، بعد از تشریح حادثه چنان به اصطلاح سوالپیچ شدم که هرچه استدلال میکردم راه نجاتم را در برابر سوالها و استدلال رفیق کارمل نیافتم، بالاخر گفتم، رفیق کارمل عزیز، مرا به حضور همۀ مردم، که رفقا هم شاهد هستند، ناموس گفته دشنام داد، هرگاه من از ناموس خود دفاع نکنم چطور میتوانم از ناموس وطنم دفاع نمایم . . . همین یگانه راه نجاتم شده بالاخر با مجازات توصیهء شفاهی برأت گرفتم . . .»

یادی از خاطرات گذشته به خاطری صورت گرفت، که گویند: حقشناسی، خدمتگزاری به وجود می آورد. ما باید از گذشته بیاموزیم، نی این که عقده برداریم، بهتر خواهد بود غفلت گذشته گان را باید جبران نماییم نی تکرار، گذشته است که آینده را میسازد.

هرگاه فرزندان مکتب کارمل، این مکتب کارگران و دهقانان، مکتب رنجبران و زحمتکشان که مکتب اخلاق بود و مکتب آدمسازی، مکتب شجاعت بود و متانت، مکتب وطنپرستی بود و مردم پروری، مکتب پاکی بود و صفایی، مکتب صداقت بود و خدمتگزاری، مکتب روشنفکران بود و روشنگری، مکتب عدالت بود و انصاف، مکتب رنجدیده گان بود و عذاب کشیده گان و . . . با چنان اوصاف و خصایل انسانی تربیه نمیشد و هم چنان دلسوزی توأم با روحیۀ وقف کارمل عزیز و همفکران شریف و صادقش وجود نمیداشت در حزب، پرچمدارانی چون داکتر نجیب الله و نجیب الله های دیگری که بعضیها اکنون خود به حیث قهرمان میدان پرچمهای جداگانه را بلند کرده اند وجود نمیداشت . . . همه میدانیم که کارمل مانند سایر انسانهای دیگر مبرا از سهو و اشتباه نبوده که همه در آن شریکیم، ولی یک موضوع کاملاً روشن گردیده که کارمل نی تنها در روان کارگران و دهقانان بل که با روان اکثریت مردم افغانستان درآمیخته است، فکر میکنم راه حل و کلید موفقیت ما در همین سوال خواهد بود تا هر پرچمدار وطنپرست متعهد و مردم دوست از خود سوال نماید که موفقیت و به دست آوردن چنین دستاورد را کارمل با کدام فورمول نصیب گردیده بود که شاگردانش نمیتوانند ؟

یک جزء سوال را من در محتوای این بیت میبینم:

فخر دارم که افغان به سرم پا بنهند

لیک در پیش شاهان زانوی خود خم نکنم

 

یقین کامل دارم، دیر یا زود، وجدان بیدار، شرایط زمان و اهداف مشترک مان حُکم وحدت و یک پارچه گی را برای مان خواهد داد و به این هم صادق هستم که بسیار زود درخواهیم یافت که راه اصلی- راه مردم است و خدمت به مردم، و خواهیم شناخت که کیها صادق و کیها کاذب اند و بالاخر تصمیم نهایی ما هم چنین خواهد بود که هرگز و هرگز نباید منافع ملی را قربان منافع شخصی کرد.

اما، آن روز دیگر ناوقتر خواهد بود، مثلی که اکنون ناوقت شده، دنیای مترقی امروز فورمول سوسیالیزم قرن بیست و یکم را پیدا کرده، مگر برای ما پیدا کردن فورمول مرحلۀ دموکراتیک چه مشکل دارد که پیدا نمیشود . . . ؟ آیا منتظر هستیم نسلهای آینده با هزار و یک ملامتی بالای مان بیرق وحدت نیروهای چپ را با شعارهای شرم از ماها بلند نمایند؟ فکر میکنم به همین اندازه سکوت و همین قدر ریاضت کشیدن بس خواهد بود.

هرگاه هنوز هم رفع عقده نکرده اید، اخبار داخلی وطن را تعقیب نمایید، ببینید که بار دیگر تاریخ تکرار میشود، همان طوری که دیروز به خاطر خرابی زودرس و تباهی مردم و وطن ما (سلاح استنگر) را، حل مشکلات دانستند، امروز (سلاح انتحاری) را میشناسند . . . فکر میکنم زجر و آزار، فقر و گرسنه گی، گرمی و سردی، بیماری و بی دوایی و بالاخر در هر ساعت و هر دقیقه ریختن خون دهها و صدها بیگناه وطن کافی خواهد بود تا وجدان خواب بُرده را از خواب غفلت بیدار نماییم و بازهم از خود سوال نماییم، آن مردم داغدیده و ناتوان وطن در چه حالتی قرار دارند، از ما چه میخواهند؟

ما باید با به خرچ دادن تمام نیرو، خرد و دانش پیشرو بشری برای نجات و رهایی ملیونها انسان رنجدیدهء سرزمین ما دست به دست هم دهیم و پیشزمینه های تحقق آرمانهای والای انسانی را باهم متحدانه مساعد نماییم.

بهتر آنکه خود ببینید و خود لذت ببرید که رفتن زیر یک پرچم چه کیف و چه بارآور است با صداقت و شجاعت، آخرین روزهای زنده گی تان را صرف دوختن دامن نمایید که از فراق چاک چاک شده است.

 

روحش را شاد میخواهیم و خاطرش را گرامی!

 

(صارم)

 ۵ دسمبر ۲۰۰۷

 

   www.esalat.org