تهيه وگردآورنده:  توفيق امانی

(قسمت چهاردهم )

  

خوشه هاي ازخرمن پربار ادبيات ، تاريخ وفرهنگ

وصال شيراز ي

گيرم حسين سبط رسول خدا نبود

گيرم كه نور ديده خير النسا نبود

گيرم يكي ز زمره اسلام بود وبس

از مسلم اين ستم به مسلمان سزا نبود

گيرم به زعم نسل زنا ، بود كافري

بر هيچ كافر اين همه عدوان روا نبود

گيرم نبود سينه اوو مخزن علوم

آخر زمهر بوسه گه مصطفي نبود ؟

اي ظالمان امت و بيگانگان دين

يكتن از آن ميان به خدا آشنا نبود

گيرم كه خون حلق شريفش مباح بود

شرط بريدن سر كس از قفا نبود

اي پور سعد شوم كه از بهر نان ري

دين را فروختي و بچشمت حيا نبود

با دشمنان دين به خدا گر رسول بود

هرگز به اين ستم كه تو كردي رضا نبود

آتش به آشيانه مرغي نمي زنند

گيرم كه خيمه ، خيمه آل عبا نبود

ترسم زطعن و سر زنش دشمنان دين

گر گويم از جفاي تو با سروران دين

صباحي بيدگلي

افتاد شامگه به كنار افق نگون

خور چون سر بريده ازين طشت واژگون

افكند چرخ مغفر زرين و از شفق

در خون كشيد دامن خفتان نيلگون

اجزاي روزگار بس ديد انقلاب

گرديد خاك بي حركت ، چرخ بي سكون

كند امهات اربعه ز آباي سبعه دل

گفتي خلل فتاد به تركيب كاف و نون

آماده قيامت موعود هر كسي

كايزد وفا به وعده مگر مي كند كنون ؟

گفتم محرم است و نمود از شفق هلال

چون ناخني كه عمزده آلايدش به خون

يا گوشواره اي كه سپهرش زگوش عرش

هر ساله در عزاي شه دين كند برون

يا ساغري است پيش لب آورده آفتاب

بر ياد شاه تشنه لبان كرده سرنگون

جان امير بدر و روان شه حنين

سالار سروران سر از تن جدا حسين

افتاد رايت صف پيكار كربلا

لب تشنه صيد وادي خونخوار كربلا

آن روز ، روز آل علي تيره شد كه تافت

چون مهر از سنان ، سر سردار كربلا

پژمرده غنچه لب گلگونش از عطش

وز خونش آب خورده خس وخار كربلا

لخت جگر نواله طفلان بي پدر

وز آب ديده شربت بيمار كربلا

ماتم فكند رحل اقامت دمي كه خاست

بانگ رحيل قافله سالار كربلا

شد كار اين جهان زوي آشفته تا مگر

در كار آن جهان چه كند كار كربلا ؟

گويم چه سر گذشت شهيدان كه دست چرخ

از خون نوشته بر در و ديوار كربلا

افسانه اي كه كس نتواند شنيدنش

يا رب بر اهل بيت چه آمد ز ديدنش

وحشي بافقي 

روزي است اينكه حادثه كوس بلا زده است

 كوس بلا به معركه كربلا زده است

روزي است اينكه دست ستم ‏‏‏‏‏، تيشه جفا

بر پاي گلبن چمن مصطفي زده است

روزي است اينكه بسته تتق آه اهل بيت

چتر سياه بر سر آل بقا زده است

روزي است اينكه خشك شد از تاب تشنگي

آن چشمه اي كه خنده بر آب بقا زده است

روزي است اينكه كشته بيداد كربلا 

زانوي داد در حرم كبريا زده است

امروز آن عزاست كه چرخ كبود پوش

بر نيل جامه خاصه پي اين عزا زده است

امروز ماتمي است كه زهرا گشاده موي

بر سر زده ز حسرت و واحسرتا زده است

يعني محرم آمد و روز ندامت است

روز ندامت چه ، كه روز قيامت است

اي كوفيان چه شد سخن بيعت حسين

 و آن نامه ها و آرزوي خدمت حسين

اي قوم بي حيا چه شد آن شوق و اشتياق

آن جد و جهد در طلب حضرت حسين

از نامه هاي شوم شما مسلم عقيل

با خويش كرد خوش الم فرقت حسين

با خود هزار گونه مشقت قرار داد

اول يكي جدا شدن از صحبت حسين

او را بدست اهل مشقت گذاشتيد

كو حرمت پيمبر و كو حرمت حسين ؟

اي واي بر شما و به محرومي شما

افتد چو كار با نظر رحمت حسين

ديوان حشر چون شود و آورد بتول

پرخون بپاي عرش خدا كسوت حسين

حالي شودكه پرده زقهر خدا فتد

وز بيم لرزه بر بدن انبيا فتد

يا حضرت رسول حسين تو مضطر است

وي يك تن است و روي زمين پرز لشكر است

يا حضرت رسول ببين بر حسين خويش

كز هر طرف كه مي نگرد تيغ و خنجر است

يا حضرت رسول ميان مخالفان

بر خاكك و خون فتاده ز پشت تكاور است

يا مرتضي ، حسين تو از ضرب دشمنان

بنگر كه چون حسين تو بي يارو ياور است

هيهات تو كجائي و كو ذوالفقار تو

امروز دست  و ضربت تو سخت در خور است

يا حضرت حسن زجفاي ستمگران

جان بر لب برادر با جان برابر است

اي فاطمه يتيم تو خفته است و برسرش

ني مادر است و ني پدر و ني برادر است

زين العباد ماند و كسش همنفس نماند

در خيمه غير پردگيان هيچ كس نماند.

فخر الدين اسعد گرگاني

فخر الدين اسعد گرگاني از داستان سرايان بزرگ ايران است. وي مردي مسلماني و آشنا به فلسفه و مشرب اهل اعتزال بوده است. دوره شاعري و شهرت وي مصادف بوده است با عهد سلطان ابوطالب طغرل بيگ بن ميكائيل بن سلجوق ( 429-455) . از گفتار وي چنين بر ميآيد كه او در فتح اصفهان و توقف چند ماهه در آن شهر با سلطان طغرل بيگ همراه بوده است و بعد از آنكه سلطان از اصفهان به قصد تسخير همدان خارج شد فخرالدين كه در اصفهان كاري داشت همانجا بماند و با عميد ابوالفتح مظر نيشابوري كه از جانب طغرل بيگ حكومت اصفهان يافته بود باقي ماند تا ز مستان سال 443 را در آن شهر به سربرد. در ملاقاتهايي كه ميان فخر الدين و ابوالفتح مظفر دست مي داد يك روز سخن داستان ويس و رامين بر زبان حاكم اصفهان رفت و مذاكرات آن دو به نظم داستان ويس و رامين انجاميد.وفات فخرالدين اسعد بعد از سال 446 و گويا در اواخر عهد طغرل سلجوقي اتفاق افتاده است. ولاغدت او را با توجه به قرائني بايد در آغاز قرن پنجم هجري دانست . داستان ويس و رامين از داستانهاي كهن فارسي است و بايد پيش از عهد ساساني و لااقل در اواخر عهد اشكاني پيدا شده باشد.ابوالفتح مظفر از فخرالدين اسعد خواستار شد تا اين داستان را به حليه نظم بيارايد. چون شاعر داستان را از اصل پهلوي به نظم درآورده بسياري از كلمات و تركيبات پهلوي را هنگام نقل به شعر خود راه داده است از قبيل :‌دژخيم ۀ دژپسندۀ دُژمان و غيره. مثلا در بيت زير واژه «داشَن» را به معني اجر و جزاي نيك آورده است:‌

بدين رنج و بدين گفتار نيكو

ترا داشَن دهد ايزد به مينو

مثنوي ويس و رامين به بحر مسدس مقصور يا محذوف ( مفاعيلن مفاعيلن مفاعيل)‌يا ( مفاعيلن مفاعيلن فعولن) سروده شده و داراي 8905 بيت است. بعدها بسياري از گويندگان در منظومه هاي خويش به شيوه شاعري وي توجه نمودند كه از آن جمله نظامي گنجوي را بايد نام بدر كه هنگام سرودن خسرون و شيرين به برخي از موارد اين كتاب نظر داشته است.

 

 

از هر چمن سمنی