Fri, September 21, 2007 5:16 am
امین الله مفکر امینی
شاعر و نویسندۀ معاصر کشور
آزادی
مرغکی خسته و زار بود اسیری قفس
می دیدی برتلاش آزادی اش هرنفس
دیدم اندرون آ ن قفس آب و دانه
قفس زیبا بود و بهتر از آشیانه
تپید این سو و آن سوی مرغکی زار
بناچار گرفت دم به کنجی یک قرار
شروع کرد شور و فریاد و رفت ز هوش
منی نا آشنا بر زبا نش داده گو ش
با نگاهی خسته اش بر من نگاه کرد
بطرزی آگاهم ز حال بی پناه کرد
بود بمن سخت آزاده ای ببند دیدن
پر و بالی به زنجیر اسارت کشیدن
نباشد داد که تو ببندی پر و بالی
ز آزادی محروم کنی فرخنده فالی
و گر افتی خود بچون بندی دمی چند
بدانی ز دردی آزادگانی در بند
چه خوش که ناقوس آزادی نوازند
هر یک بحریت و آزادی سر نمایند
که سخت است به خانه ای مطلا بودن
بدهل دشمنان ضد آزادی رقصیدن
بیا تا شیوه آزادگی کنیم پیشه
بنای جمله دشمن بر کنیم از ریشه
مفکر زیبا بود بآ زادگی زیستن
و گر غیر این باشد بر خون گریستن