08 May2007
ناتوريسم يا طبيعت گرايي يكي ازجريانهاي ادبي فرانسه در قرن نوزدهم است، كه بايد آن را در مكتب سمبوليسم ريشه يابي كرد. سن ـ ژرژ دوبوئليه (۱۹۴۷ـ ۱۸۷۶) (Saint-Georges De Bouhelier) نظريه پرداز اين نهضت ادبي، در سال ۱۸۹۷ بيانيه مكتب ناتوريسم را در مجله فيگاروي فرانسه منتشر كرد. او در اين بيانيه عليه عقايد مكتب پارناس (هنر براي هنر) و تفكرات سمبوليسم به مخالفت برخاست و هدف خود و مكتبش رانوزايي ادبي، ستودن ادبيات ملي و الهام و بهره گرفتن از طبيعت اعلام كرد. ناتوريستها(طبيعت گراها) با پناه بردن به طبيعت و الهام گرفتن از آن، با بياني ساده و دور از هرگونه ابهام، پيچيدگي و خيالپردازي آثار خود را خلق مي كنند. ناتوريستها ادبيات فرانسه را به هر ادبيات ديگري ترجيح مي دهند و باهرگونه عقايد، تفكر و ادبيات خارجي مخالفت مي كنند به همين دليل خيلي خودخواهانه، آثار نويسندگان و شعراي خارجي حتي كارهاي نيچه، واگنر و شكسپير را با ديدي انتقادي مي نگرند. آندره ژيد (Andre Gide) كتاب «مائده هاي زميني» خود را درمدتي كه تحت تأثير اين مكتب بود، نوشت. علاوه بر او، پل فور (P.Fort) و آناد ونواي (Anna de Noaille) از جمله نويسندگاني بودند كه براي مدت كوتاهي تحت تأثير اين مكتب قرار گرفتند. اما هيچكدام از شخصيتهاي ثابت اين مكتب نشدند. و چون اين مكتب نتوانست در بين بزرگان ادب جايي براي خود به دست آورد، به همين دليل دوام نياورد و خيلي زود به فراموشي سپرده شد.
كوزموپوليتيسم
«كوزموپوليتيسم» (COSMOPOLITISME)
تا پيش از قرن بيستم بعنوان يك باور و اعتقاد مطرح تا اينكه در قرن
بيستم اين ايده وارد ادبيات شد و بعنوان يك مكتب ادبي توسط دو شاعر و
نويسنده فرانسوي، والري لاربو(Valery
Larbaud)
و پل موران (Paul
Morand)،
پايه ريزي شد.
كوزموپوليتيسم به معناي مكتب «جهان وطني» است، كه معتقدند همه مردم
جهان بايد خود را هموطن يكديگر و تمام جاي دنيا را وطن خود بدانند.
آنان هدفشان رسيدن به فرهنگ و ادبياتي جهاني، به دور از هرگونه وابستگي
ملي و تفاوتهاي نژادي و فرهنگي است. آنان به دنبال همبستگي و اتحاد با
ملل ديگرند و عقيده دارند اين وحدت، اگر واقعيت سياسي نيست، بواقع بايد
در زمينه فرهنگي و ادبيات به وجود آيد.
در واقع بينانگذاران اين مكتب ادبي عليه تفكرات و احساسات ميهن پرستانه
برخي نويسندگان نيمه دوم قرن هجدهم برخاسته بودند. اين ميهن پرستان
افراطي، هر نويسنده و شاعر را متعلق به ميهن، ملت و ادبيات خودش
مي دانستند و از اين طريق احساسات ملي مردم را برمي انگيختند. در حالي
كه از نظر پيروان مكتب جهان وطني، شاعر و نويسنده بايد از محدوده
فرهنگ، تمدن و ادبيات خارجي آشنا شود و آن را حس ودرك كند.
البته اين برداشتن مرزها شايد در دنياي سياست غيرممكن باشد ولي شاعر و
نويسنده وظيفه دارد اين احساس همبستگي و تعلق جهاني را در دنياي ادبيات
به وجودآورد و براي رسيدن به اين مقصود، نويسنده بايد به كشورهاي مختلف
سفركند تا از نزديك با زبان، فرهنگ، تفكر، نگرش و احساس مردم كه اجزاي
جدايي ناپذير ادبيات هر ملتي است، آشنا شود. به همين دليل آثار
نويسندگان اين مكتب را مي توان به نوعي سفرنامه هاي آنان دانست.
به عنوان مثال، والري لاربو، بنيانگذار مكتب جهان وطني كه تمام عمر خود
را در سفر به كشورهاي ديگر بود، نتيجه سفرهاي طولاني خود را در كتاب
«اشعار اَ.اُ.بارنابوت» (۱۹۰۸ ـ
les poesies de A.O.Bornabooth)
منعكس كرد. «بارنابوت» جوان ثروتمند و جهانگردي است كه در طي سفر به
دور دنيا، مشاهداتش را در قالب شعر بيان مي كند. او از سفرهايش، مناظر
شهرها، طبيعت، عشق ها، احساسات، افكار و عقايد مردم مناطق مختلف و از
آداب و رسوم و فرهنگهاي متفاوت آنان مي گويد، كه در واقع همان ديده ها،
شنيده ها و تجربيات خالق اثر است.
والري لاربو برچندين زبان تسلط كامل داشت و متنهايي به زبانهاي
انگليسي، اسپانيايي و ايتاليايي هم نوشته بود و همچنين آثاري را از اين
زبانها به فرانسه ترجمه كرده بود. از نظر او اگر شاعر يا نويسنده از
امكانات دانش زباني بيشتري برخوردار باشد و با ادبيات كشورهاي مختلف
آشنايي داشته باشد مي تواند كارهاي ادبي خود را هرچه بهتر و گسترده تر
و با ديدي بازتر ارائه دهد و به هدف خود كه همان ايجاد «ادبياتي جهاني»
است، راحت تر برسد.
پيروان مكتب جهان وطني در طلب روابط هرچه بيشتر با دنياي پيرامون خود
هستند و قرن بيستم كه عصر ارتباطات است اين امكان ارتباط و تبادل
اطلاعات و افكار را براي آنان فراهم مي كند. آنان مي خواهند از اين
سرعت و پويايي دنياي مدرن و در حال پيشرفت لذت ببرند و اين تحرك و
پويايي دنياي صنعتي را در نوشته ها و اشعار خود به خوانندگانش منتقل
كنند. شاعران اين مكتب سعي مي كنند با وزن، ريتم و آهنگ شعرشان
منتقل كننده اين احساس به خواننده باشند.
از
آنجايي كه نويسندگان و شاعران مكتب جهان وطني در چنين دنيا و زمانه اي
شاهد سلطه هرچه بيشتر بشر برطبيعت هستند، شرح اين قدرت و حكم فرمايي
بشر بر طبيعت و تسخير دنيا توسط او، اغلب موضوع و مضمون اصلي آثار
نويسندگان اين مكتب را تشكيل مي دهد.
پيروان اين مكتب از آثار گذشتگان و تفكرات، عقايد و احساسات آنان
گريزان هستند. چرا كه فكر مي كنند نگرش گذشتگان به زندگي و عقايد و
تفكرات آنان براي دنياي مدرن، پرهياهو، سريع و پرتحرك امروزي مناسب
نيست. به همين دليل مي خواهند به جاي نگريستن به پشت سر و مرور كردن
تاريخ، به حال و آينده خود توجه كنند تا آن را هرچه بهتر براي خود و
نسل خود بسازند.
فوتوريسم Futurisme
فوتوريسم در ميان مكتبهاي ادبي از جمله انسانگرايانه ترين و پيشروترين نهضتها بود كه تحول عميقي در ادبيات و هنر جهان معاصر به وجود آورد. اين مكتب هنر و ادبيات نوين را به دنياي مدرن و امروزي عرضه كرد و پنجره اي روبه آينده و مكتبهاي قرن بيستم گشود. فوتوريسم متشكل از كلمه «فوتور» (futur) به معناي «آينده» و در كل فوتوريسم به معناي «آينده نگري» است. اين مكتب در سال ۱۹۰۹ با بيانيه فيليپو ـ توماسو مارينتي (Filippo-Tommaso Marinetti) به عنوان نظريه پرداز و بنيانگذار فوتوريسم در ايتاليا بنا نهاده شد. ايتاليا و روسيه به عنوان دو قطب نيرومند، فوتوريسم را به تدريج در سراسر اروپا گسترش دادند. فوتوريستها انقلابيوني بودند كه نهضت و فعاليتهايشان را با مخالفت عليه مكتب سمبوليسم آغاز كردند. آنها برعكس سمبوليست ها با اميد و نگاه به آينده، به هنر و تجربه گذشتگان پشت كردند. به همين دليل به فوتوريسم كه به دنبال سازندگي هنري و ادبي بود، مكتب «سنت شكن آينده نگر» لقب داده اند.
عقايد فوتوريست ها:
.۱ سنت شكني:
فوتوريستها با از بين بردن قانونمنديها و شكستن قالبهاي كلاسيك، سنتي و
زيبايي شناختي سمبوليستها، ادبيات و بويژه شعر نو و تازه اي را به وجود
آوردند. آنان حتي قواعد دستوري زبان و نحو را كنار گذاشتند. به عنوان
مثال، فعلها را به صورت مصدر به كار مي بردند و يا در نوشته هاي خود از
صفت و قيد و نشانه گذاري استفاده نمي كردند.
.۲
آينده نگري:
از نظر فوتوريستها در آثار ادبي و هنري نبايد گذشته را مرور كرد و به
بازسازي تاريخي و يا مسائل روزمره و پيش پاافتاده پرداخت، بلكه بايد
آينده را تصويرسازي كرد.
.۳ «درباره
مردم و براي مردم»:
فوتوريستها «مردم» را مخاطبان اصلي خود قلمداد مي كردند. آنان معتقد
بودند كه هنرمند بايد در ميان مردم حضور داشته باشد و باگفتن «از مردم
و براي مردم» هنري تازه را ارايه دهد.
.۴ دست يافتن
به دنياي والاي ذهن و روح انسان:
هنر فوتوريستي مي خواهد انسان را از غرق شدن در دنياي مدرنيته و افتادن
در دام زندگي قراردادي، خشك و بي روح شهري نجات دهد. و در اين ميان
تنها هنر و البته هنري متفاوت و آزاد از هرگونه قيد و بند گذشته است كه
مي تواند انسان را از اين گرداب رها كند و او را به دنياي والاي روح و
ذهن انسان و در نهايت به لذت زندگي برساند.
موضوع و مضمون آثار
فوتوريستها:
در آثار فوتوريستها، مناظر طبيعي مانند جنگل، كوه، ساحل و در كل طبيعت
جايي ندارد زيرا آنها غرق در زندگي پرهياهوي شهري و صنعتي شده اند.
ادبيات فوتوريستي مانند سيل خروشان و سركش، مانند پرنده بلند پرواز و
آزاد، مانند انسان تب دار بي قرار و تب آلود است. فوتوريستها تنها اثري
را كه داراي مضامين حركت، پويايي، سرعت، جسارت، شجاعت و خطر باشد
شاهكاري ادبي و هنري محسوب مي كنند. چون اين موضوعات را لازمه دنياي
مدرنيته امروز و آينده مي دانند.
دادائيسم
»دادا»
يا «دادائيسم» جنبش ادبي و هنري بود كه بين سالهاي ۱۹۱۶ تا ۱۹۲۲ در
اكثر كشورهاي اروپايي جريان يافت. درواقع نهضت بين المللي بود كه
زائيده هرج ومرج، اضطراب، پريشاني ونااميدي جنگ جهاني اول محسوب مي شد.
اين مكتب را تريستان تزارا (Tristan
Tzara
) در سال ۱۹۱۶ در سوئيس بنا نهاد و نام آن را بطور تصادفي از ميان لغات
يك ديكسيونر فرانسه ـ آلماني «دادا» انتخاب كرد. «دادا» در زبان كودكان
به معناي «اسب» و در زبان محاوره اي به معني «فكر و ذكر» است. كه البته
در ارتباط بااين مكتب كاملاً بي معنا است.
مارسل يانكو (M.Yanco)
نقاش رومانيايي، ماكس ارنست(M.Ernest)
نقاش و شاعر آلماني، ژان آرپ(J.Arp)
ريشارد هوئلزنبك آلماني (R.Huelsenbeck)،
هوگوبال (H.Ball)
و فرانسيس پيكابيا از جمله اولين طرفداران تزارا بودند كه زير پرچم
دادائيسم گرد آمدند.
ويژگيها و عقايد
دادائيستها
.۱ هيچ گرايي:
جنبش دادا نهضتي نيهيليستي (هيچ گرايانه) بود. آنان «پوچي» را به عنوان
سمبول ادبي و هنري خود برگزيده بودند. شعار آنان اين بود كه: «ما نه
ادبيات مي خواهيم نه اديبان را، نه هنر مي خواهيم نه هنرمندان را، ما
موسيقي نمي خواهيم، عقل و خرد را نمي خواهيم، وطن و سياست را
نمي خواهيم. ما از همه چيز بيزار و فراري هستيم. سمبول ما «هيچ» است و
پيرو نيهيليسم هستيم. پاينده باد «پوچي»، زنده باد «هيچي». و اينچنين
به «تازگي خواهيم رسيد.»
.۲ هرج
ومرج طلبي:
آئين دادائيسم همه چيز را به تمسخر مي گرفت. به همه چيز اعتراض مي كرد.
آنان مي خواستند با از بين بردن قانونها ومرزها و تحريك مردم، هرج
ومرجي در ادبيات و هنر به وجود آورند.
.۳ خردستيزي:
عقل و منطق براي داداها كسالت آور بود. آنان عقل را عاجز از فهم زندگي
و منطق را زنجيري براي ذهن مي دانستند.
.۴هنجارستيزي:
اين جنبش هرچيز متعارفي را مردود مي دانست. به تعريف خود دادائيستها:
«دادا حماقتي بيش نيست كه درملأ عام متعارفها را به دار مي كشد.»
.۵
تناقض گويي:
ضد و نقيض گويي از ويژگيهاي بارز اين نهضت ادبي بود. به عنوان مثال
داداها در زمان جنگ، شعار صلح به هر قيمت و در زمان صلح، شعار جنگ به
هر قيمت را سرمي دادند.
.۶ نفي همه
چيز:
تريستان تزارا در يكي از بيانيه هاي خود اعلام كرد «مكتب ما ذهنيتي
منفي و مخرب ولي بزرگ است» دادائيستها پشت اين ظاهر ويرانگر و انكارگر
خود، در ايجاد خلاقيت و آفرينش نو قدم بزرگي برداشتند. آنان با انكار
تاريخ، منطق و عقل، قوانين اخلاقي و اجتماعي و تكذيب متعارفهاي هنري و
ادبي مي خواستند به سرشت ناب درون انسان و حقيقت دست پيدا كنند. چرا كه
فكر مي كردند اينها همه به صورت يك اسم و واژه درآمده اند. و در اثر
روزمرگي و عادت از معنا تهي شده اند. بنابر اين بايد اين عادتها را از
بين برد و با ديدي تازه به دنيا نگريست و همه چيز را از نو ساخت و به
آن معنا بخشيد. فرانسيس پيكابيا در نفي هنر مي گويد: «هنر دارويي براي
آدمهاي ديوانه است پس تا ديوانه نباشي هنرمند نخواهي شد.» و در جاي
ديگر تزارا ادعا مي كند كه هنر را نبايد جدي گرفت. اگر كسي آن را جدي
بگيرد هرگز هنرمند نمي شود. دادائيستها حتي خودشان را نيز نفي مي كنند،
به گفته خودشان داداهاي واقعي با دادائيسم مخالفند.
.۷ شك به همه
چيز:
دادائيستها به همه نظامها و واقعيتهاي موجود شك مي كردند چرا كه به
دوام و ثبات هيچ چيز معتقد نبودند و همه چيز را برپايه تصادف و شانس
مي دانستند.دادائيسم منفي است از آن نظر كه گذشته را انكار و ويران
مي كند ولي در عين حال مثبت است چونكه با شك به همه چيز به يك نوسازي
مي رسد. و شايد اهميت دادا به همين ويژگي شك كردن به همه ارزشها و
قالبها باشد.
.۸ آزادي:
آنان خواستار آزادي در سياست، اخلاق، هنر و… بودند. و عقيده داشتند كه
بايد ادبيات و هنر را از هر قيد و بندي منجمله عقل ومنطق و زبان آزاد
كرد تا در آن خلاقيت به وجود آيد.
.۹ سنت شكني:
دادائيستها حاكميت همه چيز را مجاز مي دانند به شرط آنكه تصورات مقدس
اخلاقي و زيباشناختي آداب و رسوم گذشته راتكذيب كند. دادا زندگي در
«حال» است. و آينده و گذشته و هرآنچه را كه در آن هست را نفي مي كند.
از نظر آنان هنرمند دادا بايد به گذشته پشت كند و در كل آن را فراموش
كند تا بتواند در «امروزش» زندگي كند. دادائيستها مي گويند: هنر و
ادبيات يك نسل حق ندارد براي هنر و ادبيات نسل بعدش تعيين تكليف كند.
به همين دليل است كه آنان سنت را قبول ندارند چون فكر مي كنند كه
برايشان تعيين تكليف و تعيين مسير مي كند.
۱۰
ساختارشكني:
آنان هدفشان از هنر، خلق نبود بلكه به دنبال درهم شكستن چيزهاي
ساخته شده بودند و مي خواستند با ويران كردن قالبهاي كهنه، خلاقيت به
وجود آورند و به نشاط، اميد و سرخوشي كه در آفرينش نو هست دست پيدا
كنند. درواقع آنان دنيا را از بي تحركي و راكدماندن نجات دادند باوجود
آنكه گاهي زياده روي هايي كردند ولي با شالوده شكني هاي خود باعث جهش،
جوشش و جنبشي در عصر جديد شدند.
.۱۱ بي نظامي:
تريستان تزارا در يكي از بيانيه هاي خود به صراحت اعلام كرد كه
دادائيسم با هر نوع نظام و اصلي مخالف است و از نظر ما بهترين نظام
«بي نظامي» است و ما فراتر از هر نظامي عمل مي كنيم.
.۱۲ رد كردن
نقد:
داداها مخالف نقد و منتقدين بودند و هرگونه نقد و انتقادي را از خود رد
مي كردند و به هيچ كس حق قضاوت نمي دادند. چون عقيده داشتند كه منتقدين
به دنبال مهجور و فسيل كردن «تازه ها» هستند.
.۱۳ رد كردن
مدرنيسم:
دادائيستها كه خودشان ازمدرنيسمي چون فوتوريسم ريشه گرفته بودند و
افكار فوتوريستي در رگهاي آنان جريان داشت و خود زاييده فوتوريسم و به
نوعي پديدآورنده يك تحول جديد بودند با اين وجود مخالف و عليه مدرنيسم
بودند و به شالوده هاي زيباشناختي هنر مدرن حمله مي كردند.
.۱۴ در
جست وجوي زبان نو:
پيروان اين مكتب به دنبال زباني نو بودند. چون اين زبان روزمره و
عاميانه را قالبهاي قراردادي، فرسوده و تجويزي مي دانستند كه به دست و
پاي ما مي پيچند و باعث مي شوند كه نتوانيم آن احساس و سرشت حقيقي
خودمان را بروز دهيم. حتي اين زبان را براي ايجاد ارتباط و پيام رساني
نيز مناسب نمي دانستند. آنان مي خواستند عرف تازه اي در زبان پديد
آورند تا از امكانات خلاقه زباني كه معناي قطعي لغات خود را از دست
داده است، استفاده كنند.
.۱۵
بداهه گويي و خلق اتوماتيك وار:
دادائيستها خلاقيت را در خلق و آفرينش خود به خودي و بدون هيچ انديشه و
تفكر از پيش تعيين شده اي مي دانستند. از نظر آنان همه چيز بايد در
«حال» خلق شود. و آفرينش اتوماتيك وار و خودبه خودي مي تواند ما را به
انديشه خالص و حقيقي برساند.
قالبهاي ادبي
و هنري دادائيسم:
.۱ شعر:
به عقيده داداها شعر نوعي هستي و زندگي است. شعر در كلمات خلاصه
نمي شود بلكه در عمل ظاهر مي شود كه همان «زندگي» است. شعر دادائيستها
مخالف قواعد و قوانين فني شعر بود و با نوعي كولاژ لفظي براساس تصادف و
همنشيني غيرمنطقي و اتوماتيك وار كلمات شكل مي گرفت.
تريستان تزارا در يكي از بيانيه هاي خود اعلام كرد: «اگر مي خواهيد شعر
بگوييد تنها كافي است مقاله روزنامه اي را انتخاب كنيد، تك تك كلمات آن
را ببريد و داخل كيسه اي بريزيد و پس از به هم زدن آن، يكي يكي كلمات
را از درون كيسه بيرون آوريد و به همان ترتيب روي كاغذ بازنويسي كنيد و
پس از پايان يافتن، شعر شما حاضر است و شما شاعر شده ايد.»
.۲ نمايش:
اجراي في البداهه بازيگران، بازيگري نويسنده، صحنه نامرتب، موسيقي
پرسروصدا ونامناسب از مشخصات نمايشهاي دادائيسم بود. بطوري كه در اين
هرج ومرج، تماشاگران را نيز با خود همراه مي كردند و آنان را هم به
بازي مي كشاندند. تماشاگران با پرت كردن اشيا بر روي صحنه، دست و سوت
زدن وگاهي فرياد و ناسزاگفتن درواقع وارد صحنه نمايش مي شدند و
دادائيستها اين را از ابداعات و ابتكارات خود مي دانستند و از خشم مردم
به خود مي باليدند و احساس مي كردند به نتيجه و هدف دلخواه خود
رسيده اند.
.۳ نقاشي و
موسيقي:
داداها در نقاشي مروج هنر انتزاعي بودند. البته نقاشي و موسيقي آنان
نيز مانند ديگر كارهايشان غيرمتعارف بود. موسيقي آنان همهمه اي از سر و
صدا و آهنگهاي گوشخراش بود كه از اعتقاد آنان به تغيير، تناقض و
بي نظمي ناشي مي شد.
اونانيميسم
«اونانيميسم» مركب از كمله «اونانيم» (Unanime)
به معناي «همدل، همرأي، متفق القول و همگاني» است كه در اصل از كلمه
لاتين
Unanimus
ريشه گرفته است كه در قرن شانزدهم از زبان لاتين وارد زبان فرانسه شد.
در
اوايل قرن بيستم، حدود سال ،۱۹۱۰ «اونانيميسم» به مكتب ادبي اطلاق شد
كه شاعر و نويسنده معروف فرانسوي، ژول رومن (۱۹۷۲ـ۱۸۸۵
Jules Romains)
به ياري ژرژ شنوير (G.Cheneviere)
آن را در پاريس بنا نهاد. البته بايد اين نكته را متذكر شد كه شاعران و
هنرمندان «گروه صومعه » (Groupe
d'Abbaye)
پيش از اين باعث ايجاد جريان ادبي در فرانسه شده بودند كه در شكل گيري
پايه هاي اوليه اين مكتب بسيار مؤثر و دخيل بود.
گروه
Abbaye
متشكل از هشت شاعر و نويسنده با نامهاي رنه آركو (R.Arcos)،
شارل ويل دراك (Ch.
Vildrac)،
پير ـ ژان ژوو(P-J.Jouve)
ژرژ دوهامل(G.
Duhamel)،
آلبر دواين (A.Doyen)
كوك دورتن (L.Durtain)
به علاوه ژول ورن و ژرژ شنوير بود. در سال ۱۹۰۶ اين گروه به نيت اينكه
دور از هياهوي شهري باشند و به يك آرامش، همبستگي و زندگي مشترك
هنرمندانه دست پيداكنند در خانه اي روستايي به دور هم گرد آمدند و بردر
اين خانه تابلويي با اين عنوان «Abbaye،
گروه برادرانه هنرمندان» نصب كردند و براي گذران زندگي و كسب درآمد در
همان خانه انتشارات
Abbaye
را تأسيس كردند. آنان با تأثيرگرفتن از انديشه دموكراتيك و گرايشهاي
سوسياليستي، در جست وجوي زباني نو و سبكي تازه بودند تا افكار و عقايد
خود را در ارتباط با ستايش «اصالت زندگي حقيقي» بيان كنند. اما بتدريج،
مشكلات مالي و اختلاف نظرهاي آنان باعث جدايي و از هم پاشيدن «گروه
هنرمندان
Abbaye»
شد. اما در همان مدت كوتاه نيز فعاليت اين گروه برتاريخ شعر و ادب
فرانسه بسيار تأثير گذاشت.
بعداز از بين رفتن گروه
Abbaye،
ژول رومن كه يكي از اعضاي اين گروه بود، سعي كرد كه اهداف اين گروه را
در مكتب اونانيميسم دنبال كند و در اين راه شنوير نيز با او همكاري كرد
و بدين ترتيب نطفه اين مكتب با افكار «گروه صومعه» شكل گرفت. در سال
،۱۹۰۸ انتشارات
Abbaye
كتابي باعنوان «زندگي همگاني» (La
Vie
Unanime)
اثر ژول رومن را منتشر كرد كه در واقع مرامنامه مكتب اونانيميسم محسوب
مي شود.
طرز
تفكر و نگرش رومن به عنوان باني اين مكتب و در پي او عقايد
اونانيميست ها بسيار متأثر از ادبيات قرن نوزدهم بود. هوگو و عقيده او
در مورد نقش شاعر در جامعه، مترلينگ و اشعارش در مورد زندگي روزمره
شهري، زولا و نظراتش در ارتباط با اجتماع و همچنين والت ويتمن به عنوان
شاعر دنياي ادب نو، از جمله شخصيتهايي بودند كه اونانيميستها بسيار از
آنان الهام و تأثير گرفتند.
اونانيميستها معتقدند كه در وجود هركس دونوع احساس و افكار وجود دارد.
نخستين افكار و احساساتي كه ويژه درون و خاص هر فرد است و ديگر افكار و
احساساتي كه از طرف اجتماع و افراد جامعه و در كل محيط پيرامون(مانند
خانواده، همكاران، گروههاي اجتماعي و حتي محيط زندگي) برفرد تلقين
وتحميل مي شود. مكاتب ادبي و هنري تا پيش از اونانيميسم اعتقاد داشتند
كه فرد براي رسيدن به كمال و بلوغ بايد افكار و احساسات دروني خود را
رشد و پرورش دهد. در حالي كه پيروان مكتب اونانيميسم عكس اين موضوع را
معتقد بودند.از نظر آنان جامعه و دنياي خارج بيشترين تأثير را بر فرد
مي گذارد و منشأ شكوفايي نيروهاي او براي رسيدن به كمال است. احساسات
وعقايد فرد در اجتماع ذوب مي شود و حركت جامعه خواه ناخواه فرد را با
خود همراه مي كند. چرا كه نيرو و درايت جامعه برنيرو و افكار افراد
ارجحيت و تسلط دارد و اين نيرو باعث هماهنگي، همدلي و وحدت نظر در
جامعه مي شود.
البته اين طرز تفكر و جهان بيني اونانيميست ها متأثر از عقايد فلسفي
«آگوست كنت» و نظرات جامعه شناختي «دوركيم»(جامعه شناس فرانسوي) و آراي
فلسفي ايده آليسم بود.
مكتب اونانيميسم براي جامعه بشري پيام آزادي، دموكراسي، دوستي و
همبستگي داشت. از آنجايي كه آنان جامعه را منشأ تكامل و بلوغ فكري و
روحي انسان مي دانستند، معتقد بودند كه افراد جامعه بايد بدون خودخواهي
در شادي و غم يكديگر شريك باشند و به دور از انزوا و گوشه گيري در
جامعه حضوري فعال و مؤثر داشته باشند.
ژول
رومن با بررسي كوچكترين اجتماع كه يك زوج آن را تشكيل مي دهد تا
بزرگترين اجتماع كه يك كشور يا شايد جهان را شامل مي شود به اين نتيجه
رسيد كه اين همدلي، همبستگي و وحدت نظر(اونانيم) مبتني بر قوه اختيار و
انتخاب افراد بدون اعمال هرگونه فشار و جبري است كه از احساسات دروني
هر فرد نشأت مي گيرد.
از نظر اونانيميستها، فرد همانطور كه با خانواده و محيط خانه خود رابطه
برقرار مي كند به همان اندازه نيز با افراد جامعه و تمام اجزاي جاندار
و غيرجاندار شهر خود(مانند خيابانها، ميادين، درختان، ساختمانها و…)
رابطه برقرار مي كند و از شهر و جامعه شهري خود تأثير مي پذيرد و به
نوعي دلبسته و وابسته آنها مي شود. در انديشه اونانيميستي اشياء و
اجزاي بي جان جامعه شهري همانند تمام افراد آن جامعه داراي روح و احساس
هستند كه در درون جامعه انساني اهميت و ارزش پيدا مي كنند و برتك تك
شهروندان آن جامعه تأثير مي گذارند.
اونانيميستها همين خصوصيت روح بخشيدن به شهر و جامعه و ارتباط و تأثير
آن برافراد جامعه را موضوع و مضمون اصلي آثار خود قرارداده بودند و در
آثار خود بدون استفاده از كنايه و نماد در قالب نظم يا نثر اين مضامين
را به تصوير مي كشيدند. اشعار اونانيميستها بيانگر احساس انسان در
برابر زندگي پيرامونش همراه با تصويرسازي و اندرزگويي بود.از جمله آثار
اونانيميستي مي توان رمان بلند «رادمردان»
Les hammes de bonre volonte
اثر ژول رومن را ذكر كرد كه تحولات جامعه فرانسوي و بطور كلي جامعه
اروپايي را در سالهاي بين ۱۹۰۸ تا ۱۹۳۳ را با ديدي اونانيميستي به
تصوير كشيده است.
ايماژيسم (تصويرگرايي (Imagism
در
اوايل قرن بيستم، گروهي از شاعران انگليسي و آمريكايي تحت
تأثير مكتب سمبوليسم فرانسه مكتبي را در لندن بنانهادند كه در سال ۱۹۱۲
«ازرا
پاوند» (۱۹۷۲ ـ ۱۸۸۵
Ezra Pound)
آن
را ايماژيسم ناميد. او كه شاعري آمريكايي ساكن
لندن بود به همراه تي. اس. اليوت از پيشگامان و بنيانگذاران انديشه
ايماژيسم محسوب
مي شوند. و تامس ارنست هيوم
(T.E.Hulme)
به
عنوان تئوريسين ونظريه پرداز اين مكتب
بر
افكار وعقايد تي.اس. اليوت وديگر ايماژيستها بسيار تأثير گذاشت
.از
ديگر
شخصيتهايي كه به اين جريان ادبي پيوستند مي توان ريچارد آلدينگتن
(R.Aldington)
و
همسرش هيلدا دوليتل
(H.Doolittle)
،
اف.اس. فلينت
(F.S.Flint)
،
اسكيپويت كانل
(S.Cannel)
،
امي لوئل
(A.Lowell)
و
جان كورنوس
(J.Cournos)
را
نام
برد.
ايماژيستها (تصويرگرايان) كه بيزار از قالبها و سبكهاي شعري قديم بودند
و
با
ادبيات و شعر رمانتيك، اشعار ويكتوريايي و شاعران «جورجين» بشدت مخالفت
مي كردند، بدنبال شيوه و سبكي جديد در شعر مي گشتند تا خود را از قيد
وبندها، عادات
و
كليشه هاي ادبيات و بويژه شعر گذشته آزاد كنند تا با زباني نو، افكار و
احساسات
شاعرانه خود را در ارتباط با اين جهان ناپايدار و غير قابل اطمينان
بيان كنند. آنان
نگاهي نو به شعر داشتند و مي خواستند با نوجويي ونوگرايي تحولي در شعر
ايجاد كنند
وتعريفي جديد براي آن ارائه دهند. به عنوان مثال هيوم با افكاري
كلاسيك، شعر را به
هنر
«مجسمه سازي» تشبيه مي كند. و اليوت با الهام گرفتن از تئوفيل گوتيه
مي گويد
:
شاعر بايد با خلق تصاوير و تشبيه هاي نو و بديع از ويژگي خلاقه زبان
استفاده كند و
زبان و در پي آن ادبيات را به جلو ببرد.
همچنين اف.ام.فورد مانند اليوت اعتقاد داشت كه بايد به زبان گفتاري و
روز مردم
جامعه شعر سرود و كليشه ها و اصول زبان نوشتاري را كنار گذاشت. اما امي
لوئل در
وهله اول به وزن و ريتم شعر اهميت مي داد و معتقد بود كه شعر بايد
همانند موسيقي
موزون و ريتميك ودر عين حال دلنشين و لطيف باشد.در
واقع ايماژيسم (تصويرگرايي)
بيش
از آنكه يك مكتب ادبي باشد مرحله اي گذرا در شعر بود كه توانست زمينه
را براي
تحول شعر بعداز خود فراهم كند. پيروان اين جريان ادبي تا حد زيادي پايه
هاي
اوليه «شعر آزاد» را بنا نهادند.
عقايد
ايماژيستها:
۱
شعر
آزاد
:
تصويرگرايان طرفدار ومدافع «شعر آزاد» بودند. چون به اعتقاد آنان در
اين
نوع شعر ، دست شاعر براي ابتكار عمل و خلاقيت باز است و شاعر راحت تر
مي تواند
احساسات دروني خود رابيان كند.
۲
تصوير
سازي :
پيروان اين
جريان ادبي مضامين ساده را با تصويرسازي به نظم در مي آوردند. آنان
بوسيله ايماژ يا
تصوير به هر چيز مبهم حسي يا ذهني، واقعيت خارجي مي دادند.
۳
بياني
صريح و روشن
:
ايماژيستها معتقد به مختصر و مفيد گويي بودند. از نظر شاعران
اين
مكتب بايد در بكار بردن كلمات خسيس و صرفه جو بود. آنان مي گفتند كه
بايد
همانطور كه بدون استفاده از كلمات حاشيه اي واضافي فكر مي كنيم، حرف
بزنيم وبنويسيم
تا
با بياني صريح و روشن به انديشه ناب خالص دست پيدا كنيم.
۴
سمبول:
از
نظر تصوير گرايان از آنجايي كه هر شيء بطور طبيعي سمبول و نماد
است
بنابراين براي اشاره به آن بايد بطور مستقيم خود آن شيء را بيان كرد. و
تشبيه،
كنايه و استعاره را بكار برد.
۵اهميت
دادن به وزن و آهنگ
شعر:
ايماژيستها در وهله اول به ريتم و وزن شعر تأكيد مي كردند. آنان سعي
داشتند تا حد امكان شعر را به موسيقي نزديك كنند و سپس به موضوع شعر مي
پرداختند.
كه
اين عقيده آنان متأثر از عقايد مكتب سمبوليسم فرانسه بود.
مجموعه شعر «آئينه هاي وهم»
(Mirrors of illusion)
اثر
ادوارد استورر
(E.storer)
از
جمله آثاري است كه با انديشه ايماژيستي سروده شده
است.
اثر
ديگر ايماژيستها با نام «چند شاعر ايماژيست
» ( Some imagist poets)
اثر
آلدينگتن و امي لوئل در سه جلد در سالهاي ۱۹۱۵ ، ۱۹۱۶ و ۱۹۱۷ منتشر شد
كه در
واقع مقدمه اي را كه آلدينگتن بر جلد اول اين كتاب در سال ۱۹۱۵ نوشته
بود، مرامنامه
و
بيانيه ايماژيستها محسوب مي شود.
و
همچنين مجموعه چند نفي»
(A few Don,ts)
و
مقالات ادبي
«
از
را پاوند» با نام بازنگري
(A Retrospect)
از
جمله آثاري است كه
بيانگر نظريات، عقايد و سبك نگارش ايماژيستها است.