جمعه، ۲۳ نومبر ۲۰۰۷
اسطوره در ادبيات پارسی دری
(بخش چهارم و پایانی)
درفش كاويانی
شايد هيچ شخصيبا سوادي نباشد كه نامي از درفش كاوياني يا اختر كاوياني نشنيده و دست كم اطلاع نداشته باشد كه اين درفش روزي ضامن پيروزي و نشانه اي خجسته و ظفر بخش در جنگ ها بوده است . پيش از آن كه وارد بحث درباره سرگذشت جالب توجه و عبرت انگيز اين درفش شويم بايد ياد آوري كنيم كه در زبان پارسي واژه هاي بسيار وجود دارد كه تمام آن ها به معني درفش است، بعضي از آن ها عربي وحتي از تركي گرفته شده ولي همة آن ها به معني علم و نشانه است .
از اين گونه لغت هاست : عَلَم ، رايت ، لِوا، درفش ، اختر ، بيرق و علامت .
اما كلمة پرچم در اصل به معني دنبالة دم نوعي گاو وحشي است كه آن را غژگاو و (غژگاو - كژگاو = گاو ابريشم ، چون كژ به معني ابريشم است ) خوانند . اين گاو موهاي بسيار سياه درخشان دارد و در آخرين بخش دُمِ وِي موها بسيار پُر پُشت و زيبا و درخشان مي شود وبه صورت وسائل زينتي كه امروز به اسمِ منگوله آن را به پرده ها مي آويزند درمي آيد و در حقيقت منگوله چيزي است ابريشمين و مصنوعي كه به تقليد از دُمِ غژگاو ساخته شده است .
اين دنباله را كه پرچم نام است تركمانان و مغولان خجسته و مبارك مي پنداشتند و اين گاو را فقط براي بدست آوردن پرچمش شكار ميكردند سپس آن را به نشانِ شكون و به آرزوي پيروزي به گلوگاه نيزه يا به بالاي چوب يا نيزه اي كه علم را بدان بسته بودند مي آويختند .
در ادبيات پارسي ، پرچم جز به اين معني به كار نرفته و جزئي از زينت هاي درفش و علم بوده است و معني آن به پارسي امروز منگولة علم است .
منتهي منگوله اي طبيعي و حيواني ، نه ساختة دست آدمي .
نخستين بار حزب دموکراتيک خلق افغانستان تحت رهبري ببرک کارمل ودرايران شادروان كسراي نام نشرية ها يخود را پرچم نهاد و آن را به معني علم و رايت و بيرق و درفش گرفت و از آن پس پرچم جانشين تمام كلمات ديگري شد كه واقعأ بدين معني بودند .
شناخته ترين منبعي از تاريخ و ادب ما ، كه اطلاعاتي درباره درفش كاويان دربر دارد ، بنا به معمول ، شاهنامه گران قدر فردوسي است.
حكيم فردوسي در شرح داستان كاوه آهنگر گويد : كه ضحاك از هجده پسرِ كاوه هفده تن آن ها را كشته بود و مي خواست واپسين پسر او را نيز بكشد و مغزِ سَرَش را خوراكِ مارانِ شانه خود سازد .
كاوه از اين بي رحمي فغان و فرياد برآورد :
هم آنگه يكايك زِ درگاهِ شاه
برآمد خروشيدنِ دادخواه
ستمديده را پيش او خواندند
برِ نامدارانش بنشاندند
بدو گفت مهتر به روي دژم
كه برگوي تا از كه ديدي ستم
خروشيد و زد دست بر سَر زِ شاه
كه شاها منم كاوة دادخواه
بده دادِ من ، آمدستم دوان
همي نالم از تو به رنجِ روان
اگر داد دادن بود كارِ تو
بيفزايد اي شاه مقدارِ تو
زِ تو بَر من آمد ستم بيشتر
زني بَر دِلَم هَر زمان نيشتر
ستم گر نداري تو بر من روا
بفرزندِ من دست بُردَن چرا
مرا بوده هژده پسر در جهان
ازيشان يكي مانده است اين زمان
ببخشاي بَر من يكي در نگر
كه سوزان شود هر زمانم جگر
جواني نماندست و فرزند نيست
به گيتي چو فرزند پيوند نيست
ستم را ميان و كرانه بُوَد
هميدون ستم را بهانه بُوَد
يكي بي زبان مرد آهنگرم
زِ شاه آتش آيد همي بَر سَرَم
پيش از آن كه كاوه در دربار ضحاك به دادخواهي برخيزد ، ضحاك گفته بود تا محضري (استشهادي ) بسازند و بزرگان كشور امضا و تصديق كنند كه ضحاك پادشاهي دادگر و رعيت پرور است .
بزرگان از بيم دم بر نياورده و آن محضر را امضا كرده بودند .
ضحاك چون دادخواهي كاوه را بشنيد بفرمود تا واپسين فرزندش را بدو دادند .
آن گاه از او خواستند كه او نيز آن محضر را گواهي كند .
چو برخواند كاوه همه محضرش
سبك سوي پيران آن كشورش
خروشيد كاي پايمردانِ ديو
بريده دل از ترس گيهان خديو
همه سوي دوزخ نهاديد روي
سپرديد دلها به گفتار اوي
نباشم بدين محضر اندرگوا
نه هرگز برانديشم از پادشا
خروشيد و برجست لرزان زِ جاي
بدريد و بسپرد محضر به پاي
گرانمايه فرزند در پيشِ اوي
از ايوان برون شد خروشان به كوي
چون كاوه با دليري تمام محضر پادشاه را دريد و زير پا لگد مال كرد ، خروشان و جوشان به كوي و بازار در آمد و مردم را به سوي داد و قيام بر ضد مرد ستمگر فرا خواند .
وَزآن چرم كآهنگران پشتِ پاي
بپوشند هنگامِ زخمِ دراي
همان كاوه آن بر سَرِ نيزه كرد
همانگه زِ بازار برخاست گرد
خروشان همي رفت نيزه بدست
كه اي نامدارانِ يزدان پرست
كسي كو هواي فريدون كند
سَر از بندِ ضحاك بيرون كند
بدان بي بها ناسزاوار پوست
پديد آمد آواي دشمن زِ دوست
همي رفت پيش اندرون مردِ گُرد
سپاهي بَرو انجمن شد نه خُرد
چو آن پوست بر نيزه برديد كي
به نيكي يكي اختر افكند پي
بياراست آنرا به ديباي روم
زِ گوهر برو پيكرو زرش بوم
بزد بر سر خويش چون گرد ماه
يكي فال فرخ پي افكند شاه
فرو هشت ازو سرخ و زرد و بنفش
همي خواندش كاوياني درفش
از آن پس هر آنكس كه بگرفت گاه
بشاهي بسر بر نهادي كلاه
بر آن بي بها چرم آهنگران
بر آويختي نو بنو گوهران
زِ ديباي پر مايه و پرنيان
بر آن گونه گشت اختر كاويان
كه اندر شب تيره خورشيد بود
جهانرا ازو دل پُر اميد بود
داستان قيام كاوه و فريدون و دربند كردن ضحاك را به تفصيل بايد در گفتاري ديگر ياد كرد .
اين جا سخن از درفش كاوياني است .
روايت هاي منابع ديگر نيز كم و بيش با شاهنامه تطبيق مي كند و اختلاف در جزئيات است .
از مورخان قديم دوران اسلامي طبري و ابوريحان نيز از اين داستان و اين درفش سخن گفته اند .
بعضي از آنان در شرح درفش و طول و عرض و ميزان گوهر و مرواريد آن مبالغه كرده اند .
طبري گويد اين علم از پوستِ شير بود و زر و ديبا بر آن پوشانيدند و آن را جز در كارهاي بزرگ بر نمي افراشتند . درجاي ديگر گويد اين علم از پوست پلنگ بود بعرض هشت و طول دوازده ذراع ( = از مچ دست تا آرنج ) . ابوريحان در آثار الباقيه مي نويسد اين علم از پوست خرس بود و بعضي گويند از پوست شير . . . اما روايت فردوسي كه گويد كاوه بدان بي بها ناسزاوار پوست دوستان را از دشمنان جدا كرد و جاي ديگري كه آن را بي بها چرمِ آهنگران مي خواند از همه معقول تر مي نمايد چه اگر اين درفش ساختة كاوه باشد ، مرد آهنگر در آن گيرودار دادخواهي پوست شير و پلنگ و خرس از كجا مي آورد ؟
منتهي كساني كه ندانسته اند قدر و ارج اين درفش نتيجة همتي است كه دارندگان آن نشان داده اند نه علم ، كوشيده اند تا آن را از نظرِ مادّي هرچه گران بهاتر وانمود كنند .
دانشمندان صفت اين درفش ، يعني كلمة كاويان را صفتِ نسبي گرفته و آن را منسوب به كاوه دانسته و همان داستان را كه در شاهنامه و بسياري مراجع ديگر ياد شده است دليل آن دانسته اند .
اما در ميان دانشمندان آرتوركريستن سن ( دانماركي ) با اين نظر مخالف است و گويد اين داستان از معني غلط كاويان پديد آمد و معني صحيح درفش كاوياني درفش شاهي است . در حقيقت كريستن سن تركيب درفش كاوياني را مترادف درفش كياني مي داند و حال آن كه اگر چنين بود آن را درفش كياني مي خواندند نه كاوياني . ظاهرأ يكي از علل اين برداشت كريستن سن آن است كه در ضمن سرگذشت فريدون در اوستا ، به كاوه و قيام او اشاره نشده است و از سوي ديگر فرزندان و نوادگان كاوه ، مانند قباد و قارن و گودرز و گيو و بيژن و بسياري ديگر از پهلوانان حماسي در حقيقت از شاهزادگان خراسان هستند .
چند تن از مورخان اين درفش را بصورتي كه در جنگ قادسيه بچنگ عرب افتاد وصف كرده اند بنا بر قولِ طبري اين درفش كه از پوست پلنگ بود هشت ارش عرض و دوازده ارش طول داشت .
بلعمي گويد : خراسانيان در هر جنگ كه اين درفش را در پيش روي داشتند مظفر ميشدند و گوهري بر جواهر آن درفش مي افزودند چندانكه اين درفش غرق زر و سيم و گوهر و مرواريد شده بود .
توصيف مسعودي نيز از اين درفش شبيه طبري است جز اينكه گويد آنرا بر چوبهائي نصب كره بودند كه يكي بديگري مي پيوست . در عبارت ديگر گويد اين علم پوشيده از ياقوت و مرواريد و گوهرهاي گوناگون بود .
ثعالبي حكايت مي كند كه پادشاهان درفش كاويان را موجب كاميابي خويش ميشمردند و در تزئين آن بجواهر قيمتي با يكديگر هم چشمي ميكردند و كمال جهذ را درزيور بستن آن مينمودند چنانكه پس از مدتي دُرّ ِ يكتاي جهان و شاهكار قرون و اعجب عجايب روزگار شد .
اين درفش را پيشاپيشِ سپاه مي بردند و جز فرمانده سپاه كسي را شايستة نگهداري آن نمي دانستند .
پس از آنكه جنگ به فيروزي خاتمه مي گرفت پادشاه درفش را به گنجوري كه مأمورِ نگاهداري آن بود مي سپرد . و جود واقعي و تاريخي درفش كاوياني در جنگ خراسانيان با اعراب مسلمان و افتادن آن به دست اعراب مسلمان و داستان حمل آن به مدينه و كندن گوهرهاي آن و پخش كردن ميان مسلمانان آخرين خبر تاريخي اين درفش است . درباره اين موضوع و كيفيت آن ، و نيز اغراق هايي كه درباره اوصافِ آن كرده اند سخن خواهيم گفت . اما اكنون ببينيم اين درفش چه شكلي داشته است ؟
خوشبختانه دو شكل از صورت درفش كاوياني كه در زمان باشوكت هخامنشيان و ساسانيان هميشه در پيشِ لشكر كشيده ميشد در آثار تاريخ مانده به طوريكه امروز قريب به تحقيق شكل اصلي درفش كاوياني برما واضح و روشن است . يكي از آن تصويرها شكلي است كه در روي موزائيكي ديده مي شود كه به سال 1831 مسيحي درجزو حفريات پومپئي ( شهر قديم ايتاليا كه در سال 79 بواسطه آتش فشاني كوه وزو بكلي در زير سنگ و خاكستر پنهان گرديد ) بدست آمده است .
اين موزائيك جنگ ايسوس را نشان مي دهد در اين جنگ بود كه اسكندر ، داريوش آخرين پادشاه هخامنشي را شكست داد . سمت چپ اين تخته سنگ صورت اسكندر را كشيده اند كه در ميان سپاه خويش سوار ايستاده است . طرف راست روبروي اسكندر ، داريوش شاه روي گردونه جنگي بر پاست .
در عقب داريوش سواري بيرق در دست دارد متأسفانه مخصوصأ بهمين قسمت موزائيك آسيبي رسيده است كه درست سنگ هاي بيرق هويدا نيست ولي با وجود اين ، قسمت بالائي خود بيرق و نوك نيزه اي كه بيرق بدان وصل است و نيز قسمتي از ريشه هائي كه براي زينت بدان آويخته بودند بخوبي نمايان است .
شهر پومپئي در سال 79 مسيحي زير خاكستر آتش فشانِ وزو پنهان گشت ، پس بايست ظاهرأ اين تخته سنگ خاتم كاري مدتي قبل از اين تاريخ ساخته شده باشد و گمان ميرود كه تاريخ آن تقريبأ مقارن با ميلاد مسيح باشد. شكل ديگري هم تقريبأ از همان عصر به يادگار مانده است با تصوير درفش كاوياني در موزائيك شباهتي تمام دارد . اين شكل دوم عبارت است از سكه هاي يك سلسله از بازماندگان اسكندر كه نفوذي پيدا كرده و تا زمان اشكانيان حكمراني ميكردند . نفوذ واستقلال اين سلسله به اندازه اي بود كه سكه بنام خود مي زدند . روي سكه فقط سر پادشاه را نشان مي دهد .
در پشت سكه آتشكده اي است كه پادشاه در مقابل آن نماز ميكند . در عقب اين آتشكده شكلي ديده ميشود كه از هر حيث هم شبيه به بيرق در موزائيك پومپئي درباره جنگ ايسوس است و هم به درفش كاوياني كه فردوسي وصف كرده است همانندي دارد و نيز آن اختري كه فريدون با جواهر زينت داده و برروي چرم پاره بيرق نصب كرده بوده است بطور وضوح نمايان است چنانكه از تصوير بخوبي پيداست .
از توافق اين سه مأخذ يعني خاتم كاري پومپئي و سكه ها و وصف شاهنامه كه از منابع بسيار قديم دردست است درست معلوم ميشود كه درفش مزبور عبارت بوده ازقطعة چرم پاره مربعي كه بر بالاي نيزه اي نصب شده و نوك نيزه از پشت آن از سمت بالا پيدا بوده و بر روي چرم كه آراسته به حرير و گوهر بوده شكل ستاره اي بوده مركب از چهار پرّه و در مركز آن دايره كوچكي و نيز در بالاي آن دايره اي كوچك كه به يقين همان است كه فردوسي از آن به اختركاويان تعبير ميكند .
از سمت پائين چرم ، چهار ريشه برنگهاي مختلف سرخ و زرد و بنفش آويخته بوده و نوك اين ريشه ها به گوهر آراسته بوده است . درفش كاويان همواره نشانه اي خجسته و ضامن پيروزي خراسانيان بوده است .
از همين روي است كه ابن خلدون گويد :
صورت طلسمي با اعداد و علائم نجومي بر درفش كاويان دوخته شده بود .
رفته رفته اين گونه مطالب شكل افسانه به خود مي گيرد و به شاخ و برگ هاي آن افزوده مي شود .
در برهان قاطع درباره اختر كاويان چنين مي خوانيم :
" نام علم ، افريدون باشد و آن از كاوه آهنگر بود وپادشاهانِ عجم بعد از شكست ضحاك آنرا بر خود شگون گرفته بودند و آن چرمي بود كه كاوه آهنگر بوقت كار كردن بر ميان خود مي بست .
گويند حكيمي بوده است در علوم طلسمات بغايت ماهر ، شكل صد در صدي بر آن نقش كرده بود و بعضي گويند شكلي از سوختگي هاي آتش در آن چرم بهم رسيده بود كه اين خاصيت داشت ، يعني در هرجنگ كه آن همراه بود البته فتح ميشد . رفته رفته برطول و عرض اين افسانه افزوده مي شود .
هدايت در فرهنگ انجمن آراي ناصري چنين آورده است :
كاوه با دانايي كه صاحبِ علوم غريبه بود آشنايي گرفت .
او بر نطعي از چرم شكل صد در صد برنگاشت و به كاوه سپرد و بدو گفت : اين را علمي بساز كه با هركه روبرو شوي غالب گردي و اگر از نژاد جمشيد تني پيدا كني كارها رونق خواهد گرفت .
كاوه پسران خود قارن و قباد را به تحريك سپاهيان مأمور نمود و با گماشتگان ضحاك محاربه كرد و با سپاهي که آمده بود و فريدون را آگاه كرد و سپس گُرزي به تركيب سَرِ گاو براي او ساخت و خروج كردند و ضحاك را گرفتند و در چاهسارِ كوه دماوند نگونسار كردند .
فريدون استقرار يافت و كاوه را با سپاه به تسخير قسطنطنيه فرستاد.
وي مدت بيست سال به تسخير بلاد پرداخت و حكومت شهر سپاهان خاصة وي گرديد . "
بدين ترتيب تمام اثر پيروزي بخش درفش مربوط به آن شكل صد در صد ( طلسمي كه در هريك از طول و عرض خويش صدخانه داشته است ) ، ظاهرأ دانسته شده است و تا اين نقش بر آن درفش هست " با هركه روبرو شوي البته غالب گردي . "با وجود چنين درفشي اين شكست را چگونه مي توان توجيه كرد . صاحب انجمن آرا راه حل اين مشكل را يافته است : اين درفش هميشه ماية فتح و ظفر بوده . . . در روزگار خلافت عمررض بن خطاب ، ابوعبيده ثقفي سردار عرب در محاربات خراسان و عرب كشته شد .
سلمان فارسي آن را تأثير رايت كاوياني دانست و حقيقت امر را اظهار كرد و استعانت از امير المومنين علي (ضر) بن ابيطالب خواستند . او شكل صدو يك در صد در ساعت سعد كشيد و بر رايت اهالي اسلام نصب كردند دراين ايام عجم درفش كاوياني را كه به جواهر گرانبها مرصع بود با رستم فرخزاد به جنگ عرب فرستاده بودند . پس از سه روز جنگ متواتر لشكر عرب بر سپاه عجم غالب شد و درفش كاوياني را از پارسيان بگرفتند و در هنگام تقسيم غنائم آن چرم مرصع را پاره پاره و به اهل اسلام قسمت نمودند .
پور داود با درد و دريغ فراوان پس از شرح كشته شدن رستم فرخ زاد درباره افتادن درفش كاويان به دست اعراب مي نويسد : در همين نبرد قادسيه است كه درفش كاوياني به دست عرب ها افتاد .
آن درفش مقدس را كه در جنگ هاي بزرگ و در روزهاي سخت بيرون مي اوردند در قادسيبه بر پشت پيل سفيد كوه پيكري برافراشته بودند و به دست عربي از قبيلة نخع افتاد . از افتادن اين درفش كه همواره نشانة پيروزي و گوياي سر افرازي هاي جنگ آوران آن در پهنة كارزار بود پشتِ رزم آوران شكست .
بنا به قول مسعودي ، در جنگ قادسيه اين درفش گرانبها به دست عربي موسوم به ضراربن الخطاب افتاد كه آنرا به سي هزار دينار فروخت ولي قيمت واقعي آن يك ميليون دينار بود .
همين مؤلف در كتاب ديگر خود گويد بهاي آن درفش دوميليون دينار بود .
ثعالبي گويد ، كه سعدبن ابي وقاص سردار عرب اين درفش را به ساير خزائن و جواهر يزدگرد افزود و آنرا با تاج ها و كمرها و طوق هاي گوهر نشان و چيزهاي ديگر برداشته به خدمت عمربن الخطاب برد . عمر رضگفت آنرا گشوده پاره پاره نمايند و ميان مسلمانان قسمت كنند.
اين بود سرنوشت غم انگيز درفش كاوياني يا اختر كاويان .
بي مناسبت نيست كه چند كلمه نيز درباره حادثه عبرت انگيز كشته شدن رستم فرخ زاد در جنگ قادسيه - از زبان پورداود - بدين سرگذشت بيفزائيم . سه روز پي در پي نبردي سخت و خونين ميان خراسانيان
و عرب ها پايا بود ، در روز چهارم باد تند و سوزاني وزيدن گرفت و ريگ سوزان بر روي خراسانيان
ميزد چنانكه يكديگر را نديدند . عربها در مرز و بوم خود با اينگونه گردباد گرم آشنا بودند و بيشتر تاب و توان داشتند . با اينكه در همه جنگ هايي كه با آنان روي داده بود ، بردبارو در سختي ها پايدار شناخته شده بودند در قادسيه از تاب و توش بيرون رفتند ، رستم فرخ زاد بناچار به زير پاي شتري ، به سايه پناه برد .
عربي بنام هلال بن علقمه كه دانست بار آن شتر دِرَم و دينار است شمشير بزد و تنگ آن بار را بريد ، آن بار بر پشت رستم فرود آمد و پشت او بشكست ، رستم از درد خودرا در آب رود افكند ، هلال دانست كه او رستم است ، او را از آب بگرفت و سرش را بريد و بر سر نيزه كرد و بانگ برآورد ، رستم را كشتم .
سپاه چون سپهسالار خود را از دست داد، روي از پيكار برتافت .
رويکردها: گذرگاه و فرهنگ و ادب . پرشين تولز، سرگذشت فرهنگي ما اثری از صباح و در مسحيت چه ميگذرد؟ .