دوشنبه، ۱۹ نومبر ۲۰۰۷

آيا زندگی در غربت مرگ تدريجی نيست؟

)زيميرو اسکاری)

 

حكايت غريبي است، خودشان هم نمي‌دانند به كدام سرزمين تعلق دارند،در وطن دوم به زادگاهشان مي‌بالند، نسبت به سرمايه‌هاي ملي، فرهنگي و تاريخي خود احساس غرور مي‌كنند،هموطنانشان را به چشم يك آشناي ديرين مي‌بينند و ....  هنگامي كه در زادگاه اصلي خود هستند، از همه چيز ايراد مي‌گيرند، از نگاه آنان هيچ چيز در جاي خود قرار ندارد،امكاناتي نيست و ... بحران هويت ، قصه ناتمام همه مهاجراني است كه با دليل و يا بي‌دليل، موجه و يا غيرموجه، از وطن خود مهاجرت كرده،وطن دومي را براي زيست پيدا كرده‌اند.  

در ميان افرادي كه مهاجرت مي‌كنند، گروهي هستند كه بعد از مدتي ارزشهاي ديني و مذهبي در آنها كم رنگ مي شود،اما دلبستگي‌هاي ملي آنها افزايش مي‌يابد.

بيشتر آنان، دنبال هويت گم شده خود هستند و در محلي كه به آن مهاجرت كرده‌اند، شرايطي وجود ندارد كه بتوانند هويت اصيل خود را پيدا كنند.  مهاجر زماني كه وارد جامعه جديدي مي‌شود، به فرهنگ محيط اطرافش احاطه ندارد،بعد از مدتي هم كه با محيط آشنا شد، مجبور است مطابق انتظارات اجتماعي افرادي كه درآن محيط زندگي مي‌كنند، رفتاركند.  در بسياري از موارد، توقعاتي كه در محيط جديد از مهاجر وجود دارد، با ارزشهايي كه او در زادگاهش با آنها رشد كرده بود، در تضاد قرار مي‌گيرد و همين تضاد فرهنگي و اختلاف بر سرآنچه كه او هست و آنچه كه از او توقع دارند، باشد ، موجب بروز ناهنجاري‌ها و بحرانهاي روحي و رفتاري در فرد مهاجر مي‌شود.  همچنين نشناختن محيط جديد و ناآگاهي در مورد روابط اجتماعي حاكم بر آن، سبب بروز ياس و ترس در برخورد با واقعيات ناشناخته مي‌شود، وضعيتي كه به تنهايي كافي است تا در مسير تطبيق يافتن مهاجر با محيط جديد ايجاد اشكال كرده، آن را غيرممكن سازد.

نسبي بودن ارزشها در جوامع مختلف ممكن است باعث بروز مشكلات روحي و رفتاري براي افرادي شود كه بدون آگاهي و با هدف نامشخص مهاجرت كرده‌اند. از نظر روانشناسان، برخي از نيازهاي رواني مانند نياز به محترم بودن ، محبوب بودن ، مفيد بودن و نياز به مهم بودن بر ساير نيازها اولويت دارند، و از آنجا كه اين ارزشها نسبي هستند، تغيير محيط اجتماعي سبب تغيير ملاك سنجش اين ارزشها براي فرد مي‌شود. از اين ديدگاه، ممكن است فردي كه دريك جامعه از احترام ويژه‌اي برخوردار است، در جامعه ديگر با ارزشهاي متفاوت، محترم شمرده نشود.  همچنين، در هر جامعه تعريف خاصي از مفيد بودن افراد ارايه مي‌شود.به عنوان مثال امكان دارد فردي كه در يك جامعه شرقي با پا در مياني و مداخله در بحرانها، يك اختلاف خانوادگي را حل كند، آدم مفيدي محسوب شود، ولي همين فرد در يك جامعه غربي، فردي غير موثر و فضول تلقي و رفتارش غيراخلاقي ارزيابي مي‌شود.

 براي نمونه، يك فرد شرقي در جامعه خود ياد مي‌گيرد كه چگونه و با گرفتن چه نفش هاو كسب چه پايگاه‌هاي اجتماعي‌اي، مفيد، محبوب، محترم و مهم باشد، ولي همين فرد وقتي به يك كشور غربي مهاجرت مي‌كند، ديگر اين آموخته‌ها به خاطر تفاوت نگرش فرهنگي به كار او نمي‌آيد.  به طور معمول افرادي كه از كشور خود به خارج مهاجرت مي‌كنند يا با ارزشهاي فرهنگي جامعه خودي و رفتارهاي مورد قبول خود زندگي مي‌كنند و يا تغيير وضعيت مي‌دهند و باارزش‌هاي جديد هماهنگ مي‌شوند كه هر يك از اين روشها داراي پيامدهايي براي آنان است. اگر اين افراد بخواهند مطابق باارزشهاي جامعه خود رفتار كنند،با نگاه غيرآشنا و نامهرباني مواجه مي‌شوند كه احساس حقارت و تنهايي را در آنان تقويت مي‌كند.

 در حالت ديگر نيز اگر آنان بخواهند منطبق باانتظارات جامعه جديد رفتار كنند، در بسياري از موارد دچار تضاد ارزشي و احساس گناه دروني مي‌شوند كه مي‌تواند ريشه اصلي بحران هويت براي آنان باشد. در كنار تمام اين مسايل ، غربت و دوري از خانواده، تنهايي ، نااميدي ، گم شدگي هويت، تضاد ارزشي، احساس گناه دروني، تحقير و انزوا، بحران روحي مهاجرين را دامن مي‌زند. البته عامل سن در پيدايش بحران هويت بسيار مهم است. به طور معمول ،اگر شخص در دوران نوجواني و به دنبال روشن شدن تكليف اجتماعي و فردي به تنهايي يا همراه خانواده مهاجرت كند، ممكن است بيشتر با اين مشكل مواجه شود.

هر فرد دريك جامعه جديد با دو مساله مهم جامعه پذيري و فرهنگ پذيري مواجه است.  هر گاه فرد در جامعه‌اي قرار گيرد كه ديدگاه‌ها، منش و رفتار حاكم بر آن جامعه را قبول داشته باشد، بالطبع فرهنگ پذيري صورت گرفته است.  ميزان دلبستگي عاطفي افراد به جامعه و فرهنگ جامعه‌اي كه در آن متولد شده‌اند، در به وجود آمدن بحران هويت موثر است. هر چقدر ميزان وابستگي عاطفي فرد نسبت به سرزمين اجداديش بيشتر باشد، جامعه پذيري و فرهنگ پذيري جوامع ديگر يا صورت نمي‌گيرد يا خيلي دير صورت مي‌پذيرد.

در سنين پايين به علت اينكه شخصيت افراد به طور كامل شكل نگرفته است و هنوز فرهنگ جامعه خودي در آنها نهادينه نشده‌است، فرهنگ كشوري را كه به آن مهاجرت كرده‌اند، مي‌پذيرند، حال آنكه ريشه فرهنگ زادگاه در آنان وجود دارد واين سرمنشا تعارضات ، تضادها و تنش‌هاي ناشي از اختلاف فرهنگ‌ها است. كارشناسان معتقدند:افرادي كه با هدف مشخص و روشن مانند تحصيل، مهاجرت مي‌كنند، كمتر دچار بحران هويت مي‌شوند و در مقابل افرادي كه هدف روشني ندارند، زودتر و بيشتر دچار مشكل بحران هويت مي‌شوند. دربررسي اين مساله بايد به يك تعداد مسايلي كه بر نحوه سازگاري فرد با فرهنگ جديدي كه بر وي غالب مي‌شود و موقعيت جديدي كه خود را در آن مي‌بيند،توجه كرد.

در واقع بايد ديد فرد با چه هدفي تصميم به مهاجرت گرفته است، يا اينكه بعد از ورودش به كشور جديد، آن كشور امكانات رسيدن به هدف را براي وي مهيا كرده است ، يا خير؟  كسي كه با هدف مشخصي تصميم به مهاجرت مي‌گيرد، مي‌داند كه از كجا شروع كند، به چه برسد و در اين مسير با چه مسايلي روبرو مي‌شود ،لذا نه دچار خود باختگي مي‌شود و نه با مشكل بحران هويت روبرو است. اماافرادي كه با اهداف مبهم و ناآگاهانه يا با تقليد از ديگران تصميم به مهاجرت مي‌گيرند، ممكن است به رويايي كه پيش چشم خود مجسم كرده‌اند، دست نيابند و حتي شرايطي را كه در كشورشان داشته‌اند، از دست بدهند و اين آغاز سرخوردگي و ساير مشكلات ناشي از آن است. افرادي كه مهاجرت مي‌كنند به دلايل مختلف از شرايط قبلي ناراضي هستند و به دنبال دست يافتن به شرايط بهتر، مهاجرت مي‌كنند، اين در حالي است كه وقتي فرد به سرزميني مي‌رود كه ‪ ۱۸۰درجه با فرهنگ زادگاه او متفاوت است، دچار شوك فرهنگي مي‌شود.

اكثر اين افراد پيش ازآنكه كشوري را كه براي مهاجرت انتخاب كرده‌اند ببينند، آن را يك آرمان شهر و يك مدينه فاضله تصور مي‌كنند،اما وقتي وارد محيط مي‌شوند با واقعيات تلخي رو به رو مي‌شوند كه در باورشان نمي‌گنجد. در آنجا است كه فرد ناگهان احساس بي‌پناهي مي‌كند، زيرا نه خانواده‌اي وجود دارد كه از وي حمايت كند و نه روابط ارگانيك حاكم بر جوامع توسعه يافته،امكان برقراري هيچ گونه روابط عاطفي را براي وي مهيا مي‌كند. در اين حالت، روابط اجتماعي و شبكه ارتباطات اجتماعي شخص كوچك و محدود مي‌شود و اين تنهايي اغلب افراد را به مرز افسردگي مي‌رساند. ريشه‌اصلي غم دوري از وطن  تا حدودي نتيجه همين مساله است، يعني نبود شبكه روابط اجتماعي باعث مي‌شود فرد حمايت اجتماعي دريافت نكند كه به خودي خود شخص را افسرده، دلتنگ و دچار بحران هويت مي‌كند.

براي كاهش فشارهاي اجتماعي و روانشناسي ناشي از مهاجرت، شخصي كه تصميم به مهاجرت مي‌گيرد بايد هدف خود را مشخص كرده، مدام هدف اصلي خود را پيش رويش مجسم كند.  همچنين براي اينكه شبكه ارتباطات شخص گسترده باشد ، بهتر است به جايي مهاجرت كند كه اقوام ياآشناياني هر چند بسيار دور در آنجا دارد و ارتباط خود را با بستگانش در زادگاهش حفظ كند.  حفظ ارتباط با ميهن و هموطنان باعث مي‌شود كه فرد، فرهنگ سرزميني را كه درآن متولد شده است ، فراموش نكند و از ياد نبرد كه به آنجا تعلق دارد.  شناساندن فرهنگ و تمدن خودي به جوانان و نسل جديد باعث مي‌شود،وقتي فرد به كشور ديگر مهاجرت كرد،نسبت به مليت و هويت اصلي خود احساس حقارت نكند و بپذيرد كه وي به كجا تعلق دارد، واقعيات فرهنگي هردو جامعه را بپذيرد وبااستدلال منطقي با واقعيات زندگي كند.

 

استفاده از: روانشناسي مهاجرت، بر پناهنده چه ميگذرد؟ و سفر بي بازگشت .

 

   www.esalat.org