آیندهٔ افغانستان
در موجودیت بنیادگرایی و تروریسم
«جنگ» یا «صلح»؟
زمان هوتک
۱۲ مه ۲۰۱۵
قسمت پنجم
علل و انگیزههای آغاز جنگ:
مطالبی که در مورد جنگ از آن یادآوری به عمل آمد، میرساند که جنگ تلفات و خسارات زیادی جانی و مالی به همراه دارد. جنگ نه تنها نیروهای انسانی را از بین میبرد و خسارات مادی به بار می آورد، بلکه آسیب های روحی و روانی شدیدی بر تمامی مردم کشوری که درگیر جنگ میباشد، وارد میسازد. چنانچه بسیاری از بیماری های لاعلاج و طولانی مدت همچون معلولیتها، اضطراب، نگرانی و درد و رنج از بقایا و آثار تخریبی جنگ میباشند. جنگ از هر بیماری مهلک و کشنده تاثیرات منفی بیشتر بالای روان مردم یک کشور دارد.
از نظر تاریخی بخصوص در عصر حاضر و با در نظر داشت جنگهای امروزه که در گوشه و کنار جهان جریان دارند، تکیه بر چند علت و انگیزه به عنوان تنها عوامل بروز جنگ و نادیده گرفتن سایر علل و انگیزه ها تصویری که از آن به دست می آید، حتماً ناتکمیل میباشد.
قدر مسلم این است که علل و انگیزه های آغاز جنگها، مربوط به شروع تاریخ زندگی بشریمیباشد. تحلیل گران به این باور اند که جنگهای اولیه بین انسانها به علت کمبود مواد غذایی، دفع خطر از خود، برای اثبات شجاعت و قدرت خود و مطیع کردن دیگران، ایستادگی در برابر تهاجم دیگران. . . صورت گرفته است. اما درجوامع متمدنجنگهارا نتیجه قدرتمندی یک کشور میدانند. هر قدر یک کشور قدرتمند میشد، علاقمندی اش نیز در گسترش سلطه بیشتر میگردید. به طور مثال شرکت ایتالیا در جنگ جهانی دوم به رهبری موسولینی با داشتن یک ایدئولوژی فاشیستی، گسترش سلطه بیشتر بود.
احساس ضعف و تحقیر ملل از یکدیگر را نیز علت جنگ افروزیدانسته اند. در جنگ جهانی دوم آلمان علاوه به روحیه گسترش سلطه، بر تحقیری انگشت گذاشت که این ملت بعد از شکست جنگ جهانی اول متحمل شده بود.
بعضاً جنگها علل و انگیزه های مذهبی و عقیدتی داشته اند. در زمینه میتوان جنگهایمذهبیدراروپابین کشورهای انگلستان و فرانسه و جنگهای صلیبی بین مسلمانان و مسیحیان که مدت دو قرن به درازا کشید، مثال آورد.
برخی جنگها به علت منافع مادی ماهیت استعماری داشته اند. از قرن شانزدهم با شروع دریانوردی تهاجم به ملل دیگر به قصد چپاول و به یغما بردن سیم و زر آنها رونق یافت و دو قرن اخیر به اسارت گرفتن ملل و هویت برخی از کشورها اساس فعالیتهای سیاسی ـ اقتصادی جوامع اروپایی گردید.
از جانب هم کشورهای تولید کنندهٔ سلاحها و مهمات انواعحیله ها و نیرنگهای تبلیغاتی و دسیسه سازی را برای جنگ افروزی به راه می اندازند و شیوه های گوناگون را به کار میبندند تا تولیدات نظامی خودرا به فروش برسانند. بعضاً بعد از جنگ افروزی همین کشورها در مجامع بینالمللی در نشستهای سیاسی به طرفین درگیر در جنگ پیشنهاد آتشبس و توصیه به صبر و خویشتن داری نموده، اشک تمساح برای مردم دو طرف جنگ میریزند و آرزوی صلح برای آنان میکنند!؟
اما این بدین معنی نیست که همه جنگها بد و ضد انسانی میباشند، بلکه برعکس بسیاری از جنگها در مسیر تاریخحق طلبانه، و برای نجات انسان صورت گرفته اند.
چنانچه برخیجنگهایی که در قرون بعدی به وقوع پیوسته، به دلیل نیاز به استقلال ورهایی از استعمار، ماهیت ضد استعماری داشتهاند. بیداری کشورهای توسعه نیافته و مستعمره و تلاش برای رهایی و استقلال از کشورهای استعمارگر آنان را درگیر جنگها و خشونتهای شدید نمودند، که با پیروزی ها همراه بود.
به هر صورت تاریخجنگ را میتوان، تاریخحیاتبشردانست. بدین معنی که پدیده جنگ از ابتدایی ترین مراحل آفرینش زندگی همواره با انسانها بوده است، تا کنون بشر نتوانسته این بلای «انسان خور» را از زندگی خود دور نماید. تحلیل گران به شناسایی علل و انگیزه های آغاز جنگها همچنان مصروف اند و «اجماع آکادمیک واحدی بر سر این مسأله که چه انگیزههایی باعث آغاز جنگ میشوند، وجود ندارد. انگیزههای افرادی که دستور آغاز جنگ را میدهند، میتواند با انگیزه های کسانی که به زیر بار آن میروند، متفاوت باشد.
برای مثال در جنگ «پونیک سوم»هدف رهبران روم از درگیری با «کارتاژ» شاید نابودی یک رقیب طغیانگر بود، اما هدف سربازان، به احتمال زیاد، به دست آوردن پول بوده است. از آنجا که جنگ افراد زیادی را درگیر خود میکند، زندگی خاص خود را نیز به وجود میآورد. زیرا افراد با انگیزههای مختلف برای پیشبرد آن درکنارهم جمع میشوند.
یکی از تفاسیر باستانی یهودی در مورد دعوای «هابیل» و «قابیل» در کتاب مقدس بیان میدارد که به طور کلی چهار عامل باعث آغاز جنگها میشوند:
الف ـــ مادیات،
ب ـــ قدرت،
ج ـــ دین،
د ـــ وطن.
جان استو سینگر در کتاب «چرا ملتها جنگ میکنند» مینویسد که:
«طرفین جنگ همیشه مدعی آنند که جنگِ آنها را اخلاقیات توجیه میکند. او اینطور ادامه میدهد که دلایل آغاز یک جنگ بستگی به ارزیابی به شدت خوشبینانه از نتایج خشونتها (تلفات و هزینه ها) و تلقیات اشتباه از نیات دشمن دارد.
از آنجا که جنبههای راهبردی و تاکتیکی جنگ در معرض تغییر دائم است، نظریات ودوکتورین مربوط به آن، پیش و پس و در طول هر جنگ عمده بازنگری میشود.
کارل فون کلاوز ویتس در این مورد نوشته است:
«نوع جنگ در هر عصری متفاوت است و شرایط محدود کننده و پیش فرض های خاص خود را دارد.»
فاکتوری که تغییر نمیکند استفاده از خشونت سازمان یافته و در نتیجه نابودی اموال و یا جان افراد است.
انگیزهٔ روانشناسی روانکاوانه:
روانکاو هالندی به نام یوست میرلو بر این باور بود که:
«جنگ غالباً تخلیهٔ گستردهٔ خشم درونی انباشته شده است که در طول آن ترس درونی بشریت در قالب نابودی گسترده نمود مییابد. بنابراین گاهی اوقات جنگ را وسیله یی میدانند که انسان از آن برای ابراز ناکامی خود در اداره خویشتن استفاده میکند و بطور موقت با رها کردن خشم گسترده علیه دیگران نمود مییابد. در این سناریوی ویرانگر دیگران نقش قربانی را در مقابل ترسها و ناکامی های ناگفته و ناخود آگاه فرد بر عهده دارند.»
روانکاوان دیگر نظیر ای. اف. ام دوربان وجان بولبی بر این باورند که:
«انسان ذاتاً خشن است. اینخشونت با جابجایی و فرافکنی همراه شده و باعث میشود که شخص، نارضایتی خود را تبدیل به تعصب و کینه در مقابل نژادها، ادیان، ملل یا ایدئولوژی هایدیگر کند.»
بر اساس این نظریه یک دولت ـــ ملت، نظم را در جامعه نگاه داشته و در همان حال مفری به نام جنگ برای خشونت خلق میکند. اگر بنابر اعتقاد بسیاری از روانشناسان جنگ را جزء لاینفک ذات انسانی بدانیم، پس امیدی به گریز از آن وجود نخواهد داشت.
روانکاو ایتالیایی به نام فرانکو فورناری، که پیرو نظریات ملانی کلاین بود اعتقاد داشت که جنگ یک پارانویا یا بسط بارز سوگ است. فورناری بر این باور بود که جنگ و خشونت «نیاز به عشق» در ما را نشان میدهد:
«خواست ما برای محافظت و دفاع از چیزهای مقدسی که به آنها وابستهایم، مثل مادر و تعلقی که به وی داریم، اما در بزرگسالان، ملتها هستند که نقش مقدسات را دارند و باعث بروز جنگها میشوند.»
فورناری بر «فداکاری» به عنوان ذات جنگ تأکید کرده و معتقد است که فداکاری میل شگفتآور بشر به مردن برای کشور خویش و تقدیم جسم خود به ملت است.
بر خلاف نظر فورناری که معتقد بود حس نوع دوستی انسان در فداکاری برای یک جنبش اصیل عامل اصلی جنگ است، تنها تعداد کمی از جنگها در طول تاریخ با عامل فداکاری ایجاد شده و ادامه یافتهاند. در اغلب موارد حاکمان بودهاند که مردم را به زور به جنگ کشاندهاند.
یکی از نظریههای روانشناسی که به بررسی رفتار رهبران جهان میپردازد توسط موریس والش بسط یافته است. او میگوید:
«تودهٔ مردم نسبت به جنگ بیمیل هستند و جنگها تنها زمانی در میگیرند که رهبران روانپریشی که ارزشی برای جان انسانها قائل نیستند در رأس قدرت قرار میگیرند. جنگ توسط رهبرانی آغاز میشود که به دنبالش هستند، نظیرناپلئون یا هیتلر. بیشتر اوقات این رهبران در زمانهای بحرانی که مردم نیاز به یک رهبر مصمم دارند به قدرت میرسند. مردم عادی به طور طبیعی خواستار جنگ نیستند؛ نه در روسیه، نه در انگلستان، نه در آمریکا و نه در آلمان. این نکته قابل درک است. اما به هر حال رهبران جامعه هستند که سیاست آنرا تعریف میکنند و به سادگی میتوانند مردم را به دنبال خود بکشند. چه آن حکومت یک دموکراسی باشد یا یک دیکتاتوری فاشیست یا یک حکومت پارلمانی و یا یک دیکتاتوری کمونیستی. . . . مردم را همیشه میتوان به مزایده رهبران آورد. این کار آسان است. تنها کاری که لازم است بکنید اینست که به آنها بگویید تحت حمله قرار دارند و صلح طلبان را متهم به نداشتن حس وطنپرستی کنید و کشور را در معرض جنگ قرار دهید. این فرمول در تمام کشورها قابل اجرا است.»(۲۶)
انگیزهٔ تکامل:
فرضیه های متعددی هستند که به بررسی منشأ جنگ از دیدگاه تکامل(۲۷)میپردازند. در این زمینه دو مکتب وجود دارد:
یکی از آنها ظهور جنگاوری را مربوط بهدورهٔ میان سنگی میداند که طی آن ساختار جوامع پیچیده به وجود آمد، تراکم جمعیت بالا رفت، ساختارهای سیاسی شکل گرفتند و رقابت بر سر «منابع» آغاز شد.
مکتب دیگر، جنگ را ادامهٔ رفتار حیوانی انسان که در میان نمونههای آن میتوان ازقلمروگرایی ورقابت جنسی نام برد، میداند. این مکتب مدعی است از آنجا که الگوهای رفتاری ساختاریافتهٔ شبهجنگ را میتوان درمیان دیگرنخستی سانان(۲۸)نظیر شمپانزه ها و همچنین در میان بسیاری از گونه های مورچه ها یافت. لذا میتوان نتیجه گرفت که درگیری میان گروهها بخشی از رفتار اجتماعی همه ٔحیوانها است.
زیست شناسانی که به بررسی رفتار نخستی سانان میپردازند فعالیتهای شبهجنگی میان بسیاری از این گونهها را مستندسازی کردهاند و معتقدند که شباهتهای زیادی بین آن رفتارها با رفتار انسانها وجود دارد.
دیگران بر این باورند که با وجود آنکه ممکن است جنگ مفهومی طبیعی به نظر برسد اما پیشرفت فناوری و ایجاد جوامع پیچیده، وسعت جنگ را در میان انسانهای مدرن به اندازهیی بسیار استثنایی رسانده است.
یکی از مدارک موجود درمورد اثبات وجود درگیری میان نیاکان انسان، دودیسی جنسی (به تفاوت فنوتیپی ــ جنس نر یا ماده دریک گونهٔ زیستی.) است. درگونههایی که رقابت بیشتری بیننرها برای تصاحبماده ها وجود دارد، نرها بزرگتر و نیرومندتر از مادهها هستند. انسانها از دودیسی جنسی قابل توجهی برخوردارند هر چند که این مسأله قابل مقایسه با نزدیکترین خویشاوندان نخستیسانشان نیست. نیروی بالاتنه در آنها بیشتر از نیروی پایینتنه است. مردان به طور کلی بزرگتر، سریعتر و تهاجمی تر هستند. اسکلت آنها به خصوص در نواحی آسیب پذیر قدامی، قویتر است. این واقعیت نشان میدهد که رقابت نرها عامل مهمی در تکامل انسان به حساب میآید.
استیون پینکردر کتاب خود به نام «لوح سفید» اینطور مینویسد:
«یورش یا جنگ میان گروههای انسانی در زمان نیاکان ما غالباً به نفع طرفهای پیروز بودهاست. این حملات باعث بهچنگ آوردن منابع کمیاب و همچنین زنان گروه مغلوب یا مورد هجوم میشد. به احتمال زیاد شاخصه های جنگهای نوین نظیر اتحاد بین گروه ها و جنگهای پیش دستانه(۲۹)بخشی از درگیری های آنزمان را شامل میشده اند. اگر یک گروه میخواست از نیروی بازدارندگی قابل اطمینانی در مقابل دیگر گروه ها بهره ببرد لازم میبود که به انقام جویی شهره باشد. این وضعیت باعث میشد که غریزهیی به نامانتقام در انسانها توسعه یابد و در عین حال آنها به فکر محافظت از شهرت (شرف) خود باشند. این حالت برای افراد به شکل انفرادی نیز صدق میکرد.»
پینکر اینطور ادامه میدهد:
«توسعهٔ کشورها و ایجاد پُلیس در جوامع بعدی تأثیر بسیار زیادی بر کاهش درجهٔ جنگ و خشونت نسبت به جوامع نخستین داشته است. هر گاه نیروی حکومتی سقوط میکند، که میتواند بصورت بسیار محلی نظیر مناطق فقیرنشین یک شهر باشد، انسانها دوباره درقالب گروههایی گردهم میآیند تا برای محافظت و اعمال خشونت اقدام کنند. در این هنگام مفاهیمی نظیر انتقام وحشیانه و دفاع از شرف به شدت اهمیت مییابند.
اما اشلی مونتاگوبه شدت مخالف مباحثی بود، که جنگ را غریزی و جهانشمول میدانستند. او بر این باور بود که عوامل اجتماعی و روند اجتماعی شدن در دوران کودکی نقش مهمی در تعیین نوع و وجود جنگها دارند؛ بنابر این هر چند خشونت انسانی پدیده یی جهانی است اما جنگاوری از این قاعده مستثنی است. از دیدگاه وی جنگ، نوعی ابداع تاریخی بوده که انواع خاصی از جوامع انسانی درگیر آن بوده اند. پژوهشهای مردم نگاری(۳۰)که درمیان جوامعی انجام شده اند که مفهومی به نام خشونت بینشان وجود ندارد (نظیر چه وونگ در شبه جزیره مالایا) از این استدلال حمایت میکنند. از سوی دیگر پژوهشگرانی نظیر کروفوت و رانگهام معتقدند که اگر جنگ را به معنای تعاملات گروهی شامل «ائتلافهایی جهت تسلط خشونت آمیز یا قتل اعضای دیگر گروهها» بدانیم بسیاری از جوامع انسانی را شامل میشود، جوامعی که در میان آنها «گرایش به تحت سیطرهٔ سیاسی قرار گرفتن توسط همسایگان» وجود نداشته است.
انگیزهٔ اقتصادی:
جنگ را میتوان به مثابهٔ رشد رقابت اقتصادی در سطح یک نظام رقابتی بینالمللی دانست. در این دیدگاه، جنگها زمانی شروع میشود که بازارها به دنبال منابع طبیعی و ثروت بیشتر میروند. در حالی که این نظریه در مورد بسیاری از جنگها مصداق دارد، چنین مفاهیم مخالفی توجیه کمتری پیدا میکنند:
تحرک بالا و روبهافزایش سرمایه و اطلاعات، توزیع ثروت در دنیا را تراز میکند یا اگر فرض کنیم که این مسأله نسبی است و مطلق نیست، لذا تفاوتهای رفاهی است که آتش جنگها را بر می انگیزد. در منتهیالیه راستِسیاسی کسانی هستند که مدافع نظریهٔ اقتصادی جنگ هستند. برای مثال فاشیستها به یک ملت نیرومند حق میدهند که هر چیزی را که یک ملت ضعیف قادر به نگهداری از آن با استفاده از زور نیست به تملک در آورد. برخی از میانه روها، کاپیتالیستها، رهبران جهان و برخی ازرؤسای جمهور و جنرالهای ایالات متحده نیز گفته هایی دارند که نشان میدهد آنها از طرفداران نظریه ذات اقتصادی جنگ بوده اند.
آیا در اینجا هیچ مرد، زن یا کودکی هست که نداند ریشهٔ تمام جنگهای نوین رقابت اقتصادی و تجاری است؟ (توماس وودر و ویلسون، ۱۱ سپتامبر ۱۹۱۹، در سنت لوییس.)
من ۳۳ سال و چهار ماه از عمر خود را در خدمت نظامی فعال بودم و در طول این زمان بیشتر وقت خودرا در قالب یک کارگر با کلاس برای مؤسسات تجاری بزرگ، وال استریت و بانکداران گذراندم. من اخاذ و گانگستر کاپیتالیسم بودم.
(سرلشکر اسمدلی باتلر دارای بالاترین درجه و پر افتخار ترین تفنگدار دریایی ایالات متحده با داشتن دو مدال افتخار در یک زمان و نامزد اصلی جمهوری خواهان امریکا برای نمایندگی در مجلس سنای این کشور، سال ۱۹۳۵.)
برای مدیران شرکتهای عظیم، گزینهٔ نظامی مترادف با علاقه شان به یک جریان سود ثابت و منطقی است؛ به آنها اجازه میدهد تا ریسک خود را با ثروت عمومی هر گاه که خواستند برای انجام پِژوهشهای پرخطری که در نهایت به سود آنها است استفاده کنند. بطور خلاصه، گزینهٔ نظامی صورت کاپیتالیسم یارانه یی است که از طریق آن میتوانند کسب سود کنند و قدرتشان را استوار سازند.
(چارلز رایت ملز، علل جنگ جهانی سوم، ۱۹۶۰.)
در شوراهای دولت باید در مقابل استفاده از نفوذ بیتوجیه به صورت پیش بینیشده یا نشده توسط مجتمع های نظامی صنعتی بایستیم. پتانسیل رشد خطرناک قدرتِ نابجا وجود دارد و خواهد داشت.
(دوایت آیزنهاور، خطابهٔ پایان دوره ریاست جمهوری، ۱۹۶۱.)
تئوری مارکسیستها در مورد جنگ، شبه اقتصادی است. به این معنا که آنها میگویند تمام جنگهای نوین به خاطر رقابت برسر بازارها و منابع بین قدرتهای بزرگ (امپریالیستی) است. آنها مدعی هستند که جنگ محصول مستقیم بازار آزاد (۳۱) و نظام طبقه بندی اجتماعی است.
بخشی از این نظریه میگوید که جنگ تنها زمانی محو میشود که یک«انقلاب جهانی» بازارهای آزاد و طبقهبندی اجتماعی را حذف کند.
روزا لوکزامبورگ، فیلسوف مارکسیست نظریه یی دارد که طبق آن امپریالیسم را محصول کشورهای کاپیتالیستی میدانست که به دنبال بازارهای جدید هستند. گسترش ابزارهای تولید زمانی ممکن است که در مقابل شاهد رشد درتقاضای مشتری باشیم. از آنجا که کارگران در اقتصاد کاپیتالستی نمیتوانند این تقاضا را تأمین کنند، تولیدکنندگان باید به جستجوی مصرف کننده برای کالاهای خود در بازارهای غیرکاپیتالیستی بروند و در عین حال امپریالیسم را به پیش خواهند برد.
عامل جمعیت (جمعیتشناسی):
نظریههای جمعیتشناسی به دو گروه تقسیم میشوند:
۱ ـــ نظریههای مالتوسی.
۲ ـــ نظریههای برآمدگی جمعیت جوان.
نظریههای مالتوسی:
این نظریهها، جمعیت رو به گسترش و منابع کمیاب را به عنوان یکی از دلایل آغاز درگیریهای خشونتآمیز معرفی میکنند.
پاپ اوربان دوم، در سخنرانی خود در سال ۱۰۹۵ میلادیو در سرآغازجنگ صلیبی اول این چنین گفت:
«از آنرو که این سرزمینی که در آن سکنیٰ گزیدهاید، از همه سو با دریاها و قلل مرتفع احاطه شده، برای جمعیت زیاد شما بسیار محدود است؛ کشتزارهای این سرزمین به سختی یارای برداشت کشاورزان را دارد. از اینروست که یکدیگر را میکشید و میدرید، جنگها میافروزید و بسیاری در میان شما در کشاکشهای شهری هلاک میشوند. بگذارید نفرت از میان شما رخت بربندد؛ بگذارید دعواهایتان تمام شوند. قدم در جاده یی که به کلیسای مقبره مقدس میرود بگذارید؛ آن سرزمین را از نژاد پلید پاک سازید و آنرا به نام خود کنید.
این نمونه یی از قدیمیترین عباراتی است که میتوان به عنوان شاهد برای نظریهٔ مالتوسی جنگ بدان اشاره کرد.
توماس مالتوس (توماس رابرت مالتوس، ۱۷۶۶ تا ۱۸۳۶، استاد دانشگاه، انگلیسی، جمعیت شناس و اقتصاددان، پایه گذار نظریه رانت.) نوشت:
«جمعیتها همیشه رو به تزاید هستند تا زمانیکه توسط جنگ، بیماری و قحطی محدود شوند.»
مالتوسیها بر این باورند که کم شدن جنگها در پنجاه سال اخیر به خصوص در دنیای توسعهیافته که پیشرفتهای کشاورزی باعث شده جمعیت بیشتری نسبت به قبل تغذیه شوند و همچنین سیاستهای کنترول جمعیت به شدت بر موج افزایش جمعیت مهار زده اند، دلیلی است برای اثبات این نظریه.
نظریه های برآمدگی جمعیت جوان:
این نظریه ها (نظریه های برآمدگی جمعیت جوان) به شدت با نظریهٔ مالتوسی متفاوت است. معتقدان به این نظریه، زیاد شدن جمعیت مردان جوان (که نمود آن در هرم جمعیتی به صورت افزایش خط مربوط به سنین جوانی است) و نبود شغلهای منظم و مسالمتآمیز را دلایل اصلی برای افزایش امکان بروز خشونت میدانند.
تمرکز نظریههای مالتوسی روی ناهمخوانی افزایش جمعیت با منابع طبیعی استوار است اما نظریه برآمدگی جمعیت جوان برروی جمعیت مردان جوان «اضافه» و کمبود موقعیتهای شغلی در یک نظام اجتماعی متمرکز است.
نظریهپردازان نظریهٔ برآمدگی جمعیت جوان شامل این افراد هستند:
«گاستون بوتول، جامعهشناس فرانسوی؛جک گلداستون، جامعه شناس آمریکایی؛ گری فولر، دانشمند آمریکایی در علوم سیاسی و گورنارهنسون، جامعه شناس آلمانی.»
ساموئل هانتینگتون نظریهٔ برخورد تمدنهای خود را بر اساس نظریهٔ برآمدگی جمعیت جوان بنا کرده است:
«من فکر نمیکنم که اسلام خشنتر از سایر ادیان باشد و شک دارم کسی بتواند آنرا ثابت کند. در طول سدههای گذشته مسیحیان خیلی بیشتر از مسلمانان آدم کشتهاند. اما مسئلهٔ مهم، فاکتور جمعیتشناسی است. به طور کلی معمولاً کسانی که از خانه بیرون میروند و آدمهای دیگر را میکشند مردان جوانی هستند که بین سنین ۱۶ تا ۳۰ سال قرار دارند. در طول دهههای ۶۰، ۷۰ و ۸۰ میلادی جمعیت کشورهای مسلمان شاهد رشد زیادی بود و همین مسأله باعث افزایش برآمدگی جمعیت جوان به طور فزاینده شد. اما این برآمدگی محو خواهد شد. میزان تولد مسلمانان رو به کاهش است. در واقع در برخی کشورهای اسلامی میزان تولد به شدت کاهش یافته است. هر چند اسلام به زور شمشیر گسترش یافت اما به شخصه فکر نمیکنم که در دین اسلام خشونت ذاتی وجود داشته باشد.»
نظریههای برآمدگی جمعیت جوان اخیراً توسعهٔ بیشتری یافته اند. اما به نظر میرسد که این نظریهها تأثیر بیشتری بر سیاست خارجی وراهبرد نظامی ایالات متحده گذاشته است، زیرا هم گلداستون و هم فولر در مقام مشاورین دولت آمریکا مشغول بودهاند. بازرس کلسی. آی. ای به نام جان هلگرسون در گزارش سال ۲۰۰۲ به نام «اثرات تغییرات جمعیتشناسی بر امنیت ملی» به نظریهٔ برآمدگی جمعیت جوان اشاره کرد.
به باور هنسون که به طور جامع به گسترش این نظریه پرداخته است، برآمدگی جمعیت جوان زمانی رخ میدهد که ۳۰ تا ۴۰ درصد مردان یک ملت در «سن نزاع» یعنی بین ۱۵ تا ۲۹ سال قرار داشته باشند. این وضعیت پس از دورهیی رخ میدهد که میزان کلی باروری بیش از ۴ تا ۸ فرزند به ازای هر زن و با تأخیر ۱۵ تا ۲۹ سال باشد.
اگرمیزان کلی باروری به اندازه ۲/۱ فرزند در طول حیات یک زن باشد به این معنا است که پسر جای پدر را میگیرد و دختر جای مادرش را که نشاندهندهٔ نسبت کم مرگ و میر به دلیل مرض و تصادف است؛ بنابراین میزان کلی باروری به اندازه ۲/۱ نشاندهندهٔ سطح جانشینی است و هرمقداری کمتر ازآن نشاندهندهٔ میزان باروری کم جانشین است که بهکاهش جمعیت منجر میشود.
میزان باروری بیشتر از ۲/۱ باعث رشد جمعیت و برآمدگی جمعیت جوان میشود. میزان باروری ۴ تا ۸ به ازای هر زن به معنای وجود ۲ تا ۴ پسر به ازای هر مادر است. در نتیجه هر پدر باید به جای ترک یک شغل، ۲ تا ۴ موقعیت اجتماعی (شغل) را ترک کند یا برای پسرانش به وجود آورد که معمولاً دور از ذهن است. از آنجا که رشد فرصتهای شغلی محترمانه به اندازهٔ سرعت افزایش غذا، کتابهای درسی و واکسن نیست، لذا بسیاری از «مردان جوان خشمگین» در موقعیتی قرار میگیرند که خشم بلوغ آنها رو به افزایش میرود. آنها:
۱ ـــ از لحاظ جمعیتشناسی اضافه هستند،
۲ ـــ احتمالاً بیکار هستند یا در شغلهای پائین کار میکنند و
۳ ـــ غالباً دسترسی قانونی به زندگی جنسی ندارند زیرا توانایی مالی لازم برای اداره یک خانواده را ندارند.
بنابر نظر هنسون مجموع این فاکتورهای استرس زا باعث بروز یکی از این شش خروجی میشوند:
۱ـــ مهاجرت («اسکان بدون خشنونت»)،
۲ـــ ارتکاب جرمهای خشن،
۳ـــ شورش یا کودتا،
۴ـــ جنگ داخلی ویا انقلاب،
۵ـــ نسلکشی (برای بهدست آوردن موقعیتهای کسانی که کشته میشوند)،
۶ـــ اشغال (اسکان خشن که غالباً باعث کشتار خارج از کشور میشود).
از ادیان و ایدئولوژیها به عنوان فاکتورهای ثانویهیی که به منظور مشروع ساختن خشونت استفاده میشوند، یاد شده است. اما این عوامل تا زمانی که برآمدگی جمعیت جوان رخ نداده باشد خطری ایجاد نمیکنند. در نتیجه نظریهپردازان برآمدگی جمعیت جوان، استعمار و امپریالیسم اروپای «مسیحی» در سدههای گذشته و تروریسم و ناآرامیهای اجتماعی در کشورهای اسلامی را نتیجهٔ نرخ رشد جمعیت بالا میدانند. در میان رخدادهای تاریخی مهمی که پیوند قوی با برآمدگی جمعیت جوان دارند میتوان به نقش جوانان در موج شورشها و انقلابهای اروپای نوین اشاره کرد.
انقلاب فرانسه درسال۱۷۸۹میلادی و تأثیر رکود اقتصادی که بر بزرگترین بدنهٔ جوانان آلمانی زده شد و منجر به گرایش بهنام نازیسم در دهه۱۹۳۰ م گردید، از نمونههای بارز تاریخی به شمار میروند. نسل کشی رواندا در سال۱۹۹۴میلادی نیز به عنوان یکی از پسآمدهای برآمدگی جمعیت جوان تلقی میشود.
با این که تأثیرات رشد جمعیت با تکمیلیادداشت مطالعهٔ امنیت ملی ۲۰۰ امریکا در سال ۱۹۷۴ میلادی بر همگان آشکار شد، اما بعد از آن همایالات متحده و سازمان جهانی بهداشت سیاستهای لازم برای کنترول رشد جمعیت به منظور جلوگیری از انجام حملات تروریستی را به کار نگرفتهاند. جمعیتشناس برجسته به نام استفان مامفورد دلیل آن را نفوذ «کلیسای کاتولیک» میداند.
نظریه جمعیت جوان توسط سازمانهای مختلف نظیربانک جهانی، سازمان بین المللی عمل برای جمعیت و مؤسسهٔ جمعیت و توسعه برلین مورد مطالعه و تحلیل قرار گرفته است.
از نظریههای برآمدگی جمعیت جوان به این دلیل که منجر به «تبعیض» نژادی، جنسی و سنی میشوند، انتقاد شده است.
از نظرعلوم سیاسی:
اولین تحلیل آماری جنگ توسط «لوئیس فرای ریچاردسون» پس از جنگ جهانی اول انجام شد. . .
بخشهای زیر دلایل جنگ را در سه سطح سیستمی، اجتماعی و فردی تحلیل میکند. این تقسیمبندی نخستین بار توسط«کنت والتز» در کتاب «انسان، کشور و جنگ»در سال ۱۹۵۹میلادیصورت گرفت و پس ازآن نیز دانشمندان علوم سیاسی بارها ازآن استفاده کردهاند.
نظریههای سطح سیستم:
مکاتب زیاد و متنوعی در مورد«نظریه روابط بین الملل» وجود دارد. طرفداران «واقع گرایی در روابط بین الملل» بر این باورند که انگیزه دولت ـــ ملتها تحقق امنیت است؛ بنابراین درگیریها ممکن است در نتیجهٔ عدم تشخیص پدافند (دفاع، عملیاتی رزمی به منظور جلوگیری از موفقیت دشمن) از آفند (جنگ، خصومت، دشمنی) که به آن «معمای امنیت» گفته میشود، رخ دهد. در میان اردوگاههای واقعگرایان و غیرواقع گرایان دو نظریه وجود دارد:
۱ــ نظریهٔ موازنه قدرت: هدف کشورها براین امر استوار است که از فرادست (هژمون) شدن یک کشور جلوگیری کنند. جنگ زمانی رخ میدهد که کشور مورد اشاره از قدرتگیری بیشتر دست برندارد. طبق این دیدگاه، نظام بینالمللی که توزیع قدرت در آن موازنهٔ بیشتری داشته باشد باثباتتر است و «حرکت به سوی تکقطبی شدن باعث بیثباتی میشود.» با این حال مدارک نشان میدهد که در واقع قطبیت قدرت، فاکتور مهمی در بروز جنگ نیست.
۲ـــ نظریهٔ انتقال قدرت: کشورهای فرادست شرایط حاکم بر جهان را کنترل میکنند و نظم باثباتی را برجهان اعمال مینمایند. اما این قدرتها سرانجام روبه زوال میروند و در این هنگام جنگهایی رخ میدهد که یا برای مقابله با چالش قدرتهای نوظهور است یا بهمنظور تفوق پیشدستانه بر آنهاست. بنابراین، این نظریه بر خلاف نظریهٔ موازنهٔ قدرت، احتمال بروز جنگ هنگامی که قدرت به شکل برابر توزیع شده باشد بیشتر است. مدارک تجربییی وجود دارند که از این فرضیهٔ «برتری قدرت» حمایت میکنند.
هر چند به نظر میرسد که این دو نظریه همدیگر را نقض میکنند، اما بنابر نوع سیستم ممکن است هر دو درست باشند. برای مثال «نظریهٔ موازنهٔ قدرت» توجیه بهتری برای تاریخ اروپا است، در حالی که «نظریهٔ انتقال قدرت» جهان برای نشان دادن جهان بهتر به نظر میرسد.
لبرالها در روابط بینالملل عوامل دیگری همچون تجارت را برای جنگ مطرح میکنند، لذا فرض براینست که اگر دو کشور رابطهٔ بازرگانی پرسودی با هم داشته باشند، بروز جنگ به زیان هر دو خواهد بود. واقعگرایان پاسخ میدهند که نیروی نظامی ممکن است گاهی اوقات به اندازه بازرگانی برای رسیدن به مقاصد اقتصادی مؤثر باشد، بخصوص از نقطه نظر تاریخیهمچنین بازرگانی میتواند وابستگی و در ادامه اجبار و تحمیل ایجاد کند، که در نهایت ممکن است منجر به درگیری شود. بررسی دادههای تجربی در مورد نسبت بین بازرگانی و وضعیت صلح نتیجهٔ واضحی در بر ندارد، به خصوص آنکه برخی مدارک نشان میدهند که روابط تجاری کشورهایی که با هم در جنگ هستند الزاماً از روابط تجاری با دیگر کشورها کمتر نیست.
نظریه سطح اجتماعی:
نظریهٔ انحراف اذهان، که به آن «فرضیهٔ قربانی» نیز گفته میشود، ممکن است سیاستمداران برای انحراف اذهان عمومی یا ایجاد حمایت مردمی، از جنگ استفاده کنند. معمولاً در ادبیات شاهد این نظریه هستیم، به این شکل که خشونت خارج از یک گروه باعث افزایش پیوندهای درون آن گروه میشود. با این حال تا به حال مطالعاتی که نشان دهند استفاده از زور فزاینده برای افزایش حمایت مردمی موثر هستند، نتایج قطعی نداشتهاند . ولی نظرسنجیهایی که در هنگامهٔ جنگها برای تخمین محبوبیت چند تن از رؤسای جمهور آمریکا در دهههای اخیر انجام گرفتهاند، نظریهٔ انحراف اذهان را اثبات میکنند. نظریهٔ صلح دموکراتیک(۳۲)میگوید که امکان تخاصم بین دول دموکرات کم است.
نظریههای سطح فردی:
این نظریهها بیان میدارند که تفاوت در شخصیت، تصمیمگیری، احساسات، نظام باورها و تعصبات افراد در اتخاذ تصمیم برای شروع درگیری مهم هستند. برای مثال ادعا شدهاست که درگیری با عقلانیت محدود و تعصبات شناختی متنوع اتفاق میافتد. عوامل دیگر میتوانند اخلاقی، تفاوتهای دینی یا اعلام استقلال یک گروه خاص باشند. (۳۳)
مطالبی که در رابطه به جنگ، انواع جنگ، تاثیرات جنگ (برسربازان، شهروندان، اقتصاد)، علل و انگیزه های آغاز جنگ (روانشناسی روانکاوانه، دیدگاه تکامل، اقتصادی، عامل جمعیت. . .) یادآوری به عمل آمد، جنگِ تقریباً چهار دههٔ افغانستان، جنگ چند بعدی (تحمیلی، نیابتی، داخلی، چریکی ـــ تروریستی، فرسایشی) که در وجود تروریسم دولتی از جانب پاکستان و حامیانش بهراه انداخته شده است، میباشد. چنانچه در پی کودتای ۲۶سرطان۱۳۵۲ سردار محمد داود و سقوط دولت شاهی، دو همسایه یی افغانستان (پاکستان و ایران) که تصور میکردند سردار محمد داود به اتحاد جماهیر شوروی وقت خوش بینی دارد، برای براندازی اش دست به کار شدند. اولین علایم مداخلهٔ پاکستان پناه دادن به برخی رهبری نهضت جوانان مسلمان و سازماندهی عملیات تخریبی و هراس افکنی در برخی مناطق افغانستان (پنجشیر، لغمان، سرخرود. . .) بوده است، مداخله یی که تا به امروز طول کشید و در نوع خود از طولانی ترین جنگ قرن بیستم و بیست و یکم محسوب میگردد. امروزه بر کسی پوشیده نیستکه این جنگ با مداخله و سازماندهی اعمال تروریستی آغاز شد و ادامه دارد. در مورد آغاز این مداخله تحلیلگران عمدتاً روی اختلافات مرزی (خط دیورند) و تهدیداتی که کودتای ۲۶ سرطان و بعد قیام نظامی که در نتیجه آن قدرت به حزب دموکراتیک خلق افغانستان انتقال یافت، متوجه پاکستان کرده بود مربوط دانسته اند و کمتر به سایر زمینه ها پرداخته اند.
ادامه دارد. . .
قسمت ششم
صلح و چالشها:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۲۶ـــ ویکی پدیا.
۲۷ـــ تکامل، عبارت است از دگرگونی در یک یا چند ویژگی فنوتیپی موروثی (رُخ نمود موروثی) که طی زمان در جمعیتهای افراد رُخ میدهد.
۲۸ـــ نخستی سانان، نخستی ها یکی از راسته های «طبقهٔ بالاتر از خانواده» پستانداران از فروردهٔ جفت داران است که شامل تمامی میمونها، انسان وارها و انسان میشود.
۲۹ـــ جنگهای پیش دستانه، حمله یا اقدام یک کنشگر به قصد از میان بردن امکان حملهٔ قریب الوقوع طرف دیگر را جنگ پیش دستانه میگویند.
۳۰ـــ پژوهشهای مردم نگاری، یکی از مهمترین روشهای پژوهشی در مطالعات مردم شناسی است.
۳۱ـــ بازارآزاد، بازاریست که در آن قیمت یک کالا یا خدمت، در تئوری، از طریق عرضه و تقاضا تعین میشود تا از طریق سیاستگذاری دولتی.
۳۲ـــ نظریهٔ صلح دموکراتیک، نظریه یی که فرض میکند دموکراسی ها از درگیرشدن در منازعات مسلحانه با دیگر دموکراسی های شناخته شده خودداری میکنند. در مقابل نظریه هایی که توضیح دهنده جنگ هستند، نظریه صلح دموکراتیک یک «نظریه صلح» است که انگیزه های بازدارنده خشونت دولتی را ترسیم میکند.
۳۳ـــ ویکی پدیا، دانشنامهٔ آزاد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ـــ ساختارهای قدرت از نظر جامعه شناسی در افغانستان، داکتر م. عثمان روستار تره کی، ۱۳۷۷، پشاور، ص ــ ۵۹ و ۶۰.
۲ـــ حقایق و تحلیل سیاسی افغانستان، عبدالحمید مبارز، ۱۳۷۶، پشاور، ص ــ ۶۰.
۳ ـــ همان کتاب.
۴ـــ ساختارهای قدرت . . .
۵ـــ مقالهٔ محمد محق پژوهشگر اسلامی در مصر، (امریکا و بنیادگرایی مذهبی در افغانستان.)، سایت سکولاریسم نو.
۶ـــ ساختارهای قدرت. . .
۷ـــ مقالهٔ محمد محق . . .
۸ـــ همان مقاله.
۹ـــ همان مقاله.
۱۰ـــ همان مقاله.
۱۱ـــ تلک خرس، دگروال محمد یوسف.
۱۲ـــ مقالهٔ محمد محق . . .
۱۳ـــ ساختارهای قدرت . . .
۱۴ـــ متأثر از کتاب «فریب دهشتناک»، نوشتهٔ تیری میسان، ترجمهٔ دینا مملکت دوست، تهران، ۱۳۸۲، چاپ دوم.
۱۵ـــ مقالهٔ محمد محق . . .
توجه:
کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است
کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد
Copyright©2006Esalat