پنجشنبه، ۸ نومبر ۲۰۰۷
بخش اول
حوزه جغرافيايي پروسعتي که از شمال مکزيک شروع و به جنوبي ترين مناطق
شيلي و آرژانتين ختم مي شود، حوزه اي است که بخشي از امريکاي شمالي،
امريکاي مرکزي، حوزه کارائيب و جنوب امريکا را شامل و از آن به امريکاي
لاتين نام برده مي شود. هم اينک نوعي گرايش جديد در قالب گفتمان چپ در
رفتار خارجي کشورهاي اين منطقه مشاهده مي شود که متاثر از فرهنگ و
خصايل خاص اين منطقه از سطح جهان است.
الف -
ريشه های گفتمان چپ در امريکای لاتين
شکل گيري گفتمان چپ در امريکاي لاتين ريشه در عوامل متعدد دارد که در
قالب رويکردهاي زير قابل بررسي است. بدون ترديد، اين عوامل در کنار
ويژگي هاي اين گفتمان نوظهور، موجب تحولات و تغييرات مهمي در اين منطقه
شده و همراه خود نتايجي چون پيروزي رهبران با خصوصيات استقلال خواهي و
هويت جويي و به دنبال خود پيامدهاي محتملي را به همراه خواهد آورد.
- رويکرد ناکارآمد نئوليبرال
نگاهي به امريکاي لاتين در اواخر دهه 60 و 70 نشان مي دهد که اين منطقه
در آن دوران، حاکميت حکومت هاي اقتدارگرا را تجربه کرده است. چنين
روندي تا اواخر دهه 70 ادامه يافت، اما در اواخر دهه 70 حکومت هاي
اقتدارگرا جاي خود را به حکومت هاي منتخب مردم واگذار کردند. در چنين
شرايطي امريکاي لاتين که همواره حياط خلوت امريکا به حساب مي آمد، طي
يک ربع قرن به ميدان آزمون نئوليبراليسم تبديل شد.
اما
نئوليبراليسم براي امريکاي لاتين پيامدهاي اجتماعي ويرانگري داشت و
موجبات شکل گيري جنبش هاي اجتماعي ضدليبراليسم را فراهم کرد. تجربه
عملکرد نئوليبراليسم در امريکاي لاتين اين واقعيت را آشکار ساخت که مدل
بازار آزاد حتي در سطح تئوريک هم در اين مناطق قابل اجرا نيست. بدين
ترتيب ناکارآمدي اجراي مدل نئوليبراليستي اقتصاد در امريکاي لاتين
عملاً راه را براي طرح انديشه هاي نو در اين منطقه باز کرد و در اين
ميان ظهور ايده هاي چپ بارزترين تحولي بود که در سطح منطقه امريکاي
لاتين از آن استقبال شد.
- رويکرد پوپوليسم
در دوران جديد تاکيد چپ بر معيارهايي چون موازين حقوق بشر، حکايت از
ظهور دولتي ليبرال دارد که بدون حمايت عمومي و افکار مردمي قادر به
ادامه حيات نيست. چنين رويکردي نقش پوپوليسم را به عنوان عامل شتاب زا
در زايش گفتمان چپ در محور امريکاي لاتين باز مي کند. پوپوليسم به
عنوان يک رويکرد سياسي، بخش لاينفک امريکاي لاتين تلقي مي شود. شايد
بتوان ميراث سيمون بوليوار را عاملي مهم در تقويت گرايش هاي پوپوليستي
دانست. رويکرد پوپوليسم در امريکاي لاتين، پديده اي پيچيده و چندبعدي
است که به جهت رشد فزاينده رژيم هاي نظامي مسلط و سپس شکل گيري طبقه
اليگارش موجب شد اين رويکرد در امريکاي لاتين پوپوليسم متفاوت با
پوپوليسم در آسيا و ايالات متحده باشد.
در
شرايط فعلي رهبران جديد امريکاي لاتين را همچون مکانيسمي براي تطبيق
برنامه هاي نئوليبرال تلقي کرده و آن را عاملي براي پيوند دادن با
برنامه هاي چپ دانسته اند که تجربه آن در برنامه رهبراني چون هوگو
چاوس، لولا داسيلوا، نستور کرچنر، اوو مورالس، رافائل کورنا، ناباره
واسکوئز و دانيل اورتگا نمود درخشان يافته است.
- رويکرد فقر
به نظر مي آيد زمينه هاي مشترکي بين کشورهاي امريکاي لاتين وجود داشته
که موجب شکل گيري يک جنبش زنجيره اي در اين منطقه از سطح جهان شده است.
فقر و گرسنگي عامل اصلي اين جنبش زنجيره اي است.
ب - ويژگي های گفتمان چپ امريکای لاتين
اعتقاد به پلوراليسم سياسي از ويژگي هاي گفتمان چپ امروز امريکاي لاتين
به شمار مي رود به طوري که مي توان رگه هايي از سوسيال دموکرات تا
گرايش هاي راديکال را در اين گفتمان نشان داد. از ديگر سو وفاداري به
قواعد و پرنسيب هاي دموکراسي نيز در روح اين گفتمان جاري است. در اين
راستا اغلب رهبران اين منطقه به شيوه هاي دموکراتيک و با پيروزي در
مبارزه پارلماني به قدرت رسيده اند و هرگونه اعتقاد به حاکميت مادام
العمري را از جوهره فکري خود دور ساخته اند. اين کشورها هم اينک پيوند
بين دموکراسي و عدالت اجتماعي را تجربه مي کنند و برنامه آنها استقرار
ديکتاتوري پرولتاريا در کشورهاي امريکاي لاتين نيست. يک ارزيابي از
مباني اين گفتمان روبه رشد در اين سطح از جهان نشان مي دهد که ائتلاف
کارکردي اين گفتمان اميدهايي از بالندگي و درخشش در امريکاي لاتين را
ايجاد کرده است و اين گفتمان توانسته امريکاي لاتين را از شرايط حياط
خلوت ايالات متحده خارج کند.
اما
وفاداري به ميراث منبعث از قهرمانان آزاديبخش امريکاي لاتين، بخشي از
ويژگي اين گفتمان نوين است، به طوري که مي توان هر يک از رهبران اين
منطقه را آلترناتيف براي ميراث بوليواريسم دانست.
ج - عواقب و پيامدها
توجه به اين نکته که گفتمان چپ گرايي اخير امريکاي لاتين از ميراث
بوليواريسم ناشي مي شود، اين جنبش با ماهيتي چون بيداري ادامه خواهد
داشت و به همه حوزه هاي امريکاي لاتين گسترش پيدا خواهد کرد. مسلم است
که تحقق چنين فرآيندي به تحول تصوير ژئوپولتيکي جهان بستگي دارد و
مستلزم سپري کردن سال ها مجاهدت از سوي رهبران امريکاي لاتين خواهد بود
که در پرتو خود مجرا و مجالي را براي پايان دادن به تئوري پايان تاريخ
فراهم مي سازد. اما بايد خاطرنشان کرد که اگرچه چنين گفتماني در اوج و
حضيض فرآيند تکويني خود، ماهيت ضدامپرياليسمي به خود گرفته است، اما
اين گفتمان چالش هاي محتمل امريکا را به روي خود باز مي سازد و بي شک
اين گفتمان از حوزه استراتژي دولت امريکا آن هم براي بر هم زدن نظم
قاموسي آن به دور نخواهد ماند.
نقش آمريکای لاتين در تحولات بين المللی
از زماني كه نظم اروپايي از طريق استعمار و تقليد كشورهاي غيراروپايي به همه قارهها تسري يافت و به يك نظم جهاني تبديل شد، تا به امروز بيش از يك قرن ميگذرد .در اين مدت نظام بينالمللي اشكال و ساختارهاي مختلفي به خود گرفته است كه بيشتر بر پايه روابط قدرت تعريف شدهاند؛ مانند نظام چند قطبي، دو قطبي و تكقطبي . نظريهپردازان ماركسيست هم از زاويه برداشتهاي خود و برپايه وابستگي اقتصادي، جهان را به مركز و پيرامون منقسم ديدهاند. اما همه در يك قول متفقاند كه نظام بينالمللي تأثيري قاطع بر زيرمجموعههاي خود از جمله زندگي در درون نظامهاي ملي يا تشكلهاي منطقهاي بر جاي ميگذارد.
در نتيجه به اين نكته كمتر توجه شده است كه زيرمجموعهها تا چه حد ميتوانند بر ساختار نظام بينالمللي تأثير بگذارند؟در نگرش ساختاري، خود تنظيمكنندگي يك اصل محسوب ميشود . يعني چنانچه تغييري در يكي از اجزاي ساختار بهوجود آيد ساير قسمتها هم به ناگزير دستخوش تغيير شده و خود را با تحول عنصر متحول هماهنگ ميسازند. اين بدان معنا است كه اولاً عنصر متحول بايد از عناصر اصلي باشد و دوم آن كه محرك دگرگوني به اندازهاي قوي باشد كه مقاومت مجموعه عناصر ساختاري را خنثي سازد.
در اين صورت است كه متغير وابسته به متغير مستقل تبديل ميشود. حال سؤال اصلي اين است كه آيا آمريكاي لاتين در اين حد از قدرت و تأثيرگذاري قرار دارد كه بتواند بر كليت نظام بينالمللي تأثير گذارد و اگر پاسخ مثبت است،اين تحول در چه قالبي قابل تصور و ترسيم است؟
آمريكاي لاتين يكي از ثروتمندترين قارههاي جهان است كه هنوز بسياري از منابع و سرمايههاي آن شناخته نشده است. دو پنجم خاك آمريكاي لاتين زير پوشش درختان جنگلي قرار دارد كه اغلب آن كاربرد صنعتي دارد. در قسمتهاي شمالي از شرق آند تا آرژانتين منابع عظيم نفت قرار دارد. منابع آهن كه تنها در برزيل به بيش از 20 درصد آهن جهان ميرسد همراه با معادن مس، سرب، روي، منگنز و غيره از آمريكاي لاتين گنجينهاي ساخته است كه تاكنون به دليل برانگيختن حرص و آز بيگانگان، مايه بدبختي آنها بوده است.
كافي است از اين پس دولتهاي ملي آمريكاي لاتين بتوانند دست بيگانگان را از اين منابع عظيم كوتاه و خود اداره آنها را به دست گيرند. طبيعي است همراه با مهار و اداره منابع خود،اين كشورها به گسترش صنايع خودشان نيز نياز دارند . در اين زمينه هم از سالهاي دهه 1930 تا 1950 به تدريج گامهايي برداشته شده و دستكم در زمينه صنايع نساجي و ذوب فلزات پيشرفتهايي حاصل شده است؛ چنانكه برزيل به تنهايي در سال 1964 حدود 6/38 درصد، مكزيك 7/22 درصد وآرژانتين 1/19 درصد توليد منطقه را به خود اختصاص ميدادند . يا در زمينه توليد فولاد در دو كشور آرژانتين و برزيل به ترتيب از 244 و 1362 هزار تن در سال 1958 به 1326 و 3667 هزار تن در سال 1967 افزايش به چشم ميخورد. اين صنايع اوليه در سالهاي بعد در كشورهاي خاصي مانند آرژانتين توسعه يافته و به تنوع لازم رسيدهاند و پارهاي ديگر از كشورهاي آمريكاي لاتين شاهد توسعه در زمينههاي ديگر صنعتي بودهاند.
توانمنديهاي آمريكاي لاتين به معدن و صنعت محدود نميگردد بلكه بايد منابع عظيم انساني، جهشهاي علمي و فني اين قاره را در آخرين دهههاي سده بيستم نيز بر آن افزود. افزون بر اينها بازار مصرف 400 ميليون نفري اين قاره نيز از اهميت برخوردار است .بهرهگيري از اين توانمنديها مستلزم سازمان اجتماعي و سياسي درست و اراده همگاني براي كسب استقلال است. از اين زاويه هم بسياري از كشورهاي آمريكاي لاتين بين سالهاي دهه 1970 تا آغاز هزاره سوم ميلادي شاهد تحولات مثبت و اميدواركنندهاي بودهاند. ونزوئلا از اولين كشورهايي بود كه در اين منطقه به نهادهاي دموكراتيك مجهز شد.
شيلي هم پس از سقوط پينوشه مسير آزادي و دموكراسي را در پيش گرفت. شايد مسير برزيل به عنوان بزرگترين وقدرتمندترين كشور آمريكاي لاتين در راه دموكراسي و پيشرفت اقتصادي از همه اميدواركنندهتر باشد . پس از گذشت چندين سال از سقوط ديكتاتوري نظامي در اين كشور كه در سال 1985 اتفاق افتاد،رژيمهاي جديد تدابير خاصي براي دموكراسي و پيشرفت در برنامه كار خود قرار دادهاند كه از سال 1988 آثار خود را نمايان ساخته است. انتخاب لولا به رياست جمهوري در اكتبر 2002 كه كار خود را از 2003 شروع كرد، چشمانداز دموكراسي در اين كشور پهناور را تقويت كرد.
با آن كه در سال 2002 پيشبيني ميشد كه برزيل در سال 2003 نزديك به 3/15 ميليارد دالر مازاد درآمد را در تجارت خارجي به خود اختصاص دهد كه اندكي كمتر از دو سال پيش بود، اما اميد براي عدالت اجتماعي رو به فزوني گرفت. اين كاهش به دليل خودداري محافل سرمايهگذار از همكاري با دولت مردمگرا صورت ميگرفت كه با توجه بيشتر دولت به زيرساختهاي اقتصادي جبران ميشود.
اگر دولت برزيل در برنامههاي خود، موفق شود كه به عنوان رهبر طبيعي كشورهاي منطقه عمل كند، تأثير مهمي بر سرنوشت ساير كشورها خواهد گذاشت. تأكيد مقاله حاضر نيز بر اين نكته است كه برزيل قادر خواهدبود چنين رهبري را به دست آورد و محور وحدت آمريكاي لاتين قرار گيرد . علاوه بر برزيل، كشورهاي آرژانتين و ونزوئلا هم در نيمه دوم دهه 1990 و به طور مشخص از آغاز قرن بيستويكم تدابيري در پيش گرفتهاند كه به ظاهر، خلاف جريان غالب نوليبراليسم جهان است، ولي از نظر عدالت اجتماعي،دموكراسي و استقلال اقتصادي، مثبت توصيف ميشود.
زيرا سياست درهاي باز در بسياري از كشورهاي اين منطقه به بحران اقتصادي و سلطه بيشتر شركتهاي آمريكايي انجاميده و دولتهاي كنوني منتخب مردم هم بايد تاوان سياستهاي غلط گذشته را بدهند. چنان كه بحران اقتصادي سال 2001 و 2002 آرژانتين و ونزوئلا شاهدي بر اين مدعا است.
بسياري از سياستمداران آمريكايي عقبگرد كشورهاي آمريكاي لاتين از سياستهاي ليبرالي را بازگشت به عصر انقلاب و چپگرايي توصيف كردهاند، در حالي كه هدف اين دولتها خروج از وابستگي و دستيابي به استقلال و در نتيجه جلوگيري از بحرانهاي بدتر در سالهاي آينده است .در برابر اين نقاط قوت، آمريكاي لاتين هنوز هم از نقاط ضعف فراواني رنج ميبرد . مهمترين نقطه ضعف اين جوامع، شكاف عظيم بين فقير و غني است كه مانند هر جامعه ديگري كه در آن اين وضعيت حاكم باشد، آتشي را زير خاكستر پنهان ميدارد. در همين كشور برزيل هنوز نزديك به 50درصد مصرف به 10 درصد جمعيت اختصاص دارد و 90 درصد بقيه آن هم نه به صورت يكسان بلكه به درجات بالا و پايين از 50درصد بقيه برخوردارند.
به قول آندره گوندر فرانك پژوهشگر معتبر مسائل جهان سوم، آمريكاي لاتين قاره عظيمي است كه به ارزش بالقوه بزرگ است اما ابعاد واقعي بازار آن به علت فقر تودهها كاهش يافته است. در اين كشورها فقط 5 درصد جمعيت از محصولات كارخانههاي بزرگ خودروسازي و غيره برخوردار ميشوند. اين گزارش هرچند مربوط به دهههاي 60 و 70 است، اما هنوز هم در بسياري از اين جوامع صدق ميكند . فقر و نابرابري، ثبات سياسي را متزلزل و ناهنجاريهاي اجتماعي مثل قاچاق مواد مخدر را افزايش ميدهد. كشور كلمبيا از اين بابت، مثال شناختهشدهاي است. نيروهاي مسلح انقلابي ماركسيست به رغم خشكيدن سرچشمه اصلي آن يعني شوروي هنوز هم در كلمبيا فعال هستند . اين گروه جنگهاي چريكي خود را در آغاز سده جديد از سرگرفته و بنا به گزارش رسمي دولت در دسامبر 2002 تعداد 2525 چريك دستگير و بين جنوري 2001 تا دسامبر 2002 تعداد 409 عمليات تروريستي از ناحيه آنها صورت گرفته است.
نقطه ضعف ديگر كشورهاي آمريكاي لاتين، وابستگي سياسي و اقتصادي آنها به ايالات متحده آمريكا است كه به رغم تلاشهاي جسته گريخته دولتها يا فاصله گرفتنهاي ظاهري آنها از آمريكا هنوز هم واقعيتي انكارناپذير است. اين وابستگي، اجازه برنامهريزيهاي مستقل را از اين دولتها سلب ميكند . وابستگي اقتصادي و وابستگي سياسي، نه تنها مكمل يكديگرند بلكه هر يك نگهدارنده ديگري هم هست. هرگاه دولتي بخواهد با تكيه بر استقلال سياسي خود از وابستگي اقتصادي بكاهد، به سرعت دستگاههاي مهار ايالات متحده به كار افتاده و با ايجاد تورم،فشار براي بازپسگيري ديون سابق و فعلي، و ايجاد اختلال در نظم عمومي، جلوي هر حركتي در راه استقلال را سد ميكند.
فساد مالي و اخلاقي حاكمان آمريكاي لاتين هم بهترين حربه در دست آمريكا براي مهار و وادار كردن آنها به اطاعت است. اما اميد ميرود اين دور باطل در فرايندهاي متنوع،متضاد و متخالف عصر جهاني شدن از بين برود. زيرا تأكيد جهان بر دموكراسي بهويژه ادعاهاي ايالات متحده در اين باره، يكي از راههاي خروج از بنبست است؛ هرچند كه هدف آمريكا از دموكراسي در اين كشورها چيزي جز تضعيف قدرتهاي مركزي، ايجاد چند صدايي به منظور ايجاد امكانات بيشتر يا به عبارت درستتر يافتن مهرههاي تازه نفس براي نفوذ در اين جوامع نيست.
مجموعهاي از تحولات اجتماعي و بينالمللي در نيمه دوم قرن بيستم وضعيت خاصي را به وجود آورده است كه در آن، دولتهاي ملي در عين ماندگاري و ايفاي نقش به تنهايي قادر به تبديل شدن به يك قطب قدرت نيستند و تنها راه فراروي آنها گرد آمدن در يك اتحاديه منطقهاي است .
اگر هنوز هم كشورهايي مانند آمريكا، روسيه و چين راه گذشته مبتني بر اقتدار ملي را ادامه ميدهند، بايد در نظر داشت كه اين كشورها علاوه بر آنكه خود به اندازه يك قاره وسعت دارند، داراي اقماري نيز هستند كه در مجموع، آنها را در قامت يك اتحاديه متجلي ميسازد. با وجود اين، كشوري مانند آمريكا نيز در پي تشكلي مانند نفتا (NAFTA) است و روسيه در پي حفظ كشورهاي مجزا شده در قالب كشورهاي همسود است و چين نيز در پي رابطهاي مشابه با كشورهاي آسياي جنوب شرقي است. اگر تلاشهاي ايالات متحده آمريكا براي ايجاد يك جهان تكقطبي به شكست بينجامد و حتي اگر به صلح آمريكايي رضايت دهد كه در آن تفوق آمريكا بدون سيطره مستقيم حفظ شود، ميتوان انتظار داشت كه جهان آينده عبارت باشد از يك جهان چند قطبي ائتلافي در قالب اتحاديههاي سياسي ـ اقتصادي، مانند اتحاديه اروپا . نتيجه چنين فرايندي در آمريكاي لاتين، اين است كه اين كشورها نيز به دنبال ايجاد يك اتحاديه منطقهاي باشند. اين تنها راهي است كه آنها را به يك قطب قدرت تبديل خواهدكرد. حال بايد ديد چه گامهايي در اين زمينه برداشته شده است.
الف) گامهاي اوليه وحدت آمريكاي لاتين
پس از چند تلاش ناموفق كه عمدتاً در زمان سلطه كامل آمريكا بر آمريكاي لاتين در دوره جنگ سرد صورت گرفت، اقدامات جدي به آغاز دهه 1990 يعني شروع دوره پس از جنگ سرد مربوط ميشود. آنچه تاكنون صورت گرفته است، عبارت است از ايجاد اتحاديههاي زير منطقهاي مانند كشورهاي آند، كارائيب، آمريكاي مركزي و آمريكاي جنوبي . تلاش سراسري براي وحدت كل قاره آمريكا از آمريكاي شمالي تا آمريكاي جنوبي يا به عبارتي از آلاسكا تا سرزمين آتش برعكس به ابتكار ايالات متحده آمريكا طراحي شده است كه خود دامي است كه اين كشورها بايد از آن پرهيز كنند . جورجبوش پدر در سال 1990 پيشنهاد منطقه تجارت آزاد آمريكا FTAA را براي سال 2005 مطرح كرد. اين طرح، ادامه همان سياستي بود كه آمريكا در زمان جنگ سرد براي سلطه بر تمام منطقه آمريكاي لاتين به اجرا گذاشته بود. اين سياست در اولين سالهاي پس از جنگ جهاني دوم مورد توجه آمريكا قرار گرفت كه سازمان وحدت كشورهاي آمريكايي تأسيس 1946 نماد آن بود. پس از آن در دهه 1960 چندين تشكل ديگر شكل گرفت كه عبارت بودند از جامعه مبادله آزاد آمريكاي لاتين در سال 1960،بازار مشترك آمريكاي مركزي در سال 1960 پيمان آند در سال 1969و جامعه كارائيبيها (CARICOM) در سال 1973 كه به ظاهر به تشويق سازمان ملل بهوجود آمدند.
ب) خيزش جديد به سوي منطقهگرايي مستقل
پس از فروپاشي شوروي، دگرگونيهايي در استراتژي و رويكرد همه سازمانها و تشكلهاي منطقهاي و بينالمللي صورت گرفت. اقبال آمريكا از سازمانهاي منطقهاي آمريكاي لاتين در دهههاي پيشين بيشتر براي همبستگي آنها در برابر نفوذ شوروي بود . اما اينك ديگر نه نيازي به ديكتاتوريهاي نظامي در آمريكاي لاتين وجود داشت و نه سازمانهاي منطقهاي قادر به ادامه استراتژيهاي دوران جنگ سرد بودند. آنچه مهم بود، تلاش و اراده دولتهاي اين منطقه در جهت انطباق با شرايط جهاني بود.
در چنين شرايطي يا ميبايست سازمانهاي جديدي بهوجود آورد و يا سازمانهاي گذشته را با رويكرد جديد بازسازي نمود كه اين هر دو كار صورت گرفت . پيمان آند مركب از كشورهاي كلمبيا، ونزوئلا، پرو، اكوادور و بوليوي از 31 دسامبر 1991 مرزهاي تجاري خود را بهطور كامل گشود تا براي اول ژانويه 1995 به يك بازار مشترك واقعي تبديل شود. در قسمتهاي جنوب هم برزيل، آرژانتين و اروگوئه از مشي مشابهي پيروي كردند . اما آنچه در اين فرايند مهم است، تلاش براي استقلال از سلطه اقتصادي و سياسي ايالات متحده آمريكا است. آشكارا ميتوان دو دسته از تلاشهاي منطقهاي را از يكديگر تفكيك كرد.
در يك سو تشكلهايي هستند كه به آمريكا گرايش دارند و در سوي ديگر، سازمانها و اتحاديههايي كه در جهت استقلال به پيش ميروند . بازار مشترك آمريكاي مركزي مركب از كاستاريكا، السالوادور، گواتمالا، نيكاراگوئه و هندوراس (CACM) و جامعه آند و جامعه كشورهاي كارائيب (Caricom) به گونهاي وسيع به ايالات متحده نزديك است و جز بازارهاي اين كشور براي صادرات خود محل ديگر سراغ ندارد.
از سوي ديگر ايالات متحده هم در پي آن است تا تمامي كشورها آمريكاي لاتين را در درون يك اتحاديه جمع كند و رهبري آن را خود به دست گيرد . اين اتحاديه همان «منطقه آزاد تجاري آمريكا» (FTAA) ( به زبان اسپانيولي ALCA) است كه گفتيم پيشنهاد آن در سال 1990 از سوي جورجبوش پدر مطرح شد. حركت جدي در اين راه پس از گردهمايي ميامي در سال 1994، كنفرانس سانتياگو در سال 1998 بود كه با شكست روبرو شد. ملاقات وزراي كشورهاي آمريكا و آمريكاي لاتين در نوامبر 1999 در تورنتو هم دستاوردهاي اندكي دربرداشت . با آن كه اجلاس وزيران اين كشورها هر 18 ماه يك بار تشكيل جلسه داده و پس از اجلاس 2001 در بوئنوسآيرس و 2002 در كيتو (اكوادور) و سال 2003 در ميامي و 2004 در برزيل، سال 2005 براي شروع رسمي فعاليتهاي اين تشكل در نظر گرفته، كه نتوانست دستاورد مطلوبي به بار آورد . در عين حال نبايد از جاذبههاي آمريكاي شمالي براي كشورهاي فقير منطقه غافل بود.
افسانه آمريكاي قدرتمند، بار ديگر پس از دهه 1940 و 1950 بر غافلان جهان كه ميپندارند آمريكا در پي سعادت آنهاست، سايه افكنده است. اما در برابر برنامههاي آمريكا يك تشكل ديگر بهوجود آمده است كه به شدت در پي استقلال اقتصادي و سياسي آمريكاي لاتين است و آن بازار مشترك جنوب موسوم به «مركوسور» است كه مركب است از كشور بزرگ برزيل، آرژانتين، پاراگوئه و اروگوئه، و كشورهاي شيلي و بوليوي هم به عنوان عضو وابسته به آن وصلاند. اين بازار كه بنيان آن در سال 1990 پي نهاده شد، استراتژي استقلال خود را بر دو پايه استوار ساخته است؛ يكي افزايش مبادلات درون منطقهاي و ديگري برقراري رابطه با اتحاديه اروپا . اتحاديه اروپا نيز پس از شكست برنامههاي خود در خاورميانه و روبرو شدن با فشارهاي آمريكا و روسيه در اروپاي شرقي، توجه خاصي به آمريكاي لاتين و آسياي جنوب شرقي مبذول داشته است. واردات و صادرات اتحاديه اروپا به مركوسور در سال 2000 به ترتيب 5/23 و 24 ميليارد يورو بوده است و مبادلات درون منطقهاي آمريكاي لاتين هم سالانه 27 درصد افزايش نشان ميدهد كه سهم مركوسور قابل توجه است.آينده آمريكاي لاتين و توان آن در دگرگوني نظام بينالملل در شرايط كنوني به تقويت مركوسور بستگي دارد. از آنجا كه كشور اصلي اين اتحاديه برزيل است و برزيل هم از سالهاي دهه 1990 به اين سو اراده جدي خود را براي استقلال و پيشرفت وسامان دادن به اوضاع اجتماعي نشان داده است اين اميد وجود دارد كه اين كشور بتواند به عنوان محور اصلي وحدت آمريكاي لاتين و استقلال آن در سالهاي آينده به ايفاي نقش جدي بپردازد. هماكنون اغلب كشورهاي آمريكاي لاتين در حال انتظام سياسي خود در قالب دموكراسيهاي قابل قبولي هستند كه از يك سو ثبات سياسي را به ارمغان آورد و از سوي ديگر، امكان ايفاي نقش در عرصه بينالمللي را فراهم سازد. سقوط ديكتاتوريهاي نظامي در دهه 1980 چنين امكاني را فراهم ساخته است، هرچند كار به دشواري پيش ميرود . يك گام به عقب يعني تجديد نظر در برنامههاي اقتصادي نئوليبرال كه از ديدگاه پارهاي صاحبنظران به بازگشت به عصر انقلابها تعبير شده است برعكس ميتواند به يك بازبيني و همسويي با اقشار كمدرآمد و در نتيجه مفيد به حال دموكراسي تفسير گردد. اصلاح نظام بازار آزاد كه در آن شركتهاي وابسته به آمريكاي شمالي و اقليت ثروتمند بيوطن از امتياز برخوردار بودند، يكي از ضروريترين وجوه اصلاحات اجتماعي ـ اقتصادي در آمريكاي لاتين به شمار ميرود.
هرچند كه چنين اصلاحاتي ممكن است براي مدتي نظم اقتصادي را به خطر انداخته و با فشارهاي داخلي و خارجي همراه باشد. چنان كه سياستهاي هوگوچاوز در ونزوئلا با چنين حوادثي روبرو شده است. اما براي جوامعي كه دهههاي متمادي زير يوغ آمريكا و اقتصاد افسارگسيخته آن قرار داشتهاند، اينگونه اقدامات براي جلب اعتماد و رضايت عمومي و در نتيجه تحكيم مباني دموكراسي ضروري است. در برزيل پيش از روي كار آمدن كاردوزو و سپس لولا و شيلي پس از سقوط پينوشه هم همين وضعيت صادق و اقدامات حكومت با مخالفت اقليت و همدلي اكثريت روبرو شده است. چنان كه يادآور شديم، پاشنه آشيل كشورهاي آمريكاي لاتين، شكاف عظيم بين فقير و غني است. مادام كه حكومتهاي مردمي و با ثبات در اين كشورها روي كار نيايند، حركت به سوي استقلال و منافع ملي امكانپذير نخواهد بود.
اگر دموكراسي اولين گام در جهت استقلال و ايفاي نقش مستقل آمريكاي لاتين تلقي شود، دومين حركت، همبستگي منطقهاي از طريق ايجاد سازمانهايي نظير مركوسور خواهد بود و آخرين حركت، برقراري رابطه با سازمانهاي منطقهاي غيرآمريكايي نظير اتحاديه اروپا است .در صورت تحقق اين فرايند، به بركت ثروت و نيروي عظيم انساني آمريكاي لاتين،امكان اقامه آن در قالب يك قدرت جهاني كه بتواند رابطه شمال و جنوب را براي هميشه دستخوش تغيير كند، وجود خواهد داشت.