دوشنبه، ۲۱ می ۲۰۱۲

مسوولیت مقالات، مطالب و نبشته های نشر شده در «دیدگاه ها» به دوش نویسنده گان آنها میباشد

اين چه دنيای عجيب است خدايا؟!

دور است سرِ آب ازين باديه هشدار

تا غول بيابان نفريبد به سرابت

 "حافظ"

 

چند روز پيش بود، شنيدم که آقای فريد مزدک پس از چند سال خموشی گزينی، بار دگر سرگپ آمده ؛ ابتداء در بحث های فيسبوکی و بعد از آن به پای ميز مصاحبه با راديوی "بی.بی.سی."، همان بلند گوی کاخ سلطنتی انگليس و زبان گويای کانون توطئه های جهانی، کشانيده شده تا محيط و ماحول دنيای سياست را در افغانستان، در گذشته ـ حال و آينده، موشگافانه(!) گز و پل کند و نظر بدهد.

 خوب! درآغاز به اين فکر شدم که بگذار اين کار خودش است و حق خودش ؛ مارا به آن، کار و غرضی نيست!

 واما همين که حسب معمول به رسانه های انترنتی مراجعه کردم تا از تازه ها باخبر شوم و حرف های نوتری را به خوانش گيرم و بهرۀ فراوان ببرم؛ آنگاه ديدگاهها و پاسخ های فيسبوکی و مصاحبه ی آقای مزدک جلو چشمانم قرارگرفت و محتويات آن برايم جالب آمد؛ وقتی به مطالعۀ هردو پرداختم، ديدم که ايشان در هردوصحبت، بويژه درمصاحبه اختصاصی با "بی.بی.سی."، از يک زاويۀ ديگر و از يک طرز برخورد "ايله جاری صفتانه" به تحليل قضايا چنگ انداخته و از اين جا و آن جا و از آسمان و ريسمان حرف پرانی نموده و به حزب دموکراتيک خلق افغانستان، به هدف ها، ديدگاهها، انديشه و تفکر سياسی آن، خلاف عرف گفتمان علمی و در ضديت با روحيۀ اخلاق حزبی و سياسی تاخت و تاز کرده که بايست برپايۀ منطق و برهان، به سراغ گفته هايش رفت.

 زيرا با تکيه به سخن دلنشين خواجۀ شيراز، حرف ها و پندارهای واهی مزدک، از زمين شوره نشأت کرده که از دور به آب شباهت دارد؛ وليک همه می دانند که تا رسيدن به سرچشمۀ گوارای حقيقت، راه دور و درازی درپيش است و بايست صحرای پرعرض و طول را پيمود تا بدان جا رسيد. بنابران لازم است تا با هوشياری با قضايا برخورد کرد و درمقابل خصم پيمان شکن که می خواهد با خدعه و نيرنگ و تزوير، به فريب دادن ذهنيت ها بپردازد تا آنان را ازمسير راه دريافت حقيقت منحرف سازد و به سمت کور آب (سراب) ببرد، آيينه گذاشت.

وفا مجوی زدشمن که پرتوی ندهد

چو شمع صومعه افروزی از چراغ کنشت

 "حافظ "

 و درهمين جاست که می توان گفت: چه طور می شود پذيرفت که در بسر بردن مطلب، با خواندن و شنيدن دروغ ها و گزافه گويی های يک انسان عهد شکن، گمراه، جفاپيشه، معامله گر، سازشکار، پله بين، ابن الوقت و از خود راضی، که خواسته از کنشت آن معبد يهوديان به کمک چراغ يهود، شمع پرستشگاه زاهدان حقيقی راه انسانيت را برافروزد ؛ به سرمنزل مقصود رسيد. درحالی که خودش درنيمه راه مانده و از روشنی اندازهايش فروغی برنمی تابد، تاريک، تاريک است و در تاريکی ها گيرمانده است!

 خوانندۀ عزيز!

 راديو "بی.بی.سی." باری درگذشته نيز (بتاريخ ششم جون ۲۰۰۳) دربرنامۀ هفتگی "صدای شما" ميزبان آقای فريد احمد مزدک بود تا به نمايندگی (!) از ح.د.خ.ا.، به پرسش های شنوندگان پاسخ گويد .

 ليکن جناب مزدک در اين برنامۀ راديوی "بی.بی.سی."، بعوض نمايندگی از ح. د . خ . ا، درجايگاه دشمنی با آن قرار گرفت و خيلی ها با بی انصافی و به دور از حقيقت حرف می زد که اين قلم درهمان وقت با نگارش مقالی زير تيتر « اين چه دنيای عجيب است، خدايا ؟! » و نشر آن در شماره (۵۵ ـ ۵۴)، (ماه اسد ۱۳۸۲ خ مطابق اگست ۲۰۰۳ م) مجلۀ "آزادی" چاپ کشور دنمارک؛ با جناب شان به گفت و گو پرداخت.

 بدين لحاظ، پيش از پرداختن به ساير مسائل، ضرور می نمايد تا بخشهای از آن نبشته در اين جا نيز آورده شود :

 «دوست عزيز! با رعايت اصل های بنيادين سجايای انسانی، اين خدمتگار عاجز تان محترمانه بعرض می رساند که هرگاه حرفهای شما در برنامۀ «صدای شما» از دريچه و نظريات شخصی تراوش نموده باشد، متکی به امر حرمت به استقلال رأی و انديشه که جزء اخلاق سياسی است، به آن به ديده ی قدر نگريسته و کمال احترام را می گذارم و تنها حق دفاع و ابراز نظر سالم را بخود محفوظ می دانم . وليک آن گونه که مشاهده شد، ازسوی شما از نام حزب، به پرسشها پاسخ ارائه می گرديد که دربرگيرنده ی سياست و عملکردهای حزب نبود و با آن تناقض داشت و حتی در قالب های خصمانه و کينه توزانه می لغزيد....

 اظهارات شما هيچ گاه از سوز سينه ی دهها هزار عضو عادی و صادق ح.د.خ.ا.، برنمی آمد و صدای هزارها انسان معتقد به رهايی [آزادی انسان از قيد انواع ستم]، دموکراسی و مردم سالاری نبود. بگذار سالهای اوج شهرت تان را بياد بياورم :

 زمانی که منشی اول کميته مرکزی سازمان دموکراتيک جوانان افغانستان بوديد و بالای لشکر عظيم نوباوگان، امر و نهی می کرديد ؛ بريگادهای نظم اجتماعی و پيشاهنگان را سوق و اداره می نموديد ؛ صدها و هزارها مغز جوان را هدايت داديد تا بحيث سپاهيان انقلاب به جبهات بروند و به صفوف ارگانهای قوای مسلح بپيوندند و از نمونه های جانبازی و قهرمانی « کمسمول لنينی » مثال می زديد. چه "سرهای نازنينی" نبودند که در آن راه شريف فدا نگرديدند و چه انسانهای پاکی نبودند که از دار دنيا نامراد نرفتند و عزيزترين چيز، يعنی زندگی خويش را نثار سعادت ديگران نکردند و چه شاخه های بارور وناشگفته ی نبودند که بدست دژخيمان شکسته نشدند....

 ايکاش در آن وقت سخنان امروزين خود را بيان می داشتيد تا در همان هنگام، تصفيۀ حساب ها صورت می گرفت و قدسيت راه و آرمان مان، امروز ازسوی شما زير سوال (!) نمی رفت....

 آری! آقای مزدک! سپاه سترگ حزب متشکل از فرزندان جانباز جامعه ی افغانستان (سوای افراد معامله گر، ابن الوقت، خود خواه، منفعت طلب، مقام پرست، رشوه ستان، و دست بردگر) از لايه های مختلف مردم و از نقاط متفاوت کشور، باصدق دل در دشتها و شنزارها و در کوهپايه ها، راههای صعب العبور را پيمودند و به بهای خون و حيات خويش از عزت و شرف وطن دفاع کردند.

 درآن زمان درگرماگرم حوادث که افغانستان يکی از نقاط داغ و متشنج جهان در پروسه ی جنگ سرد به حساب می آمد، خيلی ها دشواربود تا تشخيص داده شود که سوگند وفاداری برخی از رهبران و کادرهای حزبی درزير دلق رياکاری، ادا شده است و عده ی با خدعه و نيرنگ و تزوير، سرنوشت حزب و مردم و منافع عليای مملکت را بازيچه ی دست خود ساخته بودند و پس از اجرای نقش خرابکارانۀ خويش، مبنی بر برهم زدن اوضاع سياسی و متلاشی کردن شيرازه ی حزب، مصروفيت ديگری پيدا کردند و صاحب دم و دستگاه شدند.

 بسيار متأسفم که يک عده از همرزمان و هم پيمانان پيشين مان درسالهای جوانی و در دوره های ميانه سالی در شناخت خوب و بد و فرق چپ از راست، ذوق زده شده بودند و عنان اختيار و توسن سرکش هوش و حواس را درکف نداشتند و حالا درپس پيری عقل بر سر شان آمده، متوجه اعمال و رفتار و کردار خود گرديده، از گذشته ها ندامت می کشند!

 

هان، آقای مزدک! سالهای پيش از سقوط حاکميت را بخاطر می آورم که شما برق آسا و به سرعت نور، پله های نردبان قدرت را طی نموديد و به مقام معاونيت حزب رسيديد. راستی آن وقت چه دوران پرهيجان و پر تلاطمی بود : نظاميگران پاکستان به هدايت ژاندارم بين المللی گروپهای هفتگانه ی پشاوری را پيش انداخته و خود در عقب جبهه، جنگ جلال آباد را شعله ور ساختند. خوشبختانه افسران و سربازان شجاع وطن ازاين آزمون بزرگ، سرخ روی و سرفراز بدر آمدند.

 شليک راکت های "سکر" در نقاط مزدحم و محلات مسپشتی، پيام گروههای جنگی را انتقال می داد و خون و آتش می آفريد.

 اصابت راکت های " سکاد " تحفه ی گرباچف به رهبران جديد حزبی و دولتی، تخريب، ويرانی و بيداد را به همراه داشت....

 و شما آقای مزدک بحيث مُهره ی اساسی دردستگاه رهبری و فيگور قابل ملاحظه در شکل گيری قضايا در داخل حزب و اندکی پسانتر از آن نمايندۀ حزب در پارلمان، از تمام حوادث و رويدادهای اجتماعی (سياسی و اقتصادی) که در حزب، دولت و جامعه بوقوع پيوست، دقيقاَ خبرداريد و شايد رأی و نظرتان در پروسه ی تصميم گيری اثرگذار بوده باشد.

 مبرهن است که پذيرش مسؤوليت و اعتراف به عملکردهای کجروشانه کار آسانی نيست. جرأت، شهامت و مردانگی می طلبد، وقف و از خود گذری می خواهد.... »

 خواننده ی عزيز! اين بود شمه ای از آن نبشته که حدود هشت سال قبل از امروز به آدرس فريد مزدک نگارش يافته بود و بدبينی ها و تيره انديشی های او را با فروتنی به چالش کشيده بود.

 راستی! درآن لحظه های که سطور بالا باز نويسی می گرديد، کارنامه های زشت «سلم و تور » پسران "فريدون"، چهره های اساطيری خشن و ناخوشايند در شاهنامه ی استاد طوس، درپيش چشمانم سبزشد. خوانده بودم که چطور آن دو بد سگال به علت غلبه ی ديورشک و ناسپاسی بر ايشان، ناجوانمردانه، " ايرج " برادر بيگناه و پاکدل خويش را به قتل می رسانند و با اين عمل شنيع خود، نهال دشمنی و کينه توزی را ميان مردمان چند سرزمين، غرس می کنند که بعدها ريشه ی آن به خون سياوش سيراب و بارور می گردد و حاصل آن جنگ های دراز مدت و انتقامجويانه بود، تا اين که " منوچهر پسر ايرج " به خونخواهی پدر، آن هردو را به ديار عدم می سپارد .

 و اما، ما امروز نيز نمونه های از رشک و ناسپاسی، بدبينی و تيره انديشی را، از آن نوعی که برجان "سلم و تور" چيره شده بودند، در وجود برخی از آدم های خوار و ذليل و نفرين شده، می بينيم!

بر برگ گل بخون شقايق نوشته اند

کانکس که پخته شد می چون ارغوان گرفت

 "حافظ "

 و يا:

بقول دشمن پيمان دوست بشکستی

ببين که از که بريدی و با که پيوستی

 "گلستان سعدی"

 شايان ياد آوری می باشد که نگارندۀ اين سطور، چند سال پيشتر، با نشر نبشته ی زير عنوان « درسايۀ داوری های خشک و رياکارانه » در نشريۀ " آزادی " (شمارۀ ۶۵ ماه دلو ۱۳۸۳ ـ فبروری ۲۰۰۵ م) چاپ دنمارک ؛ با راديو "بی.بی.سی." نيز حرفهای داشت .

 خالی از دلچسبی نخواهد بود، هرگاه برخی از توته های آن که به بحث کنونی نيز ارتباط می گيرد در اين جا نقل گردد:

 «راديو مکار"بی.بی.سی." به سلسله ی شعبده بازی ها و شارلتانی های هميشگی خويش، اينک بار ديگر در روزهای اخيرماه دسامبر ۲۰۰۴، برنامه های ويژه ای را به مناسبت ۲۵ مين سالروز لشکرکشی اتحاد شوروی به افغانستان، تهيه و با نوعی از عوامفريبی رايج در نهادهای مربوط به کانون توطئه های جهانی، بخورد مردم داد.

 هرچند آگاهان سياسی، پژوهشگران پيشامدهای نظامی، افغانستان شناسان و صاحب نظران در قضايای منطقه، اين رويداد و حوادث سالهای بعدی را در دهها عنوان کتاب، در دهها حلقه فيلم مستند، در صدها برنامه ی راديوی و تلويزيونی، در روزنامه ها ـ جرايد و مجلات معتبر دنيا، بگونه های همسان و متفاوت به بررسی گرفته اند و در لابلای کارکرد خود، نکات ضعف و زوايای تاريک اين ماجرا و چگونگی سالهای حاکميت ح.د.خ.ا. را در دو مرحله ی حيات آن تا حدود قابل ملاحظه ای روشن ساخته اند. ولی با آنهم بايد درمقابل داد و فريادهای ديوانه وار و بدگويی های پر از کينه و بغض بعضی اشتراک کنندگان ميزگرد ـ حرف های را گفت که دست اندرکاران پروگرام های "بی.بی.سی." از ذکر آنها آگاهانه اغماض ورزيدند....

 دست اندرکاران پروگرام های "بی.بی.سی." برای افغانستان، در بخش تهيه و نشر مصاحبه ها و صحبتهای انفرادی با آنعده از هموطنان داغديده ی مان که در جريان سالهای جنگ خانمانسوز، عزيزان خود را از دست داده اند، برخلاف اصل شايسته ی عدم جانبداری مطبوعاتی و رعايت معيارهای انسانی ژورناليسم، از تبعيض کور و بينش تاريک انديشانه کارگرفته بودند.

 آيا طی سالهای جنگ (دهه ی هشتاد م) که افغانستان به ميدان نبرد و بازار کشمکش های تبليغاتی ابرقدرتها تبديل شده بود و مردم ما دراين رقابتها قربانی دادند، تلفات انسانی تنها و تنها در صفوف جهادی ها و افراد مسلح مخالف رخداده بود وياخير؟ تپه ی شهداء در مرکز و ولايات کشور از چه سخن می گويند؟

 اگر بيطرفی مطبوعاتی ملاک فعاليتها پنداشته می شود، پس چرا حرف های مادران، پدران، همسران، فرزندان، خواهران و برادران آنعده از افسران و سربازان، مامورين ملکی، معلمين مدارس، استادان دانشگاهها، شاگردان و دانش آموزان، اعضای ح.د.خ.ا. و اعضای سازمان دمو کراتيک جوانان افغانستان که توسط جهادی ها درمرکز و ولايات به شکل بسيار فجيع (ترور، سربريدن، زنده بگور کردن، درآتش سوختاندن، عذاب وشکنجه در زندانهای تنظيمها) جان باختند، پخش نگرديد ؟

 آيا در رگ های اين عزيزان شهيد بعوض خون، آب در جريان بود ويا اين که به تعبير بعضی از نظريه پردازان کينه توز و عوامفريب و ذهنيگرا، حق زندگی را نداشتند؟

 آيا هزارها مثال و نمونه ازاين گونه اعمال شنيع تنظيمها وجود ندارد که بايست به نشر آنها پرداخته می شد ؟ ....

 پرسش بعمل می آيد: چه چيزی دست اندرکاران برنامه های راديو "بی.بی.سی." برای افغانستان را واداشت تا دراين لحظه ی حساس تاريخی، که دراکثر نقاط جهان (بشمول افغانستان عزيز) جنگ، تجاوز، خشونت، کشتار، خونريزی، تخريب، ويرانی، فرهنگ ستيزی، فقر، جهل، مرض و... بيداد می کند، تا يک چنين برنامه ی مخرب، آشوبگر و فتنه برانگيز را تهيه و بدست نشر بسپارد ؟

 آری! مردمان بابصيرت گيتی بخوبی مشاهده می دارند که امروزه روز عامل اصلی بی ثباتی و جنگ ها که منجر به فقر، بدبختی، رنج و عذاب و بيماری مليونها انسان درسراسر دنيا شده است ؛ ايالات متحده ی امريکا، انگريز و متحدين بين المللی و منطقه يی آنها می باشند.

 تعرض به حاکميت دولتهای مستقل، سلب استقلال و حق خود اراديت ملتها، ماهيت و جوهر ذاتی محور شرارت (امريکا ـ انگريز ـ اسرائيل) را تشکيل می دهد، که در امر تحقق عملی خواستهای شان همه چيز را مجاز می دانند.

 مشکلا تی که درسر راه پيکار حق طلبانه ی خلق های تحت ستم وجود دارد، ناشئ از غارتگری، سلطه طلبی و منفعت جويی مادی و معنوی همين محور شرارت می شود، که از بطن روشهای تجاوزکارانه و استثمار طلبانه آنها، نظامی ساختن سياست و اقتصاد، تراوش می نمايد و پايگاه زندگی مليونها انسان روی زمين را واژگون می سازد و نتايج آن به مردمانی که برای آزادی و رهايی از جنگ های تباه کن طايفه يی و مذهبی می رزمند، خيلی ها گران و کمرشکن است.

 درجو يک چنين حالت است که نهاد های متعدد مدافع نظام سرمايه داری [ازجمله بی.بی.سی.با راه اندازی] غوغای تبليغاتی، به هدف مغشوش کردن اذهان عامه و دور ساختن توجه مردم از روند عملکرد محور شرارت (امريکا ـ انگريز ـ اسرائيل) دست به تهيه و پخش پروگرام های عوامفريبانه می زنند، تا با مصروف نگهداشتن [ ذهن و روان] انسانها، اميال شوم و ارتجاعی بازيگران اصلی سياست جهانی را در مرحله ی فعلی مستور نگهدارند و روی اعمال گذشته ی آنها خاک سياه بريزند....

 راديو "بی.بی.سی." با دعوت يک کتگوری معين اشخاص دارای ديدگاهها و انديشه های سياسی مشخص از رده ی رقبای ديروزی ح.د.خ.ا.، و شماری از افرادی که حزب را قبلاَ ترک گفته اند و همچنان زباله های نابکار حزب [از جمله فريد احمد مزدک و سليمان لايق که هردو در سقوط حاکميت و تأمين روابط پنهانی با مخالفين حاکميت و دشمنان حزب نقش ويرانگرانه داشتند ودرپيشگاه حزب و جامعۀ افغانستان مسؤول هستند] می طلبد تا در باره ی آن به داوری بنشينند، بدون اين که فردی ازميان رهبری، کادرها و صفوف صادق و وفادار به آرمانهای حزب، در پروگرام حضور داشته باشند، تا برپايۀ مقاولات بين المللی و اصل های جهانشمول آزادی و دموکراسی درمقابل تعرض ها، اهانت ها، تحقيرها، اتهام های ناروا، بهتان های واهی و سرزنش های زورگويانه، به دفاع مشروع و برحق برخيزند. دربرنامۀ اخير نيز اين طرز برخورد بکار رفته بود که نمايانگر خصومت ديرينه ی انگريز دربرابر نيروهای ملی ووطنپرست می باشد و"ما " برآن شديداً اعتراض می نماييم»

 بلی! خواننده ی عزيز!

 راديو "بی.بی.سی." اين بلند گوی جامعه ی سلطنتی بريتانيای کبير، به سلسله ابتکارهای تبليغاتی(!) خويش به نفع کانون توطئه های جهانی، بار دگر به مناسبت بيستمين سالروز قدرت يابی گروههای بنيادگرای اسلامی ـ جهادی(!) مستقر درپاکستان و ايران، گلُ تازه ای را به آب داد و از يک آدم منحرف و درحال حاضر بريده از سياست و جامعه شناسی علمی، از فريد احمد مزدک دعوت کرد تا ذره و مثقال سياست و دولتمداری نيم قرن اخير را درافغانستان، درقپان دروغگويی، کژی و نادرستی، ناسپاسی و پيمان شکنی، فريب و نيرنگ، تول و ترازو کند و قرار پژوهشگرانه(!) صادر نمايد.

 و آن سياست باز ميدان باخته، « کيکاووس » وار از پشت عينک سياه بدبينی، بد انديشی، خودخواهی و غرور؛ برسبيل نوسازی قرارداد خدمت گذاری و سرکوفتن به آستان ستم سرمايه و تجديد عهد و پيمان وفاداری به هدف های " گروههای پنهان " و پابندی به وصايای گروه نخبگان " المپين ها " ؛ به قضايای سياسی نيم قرن اخير در سرزمين بلا کشيده ی مان، نگاه انداخت و رويدادهای اين برهه ی از تاريخ ميهن را ازديد شعبه ی جنگ روانی بريتانيا در " دانشگاه ساسکس "، حلاجی (!) کرد .

 آنچه را که معاون حزب وطن داکتر نجيب الله مرحوم، طی دوران قدرت و فرمانروايی اش، تا هنوز(!) درک نه نموده و ندانسته بود، حال چه شد که باری مانند مُرشدش(!) خواب سواربودن براسب سفيد را ديده و برايش ازجانب مقامات(!) الهام صحبت رسيده است تا سرنخ را باز دارد؟ و ليک بايد گفت که وقت آن است که يک چيز را خوب بداند و درک کند :

 رسوا شدگان شهر ملتان مائيم

شيدا شدگان زلف جانان مائيم

نيک همه عالميم و رسوای جهان

رندان آشکار و پنهان مائيم

 "عراقی"

اين که جناب فريد احمد مزدک به علت دست داشتن و شرکت کردن درآن جريانها، بيست سال بعد ابراز تأسف و شرمندگی می کند و در نيل (دريای نيل) غصه و رنج غرق است و پشيمانی و ندامت می کشد، هيچ سودی نصيبش نمی شود.

پيمان شکن هر آيينه گردد شکسته حال

اِن العهود عِند مليک النُهی ذمم

 "حافظ "

 بدين معنی:

 پيمان بستن، پايداری و وفاداری به آن تنها در نزد خردمندان بمثابه ی يک امانت و ضمانت، ازارزش والا برخوردار است و حفظ آن را فرض ذمه ی خود می پندارند. بدون شک پيمان شکن که ازعهده ی تعهد خويش به سبب جفاکاری، بزدلی، تسليم طلبی و معامله گری برآمده نمی تواند؛ هميشه بدحال، خوار و زار و نزار خواهد بود.

 و باز يک ريشخندی و رسوايی ديگر: 

آنکه فکر می شد در آغاز مرحله ی پاگذاشتن به دنيای سياست از زهد و تقوای سياسی حرفی می فهميد و به مرورزمان بابرتن کردن جامه ی اهل خرد و انديشه و دارای آرمانهای پاک، همه چيز را آگاهانه پذيرفته بود ؛ ليکن ديده شد که نه مسأله برعکس آن بود، همه زمانه سازی بود و آن جامه، دلق ناپاک رياکاری بود !

 خواننده ی عزيز!

 به حرف های زيرين فريد احمد مزدک، در مصاحبه با راديوی "بی.بی.سی." با دقت توجه فرماييد:

«پيوستن به حزب فکری و عقلانی نبود ـ بزرگان خانواده سياسی فکر می کردند ـ سرمشق و الگو بودند برای جوانترها... »، « دگرگونی از سالهای ۱۹۸۵ و ۱۹۸۶ در ذهن من وارد آمده است ـ روی دگرگونی در غرب دقت بيشتر صورت گرفت... »، « دگرگونی های سال های ۱۹۸۵ و ۱۹۸۶ درست و صحيح بود . . .»، «درآزمون تجربه سياسی غربی ها مه [من] خوده [خود را] درست يافتم، چيزی ره [را] که در نظام های ساخته شده فکری قبلی نداشتيم . . .»

 درنخست به خدمت آن برادر نازنين مصاحبه کننده ی راديوی "بی.بی.سی." (خودش نيز بخوبی و بسيار دقيق می داند) به عرض رسانيده می شود : درآن دوران که اصوليت حزبی (يعنی اصل اهليت و شايستگی، فهم، دانش و تقوای سياسی و اخلاقی ـ اعتقاد راسخ به انديشه های علمی و نجاتبخش انسان از قيد اسارت مادی و معنوی و دفاع از منافع زحمتکشان) برزندگی حزبی فرمان می راند، جناب مزدک هرگز " از رهبران ارشد حزبی در کابل " نبود ؛ بلکه سال گرم آمد و درسايۀ ارواح خبيثه ی ارتجاع جهانی و امپرياليسم، گُل طالع " يارنانی " مان نيز شگفتن گرفت و تطبيق پروژه ی خائنانه ی ازقبل توافق شده ميان " کريملن ـ قصر سفيد ـ اسلام آباد " (گرباچف ـ ريگان ـ ضياء الحق) و پس از آن امضای پروتوکول بربادی بشريت مترقی، بين گرباچف و ريگان درشهر ريکجاويک کشور ايسلند، ايشان را به روز و روزکار رسانيد و « دگرگونی های سال های ۱۹۸۵ و ۱۹۸۶ درست و صحيح » به نفع وی تمام شد و آن را، " درست يافته" است، « چيزی ره [را] که در نظام های ساخته شده فکری قبلی » نصيبش نگرديده بود.

 آری! پس از برپايی کودتای ننگين ۱۴ ثور ۱۳۶۵، (يک ضلع اين عمل جنايت آميز را فرکسيون خرابکار درون حزبی که آقای مزدک عضو آن بود، تشکيل می داد) که پايه های حزب و حاکميت سياسی را از لحاظ کادری به تدريج متزلزل ساخت و فرجامش سقوط بود ؛ باز هم سالها يکی پی ديگر گرم آمد، " کی . جی . بی " براساس صوابديد، بر فرمان ارتقای دم به دم فريد مزدک، به مقام های بالاتر حزبی، مهُر و امضای زمامدار قصرکريملن را حاصل کرد.

 خوب، در ارتباط به اين مطلب که ازقضای روزگار و به حکم تقدير، پای جناب مزدک به گفتۀ خودش، برحسب تصادف به ح.د.خ.ا.، کشانيده شده بود و مقصر اصلی در ارتکاب اين جرم نابخشودنیِ دارای گناه کبيره (!)، "بزرگان خانواده" بودند که «سرمشق و الگو» شدند و بر پيشانی اين صغير بی کام و زبان و کودک خام و ناپخته مهُر عضو تصادفی حزب را کوبيدند، چی می توان گفت، جز اين که ايام مستی ها و بدمستی ها و سريرنشينی ها و فزون طلبی هايش را به ياد آوريم؟

 اين که اين کوره ناديده ی سياست و درحال حاضر ازمنظر سياسی برباد رفته، درنيمه ی اول دهه ی هشتاد ترسايی چه مصروفيت های داشت، چه کرد و چه نکرد ـ آن را بجايش می گذاريم . تنها روی شمه ای از عملکردهای اين عنصر تصادفی در تنور سياست، بعد از صعودش به درجه های بلند حزبی که هرگز مستحق آن نبود واهليت، شايستگی، فهم، اعتقاد و قريحه ی سياسی به حد نسبی آن دروجودش سراغ شده نمی توانست، حرف می زنيم :

 اگر توضيحات محترم اسد الله ولوالجی (دوست سياسی آقای مزدک) دراثر متعلق به خودش «خروج جنرال دوستم و سقوط دوکتور نجيب الله» (صص ۶۳، ۶۵، ۱۲۰، ۱۲۱، ۱۳۰،) درست باشد و ملاک قضاوت قرار داده شود؛ پس آن شهزاده ی که «پيوستنش به حزب فکری و عقلانی نبود»، چگونه می تواند صلاحيتهای آتی را داشته باشد :

 ـ هدايت تشکيل فرقه ی نظامی را صادر نمايد ؛

 ـ افسرانی را که به حال فرقه مفيد واقع شوند در رأس اداره ی آن مقرر سازد ؛

 ـ جنرال خانه نشين را نزد رئيس جمهور ببرد و زمينه ی تقررش را فراهم کند ؛

 ـ والی يک ولايت و قوماندان يک فرقه را برطرف نمايد؛

 ـ رهبر يک سازمان سياسی را به پلوراليسم سياسی دعوت بدارد ....

 دگرگونی های سالهای ۱۹۸۵ و ۱۹۸۶ و بعد از آن که با به قدرت رسيدن گرباچف و صعود فريد احمد مزدک به نردبان حکمفرمايی و با شعارهای فريبنده و زهرآلود «باز سازی (!)» و «علنيت(!)» آغاز يافتند، چه بودند که " درذهن " دوست قديمی ما اثر گذاشتند و از ديد جناب عالی، همه ی آن دگرگونی ها «درست و صحيح» نيز می باشند.

 اجازه دهيد تا برخی از اين دگرگونی ها را که « درست و صحيح» بوده اند، برشماريم:

 ـ آغاز دور جديد فقر، گرسنگی، مرض، بيکاری، بی سرپناهی ... درافغانستان وجهان؛

 ـ تقويت باندهای دهشت افگن و مافيايی در جهان ؛

 ـ پهن شدن بيماری ايدس در سراسر گيتی ؛

 ـ گسترش سرسام آور کشت، توليد، مصرف و قاچاق مواد مخدر در اقصای عالم ؛

 ـ طرحريزی استراتژی جنگی وحشتناک ريگان، به نام جنگ ستارگان ؛

 ـ بمبارد شهرهای بنغازی و طرابلس توسط هواپيماهای جنگی امريکا و انگليس ؛

 ــ اشغال کشور کوچک گرينادا و ساقط ساختن دولت ملی و مردمی در آن جا از سوی نيروهای مهاجم امريکايی؛

 ـ محاصره ی بحری و اعمال فشارهای مداخله گرانه توأم با تهديد های سياسی بر حکومت سانديستی نيکاراگوا ؛

 ـ محاصره ی اقتصادی و وضع تحريم های زورگويانه بر ايران، کوبا، عراق و ليبيا؛

 ـ اتومی شدن هند و اتومی ساختن پاکستان ؛

 ـ اوج گستاخی و لاقيدی بيش ازحد رژيم صهيونيستی اسرائيل، توأم با اجرای حملات هوايی و زمينی برسرزمين های اشغالی فلسطين ؛

 ـ شدت گرفتن شعله های آتش جنگهای ويرانگر و بنيادبرانداز درافغانستان، انگولا، موزمبيق، سومالی، شاخ افريقا ... ميان دولت و گروههای مخالف به تشويق و حمايت مالی، تسليحاتی و سياسی نيروهای امپرياليستی به رهبری امريکا ؛

 ـ شعله ورساختن جنگهای طايفه يی در يوگوسلاويا و بعداَ آتش زدن جنگ های ميان گروهی در افغانستان ؛

ـ اشغال بی شرمانه ی کشورهای افغانستان و عراق و تقويت تروريسم، بنيادگرايی و استقرار رژيم های مافيای مذهبی در اين دوکشور ....

 اين بود گوشه ی کوچکی (مشت نمونه ی خروار) از حوادث اندوهبار و فاجعه آفرين مونوپول های غارتگر بين المللی، در رأس ّيالات متحده ی امريکا، که از ديد آقای مزدک همه « درست و صحيح » بودند.

 چشم پوشی ازاين فجايع زندگی برانداز ضد انسانی نظام سرمايه و همه را « درست و صحيح » گفتن، درجه ی دانايی(!) و خردمندی(!) آن سياستمدار عالی مقام را نشان می دهد که « خود را درآزمون تجربه سياسی غربی ها درست يافته است » .

 مردن بنام، بهتر است نسبت به اين زندگی پراز ننگ، پر از خجالی و پراز شرمندگی!

 و يا به گفتۀ شهيد خسرو روزبه : "مردن به هر حال نا گوار است بویژه برای کسانی که صاحب عقیده هستند و قلبشان اگنده از امید به آینده، روشن وتابناک است - ولی زنده ماندن به هر قیمت و به هر شرط شایسته نیست. زیرا هرگز نباید هدف را منتفی سازد . اگر زنده ماندن مشروط به هتک حیثیت - تن دادن به پستی - گذشتن از ابرو - پا نهادن بر سر عقاید و ارمان های سیاسی و اجتما عی باشد - مرگ صد بار برآن شر ف دارد!

 سال ۱۹۸۵ زمان به دوران رسيدن گرباچف و دسته کاری وی در اتحاد شوروی و سال ۱۹۸۶ آغاز صعود مزدک و مزدک های ديگر بر سرير قدرت درافغانستان بود. با افتيدن زمام امور بدست آنان، گويا می خواستند : ستم را نابود کنند(!) ؛ ويرانی ها را آباد سازند(!)؛ زنگ غم را ازدل غمديدگان بزدايند(!)؛ با عدل و انصاف، زندگی را با خوبی ها آراسته نمايند(!)؛ دگرگونی ها را درخدمت دفاع از حق و شرافت آدمی و پاسداری از فرهنگ، تمدن، پيشرفت، ترقی و تعالی، درجامعه بوجود آورند(!) ....

 آری! آنچه بربنياد برنامه های اين قدرتمندان خيال پرداز رخداد، اينها بودند:

 ستم و ستمگری قانونی شد ؛ آبادی ها ويران گرديد ؛ دل غمديده ها شکسته تر و کمر بی وسيله ها دولا قات خورد (زير بار فقر و مصيبتها خميد) ؛ حق و عدالت، شرافت آدمی، فرهنگ، تمدن، پيشرفت، ترقی و تعالی... لگدمال گرديد....

 ازهمين جاست که می توان اصالت انديشه و عمق احساسات پاک انسانهای متعهد را نسبت به ميهن و مردم، با ناسپاسی، ستيزه جويی، لجاجت، بدانديشی و غرور کاذب آدم های گمراه و پيمان شکن محک زد .

تا کی به سخن های پريشان گفتن

درس هوس وجوب و امکان گفتن

لاف دانش، حلاوت غفلت برد

خواب همه تلخ کرد هذيان گفتن

 « بيدل »

 در مصاحبه ی راديويی آقای مزدک، داوری های اغواگرانه و دور از حقيقت، آميخته با دروغ، بی نور و بی نمک، کم خريد و تاريخ تيرشده ؛ از نوع قرارهای قضايی محاکم تنظيمی و طالبی و پرزرق و برق تر از آنها، دادگاه لاهه، نيز جای گرفته است:

 «ح.د.خ.ا.، از لحاظ خصلت . . . اهداف و انديشه ها و ديدگاهها بومی نبود»، «مستقل نبود»، «انديشه ها ازحقيقت زندگی نشأت نمی کرد . . .»

 ببينيد، خواننده ی عزيز!

 آن عضو فعال و چست و چالاک دسته ی ميرهای(!) به دوران رسيده در سال ۱۹۸۶، از يک طرف با شرمندگی و خجالتی، از گذشته ی سياسی خود، اشک ندامت و پشيمانی می ريزد ؛ ازسوی ديگر با تبارز ژستهای بزرگواری(!) و بخشندگی(!)، از زنده های دربدر، از آواره های اجباری، از معلولين و معيوبين، از شهداء و جان باختگان جنگهای تحميلی و اعلام ناشدۀ دهه ی هشتاد ميلادی... که با استواری و حفظ آبرو و شرافت، بدفاع از حقوق و منافع تهی دستان افغانستان، همه ی نقد زندگی خويش را در پای آرمانها، هدف ها، انديشه ها و ديدگاههای شريفانه و انسانی خود و مليونها انسان دردمند ديگر گذاشتند و راه و رسم و آئين زندگی و رفتار و گفتار و کردار خويش را از مستبدين و ستم پيشگان ؛ از نيروهای ارتجاعی و عقبگرا، از استثمارگران و جنايت کاران... جدا ساختند، بخاطری که آن « آرمانها، هدف ها، انديشه ها و ديدگاهها» ی ح.د.خ.ا. که در برنامه ی آن : آزادی ـ برادری ـ برابری ـ عدالت اجتماعی ... و تشکيل دولت مردمی با رأی مستقيم خود مردم، مسجل شده است؛ ازنظر جناب عالی «از لحاظ خصلت بومی نبودند(!)»؛ يعنی از ديدگاه آقای مزدک «خصلت بومی بودن» عبارت از حفظ اخلاق و خوی و عادت محلی، قبيله يی، رعايت موازين « مشر و کشر » ؛ دربرابر امر ونهی حکام ظالم و ستمگر سرتعظيم فرود آوردن؛ دستهای خان و ملک قريه را بوسيدن ؛ پاههای صاحبان قدرت و سرمايه را چاپی کردن؛ حرکتهای دلقک گونه را بخاطر ايجاد خنده برلبان شاه و شهزادگان، انجام دادن، همه « خصلت های بومی » پنداشته می شوند؛ بنابران آنانی که با اين خصلت ها وداع گفته اند، در لحظه ی حاضر بايد بخاطر انجام ندادن وظايف و ترک اخلاق و خصلت بومی محلی ذکر شده، بعنوان تاوان و غرامت به رنج دستها و قدم های اين آقای نادم و سرخورده، قلمانه و جبران خساره بپردازند.

 و ليک اين آقای دگرگون شده درسال ۱۹۸۵ و ۱۹۸۶ و دقت کننده ی انفجارات درونی خويش درغرب و افتيده درقالب درست آزمون تجربه ی سياسی غربی ها، نگفته است که ارزش هدف ها و آرمانهای اساسی و انديشه ها و ديدگاههای ح. د . خ. ا، که درون مايه آنها رشد و ترقی سياسی و اقتصادی کشور و تکامل مادی و معنوی انسانهای زحمتکش و مولدين حقيقی نعمات و همه ارزشهای انسانی احاد مردم و جامعه ی مان را احتوا می نمود و اگر جفاکاری ها، خيانتها، معامله گری ها، سازشکاری ها، انحراف ها، عقبگردها، برتری طلبی ها، منفعت جويی های شخصی و گروهی، کژروی ها، تفتين و توطئه گری ها، گروه بازی ها، خودخواهی و خود بزرگ منشی ها . . . وجود نمی داشت، بدون ترديد عدالت اجتماعی، توسعه ی ترقی علمی و صنعتی و تأمين بيشتر رفاه همگانی را فراهم می ساخت ؛ از کدام زاويه مورد بررسی، تجزيه و تحليل کارشناسانه قرار داده است: جامعه شناسی علمی، مردم شناسی علمی، دانش اقتصادی و علوم سياسی... ؟ ويا صرف ياوه می گويد و خبث نيت آشکار می کند تا اعمال خرابکارانه خويش را ماست مالی و پرده پوشی کرده باشد ؟

ای من غلام عشق که روزی هزاربار

برمن نهد زعشق بتی صد هزاربار

اين عشق جوهريست بدانجا که روی داد

برعقل زيرکان بزند راه اختيار

جزعشق واختيار به ميدان نام و ننگ

نامرد را ز مرد که کردست آشکار

جز درد عشق غمزۀ معشوق را که کرد

برجان عاشقان بتر از زخم ذوالفقار

اين درد عشق راست که درپای نيکوان

هر ساعت ار بخواهد جانها کند نثار

درعشق نيست زحمت تمييز بهر آنک

درباغ عشق دوست به نرخ گلست خار

 «حکيم سنايی غزنوی )

عجب است : فريد مزدک با پيوستن پنهانی به تبهکاران برپايه همان دگرگونی های وارد آمده درسال های ۱۹۸۵ و ۱۹۸۶ در ذهن و روان ناقرار وی ؛ درحقيقت دل را از هماوردان ميدان رزم و پيکار سياسی و از صحبت مجلسيان عشق به انسانيت بريده بود؛ ليکن تا آخرين روز موجوديت حزب در قدرت ولو اين که نام آن را با غصب نام حزب مرحوم غبار تغيير دادند ؛ برنامۀ عمل و اساسنامۀ آن را مسخ کردند ؛ از روی ريا و تزوير، بمنظور انتقال اسرار نظامی و فيصله ها و تصاميم سياسی دولت به دوستان جديد خود، موقف بلند حزبی باد آوردۀ خويش را حفظ نمود. حالا می خواهد با ابراز ارادت به باز ماندگان سلطنت برباد رفته، دشمنان بشريت را با اين خوش خدمتی ها شادمان سازد :

 «. . . برای افغانستان چانس طلايی بود ـ اگر زمان دموکراسی شاه انکشاف مثبت می کرد ـ اگر شاه جرئت می کرد قانون احزاب را پاس می کردـ اگر کودتای جمهوری [سردار محمد داوود] نمی شد ـ بهترين نمونه ی دولت پادشاهی پارلمانی با پيشرفت اقتصادی خوبی می داشتيم . . .»

 دانشمندان علم سياست و متفکران مسائل اجتماعی را عقيده بر آن است که دولت در جوامع بشری، از جمله در ملل آسيايی، بمثابۀ بزرگترين سازمان سياسی و مهمترين وسيله برای تأمين منافع آن طبقات و اقشار اجتماعی است که آنها از نظر اقتصادی نقش مسلط و حاکم را درجامعه داراء هستند. به عبارت روشن تر ؛ در شيوۀ توليد آسيايی، تشکيل دولت وابسته است بوجود طبقات اجتماعی و قشرهای برتر و پست تر. طبقۀ اجتماعی برتر از جمع کمونوته های کشاورزی يا ويس روستايی (دهکده های طايفه ي)، باج و خراج، سيورسات و عوارض اجباری می گيرد و بدين طريق يک استثمار اقتصادی گروهی برقرار می کند.

 خصلت استبدادی و خود کامگی قدرت دولتی، که پايۀ آن را حق مالکيت سلطان مستبد برزمين تشکيل می دهد . . . بعلاوه خود کامگی و قدرت متمرکز مستبده بروظايف معين سلطان و نزديکان او، درتشکيلات جامعه و نقش ويژه ای که بعلل خاص اقليمی داشته اند، متکی بوده است.

 نظام سلطنتی درافغانستان اساس عشيره يی داشت و حامی منافع سران قبايل و فئودالها (زمينداران بزرگ و حاکم در محلات)، بود. گروه اندک افراد وابسته به خانواده ی شاهی و يک مشت افراد وفادار به اين خاندان بر سکان های دولت مسلط بودند و قدرت دولتی (سياسی و اقتصادی) را در راه منافع اليگارشی سلطنتی و منفعت شخصی و تحکيم پايه های سيستم سياسی و اقتصادی نظام فئو دالی بکار می بستند؛ درحالی که اکثريت مردم درجامعه در فقر اقتصادی و در وضعيت خيلی ها بد اجتماعی بسر می بردند، که مثال زندۀ آن را می توان در دوران حکومت داکتر عبدالظاهر درسال ۱۳۵۰ خورشيدی که تعداد بی شماری از شهرونان کشور، بخاطر جلوگيری از مرگ دسته جمعی، فرزندان خود را بفروش رسانيدند ياد آور شد.

 انفاذ قانون اساسی سال ۱۳۴۳ و گنجانيدن پاره ی از واژه ها و احکام مربوط به اصول و مفاهيم دموکراسی درآن، به هيچ صورت نمايندگی از موجوديت يک رژيم شاهی (سلطنتی) دموکراتيک درافغانستان، نمی کرد. بنابران اين انتظار که باپاس شدن قانون احزاب «بهترين نمونه ی دولت پادشاهی با پيشرفت اقتصادی خوبی می داشتيم » به مانند آب را در هاون کوبيدن است که از آن چيزی مفيد بمنظور رفع علاج مشکل مردم، بدست نمی آيد.

 در يک کلام، رشد دموکراسی در نظامهای سلطنتی در کشورهای آسيايی و فعاليت احزاب سياسی جهت تشکيل يک نظام دموکراتيک مردمسالار، خيلی ها محدود و کم شانس بوده و درنهايت امر عمر آن تا رسيدن به دروازۀ منافع سياسی و اقتصادی سلطان، اعضای خاندان جليل سلطنتی، درباريان، غلام بچه گان، مصاحبان در مرکز و خانها و ملاکان بزرگ در ولايات و محلات است، که حادثۀ سوم عقرب ۱۳۴۴ ؛ حمله بر فرکسيون پارلمانی ح.د.خ.ا. در سال (۱۳۴۶) ؛ مداخلۀ بی شرمانه در انتخابات دورۀ سيزدهم شورای ملی و زندانی ساختن اعضای هيأت رهبری و کانديدان پيروزمند حزب درولايات ؛ زندنی ساختن قانون احزاب سياسی و به تعويق انداختن انتخابات دورۀ چهاردهم شورای ملی از نمونه های مشهود پشت پا زدن « شاه دموکرات (!) ما » به دموکراسی و قانون اساسی وقت بود، که توأم با فقر و گرسنگی و بيکاری برای توده های مردم، واکنش فرزندان عدالت خواه جامعه را ببار آورد و همه زمينه های سقوط سلطنت را مساعد نمود.

 چنانچه دراين رابطه در طرح خطوط اساسی اهداف مرامی و برنامۀ ح.د.خ.ا. اين گونه ارزيابی بعمل آمده است : ... در يک کلام، دستگاه پوسيده ودرحال زوال سلطنت

ناگزير بود، تا يا ازمداخلۀ لگام گسيخته درامورحکومت دست برداشته، با توشيح وانفاذ قانون احزاب سياسی و تمکين به ارادۀ ملت، ادارۀ حکومت را از طريق نمايند گان انتخابی مردم در پارلمان، به احزاب سياسی دارندۀ اکثريت شامل جبهۀ متحد ملی افغانستان، (به يقين کامل که ح.د.خ. ا درمتن آن نقش مرکزی وتعيين کننده را ايفاء مينمود) به شيوۀ قانونی ومسالمت آميز انتقال دهد؛ ويا ازاعلان دموکراسی تاجدار و درحال زوالش انصراف ورزد و راه ديکتاتوری ميراث خاندانی را درپيش گيرد.

شاه که در مجموع قدرت و توانمندی روزافزون نهضت دموکراتيک جامعۀ افغانستان و حمايت توده های مردم را ازآن مشاهده می کرد، د چار تشتت وآشفته حالی شده، انتخابات دورۀ ۱۴ شورای ملی را به تعويق انداخت، تا فرصتی را برای سرکوب ح.د.خ.ا. وساير نيروهای ملی ودموکراتيک، کمايی کند.

اما محمد داوود از اين وضع رقتبار و در حال سقوط سلطنت به نفع خود بهره برداری بموقع کرد و با استفاده از احساسات پاک، وطنپرستانه و اقدامات سرنوشت ساز و جان بازانۀ عده ای از افسران جوان کشور، که اوضاع فلاکتبار ميهن را با بصيرت کامل مشاهده می کردند وازدوام نظام پوسيدۀ سلطنتی وعملکرد های حکومت دست راستی افراطی ضد ترقی و معامله گر خسته شده بودند، با انجام يک کودتای نظامی ۲۶ سرطان ۱۳۵۲، نظام نوين جمهوری را اعلام نمود .

به گونه ی مثال: از مدت ده سال بدين طرف است که بيش از چهل کشور جهان به رهبری ايالات متحده ی امريکا و انگليس و اشتراک پيمان نظامی ناتو با لا و لشکر و دستگاه استخباراتی عريض و طويل، به افغانستان هجوم برده اند و بليونها دالر پول نقد را سيل آسا به ميهن مان سرازير ساختند؛ سيستم دولتی (جمهوری اسلامی افغانستان)، قانون اساسی، پارلمان و نهادهای عدلی و قضايی همه وجود دارند؛ قانون احزاب نافذ است و حزب ها و نهاد های اجتماعی رنگارنگ در فعاليت هستند؛ اما معلوم نيست که آن «پيشرفت اقتصادی خوب» و آن پايداری سياسی، صلح و ثبات و آرامش و امنيت که مردم چشم درد به انتظار آن نشسته اند، در کدام گودال و زباله دان، درکدام سنگلاخ و دلدلزار، درکدام صحرای سوزان و دشت شنزار، درکدام کوه و کوهسار به خواب رفته است؟

پس بايد تاريخ يک سده ی اخير افغانستان بخاطر گل روی آقای مزدک، ازسر رقم بخورد : دلايل سقوط سلطنت امان الله خان و ناکامی برنامه های ترقيخواهانه ی دوره ی نهضت امانی ؛ علت ها و عوامل عدم « انکشاف مثبت دموکراسی زمان شاه » ؛ علت وقوع کودتای ۲۶ سرطان ۱۳۵۲ و ساقط شدن جمهوری سردار محمد داوود ؛ دلايل به قدرت رسيدن ح.د.خ.ا. و فعل و انفعال های سياسی دوران زمامداری اين حزب در سه مرحله: از ۷ ثور ۱۳۵۷ الی ششم جدی ۱۳۵۸ ؛ از ششم جدی ۱۳۵۸ الی ۱۴ ثور ۱۳۶۵؛ از ۱۴ ثور ۱۳۶۵ الی فروپاشی حاکميت، مطابق به خواست و آرزومندی ايشان، تحليل و تفسير گردد، تا دل و دين از دست رفته اش باز آيد و سلامت عقل و درست انديشی گم شده خويش را دوباره کمايی کند! و از زير بار شرمندگی خلاص شود و دنيا به کامش بچرخد!

ما به کفر زلف او داريم ايمان درست

با بت پيمان شکن عهدی و پيمانی درست

گرچه چشمت گويدم جويم دلت ليکن که يافت

قول مستی راست عهد نامسلمانی درست

عهد ها بندد که سازم عاقبت دل باتو راست

راست گويم اين سخن هم نيست چندانی درست

برزبان ها تا گذشت آن لب رقيب جنگجوی

در دهان عاشقان نگذ شت دندانی درست

يار ما گر آسـتين افشان درآيد درسماع

کس نبيند خرقه پوشی با گريبانی درست

گوی دل ها بسکه ازهرسو ربودند و شکست

نيست بردوش بتان از زلف چوگان درست

پاره سازند اهل معنی جامه ها برتن کمال

گربخواند هفت بيت تو غزلخوانی درست

 «کمال خجندی»

 فريد احمد مزدک باهنر نمايی فضل فروشانه در بيان سخن، در تلاش آن است که حتی حرکت فلک و گردش ماه را مطابق به ميل خود تغيير دهد تا از تند باد انتقادهای وارد نسبت به اعمال و حرکات و کارکردهای مغاير اصول زندگی حزبی، سياسی و اجتماعی که در دوران غرور و اوج قدرتش در حزب پس از جنايت سياسی ۱۴ ثور ۱۳۶۵ و بعد از سقوط حاکميت درسال ۱۳۷۱، به آن دست يازيده بود، رهايی يابد.

اين آقای از خود راضی جهت فرونشاندن عطش خصومت و خود خواهی اش، بمنظور انکارورزی از نقش خويش درشکل گيری رويدادهای خونبار درجامعه (قبل و بعد از فروپاشی حاکميت) ؛ کنون باسپری شدن مدت بيست سال به مانند طوطی سخنگوی، سرگپ آمده و برچسب می زند:

« حزب غير مستقل بود ... » ؛ « در حزب دموکراسی وجود نداشت... » ؛ «حزب در اصل و نهاد دموکراتيک نبود ... » ....

خير، خوب است که درحال حاضر برخی از اشتراک کنندگان کنگره ی موسس ح.د.خ.ا. و شمار زيادی از اعضای اصلی و علی البدل کميته مرکزی منتخب کنگره و تعداد بی شماری از کادرهای سابقه دار خ. د. خ. ا، درقيد حيات هستند . اميد وارم تا درمورد اين برچسب زدن های اين آدم سرکنده و پای کشيده، پاسخ مناسب ارائه بدارند که آيا «حزب غير مستقل و از اصل و نهاد غيردموکراتيک بود »؛ «در حزب دموکراسی وجود نداشت» ويا ادعاهای اين ازخود بيخود گشته دروغبافی و گزافه گويی و ياوه سرايی محض است؟

واما نگارندهِ اين سطور و ساير کادرها و فعالين ح.د.خ.ا. را عقيده برآن است که حزب ما برخلاف تصور خام آقای مزدک، بادرايت و اراده ی مستقل هسته اوليۀ اش را خود گذاشت ؛ کنگرۀ آن درشرايط تسلط استبداد نظام سلطنتی با عزم راسخ، ارادۀ آهنين و ايمان خلل ناپذير داير گرديد؛

 برای اولين بار درتاريخ کشورمان نخستين انتخابات درفضای آزاد و دموکراتيک، بدون دخالت شخصی و مقامی درون جلسه، به گونه ی "سری ـ مساوی، مستقيم و همگانی» داير گرديد و رهبری آن با رأی گيری سری برگزيده شد؛ کانديدان حزب از جانب مقامهای رهبری حزبی بصورت آزاد و دموکراتيک بحيث نمايندۀ حزب غرض شرکت در انتخابات درشورای ملی برگزيده و به جامعه افغانستان معرفی شدند و از حق مشروع حزبی خويش مستفيد گرديدند....

 وليک اين که آقای مزدک گفته است «از کودتای(!) هفت ثور شرمنده است و خجالت می کشد؛ راست می گويد ؟ آيا اين حرف خود اوست ؟

 باورم نمی آيد، زيرا اگر آقای مزدک شرمندگی را در نهاد و ضميرش احساس می کرد، درآن صورت بايست :

 اول: وقتی که بنا برگفتۀ خودش درحزب تصادفی آمده ويا آورده شده بود و رويداد هفتم ثور ۱۳۵۷ که حزب ما را از حالت اپوزيسيون به مقام حزب حاکم تبديل کرد و از برکت همين رويداد هفتم ثور ايشان منشی اول سازمان جوانان افغانستان شدند و دارای باديگارد بودند، بايس خجالت می کشيدند و آن را که محصول همان رخداد بود، قبول نمی کردند؛

دوم: وقتی که کودتای ۱۴ ثور ۱۳۶۵ به رهبری گرباچف عليه حزب و حاکميت دولتی صورت گرفت، آقای مزدک از پذيرش دستور تبليغاتی گرباچف مبنی براين که " ببرک کارمل مريض است و بايد کارنکند" اجتناب می ورزيد و از تبليغ اين دروغ شاخدار در مورد رهبر و موسس حزب که سالها درس انسانيت، شرافت و آزادگی را برای اعضای حزب آموزش داده بود، خجالت می کشيد و آن حرف نادرست را درجمع جوانان و آنهم باحضورداشت خود زنده ياد کارمل نمی گفت ؛

سوم: درسالهای ۱۹۸۵ ـ ۱۹۸۶ که چشم هايش را دموکراسی غربی و انديشه های تابناک(!) گرباچف روشن ساخته بود ؛ بايد از اشغال پُست عضويت بيروی سياسی ـ معاونيت حزب وطن داکتر نجيب الله «خجالت می کشيد» و از فرستادن جوانان به جبهات نبرد با برادران آزرده خاطرش خود داری می کرد ؛

چهارم: هرگاه رخداد هفتم ثور که حدود ۲۰ هزار عضو ح.د.خ.ا. و دهها هزار روشفکر ديگر را از زير تيغ آخرين فرد خانوادۀ جنرال محمد نادرخان جلاد، دريک حالت تحميلی، بنا برحق « قانونی و شرعی دفاع مشروع » نجات داد، باآنهم در جهان تخيل آقای مزدک، روز زشت ... پنداشته می شد، پس در آنصورت از صعود دم بدم خود به مقامهای بلند حزبی و امتيازات آن دورن، خجالت می کشيد؛

پنجم: و سرانجام آقای مزدک، پس از فرار نافرجام دوکتور نجيب الله قدرت سياسی را بحيث معاون اول حزب (منشی تشکيلات شخص دوم درحزب می باشد) بدست گرفت و آن را يک جا با متحدين خود به برادران آزرده خاطر تسليم کرد ؛ معلوم نيست که چی پيام و هدايتی پيرامون سرنوشت آتی بيش از ۳۰۰ هزار تن اعضای حزب و سازمان جوانان که ۱۴ سال تمام با حاکمان جديد درکابل، جنگيده بودند، صادر نمود.

بايست از وقوع حوادث دلخراش و تکان دهنده که برمردم، ازجمله بر اعضای ح.د.خ.ا.، روا دانسته شد؛ شرمنده می بود و خجالت می کشيد....

 چرخ فلک هرگز پيدا نکرد

چون تو يکی ... وژکور

خواجه ابوالقاسم از ننگ تو

برنکند سر به قيامت ز گور

 «رودکی سمرقندی »

 خواننده ی عزيز!

 در مصاحبه ی آقای فريد احمد مزدک با راديو "بی.بی.سی." حرف های پيش پا افتادۀ ديگری نيز وجود دارد که ايجاب نمی کند تا روی آنها بطور مفصل بحث صورت گيرد. زيرا درگذشته در نوشته های متعدد به آن پرداخته شده و درسايت " سپيده دم " به نشر رسيده است .

 وليک جا دارد که گفته شود:

 سانی که بطرز اغراق آميز با خيال پردازی های نادرست و خوار و حقير، بابينش بی نهايت تاريک پوسيده و با ادعاهای دروغين، به قصد آن برآمده اند تا بخاطر تبرئه خود و پرده پوشی بر گذشتۀ سياسی خويش ؛ با لجن پراگنی های فيسبوکی وبا زمزمه ی اراجيف در نوشته ها برای بلندگوهای تبليغاتی جهان سرمايه داری گنديده شده ويا با انجام مصاحبه های مطبوعاتی ؛ نهاد سياسی ای را که ديروز درزمان قدرت و حاکميت با داشتن تعلق خاطر به آن فخر می فروختند و درتمجيد و ستايش از اهداف مرامی و عملکردهای آن گلو پاره می کردند؛ مگر بيست سال بعد از سقوط حاکميت آن، امروز برپايه ی توهم و سردادن افسانه های بی ماهيت، می خواهند آن را بدنام و محکوم نمايند و خود را با بلند پروازی ها و دروغگويی های شرم آور، چون بازيگران صحنه های هيجان آور فيلم های هاليود، به نمايش بگذارند؛ نشانگر آن است که اين دسته عناصر تصادفی، پيوسته محيط زندگی سياسی مکدر داشتند و در لحظه ی فعلی در اغتشاش فکری دست وپا می زنند و حيات ذلت بار را بسر می برند. آنان حتا اين سخن پُرمغز بيدل صاحبدل را هم نخوانده بودند :

به دل گفتم کدامين شيوه دشوار است درعالم

نفس در خون تپيد و گفت پاس آشنايی ها

 « بيدل »

اين سياست بازان ناپخته ؛ نورچشمی های خاصه خور و منفعت جو و برخوردار از امتيازهای بيحد و حصر (در دهه ی شصت خورشيدی) که با مهارت و چرب زبانی در رده های مهم و کليدی ح.د.خ.ا. و مقام های عالی حاکميت سياسی، جا گرفته بودند و مزورانه عضويت خود را در حزب، بمثابۀ شرف و افتخار خويش، بيان می داشتند ؛ بخوبی دريافته اند که تمامی نهادهای سياسی (چپ و راست )، گروهها و دسته بندی های سياسی، همچنان افراد و اشخاص انفرادی که دريک ضديت ـ دشمنی و رقابت ويژه و کشنده با ح.د.خ.ا.، قرار داشتند، همه و همه در بيست سال اخير در آزمونگاه تاريخ و در بوتۀ حوادث و رخدادهای زمان، آزمايش شدند و امتحان خود را دادند.

 آنچه را که امروز اين دوستان ديروزی مان هضم کرده نمی توانند؛ تحمل پذيرش آن را ندارند و به همه چيز از زاويۀ بدبينی نگاه می اندازند ؛ اين است ،که امروز تاريخ پر افتخار و دستاورد های چشمگير دهه ی هشتاد ترسايی ح.د.خ.ا.، توأم با نيک نامی، تقوی، سطح عالی فرهنگ، اخلاق حميده و تربيۀ اجتماعی سالم اعضای ثابت قدم، فساد ناپذير، پاک طينت، خوشنام، پاک دست و پاکدل آن (باستثنای تصادفی ها و اپورتونيستهای معامله گر، منفعت جو و مقام پرست )، دربين شهروندان خسته از جنگ و بيزار از مجاهد و طالب و هر معامله گر ديگر؛ برسر زبانهاست و با آنان از سوی مردم با مهربانی و بشکل احترام آميز، برخورد صورت می گيرد و استقبال می شوند.

دهقان قضا بسی چو ما کشت و درود

غم خوردن بيهوده نمی دارد سود

پرکن قدح می به کفم برنِه زود

تا باز خورم که بودنی ها همه بود

 «خيام»

۱۲/۵/۲۰۱۲


غفار عريف

عضو هيأت رهبری کميتۀ فعالين

حزب دموکراتيک خلق افغانستان

ارسالیی سایت وزین «پندار»

 

*     *     *

 

 نمک بخوردی و نمکدان بشکستی – آفرینت!

 

*     *     *

 

اظهارات شرمساری فرید مزدک با خبرنگار بی بی سی؟

کوچی مساپر

 

*     *     *

 

از دهلیز «فیسبوک» تا رادیوی BBC

 یعقوب هادی

 

*     *     *

 

مزدک: حزب دموکراتیک خلق افغانستان، دموکراتیک نبود

BBC

 

*     *     *

 

پیرامون گفته های فرید احمد مزدک

 یعقوب هادی

 

*     *     *

 پاسخ های فرید احمد مزدک

به پرسش های هموطنان ما در بیسبوک

در رابطه به فاجعه ی سقوط دولت جمهوری افغانستان و حوادث سال ۱۹۹۲

 

   اصالت» در قبال مطالب منتشره در دیدگاه ها هيچ مسووليتي ندارد و با احترام به آزادي بیان و دموکراسي نميخواهد سانسور نمايد و دست رد به سينه نويسنده گان بزند)