مکثی بر «حزبِ که من می شناسم!»

پنجشنبه، ۱۷ جنوری  ۲۰۰۸

(شیر احمد صارم)

 

راه مبارزه دشوار است و حزبِ ما هنوز جوان.
در امواج طوفانهای وحشی شرایط فعلی، نمی توان حقیقت آفتاب را آنگونه که است، دید، لمس و بررسی کرد !

 

چندی قبل در سایت وزین «اصالت»، در بخش «دیدگاه ها»، نوشتۀ تحت عنوان «حزبِ که من می شناسم!» از رفیق عزیز پوهنیار بشیر مومن را، که قرار نوشتۀ شان از سابقه داران ح.د.خ.ا. هستند، مطالعه نمودم، که در یک برداشت شخصی، ایشان را مثل صدها عضو دیگر حزب، که از این شرایط بد روزگار و غفلت های سیاسی رنج می برند، یافتم. ولی با بسیار نا اُمیدی، حتی از نوشتۀ شان میتوان برداشت اشتباهی ندامت را هم از گذشتۀ پُرافتخار شان تصور کرد. در حالیکه هدفِ من از این نوشته، مثل یکتعداد ...!؟ نقد و جر و بحث بیهوده نی، بلکه می خواهم نظر خودرا شخصاً پیرامون نوشتۀ شان ارائیه کنم.

قبل از همه به رفیق عزیزم بشیر مومن میگویم که خوب گفته اند که: «در همت، پیران، جوانان را به منزل می رسانند» و اگر بزرگانِ ما چنان نااُمید و سرخورده باشند، ما جوانان هرگز به منزل مقصودِ ما، که خدمت به انسان زحمتکش وطن است، نخواهیم رسید. در این رابطه باید گفت، که من از جملۀ اعضای حزب، یا به عبارۀ دیگر، نسل سوم حزب هستم، که تمام مراحل پذیرش به حزب را با درک و فهم سیاسی آگاهانه طی نموده، اول خوانده بعد امضا کردم، بدون رفاقت شخصی و مناسبات خانوادگی، تعهد خودرا در یگانه حزب خدمتگذاران واقعی مردم افغانستان، ح.د.خ.ا.، برای خدمت به مردم و وطن، داده ام و تا پای عمر به این تعهد خود صادق و وفادار خواهم ماند (اُمیدوارم که رفیق بشیر مومن این را کنایه تلقی ننموده، بلکه این فقط یک واقعیت تاریخیی است که در شرایط ما برای نسل سوم مساعد بود)، همانطوریکه جسارت نموده خود را جوان خطاب کردم، باید اشاره نمود، که من هم در مورد بعضی واقعیتها شناخت کامل، به خصوص در رابطه به نسل دوم و سوم، نداشته، ولی در پروسۀ مهاجرت های اجباری (تحفۀ روزگار)، زنده گی و بود و باش در کمپ ها، با تعدادی از سابقه داران حزب، نی از هستۀ رهبری،  بلکه از جملۀ کادرهای عادی آن، معرفی و آشنا شدم و از ایشان طالب معلومات شدم، که قبل از ارائیه معلومات آنها، می خواهم نظر خود را هم تقدیم شما کنم.

·       در رابطه به تعین خط سیاسی

دههء شصت و هفتاد میلادی را می توان در تاریخ معاصر از گرمترین زمان مبارزۀ آزادیخواهانه در اروپا، امریکا، آسیا، آفریقا، به خصوص کشورهای فقیر و رو به انکشاف، خواند و تاریخ به جوانان آن عصر افتخار عظیم دارد، که با شرایط دشوار سیاسی، اقتصادی و ...، با انواع ظلم، ستم، فشارهای نظامهای دولتی فاسد آنوقت، به مبارزه پرداختند که نی زنجیرهای زندان و نی هم حلقه های دار آنها را از عظم راسخ و آرمان مقدس شان مانع نشد. باید متذکر شد، که  در حقیقت و واقعیت، اتحاد شوروی سابق، برای همۀ آنها یک الهام و الگو برای رسیدن به یک جامعۀ مرفه و انسانی بود و خواهی نخواهی، بسیاری از احزاب را فقط داشتن آرمانهای مشترک و اعتقاد به تیوری و اندیشۀ پیشرو علمی و انقلابی، مارکسیزم- لننیزم، در مبارزۀ شان به خاطر رسیدن به جامعۀ انسانی و فارغ از استثمار فرد از فرد، استقامت داد، که کشور ما هم در آنزمان، از فقر، ظلم و بی عدالتی بیداد می کرد و قشر جوان و روشنفکر ما از آن رنج می برد، که در چنین وضعیت و حالت، نتنها کشورِ ما، بلکه بسیاری احزاب کشورهای دیگر نیز به این خط،، به خاطر نجات کشور و مردم شان، پیوستند.

·       دانش سیاسی

من با رفیق بشیر مومن هم نوا هستم که در آنزمان چند جلد کتاب و درسنامه های ترجمه شده از حزب تودۀ ایران در اختیار بود و این فقر وجود داشت، ولی فراموش نکنید، که زمان کدام زمان بود، آیا شما همان چند جلد کتابِ را که از حزبِ تودۀ ایران در اختیار داشتید، میتوانستید بطور علنی در آنزمان مطالعه نمایید؟ سطح عمومی سواد و امکانات دسترسی برای مطالعه چقدر بود و اکثراً کدام کتابها برای مطالعه وجود داشت؟ شرایط نشراتی چطور بود و چند وسیلۀ چاپ در اختیار بود؟ ولی بعد از آن هم دیدید که با وجود امکانات منفی صفر، کورسهای آموزشی بصورت مخفی دایر میشد و مطالعه اجباری بود و مواد درسی بخاطر نبودن ماشین فوتوکاپی و گستسنر، شبها زیر روشنی شمع و الکین ها توسط رفقا با کاربن پیپر چندین صفحه کاپی و نوشته میشد تا به ولایات رسانیده میشد. در آن شرایط دشوار و بعد از حاکمیت هم و تا اکنون، اکثراً مردم فردی را که می بینند به ادبیات و درست صحبت میکند، در حالیکه این فرد حزبی باشد یا نباشد، حزبی خطاب میکنند (در مهاجرت هم میتوان به خوبی مشاهده نمود که قبل از ما و شما، یعنی چهارده سال مکمل، دولتهای غربی، به خصوص سازمانهای استخباراتی شان، ملیونها دالر را در اختیار آن مهاجران قرار میداد، ولی همه و همه از محدودۀ چند جریدۀ بدون کیفیت بالا نرفت و در زمانی که ما و شما مهاجر شدیم، در ابتدا سرگردان دنبال ترجمان های ایرانی، نشرات ایرانی و کتابهای ایرانی بودیم، ولی در کمترین وقت، ما همه چیز را با دشواریها از خود آماده کردیم، به صدها جلد کتاب، لغات نامه ها، ادامۀ تحصیلات، زبان آموزی، هنری- فرهنگی همه و همه را نصیب شدیم، حتی برای شما صادقانه باید گفت، که بعد از ما، مسؤلان کشورهای میزبان فهمیدند که در افغانستان واقعاً انسانهای دیگری هم وجود دارد، که ما باشیم).

·       عضویت در حزب

در این رابطه خودِ نوشتۀ شما در تضاد است که یکی دیگر خود را رد میکنند. بنابر معلومات من، در آنوقت زیادتر، در حالیکه مهم هم  بود، به کمیت آنقدر فکر نمیشد که به کیفیت توجه بود و اکثراً فرزندان، خانم، خواهر و برادر ها حتی نمی فهمیدند که یک عضو فامیل شان عضویت حزب را دارد، و از طرف دیگر، شرایط تعقیب سیاسی توسط نظام دولتی هم اجباراً به محرمیت موضوع تاکید می کرد و از جانبی هم مناسبات خانوادگی و رفاقت خود یک اصل عمده برای شناخت دقیق، صحیح و بهتر یک شخص است که بر اساس آن میتوان وی را ارزیابی نموده و بالایش اعتماد نمود.

ما مثالهای زیاد داریم، نظر به کلتور زنده گی فامیلی ما، خوردترین فامیل ما دارای حداقل پنج فرزند بود، ولی ما کمتر می توانیم مثال بدهیم که از یک فامیل، ما پنج نفر عضو حزب در آنوقت داشته باشیم. در رابطه به نظم و دسپلین، در همین سایت وزین «اصالت»، در بارۀ رفیق شهید نجیب الله، خاطرۀ از رفیق علی احمد صارم به نشر رسیده، که میتوان "مشت نمونۀ خروار" قبول کرد، ولی هیچگاه این حقیقت را فراموش نمی کنیم، که جامعۀ ما در آن شرایط از لحاظ اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، کلتوری و بلاخره، رسوم و عنعنات، چگونه بود.

·       رهبری

یک موضوع را باید قبول کرد، که تنها معیارهای علمی، سابقۀ کاری و ...، تعیین کننده برای رهبری نیست. و اگر چنان می بود، ما رهبران زیادی می داشتیم. به نظرِ من، رهبر بودن قابلیت و استعدادِ خاص است در پهلوی فهم و دانش سیاسی و اجتماعی. ببینید، ما در رابطه به شخصیت شهید نورمحمد تره کی بسیار چیزها را شنیدیم و حتی از زبان خودشان در صفحۀ تلویزیون دیدیم و شنیدیم، ولی قابلیت رهبری اش را نمیتوان انکار کرد که یک جمعیت عظیم را در یک حزب و یا هم فرکسیون رهبری کرد، ولی برخلاف، امین با وجود جوان بودنش، زیرکی اش، تحصیل اش و ...، در مدت یکنیم سال، با قصاوت و کشتار و ...، نتوانست به هدفِ شوم خود برسد و رهبر حداقل چند تن افراد خود شود، بلکه برعکس تاریخ وطن را به تباهی و سیاهی کشید.

در مورد رفیق زنده یاد کارمل، آیا میتوان انکار کرد که ایشان چگونه یک حزب و نسلهای از مبارزان را از هر لحاظ پرورش و انسجام داد؟ و چگونه افراد را به خاطر یک هدف مشترک و انسانی در یک حزب منسجم ساخت؟ تحول شش جدی، آنطوریکه برای تعدادی ...!؟ ساده است در بارۀ آن زشت نوشت، چگونه یک واقعیت دشوار و مسؤلیت عظیم بود، کشور، مردم، حزب و رفقا در چی حالت قرار داشتند، موقف ملی و بین المللی کشورِ ما چگونه بود، و از همه مهمتر، در مدت یکنیم سال، امین و باند جنایتکار و خون آشام اش، با استفاده از احساسات پاک یکتعداد رفقای خلقی ما، چگونه پلان شوم خود را، که برانگیختن تنفر مردم از حزب بود، پیاده میکرد.

زنده یاد رفیق کارمل در چنین شرایط دشوار، که مسئله بود و نبود و سرنوشت کشور و حزب مطرح بود، آنهم با حزب جوان که نَود فیصد کادرهای آن، حتی در سطح رهبری حزب، زیر چهل سال قرار داشتند، و تجارب بسیار کمی از دولتداری داشتند، ولی باآنهم در مدت کمی تحت زعامت شان، چگونه به آن حزبِ از هم پاشیده و دولتِ ضعیف سر و سامان داد و آنرا به یک حزب و دولت منسجم نیرومند و کارآمد و با اعتبار، در سطح ملی و بین المللی، تبدیل ساخت، و چنان نظم، صداقت و پاکی در آن جلایش داشت که تا امروز نظیر آن در تاریخ معاصر کشور ما موجود نمیباشد.

در آنزمان، از امکانات دوستان به نفع کشور و مردم ما استفاده معقول صورت گرفت، اقتصاد، سطح کار، سطح تعلیم و تربیه، تحصیلات عالی در همه بخشها، قوای مسلح، امنیت و ریزرفهای نظامی و اقتصادی ارتقاع داده شد، برخورد علمی، با جهانبینی وسیع، در رابطه به سیاست داخلی و خارجی کشور، در حالیکه جنگ داخلی و خارجی تحمیل شده و اعلام ناشده با همه زشتی های آن وجود داشت، و هیچ شتابزده گی در آن وجود نداشت، صورت گرفت، ولی ما عملاً دیدیم، که رفیق شهید نجیب، با همه هوشیاری و فهمی که داشت، صاحب دولت و حزب نیرومند و منظم، که از زعامت رفیق کارمل برایش بجا ماند، رهبر شد، ولی نتوانست رهبری کند (همان حزب بود، همان کادرها و همان اعضای حزب)، همه شیرازۀ حزب و دولت از نزدش پاشید و برهم خورد و نتیجه اش را همه به چشم سر دیدیم.

·        تدویر کنگره و ملی ساختن حزب

رفیق عزیز ! آنچه غیرمنتظره برای اعضای حزب و مردم بود، کودتای سفید کا جی بی در تبانی با تعدادِ از عناصرِ معلوم الحال در دستگاه حزب و دولت دموکراتیک بود، که موافقت رفیق شهید نجیب را نیز با خود داشتند، بناً نباید صرف به حرفهای میان تهی باور کرد و از منابع "قصه خوانی" های پشاوری تاریخ واقعی سیاسی حزب خود را محاسبه کرد. برای درک واقعیتهای آنزمان، بهتر است که یکبار بیانیه ها و سخنرانیهای زنده یاد رفیق کارمل را در کنگرۀ بیست و هفتم ح.ک.ا.ش.، پلینوم هفدهم کمیته مرکزی ح.د.خ.ا.، تیزسهای دهگانۀ، لویه جرگه ۱۳۶۴، جرگه عالی قبایل و سالگرد حزب درسال ۱۳۶۴ مطالعه نمایید و بعد از آن، حزب را از نظر خود مورد ارزیابی عینی قرار دهید، نی ذهنی.

دوستان و رفقاي انترناسيوناليست ما  که مسؤوليتها و تعهدهاي ترقيخواهانه براي انسانهاي سرزمين ما داشتند، بر اثرِ دسيسهء طولاني و واپسگرايانهء رويزيونيستهاي آن زمان تحت نام بازسازي سياسي- اقتصادي بلوک شرق به ويژه شوروي سابق، نتوانستند اهداف روشن و شريفانهء شان را ني تنها در داخل آن سرزمينها بل که در کشورِ ما تحت رهبري داهيانهء حزب دموکراتيک خلق افغانستان، که صادقانه براي بهروزي ستمکشان ميهن ما مي انديشيد و ميرزميد و در راس آن رهبرِ سرفراز آن رفيق کارمل فقيد قرار داشت، تحقق ببخشند.

زنده یاد رفیق کارمل و حزبش (ح.د.خ.ا.)، که دیگر به یک نیروی بالقوه در سرتاسر کشور مبدل شده بود، مخالف پیاده شدن هرگونه برنامۀ امپریالیستی در کشور ما بود که نمی توانست واقعیت زمان خود و جهان را نادیده گرفته، با نیروهای مرتجع و رویزیونیست شوروی وقت وارد معامله شود و با اصول مبارزۀ انقلابی خود تجارت نماید. چنانچه ایشان در پلینوم هفده کمیته مرکزی ح.د.خ.ا. در این رابطه چنین فرمودند : «ما با اصول تجارت نمی کنیم و تصمیم نداریم تجارت کنیم. این امرباید هم به دوستان و هم بدشمنان روشن باشد !». این جمله را ساده نوشته می کنیم و یاد می کنیم، ولی در آنوقت، در حمل ۱۳۶۵، حرف ساده نبود. یکماه بعد آن پلینوم ۱۸ دایر شد. (در این رابطه عنقریب برای اعضای حزب و هموطنان ما شواهد و اسناد انکار ناپذیر و به خصوص، گفته های اشخاص کلیدی را که زنده هستند، به کمک رفقا ترتیب و در اختیار همه قرار خواهم داد تا واقعیتها مثل مروارید پاک سر آب آید و سیاه شود روی هرکسی که در آن غش باشد).

دربارۀ ملی شدن حزب که شما از آن در نوشتۀ تان یاد کرده اید، باید تذکر داد، که ح.د.خ.ا. از بدو تأسیس خود یک حزب ملی و دموکراتیک بود، چنانچه اهمیت حیاتی آن در آن بود که منافع طبقه کارگر و همه زحمتکشان کشور و تمام طبقات و اقشار دموکراتیک ملی را بنحو دقیق و عمیق منعکس میساخت و در یک جبهه وسیع ملی پدروطن راه ترقی اجتماعی را هموار میکرد و به تمام مسایل حاد و بغرنج اجتماعی تکامل جامعه میخواست پاسخ مثبت دهد. به نظر من، ملی شدن یک حزب سیاسی به این مفهوم نیست که دروازه های آنرا به روی همه باز گذاشت، چنانچه بعد از پلینوم ۱۸ اتفاق افتاد، و از اصول و مبارزۀ انقلابی و طبقاتی عدول نمودند، دوره آزمایشی حزب را از بین بردند، در کوتاه مدت هر عضو حزب باید چندین نفر را، بدون درنظرداشت معیارهای پذیرفته شده برای یک سازمان انقلابی، جذب نمود و غیره و غیره، که در این صورتش، به نظر بنده، هیچگونه فرقی میان یک "کندک قومی" و "حزب ملی" شما، که طرفدار آن میباشید، وجود ندارد. این که شما تعبیر و برداشت نادرست از ملی بودن ح.د.خ.ا. دارید، مایۀ تآسف است.

زمانیکه ح.د.خ.ا. را بعد از پلینوم ۱۸ به "حزب وطن" مسمی ساختند و به زعم شما، "ملی" شد، باور کنید که حزب دیگر هویت سیاسی، ملی و مترقی خودرا کاملاً از دست داد و بیشتر به یک "جرگۀ قومی" شباهت پیدا کرد تا به یک سازمان و یا حزب سیاسی ! همان بود که هویت ملی و مترقی ح.د.خ.ا. و ارزشهای آنرا به بازی گرفتند، فاصله ها بین مردم بسیار شد، رشوت، اختلاص، سوء استفاده، زورگویی ها از نام حزب و دولت (ملی!) به اوج خود رسید، سرمایه ها اندوخته شد، رئیس و اعضای بلندپایۀ حزب (ملی!) مصروف زراندوزی و پُرنمودن جیب های خود شدند، مردم و ملت به باد فراموشی سپرده شد، در عوض در مقابل پاکترین اعضای حزب و هواخواهان حزب و مردم شریفی که با صداقت و پاکی کار می کردند، توطیئه ها چیده شد و از کار بیکار و یا در امور غیرفعال به کار فرستاده شدند، حتی روانه زندان گردیدند. آیا همین بود فضای باز دموکراسی درون حزبی "حزب وطن" (ملی!)، که جلسه های فوق العادۀ بنام "نظرخواهی" در رابطه به پلینوم ۱۸ دایر میگردید و هرآنکه نظر مخالف می داد، یا از کار سبکدوش می گردید و یا هم به ولایتهای دور دست، بنام مخالف پلینوم ۱۸، جزایی تبدیل میشد. رهایی قاتلان صدها انسان وطن، باند امین، و نصب آنها در پُستهای مهم دولتی و فرستادن افراد شمال به جنوب و از جنوب به شمال، از شرق به غرب، اعطای صلاحیتهای بی انتها برای افراد فاسد، تحریک اقوام علیه  یکدیگر (خلاف خواست برنامه و اساسنامه حزب، که وحدت ملی آرزوی اولی آن بود)، به نام "مصالحۀ ملی" چه کارهای که صورت نگرفت، چه انسانهای که در کام مرگ نرفتند و بلاخره رفیق نجیب که مربوط به حزب، مردم و دولت بود، تنها نجیب یک تیم و یک قوم شد و همان تیم هم مسؤلیت تاریخی را به دوش وی گذاشتند و همه اعضای تیم صحیح و سلامت به در آمدند. متأسفانه که حالا هم بر مرگ اش تجارت میکنند و از آن سود می برند.

اگر شما رفیق مومن عزیز ناراحت نشوید، من در بارۀ آن کنگرۀ حزب (ملی!)، سوالهای زیادی دارم و آنچه مربوط به تغییر دادن نام حزب بود، ما از لحاظ قانونی، حق گرفتن نام یک حزب و یا سازمان سیاسی دیگر را نداشتیم، حتی بازمانده های آن حزب می خواستند صورت دعوای حقوقی را علیه حزب آغاز نمایند، که با میانجیگری رفیق اسدالله کاوش، رئیس کمیتۀ دولتی پلانگذاری آنوقت، مانع این حرکت حقوقی شدند.

آنچه که دربارۀ شخصیت رفیق کارمل باید گفت، میتوان به صراحت اعتراف نمود، که آن بزرگمرد هرگز به خود فکر نمیکردند، بلکه همیشه به فکر حزب و مردم اش بود، ورنه هرگز رهبری رفیق شهید نورمحمد تره کی را نی در ابتدا و نی هم در بعد قبول می کرد و نی هم شهید رفیق نجیب می توانست با حمایت حامیان ریویزیونیست های روسی اش، یکروز هم ولو که شده میبود، بر مسند قدرت می نشست و نی هم در دفاع مستقلانه یک ثانیه مقاومت میکرد، اگر رفیق کارمل بخاطر منافع ملی و مردمش، در آخرین تحلیل، از قدرت کنار نمیرفت و استعفی نمیداد. این خود بیانگر این حقیقت است که شخص ایشان هرگز در فکر خود و قدرت نبود، هدف و آرمانش فقط خدمت به مردم و کشورش بود. در پایان استعفی نامۀ خود نوشته بود، که خون من قربان مردم و کشورم.!

·        اختلافات بین خلق و پرچم

 رفیق گرامی، بشیر مومن !

آنقدری که شما اختلافات بین خلق و پرچم را فقط در تفاوت شهری و اطرافی خلاصه کرده اید، من نمی توانم با شما هم نوا باشم و تفاوت میان جناح های یک حزب سیاسی را صرف از لحاظ ساختار اجتماعی و ملیتی آن مانند شما به برسی گیرم . بر اساس مطالعات و معلومات دست داشته بنده از روی یادداشتها، نوشته ها و خاطرات اعضای برجسته و اشتراک کننده های کنگرۀ موسس حزب، این یک حقیقت بود که بخش اعظم پشتو زبانها در میان اعضای آینده حزب و شرکت کننده کنگره، از تره کی پشتیبانی میکردند و وی را رهبر خویش میشمردند و از سوی دیگر، اکثریت فارسی زبانان، هواه خواه ببرک کارمل بودند و مقام رهبری را شایسته وی میدانستند؛ در حالیکه، به گفته سلطانعلی کشتمند، این امر بعنوان یک واقعیت و گرایش عمومی تلقی میشد، ولی تمام حقیقت نبود. بگونه مثال خیبر، نور و لایق که پشتون بودند، از جانبداران جدی کارمل شمرده میشدند و پنجشیری، میثاق و شرعی که غیر پشتون بودند، از تره کی طرفداری میکردند. هردو تن از رهبران متوجه این جانبداری ها و حساسیتها بودند. بنابر آن، کارمل میکوشید که در عمل زیاد متبارز نباشد تا تره کی را به رقابت و حسادت برنانگیزد و تره کی علناً به کارمل میگفت که «سکند پایدل بزن!» یعنی نقش دوم را ایفا کن! (1)

اختلافات ماهوی میان جناح خلق و پرچم حزب دموکراتیک خلق افغانسنتان نی در تفاوت شهری و اطرافی، بلکه در طرح تشکیل دولت ملی و دموکراتیک بر پایه تحقق دموکراسی ملی و جبهه متحد فراگیر نماینده گان سیاسی اقشار اجتماعی و روشنفکری کشور از کارگران تا سرمایه داران ملی برای شرکت در یک پارلمان ملی و در دولت بوده که از اندیشه های ببرک کارمل و همکاران نزدیک وی بود. ولی نورمحمد تره کی و برخی از همکاران وی از همان آغاز در برابر این طرح بشدت مخالفت میورزیدند و، به گفته سلطانعلی کشتمند، از انقلاب خلقی، دموکراسی خلقی و ایجاد جامعه سوسیالیستی توأم با اعمال خشونت علیه طبقات و اقشار بالائی جامعه حرف میزدند. بر پایه نظر آنان، نه تنها تشکیل جبهه متحد و شرکت طبقات و اقشار متوسط جامعه و بورژوازی ملی در آن منتفی بود، بلکه دکتاتوری پرولتاریا باید إعمال میگردید. در واقعیت امر تره کی و همکاران، طرفدار برنامه حداکثر تا سرحد اعلام ماهیت کمونیستی و کارمل و همکاران، جانبدار برنامه حداقل با ماهیت دموکراتیک بودند. (2)

·       در رابطه به رفیق شهید میراکبر خیبر و محترم خلیل زمر؛

استاد میر اکبر خیبر بعد از رهایی از زندان در سال ۱۳۳۶ بلا فاصله به ترویج افکار سیاسی خویش در میان جوانان واماده نمودن آنان برای شرکت در مبارزه متشکل سیاسی، آغاز مینماید.

با انفاذ قانون اساسی جدید در ۱۳۴۳ زمینه های قانونی برای مبارزه سازمان یافته و متشکل سیاسی فراهم میگردد. میر اکبر خیبر و ببرک کارمل باهم و بطور مشترک درین زمینه فعال بودند، آنها در رابطه به ماهیت سازمان سیاسی یی که میباید تشکیل گردد یک سان می اندیشیدند. سلطان علی کشتمند درین زمینه چنین مینویسد: «ببرک کارمل و میر اکبر خیبر در آغاز کار، در راستای تشکیل یک جبهه متحد یا یک حزب مترقی و دموکراتیک دارای پایه های وسیع اجتماعی  و دارای مواضع سیاسی میانه به چپ، یک حزب چپگرای ترقیخواه، امکانات سیاسی بزرگ در دست داشتند و چنین طرحی میتوانست طرفداران زیادی در میان بقایای مبارزان گذشته و در میان روشنفکران و زحمتکشان کشور پیدا نماید وبدینگونه شمار زیادی از جوانان از چپ روی افراطی ـ گری نیز نجات می یافتند.  من که از لحاظ اندیشه های سیاسی با کارمل و خیبر نزدیک بودم، شاهدم که آنان آگاهی و ارزیابی خیلی دقیق از اوضاع آن زمان کشور داشتند ،ایشان به دموکراسی سیاسی ،حکومت قانون، مبارزه پارلمانی و تجمع نیروهای دموکراتیک وترقیخواه در یک جبهه واحد متشکل از نمایندگان تمام اقشار پائینی ومیانه ـ  حال اجتماعی، اعتقاد داشتند.  (3)

کمیته تدارک کنگره اول (کنگره مؤسس) بتاریخ ۱۸ سنبله ۱۳۴۲ برای نخستین بار در جمال مینه و در منزل شخصی استاد رضا مایل هروی دایر و تشکیل گردیده بود.  این منزل در آنزمان توسط ببرک کارمل کرایه شده بود.  در ترکیب کمیته تدارک کنگره اول میر غلام محمد غبار رهبر جمعیت وطن، نور محمد تره کی عضو برجسته رهبری ویش حلمیان، پوهاند علی محمد زهما استاد فاکولته ادبیات ،ببرک کارمل اشتراک کننده فعال اتحادیه محصلین دوران حکومت شاه محمود خان، میر اکبر خیبر، محمد طاهر بدخشی و محمد صدیق روهی نمایندگان برجسته همه نسلهای کشور اشتراک فعال داشته اند. (4)

بعد از کناره گیری غبار، نور محمد تره کی ، ببرک کارمل ، میر اکبر خیبر و طاهر بدخشی ، این چهار عضو کمیته تدارک کنگره با حوزه های نواحی  شهر کابل پیوند منظم سازمانی ، برقرار کردند. زمینه های تدارک به تدریج فراهم شد و نخستین کنگرۀ «جمعیت دموکراتیک خلق» ساعت ۲ بجه بعداز ظهر ۱۱ جدی ۱۳۴۳ (اول جنوری ۱۹۶۵) در شهرکابل در منزل نورمحمد تره کی، واقع شیرشاه مینه (کارته چهار) کشایش یافت. (5)

استاد میراکبر خیبر با وجود شرکت فعال در سازماندهی نخستین هسته های تشکیلاتی حزب(حوزه های حزبی) و کمیته تدارک کنگره، نتوانست در اجلاس کنگره موسس حزب شرکت و عضویت کنگره موسس ،همچنان عضویت اولین کمیته مرکزی «جمعیت دموکراتیک خلق» را چه علنی و چه مخفی داشته باشد. صالح محمد زیری درین زمینه مینویسد: «. . . میر اکبر خیبر که عضویت کمیته سرپرست تاسیس حزب را داشت و از لحاظ فهم سیاسی،دانش ایدیولوژیک و اعتبار اجتماعی از هیچکس عقب نمیماند، در انتخابات شرکت نکرد و عضو کنگره مؤسس حزب نبود.» (6)

همچنان استاد میر اکبر خیبر موقع توسعه کمیته مرکزی حزب واحد (هم در سال ۱۳۴۵ و هم در سال ۱۳۴۶) نخواست عضویت کمیته مرکزی حزب را  کسب نماید. تا اینکه بعد از انشعاب حزب و استعـفا از سمت نظامی، به عضویت کمیته مرکزی جناح پرچمی ها پذیرفته شد. استاد بعد از این بطور علنی  در مبارزات سیاسی و کار تشکیلاتی حزب شرکت نموده، همچنان در مباحثات درون حزبی فعالانه سهم گرفت.

رفیق شهید خیبر در کنار سایری رفقای عزیز، نزدیکترین یار و یاور این راه پُرفراز و نشیب مبارزه با رفیق کارمل و حزب بودند. وی انسانی بود که از فهم و دانش عالی سیاسی برخوردار بود و کرکتر بسیار آرام و حلیم داشت. نقش شان در ارتقای سطح دانش سیاسی اعضای حزب برازنده و غیرقابل انکار است. وی شدیداً مخالف هرنوع تندروی در مبارزه و همیشه طرفدار و حتی مسؤول وحدت بین هردو جناح حزب بود.

از اینکه امروز یکتعداد تجاران سیاسی که بخاطر اهداف و وظایف خاص دنبال ماجراجویی و ایجاد فضای عدم اعتماد در بین اعضای حزب هستند، تا دیروز از نام شهید رفیق نجیب سوء استفاده و بهره برداری سیاسی (!) میکردند، و امروز که دیگر بازار این بهره برداری به سردی گرائیده است، موضوع جدیدی را از نام رفیق شهید خیبر، شروع کرده اند .

آنچه مربوط میشود به محترم خلیل زمر که چندی قبل همراه محترم بشرمل و دکتور ضمیر و شیربهادر به دعوت کرزی به کابل سفر داشتند و مصاحبهء را هم با تلویزیون آریانا در افغانستان انجام دادند، موصوف از جملۀ کادرهای فعال و بادانش مربوط جناح پرجم حزب بود که، از لحاظ موقعیت شان در حزب، پیش از رفیق نجیب و رفیق بریالی عضو کمیته مرکزی حزب بود و نقش فعال را در پوهنتون کابل داشت، بخصوص در مظاهرات دوامدار و در نشستهای مشترک با کادرهای سایر احزاب. موصوف برخلافِ رفیق شهید خیبر، مخالف سرسخت وحدت هردو جناح خلق و پرچم حزب بود. اینکه چه توطیئهء از طرف یکی از این جناح ها علیه ایشان صورت گرفته و یا هم زیر کاسه نیم کاسۀ بوده، مربوط میشود به خود محترم خلیل الله زمر که زنده و سالم هستند و روزی واقعیتهای خودرا با شهامت و صداقت بیان نماید. (آنچه که چطور محترم خلیل الله زمر با آن همه تضاد شان با جناح خلق از تیغ امین سفاک زنده ماند و یا هم تصادف، بعد از شش جدی، آنچه مربوط به رهایی وی از زندان میشود، شخص رفیق نجیب مانع اصلی رهایی وی از زندان بود. این که چه دلیل و چه عاملی وجود داشت، آنچه من شنیده ام، لازم به نوشتن در اینجا نمی بینم.).

ولی نی آنطوریکه با یک خُلص بسیار ساده و مود، امروز که هرکسی خودرا سفید و سبز می سازد و خودرا قهرمان ضد شوروی می داند، حتی همان های که مسجد ها را سرخ رنگ نموده بودند و پیراهن های سرخ برای خود ساخته بودند و از هر انسان شوروی کرده شوروی تر و در سینه ها نشان های از لنین و داس و چکش را چند دانه یی نصب می کردند، امروز ملا، طالب، جهادی و . . . شده، خودرا قهرمان ضد شوروی می داند.

·       در مورد کنگرۀ حزب

اینرا به مشکل میتوان قبول کرد که کنگرۀ حزب فقط بخاطر اینکه رفیق خیبر شهید و یا هم محترم خلیل زمر منشی عمومی می شد، دایر نشد. با عرض حرمت به شما و نظر شما، این مطلب را شما نی، بلکه مرحوم قدوس غوربندی گفته، بناً جای گله و شکوه نیست.

رفقای که از نزدیک با رفیق خیبر شهید شناخت داشتند، از جمله دو نفرشان که توسط خود رفیق خیبر شهید به حزب جذب شده اند و آموزگار کورسهای آموزشی شان بود، با صراحت می گویند که رفیق خیبر انسان بی حد بادانش بود ولی از لحاط کرکتر شخصی شان به مثابه یک رهبر نبود و این را خود رفیق خیبر هم به خوبی می دانست. رفیق خیبر یک انسان مبارز بود، نی یک شهرت طلب! او رفقا را به دشواری های مبارزه هوشدار و سوق میداد، نی به جا و مقام و . . .، آنها می گویند، کسانی که این حرفها را درمورد رفیق خیبر شهید می گویند، جفای بزرگ به آن بزرگمرد مبارز می کنند و شخصیت بزرگ آن را خورد ساخته، روانش را ناآرام می کنند.

آنچه مربوط به سویتیزم می شود، در آن زمان، یعنی قبل از انقلاب هفت ثور، این موضوع اصلاً مفهوم نداشت، بلکه این موضوع تنها بعد از پیروزی انقلاب ثور و بعد از آن بسیار گرم بود. فراموش نکنیم که یکتعدادی در حاکمیت حزب و دولت دموکراتیک به خاطر جاه، مقام و . . .، مشاورین اتحاد شوروی را در افغانستان سرگرم مسئله سویتیست و سویتیزم ساخته بودند و بخاطر رسیدن به اهداف و مقاصد شخصی، گروپی و فرکسیونی خود بالای یک تعداد رفقای خوب خود داغ و تاپه می زدند.

ح.د.خ.ا. یک شرکت تجارتی نبود که سود و نفع آن بین چند شخص تقسیم می شد. حزب مرامنامه و اساسنامه خودرا داشت که بر اساس آن جمع بزرگی از انسانهای وطنپرست برای خدمت به مردم و وطن خود تعهد کرده بودند و من مطمئن هستم که هیچ عضو حزب، از فرد اول شروع،  اگر شخصی را به حزب جذب کرده باشد، برای او گفته باشد که عضو حزب ما شوید فردا شما را جنرال، وزیر، رئیس و . . . می سازیم.

رفیق مومن عزیز! حزب ما راه های دشوار مبارزه را پیموده و از خود تاریخی را با دستاوردهای عظیم به قیمت خون هزاران شهید گلگون کفن و زحمات شباروزی هزاران عضو فعال و دهها هزار هموطن شریف خود به جا گذاشته است که آنرا نمی توان در وجود دو و یا سه شخص خلاصه کرد. و به باور مطمئن بگویم که این شرایط هم چنان نخواهد ماند، شما خود ببینید که موضوع رهبری و رهبر بودن و رهبر شدن چقدر عظمت، توان و ازخودگذری و پختگی می خواهد که ما در حالیکه صدها رفیق شریف وطنپرست، مردم دوست بافهم وسیع داریم، ولی یازده سال تمام می شود که ما تا هنوز نتوانستیم جای رفیق کارمل بزرگ را پُر نمائیم و رهبری داشته باشیم که بتواند این خانوادۀ بزرگِ پراگنده و متلاشی شده را دوباره منسجم ساخته رهبری کند، در حالیکه امروز شرایط به مراتب راحت تر ساده تر در اختیار است با امکانات وسیع، ولی مطمئن باشید که این خط سرخ آخرت نیست و ما حتماً با رهبری جمعی توسط کارمل دیگر از مکتب کارمل در یک خانواده جمع شده و در راه کارمل به پیش خواهیم رفت، به مردم و وطن خود خدمت نموده، باری دیگر صفحات تاریخ را با تجارب و جهانبینی وسیع و مترقی، بیشتر رنگین خواهیم ساخت.

در هر کار اشتباه و نواقص وجود دارد، چنانچه رفیق کارمل به جواب یکی از ژورنالیستان آلمانی در مورد اشتباه چنین گفتند: «اشتباه کسی می کند که کار می کند» و همچنان در مورد سوال خبرنگار Spigal (آیینه) آلمان که خلاف واقعیتهای آنوقت سوال را طرح کرده بود، گفتند:«برای اینکه شما واقعیتها را در کشور ما ببینید، بهتر است اول آینه خودرا پاک کنید». بیایید که ما و شما هم رفقای عزیز، دل ها و آینه های خودرا با درک واقعیتهای تلخ و شیرین دیروزی و امروزی پاک نموده، با همان اصل پاک رفاقت باهم یکجا شده و از آن همه تجارب دیروزی نظر به نیاز امروزی مصدر خدمت به کشور، مردم و جهان خود شویم.

  

به پیش به سوی وحدت صادقانه اعضای شرافتمند ح.د.خ.ا. !

 

شیر احمد صارم

 

 

 

1.     سلطانعلی کشتمند، یادداشت های سیاسی و رویدادهای تاریخی، جلد اول، صفحات ۱۴۲- ۱۴۳

2.     همانجا، ص ۱۶۱

3.     همانجا، صفحه ۱۳۸- ۱۳۹

4.     دستگیر پنجشیری، ظهور و زوال حزب دموکراتیک خلق افغانستان، صف ۱۴۸- ۱۴۹

5.     همانجا، صفحه ۱۵۱

صالح محمد زیری، د نیمی پیری خاطری، ص ۳۴۵

مصاحبه ببرک کارمل با خبرنگار Spigal (آیینه) آلمان

 

   

 

توجه:

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

www.esalat.org