صالحه رشیدی

رحیم حبیبی:

در باره زن فرزانه؛ مبارز و وطنپرست پرشور و سرشار از عشق بمردم صالحه رشیدی

 

خواستم تراویده های مخیلوی حاصل یک عمر معرفت را پیرامون یکی از مبارزین راه رهایی انسان مقهور به ستم؛ انسان رنجمند و تکیده افغانستان؛ بصورت یک واقعیت ملموس دراورم؛ میخواهم در مورد دخت فرزانه وطنم که عمر پر بار و بهترین و گرانبها ترین فرصت های غنیمت و آسایش بار و مهرین خود را که میتوانست برای هنگامه های دیگر و حاشا های زیبا و لذت بار زنده گی؛ مایه بگذارد؛ اما همه لذت های زنده گی را بحاشا و در پستو های عمیق خانه به کتمان برد و نقش خود را بمثابه فرزند و دخت فرزانه و فرهیخته کشور؛ صورت داد و خواست دین ارمان شهری را که بسیار فرزندان و بانوان وطن آنرا یک توهم و امیال غیر قابل دسترسی میپنداشتند؛ به واقعیت عینی به تماشا نشیند.

بانو صالحه رشیدی خواست به همرزمان و همقطاران و سایر آرمان داران بفهماند که بلی عزیزان برای رسیدن به کوه ها بلند راه های صعب العبور؛ وجود دارد؛ و او خود این راه را بسیار خوب نشانی کرد و به همقطاران خود ندای مبارزه و قربانی در راه مردم را در جنب حزب دموکراتیک خلق افغانستان؛ نشانی کرد و سرنوشت خود را بخاطر رسیدن به آرمان های انسانی و شهروندی با حزب دموکراتیک خلق افغانستان گره زد.

با این مقدمه؛ اندی میخواهم در باره زن فرزانه؛ مبارز و وطنپرست پرشور و سرشار از عشق بمردم؛ داشته های خود را از بخشی از حشو و زواید زنده گی پربار او بنویسم حد اقل بمثابه دوست و یار همسفر قدیم و دیرینه اش؛ دین دوستی و یاری خود را به او اهدا نموده تحفه ناچیز معنوی را به پیشگاه مقدوم شان فرش نمایم.

بلی سخن من رو بجانب بانو صالحه رشیدی تافته است؛ بگذارید از یادداشت های خودش در پیرامون خودش اندی اورا بمعرفت بیاورم و بعد من در لایه سخن این نویسنده؛ شاعر و وطنپرست عزیزمان انباشت های مخیلوی و درون مایه های معنوی خویشرا؛ انعکاس دهم.

بانو رشیدی در سال ۱۳۳۹ هجری شمسی مصادف با ۱۹۶۰ میلادی در شهر زیبایی کابل در یک خانواده روشنفکر؛ دیده به جهان هستی گشوده است و دو ساله بود که با اعضای خانواده اش به پلخمری رفته و آنجا تا صنف سوم مکتب درس خوانده و پدر بزرگوارش به صفت مدیر عمومی نساجی پلخمری ایفای وظیفه میکرد.

در سال ۱۹۶۷ میلادی شامل کلاس اول مدرسه ابتداییه هوای پلخمری شده تا کلاس چهارم را در آن مدرسه ادامه داده؛ سپس بنابر تغییر وضعیت کاری پدر؛ همه خانواده به ولایت کندز نقل مکان مینمایند؛ صنوف چارم تا یازدهم را در لیسه بلقیس کندز پیگیری نموده است ؛

بحق که این دوران یکی از بر بار ترین و شگفت انگیز ترین دوران زنده گی ویرا شامل میگردد؛ چه در آنزمان بود که با عقاید و آرمانهای نهضت های روشنگری و نهضت های دادخواهانه؛ آشنایی بیشتر دریافته و برای رهایی جامعه از قید و بست سنت های دست و پاگیر؛ فساد و اجحاف که از جانب طبقات حاکم جامعه بمردم؛ روا میافت؛ قامت اش را برای رهایی از اسارت های فکری و سنتی؛ بر افراشته و به این عقیده میرسد که بیطرفی در برابر این همه ستم گستری و تظلم که بر جامعه روا داشته میشد؛ گناه بزرگ است؛

او میگفت: {. . . ای برادرها و ای خواهرها از شما می پرسم، بهتر نیست جای دشنام به تاریکی – در تاریکی – شمع روشن کنیم؟ اگر چنین است بپا خیزید تا شب مردنی و فاسد را متلاشی کنیم و صبح را دریابیم؟

او در مخیله اش خواهان دادن اگاهی سیاسی بمردمش بود و ازین ذلت جامعه؛ که گوسفند سیرت می زیستند؛ رنج نا متناهی را بدوش می کشید؛ اما میدانست که چرا چوپانان از گوسفندان خویش در برابر گرگان درنده خو؛ دفاع میکردند؛ برای اینکه آنها خود؛ نیت قصابی و گوشت خواری داشتند و این حق را به گرگان نمی دادند.

او می پنداشت که از افشا گری علیه رژیم فاسد شاهی و مظالم اجتماعی؛ باکی ندارد و اگر حتی به قیمت جانش هم تبدیل گردد چون قلب او سرشار از عشق بمردمش بود مردمی که از زنده گی چیزی نمیدانستند و همه دل بمرگ و دنیای برهوت؛ بسته بودند.

او گاهی شعر می سرود میگفت چنانچه که با دهقانی و کارگر و رنجبری تنها نشسته و با او از درد و تالم ستم و اجحافش سخن میگوید.

بهتر است نمونه ی از شعر نو اورا که در آن زمانها از گلوگاه های وی به طنین در آورده شده بود این صفحه را رنگین و مزین سازم:

بیا ای جان من

دور مرو که رهزنان در صحرا و دمن

در پیشت قلعه های بیگانه ها در پشت قلعه های بیگانه ها 

با دستور چند عیاش و خوشگذاران

دانه های نفاق را در تار نیستی 

برای من و تو در چه خیال چیده اند؟

این آشیان کوچک و امید را ویران مکن

روز ها چه شتابان می گذرد

عصر جهالت نیست که ندانی سیاهی شب را

بیا چون گذشته نه چندان دور

یک تن و یک روح برزمیم

برای درد های ناگفته زن در وطن ما

برای طفل گرسنه و دردمند یتیم

برای تن برهنه گان سال

برای جوان گلگون کفن

که هر روز مادران در سوگ شان مویه می کنند که مادران در سوگ شان؛ زجه میکشند

بیا بزرمیم برای مردم آواره و سر گشته 

از مرز های بیگانه برای آسایش چندی

بیا برزمیم برای خدا، که خدایان سیم زر ما را به تباهی کشیده اند 

بیا درد من و تو یکی است غافل مباش غافل مباش 

جور روزگار عوض شده چون روزگار عوض شده 

با خنده های نمکین می دزدند حرمت را

غیرت و غرور را

آبرو، عزت زن و خواهر من و تو را

غافل مباش درد من و تو یکی است

فریب این برق رزق دنیا را مخور

من و تو همان فرزند صدیق وطنیم

که نیم نان را به راحتی در تاریکی شب

با صداقت نصف میکردیم

بیا جان من، تن من،

من همانم که برای کشورم

تا صبح ها خواب های طلایی می دیدم

چه بی باک و با صفا دریدیم دژمان دژ زمان 

که باز تنه زخمی اژدهار

سر بلند کرد برای نابودی من و تو

بیا تا دست به هم دهیم

بفشریم گلوی تنگ حسادت را

از نو بیا آغازیم جهان دیگر را

تا من و تو زنده بمانیم

برای فرادی نورانی

و فردای بهتر برای زندگی

دسیسه و توطئه بس است

من و تو یک تن و یک روح شویم

 سازیم وطن را ختن

همه چشم در انتظار اند

بانو رشیدی اشعار زیادی سروده که درین موجز تمرکز من بروی صفات گران و تابناک آن محور گرفته و این موجز را برای تبلور بازتاب اشعارش در حصار می بینم و لذا قصار را بمن نیاورید که مضمون دیگری را در او میخواهم آفتابینه گردانم.

او به این امید می زیست که روزی مردمش صاحب سرنوشت خود شوند و از مزیت زنده گی لذت ببرند و بدانند که ما برای مردن نیامده ایم بل برای زیستن هستیم. او میخواهد برای مردمش بفهماند که چگونه از زیر سلطه خباثت بار و خصم دشمنان دونش؛ رهایی یابند و آرزو دارند که مردمش بسرعت به آگاهی و فراست های معنوی خود برسند و قهرمانان دلخواه شانرا صدر نشین جامعه سازند نه مشت پوشالی زالو صفت مفت و فساد سالار را.

او با خود میگوید که نباید بیتفاوت و عزلت گرا بود؛ لذا در پهلوی سایر خواهران وابسته به جنبش های چپ دادخواهانه و نهضت روشنگری زنان که در لیسه بلقیس کندز؛ رنگ و تشکل یافته بود؛ سرنوشت خود را گره زده و دست بمبارزه عدالت خواهانه میزند که در حقیقت امر یکی از برهه های بسیار با مفهوم زنده گی اش؛ در همینجا شکل میگیرد

بلی مبارزه بخاطر رهایی انسان بویژه انسان درد مند و تکیده افغانستان؛ نه تنها یک فانتازی بلکه یک آرمان وسیع ملی و میهنی بود که چیز فهمان و دگراندیشان برای رهایی از اسارت های سیاسی و اجتماعی برایش در آن برهه مجددانه می اندیشند و در فکر تغییر و استحاله نه تنها به مبازره قد بر افراشتند بل بسیار از یاران آن دوران حتی برای رسیدن به این آرمان انسانی سر های خود را در برهه های مختلف زنده گی یکی پس دیگری برخ خاک سیه و نمناک کشیدند که روح شان شاد باد !!

بر نیمرخ آن برهه بسیار میتوان نوشت و داستانواره های زیبا از دوران مبارزات دادخواهنانه را در مخیله حک دارم که متاسفانه بنابر آشفتگی های روحی و روانی؛ دیگر قلم یارایی آنرا نمیدهد که آن همه را به اذهان شما متبلور سازم

بهر رو دوران زیبابی بود که بقول معروف یادش بخیر!!

همان طوری که گفته آمد ایشان در پایان کلاس یازدهم باز هم بنابر تغییری که در موقعیت کاری پدر رخ داد از آنجا به کابل نقل مکان نموده کلاس دوازدهم را تا پایان در لیسه آریانا ادامه داده و سند فراغت را از آنجا بدست میاورد

بخش اول دوران زنده گی ایشان بدون دغدغه اما توام با مبارزات دادخواهانه در همین جا اختتام میابد.

بعد از فراغت در سالهای بعدی شامل دانشگاه تعلیم و تربیت کابل شده بعد از فراغت در سال. . . . . اولین عرصه عملی کاری اش؛ در لیسه انقلاب کابل شکل میگیرد که بصفت معلم شامل وظیفه میگردد و در توالی سالهای بعد همچنان بحیث سرمعلم در متوسطه سعدالدین انصاری؛ معلم در چارقلعه وزیر آباد؛ معلم متوسطه قلعه زمانخان و نازو انا مکروریون ایفای وظیفه این وظیفه مقدس را پیگیری مینماید؛ البته درین گرماگرم روزگار بنابر علاقه مندی باطنی؛ در رشته ادبیات به آموزش کورسهای ژورنالیستی مبادرت ورزیده؛ در آنجا به آموزشهای فنی دست یافته که در زمینه از آن مراجع تصادیق فراغت را نیز بدست آورده است.

باید گفت که بعداً در سالهای. . . . . . . پا را از رشته معلمی فراتر با موسسه بی بی سی بخش فارسی آن همکاری نموده و بعد در موسسه انکشاف سنایی و در فرجامین وهله کاری با یک کانون غیر دولتی بنام انجمن حمایت از فرهنگیان افغانستان و مرکز تعلیمی انکشافی. . . . . . . همکاری داشته که در بخش نشرات آن انجمن و ارگان نشراتی اش بنام پیام روز؛ با استمرار همکاری قلمی نموده؛ اما بعداً به عضویت مجله صلح و روشنی در امده که مدتی را نیز در چارچوکات آن مجله قلم زده علاوه بر نوشته های روشنگرانه چندی اشعار نیز سروده است.

اما بازهم در وضعیت اقتصادی نا به هنجاری از یکسو و وضعیت آشفته و بحرانی کشور از جانب دیگر با یک سری عوامل دیگری که عرصه زنده گی در شهر کابل تنگ تر ساخته و فضای تنفس را برای همه بویژه برای زنان جامعه می بستند؛ تن به تقدیر سپرده؛ با جدایی تن از روح؛ جدایی از مادر میهن و سرزمین؛ راهی دیار غربت میشود که در حال حاضر در یکی از کشور های غرب؛ زنده گی فقیرانه ای را سپری میدارد.

دوستان عزیز و سروران گرامی ام؛ من میتوانستم صفحات زیادی؛ از برگه زنده گی این بانو فرزانه را به سیاه مشق های غیر هنجارمند بکشم اما میترسیدم ازینکه حوصله خوانش برای عزیزان؛ نباشد و بهتر از آنکه در همیجا نقطه پایان بگذارم.

                (رحیم حبیبی)

 

مطالب، آثار و نوشته های که تا کنون از بانو صالحه رشیدی در «اصالت» به نشر رسیده اند:

 

 

 

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

www.esalat.org