چهارشنبه، ۱۶ اپریل ۲۰۰۸
۲
گفتم که شهر بيت المقدس بر سر کوهی است و زمين هموار نيست اما مسجد را زمين هموار و مستوی است ، و از بيرون مسجد به نسبت مواضع هر کجا نشيب است ديوار مسجد بلند تر است از آن که پی بر زمين نشيب نهاده اند و هرکجا فراز است ديوار کوتاه تر است ، پس بدان موضع که شهر و محل ها د رنشيب است مسجد را درهاست که همچنان که نقب باشد بريده اند و به ساحت مسجد بيرون آورده و از آن درها يکی را باب النبی عليه الصلوة و السلام گويند و اين در از جانب قبله يعنی جنوب است، و اين را چنان ساخته اند که ده گز پهنا دارد و ارتفاع به نسبت درجات جايی پنج گز علو دارد يعنی سقف اين ممر در جاها بيست گز علو است ، و بر پشت آن پوشش مسجد است و آن ممر چنان محکم است که بنايی بدان عظمی بر پشت آن ساخته اند و در او هيچ اثر نکرده ، و در آن جا سنگ ها به کار برده اند که عقل قبول نکند که قوت بشری بدان رسد که آن سنگ را نقل و تحويل کند، و می گويند آن عمارت سليمان بن داود عليه السلام کرده است، و پيغمبر ما عليه الصلوات و السلام در شب معراج از آن رهگذر در مسجد آمد و اين باب بر جانب راه مکه است. و به نزديک در بر ديوار به اندازه سپری بزرگ بر سنگ نقشی است ، گويند که حمزه بن عبدالمطلب عم رسول عليه السلام آن جا نشسته است سپری بر دوش بسته پشت بر آن ديوار نهاده و آن نقش سپر اوست . و بر اين در مسجد که اين ممر ساخته اند دری به د و مصراع بر آن جا نشانده، ديوار مسجد از بيرون قريب پنجاه گز ارتفاع دارد و غرض از ساختن اين در آن بوده است تا مردم از آن محله را که اين ضلع مسجد با آن جاست به محله ديگر نبايد شد چون درخواهند رفت . و بر در مسجد ازدست راست سنگی در ديوار است بالای آن پانزده ارش و چهار ارش عرض همچنين دراين مسجد از اين بزرگ تر هيچ سنگی نيست اما سنگ های چهار گز و پنج گز بسيار است که بر ديوار نهاده اند از زمين به سی و چهل گز بلندی . و د ر پهنای مسجد دری است مشرقی که آن را باب العين گويند که چون از اين در بيرون روند و به نشيبی فرو روند آن جا چشمه سلوان است . و دری ديگر است همچنين در زمين برده که آن را باب الحطة گويند ، و چنين گويند که اين در آن است که خدای عزوجل بنی اسراييل را بدين در فرمود در رفتن به مسجد قوله تعالی ادخلوالباب سجدا و قولوا حطة نغفرلکم خطاياکم و سنزيد المحسنين و دری ديگر است و آن را باب السکينه گويند .و در دهليز آن مسجدی است با محراب های بسيار و در اولش بسته است که کسی در نتوان شد ، گويند تابوت سکينه که ايزد تبارک و تعالی در قرآن ياد کرده است آن جا نهاده است که فرشتگان برگرفتندی . و جمله درهای بيت المقدس زير و بالای نه در است که صفت کرده ام .
صفت دکان که ميان ساحت جامع است و سنگ صخره که پيش از ظهور اسلام آن
قبله بوده است . بر ميان آن دکانی نهاده است و آن دکان از بهر آن کرده
اند که صخره بلند بوده است و نتوانسته که آن را به پوشش درآورند . اين
دکان اساس نهاده اند سيصد و سی ارش در سيصد ارش ارتفاع آن دوازده گز ،
صحن آن هموار نيکو به سنگ رخام و ديوار هاش همچنين . درزهای آن به
ارزير گرفته و چهارسوی آن به تخته سنگ های رخام همچون حظيره کرده و اين
دکان چنان است که جز بدان راه ها که به جهت آن ساخته اند به هيچ جای
ديگر بر آن جا نتوان شد . و چون بر دکان روند بر بام مسجد مشرف باشند .
و حوضی در ميان اين دکان در زير زمين ساخته اند که همه باران ها که بر
آن جا به مجراها در اين حوض رود و آب اين حوض از همه آب ها که در اين
مسجد است پاکيزه تر است . و چهار قبه در اين دکان است از همه بزرگ تر
قبه صخره است که آن قبله بوده است .
صفت قبه صخره : بنای مسجد چنان نهاده است که دکان به ميان ساحت آمده ،
و قبه صخره به ميان دکان و صخره به ميان قبه . و اين خانه ای است مثمن
راست چنان که هر ضلعی از اين هشتگانه سی و سه ارش است و چهار بر چهار
جانب آن نهاده يعنی مشرقی و مغربی و شمالی و جنوبی و ميان هر دو در
ضلعی است، و همه ديوار به سنگ تراشيده کرده اند مقدار بيست ارش ، و
صخره را به مقدار صد گز دور باشد و نه شکلی راست دارد يعنی مربع يا
مدور بل سنگی نامناسب اندام است چنان که سنگ های کگوهی ، و به چهار
جانب صخهر چهار ستون بنا کرده اند مربع به بالای ديوار خانه مذکور، و
ميا ن هر دوستون از چهارگانه جفتی اسطوانه رخام قايم کرده همه به بالای
آن ستون ها، و بر سر آن دوازده ستون اسطوانه بنياد گنبدی است که صخره
در زير آن است و دور صد وبيست ارش باشد و ميان ديوار خانه و اين ستون
ها و اسطوانه ها . يعنی آنچه مربع است و بنا کرده اند ستون می گويم و
آنچه تراشيده و از يک پاره سنگ ساخته مدور آن را اسطوانه می گويم اکنون
ميان اين ستون ها و ديوار خانه شش ستون ديگر بنا کرده است از سنگ های
مهندم و ميان هر دو ستون سه عمود رخام ملون به قسمت راست نهاده چنان که
در صف اول ميان دو ستون دو عمود بود اين جا ميان دو ستون سه عمود است،
و سر ستون ها را به چهار شاخ کرده که هر شاخی پايه طاقی است . و بر سر
عمودی دو شاخ چنان که بر سر عمودی پايه دو طاق و بر سر ستونی پايه چار
طاق افتاده است ، آن وقت اين گنبد عظيم بر سر اين دوازده ستون که به
صخره نزديک است چنان است که از فرسنگی بنگری آن قبه چون سرکوهی پيدا
باشد، زيرا که از بن گنبد تا سر گنبد سی ارش باشد ، وبر سر بيست گز
ديوار و ستون نهاده است که آن ديوار خانه است و خانه برکان نهاده استکه
آن دوازده گز ارتفاع دارد ، پس از زمين ساحت مسجد تا سر گنبد شصت و دو
گز باشد . و بام و سقف اين خانه به نجارت پوشيده سات ، و بر سر ستون ها
و عمود ها و ديوار به صنعتی که مثل آن کم افتد . و صخره مقدار بالای
مردی از زمين برتر است، و حظيره ای از رخام برگرد او کرده اند تا دست
به وی نرسد ، صخره سنگی کبود رنگ است و هرگز کسی پای بر آن ننهاده است
. و از آن سو که قبله است يک جای نشيبی دارد و چنان است که گويی بر آن
جا کسی رفته است و پايش بدان سنگ فرو رفته است چنان که گويی گل نرم
بوده که نشان انگشتان پای در آن چا بمانده است و هفت پی چنين برش است ،
و چنان شنيدم که ابراهيم عليه السلام آن جا بوده است و اسحق عليه
السلام کودک بوده است بر آن جا رفته و آن نشان پای اوست .و در آن خانه
صخره هميشه مردم باشند از مجاوران و عابدان . و خانه به فرش های نيکو
بياراستند از ابريشم و غيره . و از ميان خانه بر سر صخره قنديلی نقره
بر آويخته است به سلسله قنديل ها سلطان مصر ساخته است چنانچه حساب
گرفتم يک هزار من نقره آلات در آن جا بود ، شمعی ديدم همان جا بس بزرگ
چنان که هفت ارش درازی او بود سطبری سه شبر چون کافور زباجی و به عنبر
سرشته بود و گفتند هر سال سلطان مصر بسيار شمع بدان جا فرستد و يکی از
آن ها اين بزرگ باشد و نام سلطان به زر بر آن نوشته، و آن جايی است که
سوم خانه خدای سبحانه و تعالی است چه ميان علمای دين معروف است که هر
نمازی که در بيت المقدس گذارند به بيست و پنج هزار نماز قبول افتد و
آنچه به مدينه رسول عليه الصلوة و السلام کنند هر نمازی به پنجاه هزار
نماز شمارند و آنچه به مکه معظمه شرفهاالله تعالی گذارند به صد هزار
نماز قبول افتد ، خدای عزوجل همه بندگان خود را توفيق دريافت آن روزی
کناد . گفتم که بام ها و پشت گنبد به ارزير اندوده اند و به چهار جانب
خانه درهای بزرگ برنهاده است ، د و مصراع از چوب ساج ، و آن درها
پيوسته باشد . و بعد از اين خانه قبه ای است که آن را قبه سلسله گويند
، و آن آن است که داود عليه السلام آن جا آويخته است که غير از خداوند
حق را دست بدان نرسيدی و ظالم و غاصب را دست بدان نرسيدی و اين معنی
نزديک علما مشهور است ، و آن قبه بر سر هشت عمود رخام است و شش ستون
سنگين ، و همه جوانب قبه گشاده است الا جانب قبله که تا سربسته است و
محرابی نيکو در آن جا ساخته . و هم بر اين دکان قبه ای ديگر است بر
چهار عمود رخام و آن را نيز جانب قبله بسته است، محرابی نيکو بر آن
ساخته آن را قبه جبرييل گويند ، و فرش در اين گنبد نيست بلکه زمينش خود
سنگ است که هموار کرده اند ، گويند شب معراج براق را آن جا آورده اند
تا پيغمبر عليه الصلوة و السلام گويند ، ميان اين قبه و قبه جبرييل
بيست ارش باشد . اين قبه نيز بر چهار ستون رخام است و گويند شب معراج
رسول عليه السلام و الصلوة اول به قبه صخره نماز کرد و دست بر صخره
نهاد تا باز به جای خود شد و قرار گرفت و هنوز آن نيمه معلق است . و
رسول صلی الله عليه و سلم از آن جا به آن قبه آمد که بدو منسوب است و
بر براق نشست و تعظيم اين قبه از آن است . و در زير صخره غاری است بزرگ
چنان که همشه شمع در آن جا افروخته باشد . و گويند چون صخره حرکت
برخاستن کرد زيرش خالی شد و چون قرار گرفت همچنان بماند .
صفت درجات راه دکان که بر ساحت جامع است : به شش موضع راه بر دکان است
و هريکی را نامی است . از جانب قبله دو راهی است که به آن درجه ها بر
روند که چون بر ميان جايی ضلع دکان بايستند يکی از آن درجاب بر دست
راست باشد و ديگر بر دست چپ. آن را که بر دست راست بود مقام النبی
عليه السلام گويند وآن را که بر دست چپ بود مقام غوری . و مقام النبی
از آن گويند که شب معراج پيغمبر عليه الصلوة و السلام بر آن درجات بر
دکان رفته است و از آن جا در قبه صخره رفته . و را ه حجاز نيز بر آن
جانب است .اکنون اين درجات راپهنای بيست ارش باشد ، همه درجه ها از سنگ
تراشيده منهدم چنان که هر درجه به يک پاره يا دوپاره سنگ است مربع
بريده و چنان ترتيب ساخته که اگر خواهند با ستور به آن جا بر توانند شد
، و بر سر درجات چهار ستون است از سنگ رخام سبز که به زمرد شبيه است
الا بر آن که بر اين رخام ها نقطه بسيار است از هر رنگ . و بالای هر
عمودی از اين ده ارش باشد و سطبری چندان که در آغوش دو مرد گنجد . و بر
سر اين چهار عمود سه طاق زده است چنان که يکی مقابل در و دو بر دو جانب. و پشت طاق ها راست کرده و اين شرفه و کنگره برنهاده چنان که مربعی می
نمايد . و اين عمودها و طاق ها را همه به زر و مينا منقش کرده اند چنان
که از آن خوب تر نباشد. و دارافزين دکان همه سنگ رخام سبز منقط است و
چنان است که گويی بر مرغزار گل ها شکفته است. و مقام غوری چنان است که
بر يک موضع سه درجه بسته است يکی محاذی دکان و دو بر جنب دکان چنان که
از سه جای مردم بر روند و از اين جا نيز بر سه درجه همچنان عمودها
نهاده است و طاق بر سر آن زده و شرفه نهاده و درجات هم بدان ترتيب که
آن جا گفتم از سنگ تراشيده ، هر درجه دو يا سه پاره سنگ طولانی و بر
پيش ايوان نوشته به زر و کتابه لطيف که امر به الامير ليث الدولة
نوشتکين غوری . و گفتند اين ليث الدوله بنده سلطان مصر بوده و اين راه
ها و درجات وی ساخته است . و جانب مغربی دکان هم دو جايگاه درجه ها
بسته است و راه کرده همچنان به تکلف که شرح ديگر ها را گفتم . و بر
جانب مشرقی هم راهی است همچنان به تکلف ساخته و عمودها زده و طاق ساخته
و کنگره برنهاده آن را مقام شرقیی گويند . و از جانب شمالی راهی است از
همه عالی تر و بزرگ تر و همچنان عمودها و طاق ها ساخته و آن را مقامی
شامی گويند . و تقدير کردم که بدين شش راه که ساخته اند صدهزار دينار
خرج شده باشد ، و بر ساحت مسجد نه بر دکان جايی است چندان که مسجدی
کوچک بر جانب شمالی که آن را چون حظيره ساخته اند از سنگ تراشيده و
ديوار او به بالای مردی بيش باشد و آن را محراب داود گويند، و نزديک
حظيره سنگی است به بالای مردی که سر وی چنان است که زيلوی کوچک تر از
آن موضع افتد سنگ ناهموار ، و گويند اين کرسی سليمان بوده است ، و
گفتند که سليمان عليه السلام بر آن جا نشستی بدان وقت که عمارت مسجد
همی کردند ، اين معنی در جامع بيت المقدس ديده بودم و تصوير کرده و
همان جا بر روزنامه که داشتم تعليق زده ، از نوادر به مسجد بيت المقدس
درخت حور ديدم .
پس از بيت المقدس زيارت ابراهيم خليل الرحمن عليه الصلوة و السلام عزم
کردم . چهارشنبه غره ذی القعده سنه ثمان و ثلثين و اربعمائه . و از بيت
المقدس تا آن جا که آن مشهد است شش فرسنگ است و راه سوی جنوب می رود .
و بر راه ديه های بسيار است و زرع و قاغ بسيار است و درختان بی آب از
انگور و انجير و زيتون و سماق خودروی نهايت ندارد .به دو فرسنگی شهر
چهار ديه است و آن جا چشمه ای است و باغ و بساتين بسيار و آن را فراديس
گويند خوشی و موضع را . و به يک فرسنگی شهر بيت المقدس ترسايان را جايی
است که آن را عظيم بزرگ می دارند و هميشه قومی آن جا مجاور باشند و
زايران بسيار رسند و آن را بيت اللحم گويند . و ترسايا ن آن جا قربان
کنند و از روم آن جا بسيار آيند ، و من آنروز که از شهر بيامدم شب آن
جا بودم .
صفت خليل صلوات الله عليه. اهل شام و بيت المقدس اين مشهد را خليل
گويند و نام ديه نگويند ، نام آن ديه مطلون است و بر اين مشهد وقف است
با بسيار ديه های ديگر. و دبين ديه چشمه ای است که از سنگ بيرون می
آيد آبکی اندک ، و راهی دور جوی بريده و آن را نزديک ديه بيرون آورده ،
و از بيرون ديه حوضی ساخته اند سرپوشيده . آن آب را در آن حوض همی
گيرند تا تلف نشود تا مردم ديه و زايران را کفاف باشد . مشهد بر کنار
ديه است از سوی جنوب و آن جا جنوب مشرقی باشد . مشهد چهار ديواری است
از سنگ تراشيده ساخته و بالای آن هشتاد ارش در پهنای چهل ارش ، ارتفاع
ديوار بيست ارش، سر ديوار دو ارش ثخانت دارد و محراب و مقصوره کرده
است از پهنای اين عمارت و در مقصوره محراب های نيکو ساخته اند، و دو
گور در مقصوره نهاده است چنان که سرهای ايشان از سوی قبله است و هر دو
گور به سنگ های تراشيده به بالای مردی برآورده اند آن که دست راست است
قبر اسحق بن ابراهيم است و ديگر از آن زن اوست عليه السلام ، ميان هر
دو گور مقدار ده ارش باشد ، و در اين مشهد زمين و ديوار را به فرش های
قيمتی و حصيرهای مغربی آراسته چنان که از ديبا نيکوتر بود و مصلی نمازی
حصير ديدم آن جا که گفتند امير الجيوش که بنده سلطان مصر است فرستاده
است، گفند آن مصلی در مصر به سی دينار زر مغربی خريده اند که اگر آن
مقدار ديبای رومی بودی بدان بها نيرزيدی و مثل آن هيچ جايی نديدم . چون
از مقصوره بيرون روند به ميان ساحت مضد دو خانه است هر دو مقابل قبله ،
آنچه بر دست راست است اندر آن قبر ابراهيم خليل صلوات الله عليه است و
آن خانه ای بزرگ است، و در اندرون آن خانه ای ديگر است که گرد او
برنتواند گشت ، و چهار دريچه دارد که زايران گرد خانه می نگرند و از هر
دريچه قبر را می بينند . و خانه را زمين و ديوار در فرش های ديبا گرفته
است و گوری از سنگ برآورده به مقدار سه گز و قنديل ها و چراغدان ها
نقره گين بسيار آويخته ، و آن خانه ديگر که بر دست چپ قبله است اندر آن
گور ساره است که زن ابراهيم عليه السلام بود و ميان هر دو خانه رهگذری
که در هر دو خانه در آن رهگذر است چون دهليزی و آن جا نيز قناديل و
مسرجه های بسيار آويخته و چون از اين هر دو خانه بگذرند دو گورخانه
ديگر است نزديک هم ، بر دست راست قبر يعقوب پيغمبر عليه السلام است و
از دست چپ گورخانه زن يعقوب است . و بعد از آن خانه هاست که ضيافت خانه
های ابراهيم صلوات الله عليه بوده است ، و دراين مشهد شش گور است . و
از اين چار ديوار بيرون نشيبی است و از آن جا گور يوسف بن يعقوب عليه
السلام است ، گنبدی نيکو ساخته اند و گوری سنگين کرده و بر آن جانب که
صحراست ميان گنبد يوسف عليه السلام و اين مشهد مقبره ای عظيم کرده اند
و از بسياری جاها مرده را بدان جا آورده اند و دفن کرده اند . و بربام
مقصوره که در مشهد است حجره ها ساخته اند مهمانان را که آن جا رسند و
آن را اوقاف بسيار باشد از ديه ها و مستغلات در بيت المقدس و آن جا
اغلب جو باشد و گندم اندک باشد و زيتون بسيار باشد ، مهمانان و مسافران
و زايران را نان و زيتون دهند ، آن جا مدارها بسيار است که به استر و
گاو همه روز آرد کنند، و کنيزکان باشند که همه روز نان پزند و نان های
ايشان هر يکی يک من باشد ، هر که آن جا رسد او را هر روز يک گرده نان و
کاسه ای عدس به زيت پخته دهند و مويز نيز دهند و اين عادت از روزگار
خليل الرحمن عليه السلام تا اين ساعت برقاعده مانده و روزی باشدکه
پانصد کس آن جا برسند و همه را آن ضيافت مهيا باشد . گويند اول اين
مشهد را در نساخته بودند و هيچ کس در نتوانستی رفتی الا از ايوان از
بيرون زيارت کردندی .چون مهدی به ملک مصر بنشست فرمود تا آن را در
بگشادند و آلت های بسيار بنهادند و فرش و طرح و عمارت بسيار کردند ، و
در مشهد بر ميان ديوار شمالی است چنان که از زمين به چهار گز بالاست و
از هر دو جانب درجات سنگين ساخته اند که به يک جانب بر روند و به ديگر
جانب فرو روند و دری آهنين کوچک بر آن جا نشانده است .
پس من از آن جا به بيت المقدس آمد م و از بيت المقدس پياده با جمعی که
عزم سفر حجاز داشتند برفتم . دليل مردی جلد و پياده رو نيکو بود او را
ابوبکر همدانی می گفتند . به نيمه ذی القعده سنه ثمان و ثلثين و
اربعمائه از بيت المقدس برفتم سه روز را به جای رسيديم که آن را ارعز
می گفتند و آن جا نيز آب روان و اشجار بود . به منزلی ديگر رسيديم که
آن را وادی القری می گفتند، به منزل ديگر رسيديم که از آن جا به ده
روز به مکه رسيدم و آن سال قافله از هيچ طرف نيامد و طعام نمی يافت .
پس که به سکة العطارين فرود آمدم برابر باب النبی عليه السلام روز
دوشنبه به عرفات بوديم مردم پرخطر بودند از عرب . چون از عرفات بازگشتم
دو روز به مکه بايستادم و به راه شام بازگشتم سوی بيت المقدس .
پنجم محرم سنه تسعه و ثلثين و اربعمايه هلاليه به قدس رسيديم . شرح مکه
و حج اين جا ذکر نکردم تا به حج آخرين به شرح بگويم . ترسايان را به
بيت المقدس کليسايی است که آن را بيعة القمامه گويند و آن راعظيم بزرگ
دارند . و هر سال از روم خلق بسيار آن جا آيند به زيارت و ملک الروم
نيز نهانی بيامد چنان که کس نداند . و به روزگاری که عزيز مصرالحاکم
بامرالله بود قيصر روم آن جا آمده بود . حاکم از آن خبر داشت رکابداری
از آن خود نزديک او فرستاد و نشان دادکه بدان حيلت و صورت مردی در جامع
بيت المقدس نشسته است نزديک وی رو بگو که حاکم مرا نزديک تو فرستاده
است و می گويد تا ظن نبری که من از تو خبر ندارم اما ايمن باش که به تو
هيچ قصد نخواهم کرد . و هم حاکم فرمود تا آن کليسيا را غارت کردند و
بکندند و خراب کردند ومدتی خراب بود . بعد از آن قيصر رسولان فرستاد و
هدايا وخدمت های بسيار کرد ، و صلح طلبيد و شفاعت کرد تا اجازت عمارت
کليسيا دادند و باز عمارت کردند ، و اين کليسيا جايی وسيع است چنان که
هشت هزار آدمی را در آن جا باشد . همه به تکلف بسيار ساخته از رخام
رنگين و نقاشی و تصوير . و کليسيا را از اندرون به ديباهای رومی
پيراسته و مصور کرده و بسيار زر طلا بر آن جا به کار برده و صورت عيسی
عليه السلام چند جا ساخته که بر خری نشسته و صورت ديگر انبيا چون
ابراهيم و اسماعيل و اسحق و يعقوب و فرزندان او عليهم السلام بر آن جا
کرده و به روغن سندروس به دهن کرده و به اندازه هر صورتی آبگينه ای
رفيق ساخته و بر روی صورت ها نهاده عظيم شفاف چنان که هيچ حجاب صورت
نشده است و آن را جهت گرد و غبار کرده اند تا بر صورت ننشيند و هر روز
آن آبگينه ها را خادمان پاک کنند . و جز اين چند موضع ديگر است همه به
تکلف چنان که اگر شرح آن نوشته شود به تطويل انجامد . در اين کليسيا
موضعی است به دو قسم که بر صفت بهشت و دوزخ ساخته اند يک نيمه از آن
وصف بهشتيان و بهشت است و يک نيمه از آن صورت دوزخيان و دوزخ و آنچه
بدان ماند و آن جايی است که همانا در جهان چنان جای ديگر نباشد . و در
اين کليسا بسا قسيسان و راهبان نشسته باشند و انجيل خوانند و نماز
بکنند و شب و روز به عبادت مشغول باشند .
پس از بيت المقدس عزم کردم که در دريا نشينم و به مصر روم و باز از آن
جا به مکه روم . باد معکوس بود به دريا متعذر بود رفتن . به راه خشک
برفتم و به رمله بگذشتم . به شهری رسيديم که آن را عسقلان می گفتند و
بازار و جامع نيکو، و طاقی ديدم که آن جا بود کهنه ، گفتند مسجدی بوده
است، طاقی سنگين عظيم بزرگ چنان که اگر کسی خواستی خراب کند فراوان
مالی خرج بايأ کرد تا آن خراب شود . و از آن جا برفتم در راه بسيار
باديه ها و شهرها ديدم که شرح آن مطول می شود تخفيف کردم .به جايی
رسيدم که آن را طينه می گفتند و آن بندر بود کشتی ها را . و از آن جا
به تنيس می رفتند . در کشتی نشستم تا تنيس و آن تنيس جزيره ای است و
شهر ینيکو و از خشکی دو ر است چنان که از بام های شهر ساحل نتوان ديد،
شهری انبوه و بازارهای نيکو و دو جامع در آن جاست . به قياس ده هزار
دکان در آن جا باشد و صد دکان عطاری باشد . و ان جا در تابستان در
بازرها کشگاب فروشند کهشهری گرمسطر است و رنجوری بسيا باشد . و آن جا
قصب رنگين بافند از عمامه ها و قوايه ها و آنچه زنان پوشند . از اين
قصب های رنگين هيچ جا مثل آن نبافند که در تنيس ، و آن چه سپيد باشد به
دمياط بافتند ، و آن چه در کارخانه سلطانی بافند به کسی نفروشند و
ندهند . شنيدم که ملک فارس بيست هزار دينار به تنيس فرستاده بود تا به
جهت او يک دست جامه خاص بخرند و جچند سال آن جا بودند و تنئوانستند
خيدن . و آن جا بافندگان معروفند که جامه خاص بافند ، شنيدم که کسی آن
جا دستار سلطان مصر بافته بود آن را پانصد دينار زر مغربی فرمود و من
آن دستار ديدم . گفتند چهار هزار دينار مغربی ارزد، و بدين شهر تنيس
بوقلمون بافند که در همه عالم جای ديگر نباشد . آن جامه ای زرين است
که به هروقتی از روز به لونی ديگر نمايد و به مغرب و مشرق آن جامه از
تنيس برند و شنيدم که سلطان روم کسی فرستاده بود و از سلطان مصر
درخواسته بود که صد شهر از ملک وی بستاند و تنيس را به وی دهد . سلطان
قبول نکرد و او را از آن شهر مقصود قصب و بوقلمون بود . چون آب نيل
زيادت شود، آن وقت بدين جزطره و شهر حوض های عظيم ساخته اند به زير
زمين فرود رود و آن را استوار کرده و ايشان آن را مصانع خوانند، و چون
راه آب بگشايند آب دريا در حوض ها و مصانع و رود و آب اين شهر از اين
مصنع هاست که به وقت زياده شدن نيل پرکده باشند و تاسال ديگر از آن آب
برمی دارند و استعمال می کنند و هرکمه را بيش باشد به ديگران می فروشند
. و مصانع وقف نيز بسيار باشد که به غربا دهند . دو در اين شهر تنيس
پنجاه هزار مرد باشد و مدام هزار شکتی در حوالی شهر بسته باشد از آن
بازرگانان و نيز از آن سلطان بسيار باشد چه هرچه به کار آطد همه بدين
شهر بايد آورد که آن جا هيچ چيز نباشد و چون جزيره ای است تمامت
معاملات به کشتی باشد . و آن لشکری تمام با سلاح مقيم باشد احتياط را
تا از فرنگ و روم کس قصد آن نتوان کرد . و از ثقات شنودم که هر روز
هزار دينار مغربی از آن جا به خزينه سلطان مصر برسد چنان که آن مقدار
به روزی معين باشد . و محصل آن مال يک تن باشد که اهل شهر دو تسليم
کنند در يک روز معين و وی به خزانه رساند که هيچ از آن منکسر نشود و از
هيچ کس به عنف چيزی نستاند . و قصب و بوقلمون که جهت سلطان بافند همه
را بهای تمام دهند چنان که مردم به رغبت کار سلطان کنند نه چنان که در
ديگر ولايت ها که از جانب ديوان و سلطان بر صناع سخت پردازند . و جامه
عماری شترا و نمدزين اسپان بوقلمون بافند به جهت خاص سلطان . و ميوه و
خواربار شهر از رستاق مصر برند . و آن جا آلات آهن سازندچون مقراض و
کارد و غيره و مقراضی ديدم که از آن جا به مصر آورده بودند پنج دينار
مغربی می خواستند چنان بد که چون مسمارش برمی کشيدند گشوده می شد و چون
مسمار فرو می کرند در کار بود . و آن جا زنان را علتی می افتد به اوقات
که چون مصروعی دو سه بار بانگ کنند وباز به هوش آيندو در خراسان شنيده
بودم که جزيره ای است که زنان آن جا چون گربگان به فرياد می آيند و آن
بر اين گونه است که ذکر رفت . و ازتنيس به قسطنطنيه کشتی به بيست روز
رود . و ما به جانب مصر روانه شديم و چون به نزديک دريا می رسد شاخ ها
می شود و پراکنده در دريا می ريزد . و آن شاخ آب را که ما در آن می
رفتيم رومش می گفتند و همچنين کشتی از روی آب می آمد تا به شهری رسيديم
که آن را صالحيه می گفتند و اين روستای پرنعمت و خواربار است و کشتی
بسيار می سازند و هر ژک را دويست خروار بار می کنند و به مصر می برند
تا در دکان بقال می رود که اگر نه چنين بودی آزوقه آن شهر به پشت ستور
نشايستی داشتن با آن مشغعله که آن جاست. و ما بدين صالحيه از کشتی
بيرون آمديم و آن شب نزديک شهر رفتيم . روز يکشنبه هفتم صفر سنه تسع
وثلثين و اربعمائه که روز اورمزد بود از شهريورماه قديم در قاهره بوديم
.
صفت شهر مصر و ولايتش : آب نيل ازميان جنوب و مغرب می آيد و به مصر می
گذرد و به دريای روم می رود . آب نيل چون زيادت می شود دو بار چندان می
شود که جيحون به ترمذ .و اين آب از ولايت نوبه می گذرد و به مصر می آيد
و ولايت نوبه کوهستان است و چون به صحرا رسد ولايت مصر است و سرحدش که
اول آن جا رسد اسوان می گويند . تا آن جا سيصد فرسنگ باشد . و بر لب آب
همه شهر ها و ولايت هاست . و آن ولايت را صعيد الاعلی می گويند . و چون
کشتی به شهر اسوان رسد از آن جا برنگذرد چه آب از درهای تنگ بيرون می
آيد و تيز می رود . و از آن بالاتر سوی جنوب ولايت نوبه است و پادشاه
آن زمين ديگراست و مردم آن جا سياه پوست باشندو دين ايشان ترسای باشد .
بازرگانان آن جا روند و مهره و شانه و پسد برند و از آن جا برده آورند
. و به مصر بده يا نوبی باشد يا رومی . ديدم که از نوبه گندم و ارزن
آنرده بودند هر دوسیاه وبد . و گويند نتوانسته اند که منببع آب نيل را
به حقيقت بدانند و شنطدم که سلطان مصر کس فرستاد تا يک ساله راه برکنار
نيل رفته و تفحص کردند هيچ کس حقيقت آن ندانست الا آن که گفتند که از
جنوب از کوهی می آيد که آن را جبل القمر گويند. و چون آفتاب به سر
سرطان رود آب نيل زيادت شدن گيرد از آن جا که به زمستان که قرار دارد
بيست ارش بالا گيرد چنان که به تدريج روز به روز می افزايد . به شهر
مصر مقياس ها و نشان ها ساخته اند و عملی باشد به هزار دينار معيشت که
حافظ آن باشد مکه چند می افزايد و از آن روز که زيادت شدن گيرد مناديان
به شهر اندر فرستدکه ايزد سبحانه و تعالی امروز در نيل چندين زيادت
گردانيد و هر روز چندين اسبع زطادت شدو چون يک گز تمام یم شود آن وقت
بشارت می زنند و شادی می کنند تا هجده ارش برآيد و ان هجده ارش معهود
است يعنی هر وقت که از اين کم تر بود نقصان گويند وصدقات دهند ونذرها
کنندو اندوه و غم خورند چون اين مقدار بيش شود شادی ها کنند و خرمی ها
نمايند و تاهجده گز بالا نرود خراج سلطان بر رعيت ننهند . و از نيل جوی
ها بسيار بريده اند و به اطراف رانده و از آن جا جوی ها ی کوچک برگرفته
اند يعنی از آن انها ر . بر آن ديه ها و ولايت هاست . و دولاب ها ساخته
اند چندان که حصر و قياس آن دشوار باشد همه ديه ها و ولايت ها ست . و
دولاب ها ساخته اند چندان که حصر روقياس آن دشوار باشد هه ديه های
ولايت مصر بر سربلندی ها و تل ها باشد و به وقت زيادت نيل همه آن ولايت
در زير آب باشد ديه ها از اين سبب بر بلندی ها ساخته اند اغرق نشود ، و
از هر ديهی به ديهی ديگر به زورقی روند . و از سر ولايت تا آخرش سکری
ساخته اند از خاک که مردم از سر آن سکر روند يعنی از جنب نيل . و هر
سال ده هزار دينار مغربی از خزانه سلطان به دست عاملی معتمد بفرستد تا
آن عمارت تازه کنند . و مردم آن ولايت همه اشغال ضروری خود را ترتيب
کرده باشند آن چهار ماه که زمين ايشان در زير آب باشد . و در سواد آن
جا و روستاهاش هر کس چندان نان پزد که چهار ماه کفاف وی باشد و خشک
کنند تازيان نشود . و قاعده آب چنان است که از روز ابتدا چهل روز می
افزايد تا هجده ارش بالا گيرد و بعد از آن چهل روز ديگر برقرار بماند
هيچ زياد و کم نشود و بعد از آن به تدريج روی به نقصان نهد به چهل روز
ديگر تا آن مقام رسد که زمستان بوده باشد . و چون آب کم آمدن گيرد مردم
بر پی آن می روند و آنچه خشک می شود زراعتی که خواهند می کنند . و همه
زرع ايشان صيفی و شتوی بر آن کيش باشد و هيچ آب ديگر نخواهد . شهر مصر
ميان نيل و درياست . و نيل از جنوب می آيد و روی به شمال می رود و در
دريا می ريزد .
و از مصر تا اسکندريه سی فرسنگ گيرند . و اسکندريه بر لب دريای روم و
کنار نيل است ، و از آن جا ميوه بسيار به مصر آورند به کشتی و ان جا
مناره است که من ديدم آبادان وبد به اسکنديه . و آن جا طعنی بر آن
مناره آيينه ای حراقه ساخته بودند که ره کشتی روميان که از استانبول می
آمدی چون به مقابل آن رسيدی آتشی از آن آينه افتادی و بسوختی . و
روميان بسيار جد و جهد کردند و حيله ها نمودند و کس فرستادند و آن
آيينه بشکستند ، به روزگار حاکم سلطان مصر مردی نزديک او آمده بود قبول
کرده که آن آيينه را نيکوب از کند چنان که به اول بود . حاکم گفته بود
حاجت نيست که اين ساعت خود روميان هر سال زر و مال می فرسندو راضی اند
که لشکر ما نزديک ايشانبرود و سر به س پسنده است . و اسکندريه را آب
خوردنی از باران باشد. و ردهمه صحرای اسکنديه از آْن عمودهای سنگين که
صفت آن مقدم کرده ايم افتاده باشد . و آن دريا همچنان می کشد تا قيروان
. و از مصر تا قيروان صد و پنجاه فرسنگ باشد . قيروان ولايتی است شهر
معظمش سلجماسه است که به چهار فرسنگی درياست ، شهر بزرگ بر صحرا نهاده
و باروی محکم دارد و در پهلوی آن مهديه استکه مهدی از فرزندان
اميرالمومنين حسين بن علی رضی الله تعالی عنهما ساخته است بعد از آن
که مغرب واندلس گرفته بود وبدين تاريخ به دست سلطان مصر بود و آن جا
برف بارد و ليکن پای نگيرد ، و دريا از اندلس بر دست راست سوی شمال
بازگردد و ميان مصر و اندلس هزار فرسنگ است و همه مسلمانی است . و
اندلس ولايتی بزرگ است و کوهستان است برف بارد و يخ بندد و مردمانش
سفيد پوست و سرخ موی باشند و بيش تر گربه چشم باشند همچون صقلابيان . و
زير دريای روم است چنان که دريا ايشان را مشرقی شاد . و چون اندلس از
دست راست روند سوی شمال همچنان لب لب دريا به روم پيوندد . و از اندلس
به غزوه به روم بسيار روند . اگر خواهند به کشتی و دريا به قسطنطنيه
توان شدن و ليکن خليج های بسيار بود هريک دويست وسيصد فرسنگ عرض که
نتوان گذشتن الا به کشتی . مقرر از مردم ثقه شنيدم که دو را اين دريا
چهار هزار فرسنگ است . شاخی از آن دريا به تاريکی درشده است چنان که
گويند سر آن شاخ هميشه فسرده باشد از آن سبب که آفتاب آن جا نمی رسد و
يکی از آن جزاير که در آن درياست سقلطه است که از مصر کشتی به بيست روز
آن جا رسد و ديگر جزاير بسيا ر است و گفتند سقليه بر هشتاد فسنگ در
هشتاد فرسنگاست و هم سلطان مصر راست ، و هر سال کشتی آيد و مال آن جا
به مصر آورد و از آن جا کتان باريک آورند و تفصيل های با علم باشد که
يکی از آن به مصر ده دينار مغربی ارزد .
و از مصر چون به جانب مشرق روند به دريای قلزم رسند و قلزم شهری است بر
کنار دريا که از مصر تا آن جا سی فرسنگ است . و اين دريا شاخی است از
دريای محيط که از عدن شکافته سوی شمال رود و چون به قلزم رسد ملاقی شود
و گستسته و گويند عرض اين خليج دويست فرسنگ است . ميان خليج و مصر کوه
و بطابان استکه در آن هيچ آب و نبات نيست ، و هر که از مصر به مکه
خواهد شد سوی مشرق بايد شدن . چون به قلزم رسد دو راه باشد يکی برخشکی
و يکی بر آب آن چه به راه خشک می رود به پانزده روز به مکه رود و آن
بيابانی است که سيصد فرسنگ باشد و بيش تر قافله مصر بدان راه رود و اگر
به راه دريا روند بيست روز روند به جار و جار شهرکی است از زمين حجاز
بر لب دريا که از جار تا مدينه رسول صلی الله عليه و سلم سه روز راه
است و از مدينه به مکه صد فرسنگ است و اگر کسی از جار بگذرد و همچنان
به دريا رود به ساحل يمن رود و از آن جا به سواحل عدن سوی جنوب رود که
ميل سوی مغرب شود به زنگبار و حبشه رود و شرح آن به جای خود گفته شود .
و اگر از مصر به جانب جنوب بروند و از ولايت نوبه بگذرند به ولايت
مصامده رسند و آن زمين است علف خوار عظيم و چهار پای بسيار و مردم سياه
پوست درشت استخوان غليظ باشند و قوی ترکيب و از آن جنس در مصر لشکريان
بسيار باشند زشت و هياکل عظيم ايشان را مصامده گويند پياده جنگ کنند به
شمشير و نيزه و ديگر آلات کار نتوانند فرمود .
صفت شهر قاهره . چون از جانب شام به مصر روند اول به شهر قاهره رسند چه
مصر جنوبی است و اين قاهره معزيه گويند . و فسطاط لشکرگاه را گويند و
اين چنان بوده است کهيکی از از فرزندان اميرالمومنين حسين بن علی صلوات
الله عليهم اجمعين که او را المعز لدين الله گفته اند ملک مغرب گرتفه
است تا اندلس و از مغرب سوی مصر لشکر فرستاده است از آب نيل می بايست
گذشتن و بر آب نيل گذر نمی توان کرد يکی آن که آبی بزرگ است .و دوم
نهنگ بسيار در آن باشد که هر حيوانی که به آب افتد در حال فرو می برند
و گويند به حوالی شهر مصر در راه طلسمی کرده اند که مردم را زحمت
نرسانند و ستورر ا ف و به هيچ جای ديگرکسی را زهره نباشد در آب شدن به
يک تير پرتاب دور از شهر و گفتند المعزالدين الله لشکر خود را بفرستاد
و بيامدند ان جا که امروز شهر قاهر ه است و فرمود که چون شما آن جا
رسيد سگی سياه پيش از شما د رآب رود و بگذرد .شما بر اثصر آن سگ برويد
و بگذرطد بی انديشه و گفتند که سی هزار سوار وبد که بدان جا رسيدند همه
نبدگان او بودند . آن سگ سياه همچنان پيش از لشکر در رفت و ايشان بر
اثر او رفتند و از آب بگذشتند که هيچ آفريده را خللی نرسيد و هرگز کس
نشان نداده بود که کسی سواره از رود نيل گذشته باشد ، و اين حال در
تاريخ سنه ثلث و ستين و ثلثمايه بوده است . و سلطان خود به راه دريا به
کشتی بيامده است و آن کشتی ها که سلطان در او به مصر آمده است چون
نزديک قارهره رسيد تهی کردند و از آب آوردند و در خشکی رها کردند
همچنان که چيزی آزاد کنند . وراوی آن قصه آن کشتی ها را ديد هفت عدد
کشتی است هريک به درازی صد و پنجاه ارش و در عرض هفتاد ارش و هشتاد سال
بود تا آن جا نهاده بودند . و در تاريخ سنه احدی و اربعين و اربعمايه
بود که راوی اين تحکايت آن جا رسيد . و در وقتی که المعز لدين الله
بيامد در مصر سپاهسالاری از آن خليفه بغداد بود پيش معز آمد به طاعت و
معز با لشکر بدان موضع که امروز قاهره است فرود آمد و آن لشکرگاه را
قاهره نام نهادند آنچه آن لشکر آن جا را قهر کرد و فرمان داد تا هيچ کس
از لشکر وی به شهر در نرود و به خانه کسی فرو نيايد ، و بر آن دشت مصری
بنا فرمود و حاشيت خود را فرمود تا هرکس سرايی و بنايی بيناد افکند و
آن شهری شد که نظير آن کم باشد . و تقدير کردم که در اين شهر قاهره از
بيست هزار دکان کم نباشد همه ملک سلطان . و بسيار دکان هاست که هريک را
د رماهی ده دينار مغربی اجره است و ازدو دينار کم نباشد و کاروانسرای و
گرمابه و ديگر عقارات چندان است که آن راحد و قياس نيست . تمامت ملک
سلطان که هيچ آفريده را عقار و ملک نباشد مگر سراها و آن چه خود کرده
باشد و شنيدم که در قاهره و مصر هشت هزار سر است از آن سلطان که آن را
به اجارت دهندد و هرماه کرايه ستانند و همه به مراد مردم به ايشان دهند
و از ايشان ستانند نه آن که بر کسی به نوعی به تکليف کنند . و قصر
سلطان ميان شهر قاهره است و همه حوالی آن گشاده که هيچ عمارتت بدان نه
پيوسته است ، و مهندسان آن را مساحت کرده اند برابر شهرستان ميارفارقين
است . و گرد بر گرد آن گشوده است . هر شب هزار مرد پاسبان اين قصر
باشند پانصد سوار و پانصد پياده که از نماز شام بوق و دهل و کاسه می
زنند و گردش می گردند تا روز . و چون از بيرون شهر بنگرند قصر سلطان
چون کوهی نمايد از بسياری عمارات و ارتفاع آن ، اما از شهر هيچ نتوان
ديد که باروی آن عالی است ، و گفتند که در اين قصر دوازده هزار خادم
اجری خواره است و زنان و کنيزکان خود که داند الا آن که گفتند سی هزار
آدمی در آن قصری است و آن دوازده کوشک است . و اين حرم را ده دروازه
است بر روی زمين هر يک رانامی بدين تفصيل غير از ان که در زير زمين است
: باب الذهب ، باب البحر ، باب السريج ، باب الزهومه ، باب السلام ،
باب الزبرجد ، باب العبد، باب الفتوح، باب الزلاقه، باب السريه . و
در زيرزمين دری است که سلطان سواره از آن جا بيرون رود، و از شهر
بيرون قصری ستخته است که مخرج آن رهگذر در آن به قصر است و آن رهگذر را
همه سقف محکم رزده اند از حرم تا به کوشک و ديوار کوشک از سنگ تراشيده
ساخته اند که گويی از يک پاره سنگ تراشيده اند، و منظرها و ايوان های
عالی برآورده و از اندرون دهليز دکان ها بسته . و همه ارکان دولت و
خادمان سياهان بوند و روميان . و وزير شخصی باشد که به زهد و ورع و
امانت و صدق و علم و عقل از همه مستثنی باشد و هرگز آن جا رسم شراب
خوردن نبوده بود يعنی به روزگار آن حاکم و در آيام وی هيچ زن از خانه
بيرون نيامده بود و هيچ کسی مويز نساختنی احتياط را نبايد که از آن سک
کننند و هيچ کسی را زهره نبود که شراب خورد و فقاع هم نخوردندی که
گفتند ی مست کننده است و مستحيل شده .
قاهره پنج دروازه دارد : باب النصر، باب الفتوح، باب القنطرة، باب
الزويلة، باب الخليج. و شهر بارو ندارد اما بناها مرتفع است که از
بارو قوی تر و عالی تر است. و هر سرای و کوشکی حصاری است . و بيش تر
عمارات پنج اشکوب و شش اشکوب باشد و آب خوردنی از نيل باشد سقايان با
شتر نقل کنند . و آب چاه ها هرچه به رود نيل نزديک تر باشد خودش باشد و
هرچه دور از نيل باشد ، شور باشد . و مصر و قاهره را گويند پنجاه هزار
شتر راويه کش است که سقايان آب کشند و سقايان که آب بر پشت کشند خود
جدا باشند به سبوهای برنجين و خيک ها در کوچه های تنگ که راه شتر نباشد. و اندر شهر در ميان ساها باغچه ها و اشجار باشد و آب از چاه دهند و
در حرم سلطان حرمستان هاست که از آن نيکوتر نباشد و دولاب ها ساخته اند
که آن بساتين را آب دهد و بر سر بام ها هم درخت نشانده باشند و تفرجگاه
ها ساخته و در آن تاريخ که من آن جا بودم خانه ای که زمين وی بيست گز
در دروازه گز بود به پانزده دينار مغربی به اجارت داده بود در يک ماه
چهار اشکوب بود سه از آن به کراء داده بودند و طبقه بالايين از
خداونديش می خواست که هر ماه پنج دينار مغربی بدهد و صاحب خانه به وی
نداد گفت که مرا بايد که گاهی د رآن جا باشم و مدت يک سال که ما آن جا
بوديم همانان دو بار در آن خانه نشد . و آن سراها چنان بود از پاکيزگی
و لطافت که گويی از جواهر ساختهاند نه از گچ و آجر و سنگ. و تمامت
سرای های قاهره جدا جدا نهاده است چنان که درخت و عمارت هيچ آفريده بر
ديوار غيری نباشد و هرکه خواهد هرگه که بايدش خانه خود باز تواند شکافت
و عمارت کردکه هيچ مضرتی به ديگری نرسد . و چون از شهر قاهره سوی مغرب
بيرون شوی جوی بزرگی است که آن را خليج گويند و آن را خليج را پدر
سلطان کرده است و او را بر آن آب سيصد ديه خالصه است . و سر جوی از
مصر برگرفته است وبه قاهره آورده و آن جا بگردانيده و پيش قيصر سلطان
می گذرد . و دو کوشک بر سر آن خليج کرده اند يکی را از آن لوءلوء
خوانند وديگری را جوهره . و قاهره راچهار جامع است که روز آدينه نماز
کنند. يکی را از آن ازهر گويند و جامع نور و جامع حاکم و جامع معز و
اين جامع بيرون شهر است بر لب نيل . و از مصر چون روی به قبله کنند به
مطلع حمل بايد کرد . و از مصر به قاهره کم از يک مطل باشد . و مصر
جنوبی است و قاهره شمالی . و نيل از مصر می گذرد و به قاهره رسد ، و
بساتين و عمارات هر دو شهر به هم پيوسته است . و تابستان همه دشت و
صحرا چون دريايی باشد و بيرون از باغ سلطان که بر سربالايی است که آن
پر نشود ديگر همه زير آب است.
صفت فتح خليج
. بدان وقت که رود نيل وفا کند يعنی از دهم شهريورماه تا
بيستم آبان ماه قديم که آب زايد باشد هژده گز ارفتاغ گيرد از آچه در
زمستان بوده باشد . و سر اين جوی ها و نهرها بسته باشد به همه ولايت
.پس اين نهر که خليج می گويند و ابتدای آن پيش شهر مصر است و به قاهره
برمی گذرد و آن خاص سلطان است . سلطان برنشيند و حاضر شود تا آن
بگشايند . آن وقت ديگر خليج ها و نهرها و جوی ها بگشايند در همه ولايت
و آن روزها بزرگ تر عيد ها باشد و آن را رکوب فتح الخليج گويند ، چون
موسم آن نزديک رسد بر سر آن جوی بارگاهی عظيم متکلف به جهت سلطان بزنند
از ديبای رومی همه به زر دوخته و به جواهر مکلل کرده با همه الات که در
آن جا باشد جنان که صد سوار در سايه آن بتوانند ايستا دف و در پيش اين
شراع خيمه ای بروقلمون خرگاه عظيم زده باشند ، و پيش از رکوب در اصطبل
سه روز طبل و بوق و کوس زنند تا اسپان با آن آووازها الفت گيرند تا چون
سلطان برنشيند ده هزار مرکب به زين زين و طوق و سرافسار مرصع ايستاده
باشند همه نمد زين های ديبای رومی و بوقلمون چنانچه قاصدا بافته باشند
و نه بريده ونه دوخته و کتابه بر حواشی نوشته به نام سلطان مصر و بر هر
اسبی زرهی يا جوشنی افکنده و خودی بر کوهه زين نهاده و هرگونه سلاحی
ديگر و بسيار شتران با کجاوه های آراسته و استران با عماره های آراسته
همه به زر و جواهر مرصع کرده و به مرواريد حليله های آن دوخته آورده
باشند در اين روز خليج که اگر صفت آن کننند سخن به تطويل انجامد . و آن
روز لشکر سلطان همه برنشينند گروه گروه و فوج فوج، و هر قومی را نامی
و کنيتی باشد گروهی را کتاميان گويند ايشان از قيروان در خدمت المعز
لدين الله بودن و گفتند بيست هزار سوارند، و گروهی را باطليان گويند
مردم مغرب بودن که پيش ازا آمدن سلطان به مصر آمده بودن دگفتند پانزده
هزار سوارند . گروهی را مصامده می گفتند ايشان سياهانند از زمين
مصموديان و گفتند بطست هزار مردهند ، و گروهی را مشارقه می گفتند و
ايشان ترکان بودن د و عجميان سبب ن که اصل ايشان تازی نبده است اگر چه
ايشان بيشتر همان جا در مصر زاده اند اما اسم ايشان از اصل مشتق بود .
گفتند ايشان ده هزار مرد بودند عظيم هيکل . گروهی را عبيد الشراء گويند
ايشان بندگان درم خريده بودند ، گفتند ايشان سی هزار مردند . گروهی را
بدويان می گفتند مردمان حجاز بودند همه نيزه وران ، گفتند پنجاه هزار
سوارند . گروهی را استادان می گفتند هه خادمان بودند سفيد و سياه که به
نام خدمت خريده بودند و اشان سی هزار سوارند . گروهی را سراييان می
گفتند و پيادگان بودن داز هر ولايتی آمده بودند و ايشان را سپاهسلالاری
باشد جداگانه که تيمار ايشان دارد و ايشان هر قومی به سلاح ولايت خويش
کار کنند ، ده هزار مرد بودند . گروهی را زنوج می گفتند ايشان همه به
شمشير جنگ کنند و پس گفتند ايشان سی هزار مردند . و اين همه لشکر روزی
خوار سلطان بودند و هريک را به قدر مرتبه مرسوم و مشاهره معين بود که
هرگز براتی به يک دينار بر هيچ عامل و رعيت ننوشتندی الا آن که عمال
آنچه مال ولايت بودی سال به سال تسليم خزانه کردندی و ازخزانه به وقت
معين ارزاق آن لشکر بدادندی چنان که هيچ علمدار و رعيت را از تقاضای
لشکری رنجی نرسيدی . و گروهی ملک زادگان و پادشاه زادگان اطراف عالم
بودند که آن جا رفته بودند وايشان را از حساب لشکری و سپاهی نشمردندی .
از مغرب و يمن و روم و صقلاب ونوبه و حبشه و ابنای خسرو دهلی و دمارد
ايشان به آن جا رفته بودند ، و فرزندان شاهان گرجی و ملک زادگان
ديلميان و پسران خاقان ترکستان و ديگر طبقات اصناف مردم چون فضلا و
ادبا و شعرا و فقها بسيار آن جا حاضر بودند و همه را ارزاق معين بود و
هيچ بزرگ زاده را کم از پانصد دينار ارزاق نبود و ببود که دوهزار دينار
مغربی بود و هيچ کار ايشان را نبودی الا آن که چون وزير بر نشستی
رفتندی سلام کردندی و باز به جای خود شدندی .
اکنون با سر حديث فتح خليج رويم؛ آن روز که بامداد سلطان به فتح خليج
بيرون خواست شد ده هزار مرد به مزد گرفتندی که هريک از آن جنيبتان که
ذکر کرديم يکی را به دست گرفته بودی و صد صد می کشيدندی ، و در پيش بوق
و دهل و سرنا نمی زدند ی ، و فوجی از لشکر برعقب ايشان می شدی . از در
حرم سلطان همچنين تا سرفتح خليج بردندی و باز آوردندی ، هر مزدوری که
از آن جنيبتی کشيده بود سه درم بدادندی . و از پس اسپان شتران با مهدها
و مرقدها بکشيدندی . و ازپس ايشان استران با عمرای ها . آن وقت سلطان
از همه لشکرها و جنيبت ها دو ر می آمد . مردی جوان . تمام هيکل . پاک
صورت، از فرزندان اميرالمومنين حسين بن علی بن ابی طالب صلوات الله
عليهما و موی سر سترده بودی . بر استری نشسته بود زين و لگامی بی تکلف
چنان که زر وس يم بر آن بنبود و خويشتن پيراهنی پوشيه سفيد با فوطه ای
فراخ بزرگ چنان که در بلاد عرب رسم است و به عجم دراعه می گويند و
گفتند آن پيراهن را ديبقی می گويند و قيمت آن ده هزار دينار باشد و
عمامه ای هم از آن رنگ بر سر بسته و همچنين تازيانه ای عظيم قيمتی در
دست گرفته و درپيش او سيصد مرد ديلم می رفت همه پياده و جامه های زربفت
رومی پوشيده و ميان بسته آستين های فراخ به رسم مردم مصر همه با زوپين
ها و تيرها و پايتاب ها پيچيده و مظله داری با سلطان می رود بر اسپی
نشسته و دستاری زرين و تيرها و پايتاب ها پيچيده و مظله داری با سلطان
می رود بر اسپی نشسته و دستاری زرين مرصع بر سر او و دستی جامه پوشيده
که قيمت آن ده هزار دينار زر مغربی باشد و آن چتر که به دست دارد به
تکلفی عظيم همه مرصع و مکلل هيج سوار ديگر با سلطان نباشد ، و در پيش
او اين ديلميان بودند و بر دست راست و چپ او چندين مجمره دار می روند
از خادمان و عنبر و عود می سوزند ، و رسم ايشان آن بود که هر کجا سلطان
به مردم رسيدی او را سجده کردندی و صلوات دادند ی، از پس او وزير می
آمدی با قاضی القضاة و فوجی انبوه از اهل علم و ارکان دولت . و سلطان
برفتی تا آن جا که شراع زده بودند و برسربند خليج يعنی فم النهر و
سواره در زير آن بايستادی ساعتی بعد از آن خشت زوپينی به دست سلطان
دادندی تا بر اين بند زدی و مردم به تعجيل به کلنگ و بيل و مخرفه آن
بند را بر دريدندی . آب خود که بالا گرفته باشد قوت کند و به يکبار فرو
رود و به خليج اندر افتد . اين روز همه خلق مصر و قاهره به نظاره آن
فتح خليج آمده باشند و انواع بازی های عجيب بيرون آورند ، و اول کشتی
که در خليج افکنده باشد جماعتی اخراسان که به پارسی گنگ و لال می گويند
در آن کشتی نشانده باشند مگر آن را به فال داشته بوده اند و آن روز
سلطان ايشان را صدقات فرمايد . و بيست و يک کشتی بود از آن سلطان که
آبگيری نزديک قصر سلطان ساخته بودند چندان که دو سه ميدان و آن کشتی ها
هر يک را مقدار پنجاه گز طول و بيست گز عرض بود همه به تکلف با زر و
سيم و جواهر و ديباها آراسته که اگر صفت آن کنند اوراق بسيار نوشته شود
و بيش تر اوقات آن کشتی ها را در آن آبگير چنان که استر در استرخانه
بسته بودندی . و باغی بود سلطان را به دو فرسنگی شهر که آن را عين
الشمس می گفتند .و چشمه ای نيکو در آن جا، و باغ را خود به چشمه باز
می خوانند و می گويند که آن باغ فرعون بوده است ، وبه نزديک آن عمارتی
کهنه ديدم چهار پاره سنگ بزرگ هر يک چون مناره ای و سی گز قايم ايستاده
و از سرهای آن قطرات آبچکان و هيچ کس نمی دانست که آن چيست و در باغ
درخت بلسان بود می گفتند پدران آن سلطان از مغرب آن تخم بياوردند و آن
جا بکشتند و در همه آفاق جايی نيست و به مغرب نيز نشان نمی دهند و آن
را هرچند تخم هست اما هر کجا می کارند نمی رويد و اگر می رويد روغن
حاصل نمی شود و درخت آن چون درخت مورد است که چون بالغ می شود شاخه های
آن را به تيغی خسته می کنند و شيشه ای بر هر موضعی می بندند تا اين
دهونه همچنان که صمغ از آن جا بيرون می آيد . چون دهن تمام بيرون آيد
درخت خشک می شود و چوب آن را باغبانان به شهر آورند و بفروشند . پوستی
سطبر باشد که چون از آن جا باز می کنند و می خورند طعم لوز دارد و از
بيخ آن درخت سال ديگر شاخه ها برمی آيد و همان عمل با آن می کنند . شهر
قاهره را ده محلت است وايشان محلت را حاره می گويند و اسامی آن اين است
: اول حاره برجوان ، جاره زويله ، حاره الجودريه، حاره الامرا، حراه
الديالمه، حاره الروم، حاره الباطليه، قصر الشوک، عبيد الشری ،
حاره المصامده .
۱۵ حمل ۱۳۸۷
تهیه و تایپ توسط:ع .سمندر