اشعار استاد (صباح)

قصه درد آلوده سفر

پرستوی مهاجرم

سفر پيموده ام من

بسوی زادگاه خود، ولی افسوس صد افسوس

وجودم رنج و ماتم شد

دو چشمانم پر از نم شد

خدايا ميشنوی آهم؟، صدای صبح و بيگاهم؟

برای چه؟ سکوت تلخ؟ چرا است وحشت و ظلمت

چرا است قصه دردها، چرا اين غم و مصيبت؟

دلم رنجور ازين سفر

ديدم طفلان بی مادر

هزاران مردم ابتر

نمي خندد کسی ديگر

دلم گرفته از وحشت

ازين روزهای بی شفقت

ازين دهکده پردرد

ازين وحشت و بربريت.

پرستوی مهاجرم  

سفر پيموده ام من

به شهر غصه و بر قصه ناگفته شبها

درين شهر خنده را شلاق ميکوبند

تبسم ها همه ليلام شد در کوچه غمها

سراسر درد و رنج است، سراسر قصه سالها

درينجا !درين سکوت جاده ها

درين بازار خموشان قناری خنده را بردند

نوای گرمی کوچه، صدای قهقه را کشتند

همه جا ساکت و سرد است

همه جا قصه ی درد است

ديگر گلها نميرويد، بهارش پائيز و زرد است.

پرستوي مهاجرم  

سفر پيموده ام من

زمين در ماتم خورشيد، ديدم که شب سياهی را پذيرفت

به صد شکوه، برای تو، برای من، برای ما چنين ميگفت:

همه از قانونی جنگل، همه از ظلمت آنها، همه مايوس از فردا

همگی ساکت و سرد است

همه قلبها پر از درد است

همه جا توپ و تفنگ است

سراسر قصه ی جنگ است

همگی سخت دل تنگ است

همه جا رنگ و نيرنگ است

ديگر لاله نميرويد

ديگر نرگس نمی بويد

ديگر نم نم بارانها

گل و باغ را نمی شويد

درآن شهر بخون تر

نمی خندد کسی ديگر.

پرستوی مهاجرم

سفر پيموده ام من

همه جا شور و فرياد بود

همگی قلب ناشاد بود

چرا رنج و تبايي ها؟

چرا سکوت و وحشتها؟

همه سرها به زانوها

همه غمخانه غمها

خوشيها رخت بر بسته

همگي زار و بشکسته

ديگر کسی نميگويد

غم کس را نمی جويد

نوای نيست مستان را

هياهوی عزيزان را

گرفته شهر در آغوش

 تن چند خود پرستان را

شکسته قلب هر انسان

 ازين رنجهای بيکران

نميايد صدای ساز

 نميخواند کسی آواز.

پرستوی مهاجرم

سفر پيموده ام من

درين شهر خموشان

زآه و اشک طوفانی بپا بود

خدای عشق آنجا بی صفا بود

غروبی بود و صحرای غم آلود

به رنج من هزاران درد افزود

ازين مردن خورشيد اندرين دشت

درآن ويرانه ی گلگشت

سفر بستم بسوی آشيانه

کجا ديدی پرستو داره خانه

پرستوی مهاجرم

سفر پيموده ام من

پرستوی مهاجرم

سفر پيموده ام من

بسي آزرده ام من

 سفر پيموده ام من.
.

شهر کابل مورخ ۲۳- ۸- ۱۹۹۹

 

 

             

واژه های تلخ          

          

 دو همسفر        

           

  دوبیتی های بهاری             

                  

          رنگ و نيرنگ                     

                                                        

        یک شهر فریاد