صلح
دموکراسی، حقوق بشر و
بازار آزادِ را که آمريکا ميخواهد
بخش دوم (افغان زاده)
بوش و آمريکا
اين كه تاريخ درخصوص تمامي سران و رهبران كشورها و نحوهي حكومت آنها حكم خواهد كرد، امري بديهي است اما بايد ديد اين مساله در خصوص تاريخ پر هياهو و جنجالي حكومت بوش پسر و بازتاب سياستهاي يك جانبهگرايانهي او درعرصهي بينالمللي چگونه مصداق مييابد؟ اين سوالي است كه مطرح كردن آن در واپسين ماههاي دورهي رياست جمهوري بوش خالي از لطف نيست !" روزنامهي البيان -چاپ امارات متحدهي عربي- در تحليلي تحت عنوان «بوش وتاريخ» به ارزيابي اين موضوع پرداخته است .
پاسخ به اين سوال كه تاريخ درخصوص جورج بوش چگونه حكم ميكند ما را بر آن ميدارد كه ابتدا تاريخ معاصر هر يك از روساي جمهور آمريكا را كه از زمان جنگ جهاني دوم تا به امروز بر مسند رياست جمهوري كاخ سفيد نشستهاند، به ياد آوريم و سياست خارجي آمريكا را كه عملا در انجام جنگهاي بدون توجيه متبلور شده است، بازبيني كنيم.
به اين ترتيب در مييابيم كه تمام سياست خارجي آمريكا طي اين دوران در خدمت به اهداف ائتلاف صنعتي نظامي اين كشور بوده كه تعداد زيادي از شركتهاي بزرگ صنايع نظامي بر آن سيطره دارند . جورج بوش پسر نيز از اين قاعده مستثني نيست و ثبت سه جنگ در دورهي هشت سالهي رياست جمهوري وي مهر تاييدي بر اين مساله است، جنگهايي كه حتي تا پيش از خروج بوش از كاخ سفيد پايان نمييابد و جانشين او نيز بايد با پيامدهاي آن درگير باشد . اين سه جنگ، شامل جنگ عراق و افغانستان با محدودهي جغرافيايي مشخص و جنگ موسوم به مبارزه با تروريسم با دامنهي جغرافيايي نامحدود است كه نه تنها از نظر مكاني بلكه از بعد زماني نيز نامشخص و نامحدود است و به اين ترتيب ميتوان گفت كه جورج بوش نسبت به روساي جمهور سابق آمريكا در جنگ افروزي و كميت و كيفيت اين جنگها پيشتاز است. از جنگ جهاني دوم تاكنون، 11 رييسجمهور در آمريكا حكومت كردهاند كه اولين آنها هري ترومن بود كه بين سالهاي 1945 تا 1953برآمريكا حكومت كرد.
طي اين مدت آمريكا به طور مستقيم در جنگ بين بخشهاي شمالي و جنوبي كوريا دخالت كرده و به بهانهي جلوگيري از نفوذ كمونيسم به جانبداري از كرهي جنوبي پرداخت.
پس از آن آ مريكا جنگ فراگيري را عليه جمهوري ويتنام طرحريزي كرد كه هر چند اين جنگ در زمان رياست جمهوري دوايت آيزنهاورعملي نشد اما دخالتهاي اطلاعاتي و سياسي حكومت او در روشن كردن شعلههاي اين جنگ بيتاثير نبود و سرانجام جنگ عليه ويتنام در سال 1965 و در دورهي رياست جمهوري ليندون جانسون به طور رسمي آغاز شد و تا زمان به قدرت رسيدن ريچارد نيكسون ادامه يافت كه در اين دوران شدت يافته و سرانجام با شكست آمريكا در سال 1975 به پايان رسيد . دورهي رياست جمهوري رونالد ريگان نيز با جنگهايي همراه بوده كه يكي از اين دو جنگ، جنگ داخلي در لبنان است كه آمريكا طي آن به جانبداري و حمايت از مسيحيهاي ماروني در لبنان عليه مسلمانان پرداخت . دومين جنگ دوران رياست جمهوري ريگان نيز جنگ كونترا است كه طي آن واشنگتن از شورشيان كونترا عليه حكومت ساندنيستها در نيكاراگوئه حمايت ميكرد. اما جنگ خليج فارس در سال 1991 كه به رهبري آمريكا صورت گرفت در دورهي رياست جمهوري جورج بوش پدر عليه عراق روي داد كه بخش مهمي از تاريخ معاصر روساي جمهور آمريكا را به خود اختصاص داده است . بوش پسر نيز نه به عنوان يك رييسجمهور صاحب دستاوردهاي اعجابانگيز، ممتاز و خلاق بلكه همانند ديگر روساي جمهور آمريكا در راستاي حفظ منافع شركتهاي صنايع نظامي اين كشور كه تبليغ كالاهاي توليديشان جز از طريق جنگ افروزي و ايجاد جنگهاي پي در پي امكانپذير نيست، در تاريخ جاي خواهد گرفت.
جورج واكر بوش چهل و سومين رئيسجمهور ايالات متحده آمريكاست كه در سال 2000 براي نخستين بار انتخاب شد . در انتخابات رياستجمهوري سال 2004 براي دومين بار به عنوان رئيسجمهور انتخاب شد.
بوش از سال 1995 تا 2000 ميلادي به عنوان چهل و ششمين والي ايالت تگزاس حكومت ميكرد. او بزرگترين پسر رئيسحمهور اسبق آمريكا، جرج هربرت واكر بوش، است .بوش پس از تمام شدن درسش در كالج در شركت نفتي خانوادگيشان مشغول به كار شد. پس از آن مدتي به صورت شريكي مالك تيم بيسبال «تگزاس رنجرز» بود و سپس در انتخابات ايالت تگزاس شركت كرد و انتخاب شد. در انتخابات رياست جمهوري آمريكا از طرف حزب جمهوريخواه كانديدا شد و در رقابتي نزديك و فشرده با «الگور» كانديداي حزب دموكرات پيروز شد. اما پيروزي او در انتخابات سبب شد تعداد زيادي از حاميان خود را از دست بدهد .او به عنوان رئيسجمهور در سال 2001 ميلادي قانوني را تصويب كرد كه براساس آن ميزان دريافت ماليات در آمريكا 1.35 تريليون دالر كاهش يافت. بوش در اكتبر سال 2001 پس از حادثه 11 سپتامبر مسئله جنگ عليه تروريسم در جهان را مطرح كرد .با همين بهانه بوش دستور حمله به افغانستان را داد. بهانه او براي اين حمله غلبه بر نيروهاي طالبان، نابود كردن القاعده و دستگيري اسامهبنلادن بود.
در سال 2003 بوش جنگ ديگري را آغاز كرد و دستور حمله نظامي به عراق را داد. جنگي كه بهانهاش سرپيچي عراق از قطعنامه 1441 شوراي امنيت و دفاع از آمريكا بود .در ميانه جنگ با عراق، بوش كه خود را "رئيسجمهور جنگ" ناميده است، براي دومين بار در انتخابات رياست جمهوري آمريكا انتخاب شد. بعد از انتخاب مجدد، آمار انتقادات از بوش باز هم افزايش يافت .موسسه نظرسنجي گالوپ؛ پس از حادثه 11 سپتامبر ، اعلام كرد 90 درصد مردم آمريكا حامي جرج بوش هستند. (آماري كه تا آن زمان بينظير بود (.اما اين ميزان محبوبيت طي رياست جمهوري او به شدت كاهش يافت به گونهاي كه همين موسسه پس از انتخابات سال 2004 محبوبيت بوش را 24 درصد اعلام كرد ).كمترين ميزان محبوبيت براي رئيسجمهور در آمريكا طي 35 سال(.
بوش ششم جولاي سال 1946 در كانتيكت آمريكا به دنيا آمد. او نخستين فرزند از ميان پنج فرزند جرج هربرت واكر بوش و باربارا بوش بود. تنها خواهر او دوروتي در سن سه سالگي در سال 1953 به دليل بيماري لوسمي درگذشت .چندي پيش كتابي در آمريكا چاپ شد كه نويسنده آن معتقد است مرگ خواهر، تاثير منفي زيادي بر روحيه جرج گذاشت و عامل بسياري از رفتارهاي ناهنجار او در بزرگسالي شد . پدربزرگ بوش سناتور بود و پدرش در فاصله سالهاي 1989 تا 1993 رئيسجمهور آمريكا .بوش پس از اتمام تحصيلات در آكادمي فيليپس در ايالت ماساچوست همانند پدرش تحصيلات دانشگاهي خود را در ييل گذراند و ليسانس تاريخ گرفت.
در ماه مي سال 1968 با بالا گرفتن آتش جنگ ويتنام او در امتحانات گارد ملي هوايي آمريكا شركت كرد و قبول شد .در اين امتحانات تنها توانست 25 درصد از امتحان كتبي استعدادهاي پيلوتي را كسب كند كه پايينترين امتياز براي قبولي بود .در سال 1970 جرج بوش براي تحصيل در دانشگاه حقوق تگزاس تقاضا داد كه رد شد. در سال 1973 از خدمت نظام زودتر از زمان معمول مرخص شد تا در فاکولته تجارت هاروارد تحصيل كند. همان جايي كه در سال 1977 با سند فوقليسانس از آن فارغالتحصيل شد .جرج بوش در اين دوره زندگي خود به نوشيدن الكول روي آورد و حتي يك بار در سن 30 سالگي به جرم رانندگي تحت تاثير الكول دستگير و به پرداخت 150 دالر جريمه محكوم شد . لايسنس دريوري اش هم به مدت دو سال معلق شد.
در سال 1977 با همسرش لورا ولش آشنا شد كه در آن زمان معلم بود. آنها پس از مدتي ازدواج كردند و جرج بوش پيروي از كليساي خانوادگيشان را رها كرد و به كليساي همسرش پيوست .بوش كه رياست جمهوريش را با حمايت 50 درصدي مردم آغاز كرده بود، پس از حادثه 11 سپتامبر توانست به محبوبيتي 90 درصد در ميان مردم آمريكا دست پيدا كند. اما اين محبوبيت چندان طولاني نبود .دليل عمده اين كاهش محبوبيت هم سياست خارجي بوش بود. او به خاطر نحوه اداره جنگ عراق با انتقادات زيادي مواجه شد . نحوه مواجهه با توفان كاترينا و فعاليتهاي اندكي كه براي بازسازي مناطق توفانزده شد، هم دليل ديگري براي اين اتفاق بود. كنترول مكالمات مردم بدون نياز به حكم با نام جنگ عليه ترور، فاجعه زندانهاي ابوغريب و گوانتانامو از ديگر دلايل اين كاهش محبوبيت بودند . آمريکا تا ماه اكتبر سال 2007 ميلادي بيش از 455 ميليارد دالر در جنگ عراق هزينه کرد. همچنين بيش از 3830 نظامي امريکايي و بيش 73 هزار غير نظامي عراقي تا اين تاريخ در اين جنگ کشته شدند.
بلافاصله پس از رويداد 11 سپتامبر 2001 جهان وارد شرايط جديدي شد كه آمريكا مدعي رهبري آن بود.
طي چند سال گذشته امريكا ابتدا با رهبري ائتلاف جهاني ضدتروريسم به افغانستان حمله كرد و سپس با بي توجهي به سازمان ملل و افكار عمومي جهاني عراق را مورد تهاجم قرار داد .اكنون در ششمين سالگرد حادثه 11 سپتامبر هم بن لادن رهبر القاعده و هم صدام رئيس جمهور سابق عراق كه علي القاعده بايد جزو اهداف اصلي آمريكا مي بودند، زنده هستند. اكنون اين پرسش مطرح است كه آيا اقدامات سياسي نظامي امريكا در سراسر جهان طي دو سال گذشته صرفا متاثر از حادثه 11 سپتامبر و در تلافي آن بوده يا از آبشخورهاي ديگري سرچشمه مي گيرد . براي فهم سياست خارجي جديد آمريكا و سير قدرت اين كشور در طول تاريخ لازم نيست كه مباحث مطرح شده در مجله سياست خارجي آمريكا يا حلقه هاي سياسي را دنبال كنيم. استراتژي كلان در حال ظهور سياست خارجي آمريكا را به آساني مي توان از اظهارات پرزيدنت بوش و مقامات ارشد دولت او فهميد . طبق گفته بوش كه به جهان اعلام كرده ايالات متحده يك جنگ بي پايان عليه بدكاران را آغاز كرده، استراتژي كلان سياست خارجي آن كشور يك دستور كاري است كه با وضوح اخلاقي مشخص شده است. وضوح اخلاقي او درباره محور شرارت و هشدار او درباره اين كه شما يا با آمريكا هستيد يا با تروريست ها بيانگر يك رهيافت اعلام نشده براي استفاده از قدرت آمريكاست.
استراتژي كلان آمريكا كه توسط دولت بوش تدوين شده فراتر از جنگ عليه تروريسم است و هدف آن محك زدن سياست خارجي و نظامي آمريكا در جهان تك قطبي است. آنطوري كه مقامات ارشد آمريكايي توضيح داده اند، ايالات متحده قصد دارد سياست هاي خود را براي جلوگيري از ظهور يك رقيب احتمالي دنبال كند .بوش در يك سخنراني مهم سياست خارجي در وست پوينت در سال 2002 با كنارنهادن رهيافت واقع گرايي سنتي به امور امنيتي امريكا يك دستور كار برتري طلبانه و نو امپرياليستي درخصوص امنيت بين المللي را تشريح كرد. او در اين سخنراني تصريح كرد كه ايالات متحده آمريكا ديگر نه تنها به ائتلاف قدرت هاي بزرگ براي تضمين امنيت جمعي توجه ندارد، بلكه با حفظ "توانمنديهاي نظامي آمريكاي فراي هرگونه چالش" از ظهور هرگونه رقيب جهاني نيز جلوگيري خواهد كرد. بنابراين مشخص مي شود كه مهمترين چيزها درباره سياست هاي اصلي دولت بوش در اظهارات مقامات آن نهفته است كه تمامي ويژگي ها و ابعاد سياست جديد خارجي و نظامي آمريكا را به خوبي بيان مي كنند.
به عنوان بخشي از خانه تكاني در حال انجام در دستگاه سياست خارجي دولت بوش، وزارت دفاع امريكا در اوايل سال 2002 تعطيلي موسسه حفظ صلح نظامي (PKI) را اعلام كرد. اين مؤسسه با ۲۰۰هزار دالر بودجه عملياتي تنها مؤسسه دولتي آمريكا بود كه به مطالعه چگونگي تضمين صلح در دولتهاي شكست خورده يا شرايط پس از جنگ اختصاص داشت. بوش در يك نطق انتخاباتي در سال1999 با رد نقش آمريكا در عمليات حفظ صلح اعلام كرد "اين توان يا خواسته ما نيست ."ناظران نزديك در داخل و خارج پنتاگون اعلام كردند كه اعلام تعطيلي موسسه حفظ صلح بيانگر اهانت رامسفلد وزير دفاع و ساير تندروها به جناح مخالف آرام - جناح ليبرال بين الملل گرا - روابط بين المللي بود.تصميم دولت بوش براي بي توجهي به امضاي معاهده تاسيس ديوان بين المللي جنايي توسط دولت كلينتون نيز به يك مسئله جهاني تبديل شد . اظهارات جان بولتون، معاون سابق كنترول تسليحات وزارت امور خارجه آمريكا و نماينده فعلي اين كشور در سازمان ملل مبني بر اين كه امضاي نامه مخالفت با اساسنامه ديوان جنايي بين المللي " شادترين لحظه خدمت دولتي من بود" بيش از پيش انگيزه ايدئولوژيكي نبرد دولت آمريكا بر چند موانع چندجانبه گرايي بر سر راه قدرت اين كشور را نشان مي دهد .همچنين زماني كه دولت بوش مخالفت خود را با پروتكل كيوتو در زمينه تغييرات آب و هوا اعلام كرد تصميم اين كشور براي تحت الشعاع قراردادن تمامي اقداماتي كه هدف آن ايجاد الگوهاي بين المللي در مورد مصرف سوخت هاي فسيلي است. از طريق عوض كردن روبرت واتسون، رئيس موجه مجمع بين الدولي تغيير آب و هوا به منظور تحت تاثيرقراردادن اعتبار اين مجمع آشكار شد.
قدرت نفتي سياسي در شكل دهي سياست آمريكا در يك يادداشت شركت اگزان موبيل كه به خارج درزكرده و در آن قبلا از كاخ سفيد خواسته شده بود" اكنون مي توان واتسون را به درخواست آمريكا عوض كرد" آشكار شد. چنين جزئياتي، تغييرات بنيادي در گفتمان سياسي رياست جمهوري بوش را نشان مي دهد. آنچه براي تيم سياست خارجي بوش مهم است آينده قدرت آمريكاست .تندروها و محافظه كاران آمريكايي كه اكنون بر دولت آمريكا سيطره دارند قصد دارند به منظور تبديل قرن بيست و يكم به قرن جديد آمريكا استراتژي مداخله جهاني آمريكا را دچار يك تنظيم مجدد اساسي كنند. آنها معتقدند كه استراتژي هاي قديمي واقع گرايي و بين الملل گرايي ليبرال كه به ترتيب در قرن بيستم موجب برتري آمريكا شد اكنون در دوراني كه قدرت آمريكا با هيچ ابرقدرت ديگري مواجه نيست از مد افتاده و كارايي ندارد.
واقع گرايي - همراه با سياست هاي موازنه قوا، ائتلاف قدرت هاي بزرگ، بازدارندگي و سدبندي - ديگر در يك جهان تك قطبي كه خصيصه آن عدم توازن قوا از جنبه هاي مختلف بين آمريكا و ساير كشورهاي جهان است، كارآيي ندارد. همچنين استراتژي هاي روشنفكرانه ويلسون و روزولت براي ايجاد اتحادهاي اقتصادي و سياسي زير سيطره آمريكا نيز از بسياري جهات منسوخ شده و با ساختار قدرت جهاني عصر حاضر همخواني ندارد.
همينطور است استراتژي هاي ژئوپلتيكال ليبرال همچون سياست هاي گسترش دمكراسي و مداخله گرايي انساني دهه 1990 كه بر نظام هاي فراگير و قاعده مند تصريح مي كرد. از نظر تيم سياست خارجي بوش، آمريكا اكنون بايد قدرت را بدون مانع همكاران، متحدين و مقررات - و بدون عذرخواهي از وضعيت امپرياليستي خود اعمال كند. آنچه لازم است يك استراتژي كلان برتري جويانه است.
هيچ كشوري از چنين قدرت بلامنازع - اقتصادي نظامي، تكنولوژيك، ديپلماتيك و فرهنگي - در چنان قلمروي برخوردار نيست. آمريكا بايد خود را از عقده قدرت خود - قصور ليبرال و ابهام درباره برتري خود - خلاص كند و با شدت يك استراتژي كلان نوامپرياليستي را دنبال كند. عناصر اين استراتژي نوامپرياليستي مداخله بين المللي بنيان خود را در دو واقعيت غيرقابل ترديد مناسبات بين المللي پس از جنگ سرد يعني عمق قدرت آمريكا و فقدان مدعيان رقيب رهبري جهان برخوردار از يك قدرت نظامي مي يابد. نوامپرياليست ها معتقدند كه اگر كسي ابتدا به منافع ملي و امنيت ملي آمريكا و سپس درباره هدف هرگونه استراتژي كلان فكر كند بايد طرفدار آن باشد تا قدرت آمريكا تا آن حد كه چارلز كروتامر، تحليلگر نو محافظه كار آن را "جنبش تك قطبي" ناميده عمق پيدا كند.
از دهه 1880 آمريكا جاه طلبي هاي استيلاطلبانه براي شكل دهي به چگونگي نظام هاي سياسي و اقتصادي بين المللي داشته است. امريكا در ابتدا اين امر را به عنوان يك شريك عمده بريتانياي كبير و سپس با اتكاي به خويش به عنوان يك قدرت نظامي و تكنولوژيك جهاني با نقش رهبري كه در شكست قدرت هاي محور و تنظيم يك نسخه ايدئولوژيك از چارچوب مناسبات بين المللي كاپيتاليستي تحت مديريت يك نظام چندجانبه تحت مديريت آمريكا، انجام مي داد .كشورهاي سرمايه داري صنعتي آمريكا را به عنوان يك سلطه جويي بي خطر تلقي مي كردند كه يك نظام اقتصادي را مديريت مي كند كه در پرتو آن تمامي بازيگران عمده از جمله كشورهاي محور سابق بهره مند مي شوند و يك چتر نظامي فراهم كرده كه امنيت را براي آنها بدون هيچگونه هزينه مالي تامين نموده است .
اما رقابت ايدئولوژيك و نظامي جنگ سرد قلمرو جغرافيايي سيطره آمريكا را محدود كرد. اگرچه سياست هاي شطرنجي ابرقدرت هاي رقيب آن دوران را توصيف مي كرد، اما هنوز نسخه هاي برجسته اي از چندجانبه گرايي، همكاري بين المللي و مقررات بين المللي كه توسط معماران نظام مديريت جهاني سازمان ملل متحد تنظيم شده بود نيز تا حد زيادي بر شكل دهي گفتمان رسمي امور جهاني مؤثر بود.
سفيدها تحت رهبري استيلاجويانه آمريكا و سرخ هاي تحت نفوذ امپرياليستي اتحاد جماهير شوروي امور جهاني را به شدت در سياستهاي موازنه قوا نگه مي داشتند. موازنه قواي دو قطبي آمريكا را تحت كنترل داشت و انگيزه هاي يكجانبه خواهي و مداخله جويانه آن را مهار مي كرد و در عين حال اين كشور را به اتكا بر "قدرت نرم" كمك و ديپلماسي براي حفظ وفاداري به آن نظام متعهد مي كرد.
از دهه 1980 به موازات اين كه آمريكا استمرار تضعيف قدرت شوروي و اعتبار رقيب سوسياليستي را احساس كرد، موانع واقع گرايانه سياسي قدرت آمريكا نيز سست شد. در همان زمان، دولت ريگان - كه از يك روند شديد راستگرايي در ايجاد وحدت بين ضدسوسياليست ها، ميليتاريست هاي امنيت ملي، محافظه كاران اجتماعي، ايدئولوگ هاي بازار و نو محافظه كاران برخوردار بود - يك تهاجم نظامي و ايدئولوژيك آغاز كرد.
اظهارات قاطع او مبني بر اين كه هيچ جايگزيني براي "دمكراسي هاي بازار آزاد" وجود ندارد، حركت او از استراتژي "سدبندي" به استراتژي "بازپس راني" و برنامه جديد نظامي او سير قدرت جهاني دولت بوش را پيش بيني و رهبري كرد. اگرچه نظامي گري دولت بوش بار ديگر موجب مخالفت بين المللي شبيه مخالفت هاي دوران جنگ ويتنام عليه رهبري امريكا شد (و سخن از امپرياليسم آمريكا به ميان آورد) اما تشديد حمايت از ليبراليسم اقتصادي و سياسي نوع آمريكايي در واقع نفوذ استيلاطلبانه آمريكا را تقويت كرد . پايان جنگ سرد سياست خارجي آمريكا را بدون يك ميراث مشخص رها كرد. در وضعيت فقدان هسته مركزي ضدكمونيستي سياست خارجي، هيچ جناح سياسي - اعم از چپ، ليبرال، ميانه رو، محافظه كار و راست - نمي توانست مشتاقانه يك نسخه جديد براي مداخلات جهاني آمريكا تنظيم كند.
ايده نظم نوين جهاني دولت بوش پدر كه با تمسخر راست ها مواجه شد و سياستهاي چندجانبه گرايي جسورانه و مشاركت استراتژيك بين المللي گرايي دولتهاي كلينتون را موجب شد. جناح چپ به شدت تمركز خود را بر سياست هاي ارتجاعي مخالف اجماع محافظه كاران نئوليبرال در خصوص تجارت آزاد معطوف كرد و در عين حال ضمن حمايت از اجماع ليبرال هاي ميانه بر مداخله گرايي انساني به انتقاد از آن پرداخت
.راست ها اگرچه تا حد زيادي ديدگاه خود را بر سياستهاي ارتجاعي عليه ليبراليسم مد نظر دولت كلينتون معطوف كردند و اگرچه تا حد زيادي از هسته ضدكمونيسم بي بهره بودند، اما واكنش آنها در عوض پيشنهاد يك نسخه جديد براي سياست خارجي و نظامي آمريكا بود . مسئله اختلافي و هشداردهنده در مورد استراتژي كلان جديد آمريكا سه عنصر ماهيتا متفاوت سياست خارجي و سياست نظامي آمريكا يعني ضدچندجانبه گرايي تهاجمي، جنگ طلبي و مطلق گرايي اخلاقي است. جمع اين سه عنصر اكنون در واژه ضدتروريسم نمود يافته كه به جاي هسته ضدكمونيسم به عنوان يك اصل محوري سازمان دهنده و وحدت بخش استراتژي جديد آمريكا عمل مي كند.
يك سياست خارجي شكل دهي شده توسط عنصر ضدتروريسم همچون سياست خارجي قبلي آمريكا كه بر محور ضدكمونيسم بنا شده بود يك اجماع دوحزبي را تضمين مي كند و طنين عمومي دارد.
اين سياست منطقي را براي اتحادهاي استراتژيك با شركاي ناخوشايند (از اسرائيل گرفته تا عربستان سعودي) فراهم مي كند، افزايش بودجه هاي نظامي را توجيه مي نمايد و يك منطق تهاجمي براي يك جنگ بي پايان عليه شرارت را عرضه مي دارد .در چارچوب واقع گرايي جديد در حال ظهور در واشنگتن، اكنون تمركز به ائتلاف و اتحاد سودآور با قدرت هاي كوچك منطقه اي همچون پاكستان و قدرت هاي بزرگ دست دوم همچون روسيه متمركز شده است.
خطر حكومت جهاني، صلح بانان كلاه آبي، چندجانبه گرايي و مقررات و معاهدات بين المللي هميشه در صدر دستور كارهاي جناح راست آمريكا قرار داشته است. در دولت ريگان، اين دستور كار ضدچندجانبه گرايي به صورت برق آسا به طور تهديدآميز از سوي كاخ سفيد مطرح شد . محروم شدن جناح راست امريكا از عنصر ضدكمونيسم كه به عنوان يك ايده همه نيروهاي اين جناح را در كنار هم نگه مي داشت، راست توده اي در اواسط دهه 1990 دريافت كه حملات عليه سازمان ملل و تمامي اشكال مديريت جهاني اعم از اقتصادي و فرهنگي بيش از هر چيز امنيت آمريكا را تضمين مي كند. كنگره امريكا در آن دوران كه اكثريت نمايندگان آن را جمهوريخواهان تشكيل مي داد با رد نظريه چندجانبه گرايي جسورانه مادلين آلبرايت وزير امور خارجه قبلي، به فردگرايي آمريكايي ها روي آورد و همزمان اقداماتي عليه دولت بزرگ و براي يكجانبه گرايي آمريكا انجام داد.
تيم اطراف جورج دبليوبوش با فاصله گرفتن از بين الملل گرايي و محافظه كاري معتدل دولت بوش پدر، به تدريج حملات خود را عليه تعدادي از معاهدات و كنوانسيون هاي بين المللي كه مانع از آزادي عمل آمريكا در جهان مي شد، آغاز كردند و در عين حال تاكيد داشتند كه انتصاب مقامات آمريكايي در مؤسسه ها و كميسيون هاي وابسته به سازمان به نفع منافع آمريكاست.منتقدين حملات مختلف عليه ابزارهاي چندجانبه گرايي اعم از پروتكل تغيير آب و هوا، كنوانسيون تجارت تسليحات، يا هرگونه اقدام ديگر براي ايجاد مقررات و الگوهاي بين المللي معتقد بود كه با اين اقدامات در بلندمدت منافع آمريكا و امنيت ملي اين كشور نه تنها تقويت نخواهد شد، بلكه تضعيف هم خواهد شد. همانطوري كه يك ناظر هوشمند چندجانبه گرايي متذكر شده گسترش شبكه رژيم ها و معاهدات بين المللي همچون تلاش هاي لي لي پوت براي دستگيري گاليور محسوب مي شود .حتي مي توان گفت هشداردهنده ترين مسئله درخصوص تاثيرات مختلفي كه ممكن است از حمله آمريكا بر اين اقدامات چندجانبه بين المللي عايد شود، فروپاشي كامل كل چارچوب چندجانبه گرايي عصر پس از جنگ جهاني دوم و قراردادن امور جهاني در يك دنياي هابزي است كه دليلي بر جريان قدرت وجود ندارد.
نسخه اي كه قبلا در قرن بيستم توسط فرانكلين روزولت و ودرو ويلسون رؤساي جمهور سابق امريكا براي ايجاد يك چارچوب بين الدولي به منظور پيشگيري از جنگ، تقويت صلح و رفاه و جلوگيري از لگدمال شدن حقوق تدوين شده بود، توسط دولت بوش در زباله داني تاريخ افكنده شد. دولت آمريكا با اطمينان از برتري نظامي خود، معتقد است كه مي تواند به تمامي تهديدات امنيتي پاسخ دهد.صرف نظر از اين كه آمريكا به عنوان يك ژاندارم جهاني قادر باشد تنها به تهديدات نظامي امنيت خود پاسخ دهد، اما ترديدي نيست كه بي توجهي دولت بوش به چند جانبه گرايي، جهان را از سازوكارهاي بين المللي براي پاسخگويي به موضوعات امنيتي غيرسنتي همچون منازعات بر سر منابع، ظهور بيماريهاي مسري، جنايت هاي بين المللي و تخريب محيط زيست محروم كرده است. تندروهايي همچون دونالد رامسفلد، پل ولفوويتز، ريچارد پرل و ريچارد چني يك برداشت بسيار سنتي از امنيت ملي دارند كه نه تنها جايي براي گنجاندن تهديدات مربوط به "امنيت بشر" در آن وجود ندارد، بلكه توجه به طرح هايي براي اشكال مختلف مديريت جهاني به منظور مقابله با اين تهديدات غيرسنتي بسيار واقعي را نيز مجاز نمي داند.
به طور تعجب آ وري از زمان پايان جنگ سرد، نفوذ پنتاگون افزايش يافته و در عين حال كنترل وزارت امور خارجه بر سياست خارجي آمريكا به طور مدام كاهش يافته است . در دهه 1990، سياست اقتصادي خارجي بر ديپلماسي سنتي فائق آمد و بالضروره يك جايگاه محوري به وزارتخانه هاي بازرگاني و خزانه داري در امور بين الملل آمريكا اعطا شد . در حالي كه حجم وزارت امور خارجه و آژانس كمك بين المللي آن كوچك شد، اما قدرت و مسئوليت هاي فرماندهي منطقه اي پنتاگون در چارچوب برنامه هاي آموزشي، مانورهاي نظامي مشترك و گسترش حضور نظامي امريكا در سراسر جهان به ويژه در افريقا، امريكاي لاتين و اورآسيا تقويت شد.
اين وضعيت به مدت يك دهه با دو جنگ پس از جنگ سرد كه آغاز آن استقرار گسترده نظاميان آمريكايي در جنگ خليج فارس و پايان آن بمباران يوگسلاوي بود، مشخص مي شود.
در اين عصر جديد، ارتش آمريكا آزادي جديدي براي عمل بدون ترس از واكنش شوروي يافت و در عين حال تا حد زيادي از واكنش ضدمداخله گرايي در داخل اين كشور نيز مصون بود. در واقع، در اين دوران ترقي خواهان و ليبرال ها نيز جزو حاميان تقويت ارتش آمريكا به ويژه در موارد مداخله انساني مورد ادعاي آن بودند . از اين بستر، ميليتاريست هاي امنيت ملي كنترول سياست خارجي و سياست نظامي دولت بوش را در اختيار گرفتند. چشم اندازهاي استراتژيك تغيير دكترين ها، افزايش شديد بودجه هاي نظامي و دفاع ملي، بي اعتنايي به سنت گرايان و حاميان قدرت - نرم - كه همگي در "استراتژي امنيت ملي" آمريكا انتشار يافته در سپتامبر سال 2002 خلاصه شده - عناصر ظهور يك جنگ طلبي جديد در دولت آمريكا را تشكيل مي دهد.
دولت آمريكا با سرمست شدن از برتري نظامي خود، ذخاير گسترده انديشه استراتژيك درباره توازن - قوا و ترتيبات امنيتي مشترك را پشت گوش گذاشت.به جاي توسل به واقعگرايي سياسي كه خصيصه استراتژي سازي سياست خارجي محافظه كاران بود، در اين دوران دولت آمريكا به سياست سركشي يا اعمال قدرت نظامي محض بدون آن كه با مانع قواعد، معاهدات يا ائتلاف هاي بين المللي مواجه شود، روي آورد.
آمريكا براي شروع حملات انجام اقدامات سياسي و تهاجمات خود هنوز نياز به شركايي براي افزايش اعتبار و ايجاد زمينه براي انجام عمليات لجستيكي را تاييد مي كند. اما اين چنين همكاري هايي ائتلاف هاي موقتي خواهي نخواهي است و نه اتحادهاي پايدار همچون ناتو. بعلاوه در اين موارد اين دولت آمريكاست كه هميشه ماموريت ها را مشخص و رهبري خواهد كرد .در روزهاي اوليه حملات هوايي عليه افغانستان، دونالد رامسفلد وزير دفاع آمريكا با كنارگذاشتن ملاحظات ديپلماتيك از جايگاه يك جنگ طلب قاطع چنين گفت: ماموريت بايد ائتلاف را مشخص كند و نه ائتلاف ماموريت را. اگر غير از اين باشد ماموريت به پايين ترين مخرج مشترك نزول خواهد كرد و ما نمي توانيم آن را تحميل كنيم.تغييرات دكترين ها نيز به طور منطقي از اين محور قدرت پيروي كرد.
مقامات پنتاگون به جاي توسل به آنچه دكترين نظامي تهديد - محور مي نامند، اكنون به سمت يك رهيافت "توانايي - محور "حركت مي كنند .دكترين نظامي آمريكا، به جاي مشخص كردن تهديدات واقعي و قريب الوقوع براي امنيت ملي آن كشور، اكنون بدنبال برتري دائمي نظامي است كه به آمريكا توان شكست هرگونه حمله قابل تصور را بدهد. البته استراتژي فرار كه تضمين كننده برتري نظامي آمريكاست، به طور كامل دست پخت دولت بوش نيست، بلكه اين استراتژي از اوايل دهه 1990 كه استراتژيست ها و لابي هاي مجتمع هاي نظامي به دنبال يك تهديد جديد براي جايگزيني اتحاد شوروي بودند، تدوين شده است . اين چيزي است كه يك تحليلگر آژانس اطلاعات دفاعي آن را به عنوان رهيافت "مجموع همه ترس ها " توصيف كرده است. پنتاگون براي تضمين اين برتري بي پايان نظامي نيازمند - و گيرنده - مقدار زيادي پول است.
بالاترين ميزان افزايش بودجه نظامي از زمان ريگن به بعد در دوران بوش بوده كه بخش عمده آن به سيستم هاي قديمي جنگ سنتي اختصاص يافت و مقدار زيادي نيز براي تغيير سيستم هاي جديد شامل دفاع ملي موشكي، كه براي تضمين برتري نظامي امريكا در آينده طراحي شد، اختصاص يافته است.بوش در حمايت از دكترين برتري، در يكي از سخنراني هاي خود در وست پوينت با اظهار اين كه آمريكا دكترين هاي كهنه سدبندي و بازدارندگي را به نفع پيشدستي به كار نهاده، جامعه بين المللي را دچار شوك كرد. امريكا ديگر منتظر نخواهد ماند تا مورد حمله قرار گيرد بلكه در تجاوزات آينده با حملات ابتدايي خود نه تنها عليه شبكه هاي تروريستي بلكه عليه كشورها پيشدستي خواهد كرد .ريچارد فالك هشدار داده كه امريكا مدعي "يك حقي براي بي توجهي به مقررات دست و پاگير و حقوقي كه بتدريج در طي قرون شكل گرفته است" مي باشد. جفت همراه اين دكترين جديد پيشدستي، دكترين جديد هسته اي دولت امريكاست.
دكترين جديد نظامي امريكا با رد تمامي اقداماتي كه طي نيم قرن گذشته براي جلوگيري از گسترش سلاح هاي هسته اي انجام شده، پيشنهاد مي كند تا امريكا در صورتي كه توسط اين كشور مشخص شود كه پنج كشور غيرهسته اي مشغول ساخت سلاح هاي بيولوژيك، شيميايي و هسته اي هستند، استفاده از سلاح هسته اي عليه آنان را مورد توجه قرار دهد، در عين حال، امريكا براي خود يك زرادخانه از سلاح هاي هسته اي متعارف تهيه خواهد كرد. اين همه آن چيزي است كه دولت امريكا آن را سياست "ضد گسترش سلاح هاي هسته اي" مي نامد .جنگ طلبي امريكا رقبا را تحمل نمي كند، جنگ حمله اول را اعتبار مي بخشد و استراتژي هاي پيشگيري از جنگ و چارچوب هاي مذاكراتي را ناديده مي انگارد . جنگ طلبي ابتكار عمل را نه به ديپلمات ها بلكه به تجار اسلحه مي دهد.
جيمي كارتر عصر بوش را بدترين دوران رياست جمهوري تاريخ آمريكا توصيف كرد .رئيسجمهور سابق آمريكا در ادامه اظهارات خويش در جمع رسانههاي آمريكايي و خارجي عملكرد توني بلر نخست وزير بريتانيا در حمايت كامل از سياستهاي بوش را محكوم كرد .كارتر خطاب به روزنامه آركانزاس دموكرات گازت گفت: تصور ميكنم به دليل مخالفتهاي جهاني با آمريكا، اين دولت(دولت بوش) بدترين دولت تاريخ آمريكاست. او افزود: ارزشهاي پايهاي ملت آمريكا در دوران دولتهاي بوش پدر، رونالد ريگن و ريچارد نيكسون بنا بر سياستهاي آن دولتها تغيير پيدا كرده بودند. اما روند تغييرات در دولت كنوني بيش از گذشته محسوس است و اين آن چيزي است كه من را بيش از هر چيز ديگري آشفته ميسازد .عملكرد دولت بوش را به دليل آغاز و فرجام نبرد عليه عراق افراطي توصيف كرد. كارتر گفت: اكنون سياستي را بر مبناي حمله پيشگيرانه ترسيم كردهايم كه حتي اگر كشوري نيز به طور مستقيم امنيت ما را تهديد نكرد بتوانيم به آن حمله كنيم و نظام حاكم بر آن كشور را تغيير دهيم. اگر هم قصد تغيير نظامي در كشوري را داريم توجيهاش را نيز اينگونه بيان ميكنيم كه ممكن است آن كشور در آينده براي ما خطري ايجاد كند .كارتر نيز توني بلر نخست وزيرقبلي بريتانيا را مورد انتقاد قرار داد. زماني كه از كارتر پرسيده شد، چه ديدگاهي درباره حمايت بلر از رييس جمهوري كنوني آمريكا دارد، او پاسخ داد:حمايت بلر كوركورانه، وفادارانه و به ظاهر متملقانه و چاپلوسانه بود .بدترين نوع حمايت بريتانيا از بوش كه از مشورت سياسي ضعيف و بيمارگونهاي بهره ميبرد، در زمان جنگ عراق صورت گرفت، فاجعهاي را براي دنيا به بار آورد.
درضمن جيمي كارتر با انتقاد از ديك چني، معاون رئيسجمهوري آمريكا، بهعنوان يك نظامياي كه از خدمت سربازي خود سر باز زدهاست، گفت: چني يك فاجعه براي كشور ما به شمار ميرود كه به اعتقاد من بسيار هم بر جرج بوش رئيسجمهوري آمريكا و تصميماتش تأثيرگذار بوده است .وي تأكيد كرد: امروز شاهد آن هستيم كه اصول كنوانسيون ژنو شامل زندانيان زندانهاي ابوغريب و گوانتانامو نميشود و اين زندانيان بدون هيچ اتهام مشخصي شكنجه ميشوند .كارتر جرج بوش را كه منكر اعمال شكنجه شده بود دروغگو خواند.
همچنان کارتر، با بیان اینکه عملکرد دولت کنونی آمریکا در زمینه حقوق بشر "شرمآور" است، گفت: این مایه شرم مردم آمریکاست که دولتشان اصولی را که در اواخر دهه 1970 در کانون توجه جهانیان قرار داشت نادیده میگیرد .وي بار دیگر با تأکید براینکه ما در زمینه حقوق بشر مشکلات بسیار جدی داریم، تصریح کرد: ما میدانیم که در شرایط کنونی دولت آمریکا افراد را بدون آنکه اتهامی علیه آنها وجود داشته باشد چندین سال زندانی میکند .کاخ سفید و کنگره به تراژدی نقض حقوق بشر که به بهانه حفظ امنیت صورت می گیرد بیتوجه هستند .وی با این یادآوری که در آینده تاریخ از بازداشتگاههای آمریکا در گوانتانامو و درعراق به عنوان مکانهایی که در آنها حقوق بشر نقض شدهاست یاد میکند، ادامه داد، دولت آمریکا به بهانه تأمین امنیت، حقوق مدنی دیگران را نادیده میگیرد .باید تاریخچه نقض حقوق بشر در گذشته را به خاطر آورد و افکار عمومی آمریکا نیز باید دیدگاه خود را تغییر دهد تا از تکرار موارد نقض حقوق بشر جلوگیری شود.
براي بسياري از كهنه سربازان و رهبران جنگ سرد، فروپاشي شوروي در اوائل دهه 1990 لحظه خوشايندي بود. اما براي زبيگنيو برژينسكي چهره شناخته شده آن دوران، اين اتفاق باعث نگراني است. او در سال 1993 در كتاب «خارج از كنترول» با نگراني اين پرسش را مطرح كرد كه با فروپاشي شوروي چه چيز جايگزين سالها رقابت دو ابرقدرت ميشود؟ او در اين كتاب نوشت كه آمريكاي مصرفگرا و رو به انحطاط از هرج و مرج رو به رشد در دنيا پا پس ميكشد و به كناري ميرود.در سال 1997 او در كتاب «شطرنج بزرگ» از فقدان يك ژئواستراتژي جديد در آمريكا گلايه كرد و برنامه خود را براي حفظ برتري و سلطه آمريكا مطرح كرد. در سال 2004 و در كتاب «انتخاب» هم او باز همين موضع را تكرار نمود .برژينسكي در كتاب جديدش به نام «فرصت ديگر» كه در 234 صفحه منتشر شده، در اقدامي كم سابقه سه رييس جمهور اخير آمريكا را مورد ارزيابي قرار داده است. مبناي ارزيابي اين سه رييس جمهور تأثير آنها بر سياست خارجي آمريكا از زمان سقوط ديوار برلين تاكنون بوده است. اما در اين ارزيابي برژينسكي نكته مثبت چنداني نيافته است .اين ديپلمات و استاد دانشگاه كه در دولت جيمي كارتر مشاور امنيت ملي او بود، يك واقعگراي سنتي در عرصه سياست آمريكا و در اردوگاه سياست خارجي حزب دموكرات است.
او در اين كتاب گفته است كه هيچ رييس جمهوري در سالهاي اخير نتوانسته برنامه مناسبي براي پيشبرد منافع آمريكا و برطرف كردن مناقشات قومي، مذهبي و اقتصادي جهان ارائه كند .در اين كتاب كه در واشنگتن آن را گزارشي از كار روساي جمهور آمريكا ميخوانند، بوش پدر بالاترين نمره را كسب كرده و به خاطر مديريت خوب روزهاي فروپاشي شوروي، اتحاد دو آلمان و جنگ اول خليج فارس، نمره ب گرفته است، اما از نظر برژينسكي، بوش پدر از ديدگاه استراتژيك كافي برخوردار نبوده و به همين دليل نتوانسته از موفقيتهايش براي متحول كردن روسيه يا آرام كردن خاورميانه استفاده كند.بيل كلينتون هم به خاطر گسترش ناتو و مداخله در جنگ بالكان نمره خوبي دريافت كرده اما به خاطر اين عقيده سادهانگارانه كه جهاني شدن به تنهايي همه مشكلات دنيا را حل ميكند، كلينتون از نظر برژينسكي رهبر كاملي نيست. به همين دليل او از ديپلمات كهنه كار آمريكايي نمره ج گرفته است.
كساني كه از مواضع سالهاي اخير برژينسكي به ويژه در مخالفت با جنگ عراق آگاه هستند تعجب نميكنند كه او به جورج بوش رييس جمهور كنوني پايينترين نمره را داده باشد .او در اين كتاب فصل مربوط به جورج بوش را فاجعهبارترين دوران تاريخ رهبري آمريكا نامگذاري كرده و دوران كاري بوش را با پايينترين نمره ممكن ارزيابي كرده است. لحن كلام بوش در اين فصل از كتاب به طور كامل تغيير كرده و از نوشتار ديپلماتيك به طعنه و كاريكاتور تغيير شكل داده است . او بوش را يك مذهبي تندرو با دغدغه خير و شر توصيف كرده كه فقط ترس و وحشت را تبليغ ميكند و با تكيه و تاكيد بيمارگونه بر اين موضوعات قصد راي گرفتن دارد.
بوش در اين كتاب به به راه انداختن اسلام ترسي و استفاده از دموكراسي به عنوان ابزاري براي مطيع كردن ديگران و بهانهاي براي استفاده از زور متهم شده است .برژينسكي در اين كتاب مينويسد، آمريكا بايد خود را طرفدار عزت عمومي و همگاني بشر نشان دهد، عزتي كه هم دموكراسي و هم آزادي را در بربگيرد و همزمان به گوناگوني و تنوع فرهنگي هم احترام بگذارد .اينها موضوعاتي است كه بارها در سالهاي اخير در سخنرانيهاي بوش تكرار شده اما در عمل هيچ نشاني از آن در سياستهاي اجرايي اين دولت ديده نشده است.
همچنين آمريکاييها در يک نظرسنجي جورج بوش را به عنوان بدترين چهره سال 2006 ميلادي برگزيدند.
روزنامه هاندلز بلات گزارش داد، رييس جمهور آمريکا در فهرست مردان بد پيش از اسامه بن لادن، رهبر القاعده قرار گرفت و عنوان اول را در اين فهرست از آن خود کرد.در اين نظرسنجي که به سفارش خبرگزاري آسوشيتدپرس و پايگاه خبري اي.او.ال نيوز (AOL News) و با جامعه آماري 1004 نفري انجام شد، 25 درصد پرسششوندگان بوش را "مرد بد 2006" خواندند.در پاسخ به اين پرسش که چه کسي پس از شريرترين فرد سال 2006 قرار ميگيرد، اسامه بن لادن جايگاه دوم را به خود اختصاص داد. پس از او صدام، ديکتاتور مخلوع عراق قرار گرفت.بوش به دليل خشونت مداوم در عراق در عرصه داخلي آمريکا زير فشار است تا طرح جديد را در قبال عراق ارايه کند. يکي از گزينههاي محتمل براي رييس جمهور آمريکا افزايش تعداد سربازان اين کشور در عراق است، اما اين اقدام نيز در عرصه سياست داخلي اين کشور جنجال برانگيز شده است.
همچنان هارولد پینتر نویسنده نامدار انگلیسی و برنده جایزه نوبل ادبیات 2005 دولت جورج بوش را خطرناکتر از حکومت نازیها در آلمان دانست . هارولد پینتر (Harold Pinter) دولت جورج بوش را خطرناکترین دولت ایالات متحده تا امروز و حتی خطرناکتر از حکومت نازی آلمان دانست . وی در اظهارنظری انتقادی سیستم قضایی آمریکا را به آزادسازی تروریستها و همکاری با آنها متهم کرد .پینتر - نمایشنامهنویس، شاعر و نویسنده - در سال 1930 در انگلیس متولد شد و در سال 2005 جایزه نوبل ادبیات را از آن خود کرد. از نمایشنامههای او میتوان به "جشن تولد" و "اتاق" اشاره کرد. او اخیراً در نمایشنامهها و دیگر آثارش بیشتر به مسائل سیاسی پرداختهاست.ازطرف ديگر روانشناسان دانشگاهي در كاليفرنيا ميزان هوش رييس جمهور فعلي آمريكا را بررسي و نتيجهگيري كردهاند فقط يك نفر از روساي جمهور آمريكا از جورج بوش كودنتر بوده است .ديان كيت سيمونتون، روانشناس دانشگاه كاليفرنيا اعلام كرد: جورج بوش قطعا به اندازه كافي براي رييس جمهور آمريكا شدن هوش و استعداد داشته است . وي با اين حال هوش او را مورد ترديد قرار داده و با روش هيستريومتريك مشخص كرده است كه هر يك از روساي جمهور آمريكا چه ميزان ضريب هوشي داشتهاند .اين روانشناس براي اين كار به بررسي شخصيت و بيوگرافي تمام روساي جمهور آمريكا در 110 سال اخير پرداخته است.
سيمونتون ضريب هوشي رييس جمهور كنوني آمريكا را ميان 111.1و 138.5 ميداند .اين روانشناس گفت: اين ميزان ضريب هوشي تقريبا معادل با متوسط ضريب هوشي يك فارغ التحصيل كالج است. بيل كلينتون، رييس جمهور سابق آمريكا ضريب هوشي برابر با 136 تا 159 داشته، ضريب هوشي رونالد ريگن ميان 118 تا 142 و باهوشترين رييس جمهور آمريكا هم كوئينسي آدامز بوده است. او كه در سالها 1825 تا 1829حكومت را در دست داشته، ضريب هوشي برابر با 165 تا 175 داشته است .زماني كه صداقت و تجربه ملاك باشد، بوش ضعفهاي بزرگي دارد. او در اين مقولات هيچ امتيازي ندارد. كلينتون و جان اف. كندي 82 امتياز را در اين مقولات دارند، لينكلن 95 و توماس جفرسن 99.1 امتياز دارند.بنا به گفته اين روانشناس، بدترين شاخصهاي هوشي بوش هم سطح با برخي از تروريستهاست. سيمونتون ادعا ميكند كه فقط بن لادن ميتواند كودنتر از بوش باشد .در 110 سال گذشته فقط يك رييس جمهور در آمريكا بوده كه ضريب هوشي كمتري نسبت به بوش داشته است. او وارن هاردينگ است كه در سالهاي 1921 تا 1923 مدت اندكي را بر مسند قدرت در كاخ سفيد تكيه زد و امروز به عنوان رييس جمهوري شكستخورده در نظر گرفته ميشود.
همچنان سالها بعد از آنكه افلاطون كتاب جمهوري را نوشت و نام خود را در تاريخ فلسفه ثبت كرد، ژان ژاك روسو كتابي در باب قرار داد اجتماعي نوشت كه ماندگار شد و چندي بعد الگوي انقلابيون فرانسه شد.
اما شايد هيچ يك از اين دو و حتي طراحان فرانسوي اولين منشور حقوق بشر و شهروند فرانسه مصوب 1789گمان نميبردند كه در اوايل قرن بيست و يكم ،فردي در مقام رييس جمهور آمريكا با زير پا گذاشتن تمامي مباني دمكراتيك خود را مدعي گسترش دمكراسي در جهان معرفي كند،آن هم فردي كه پيش از آنكه به رياست جمهوري برسد، داراي پيشينه سياسي نبود و صرفا با اتكا به نام پدر و كمك برادر به كاخ سفيد راه يافته بود،فردي كه حتي در سوابق خدمتي اش در ارتش آمريكا و در هنگامه جنگ خونين ويتنام هم شك و ترديد وجود دارد .
اين فرد حتي پيشينيه مطلوب انتخاباتي نيز ندارد و در دور اول رياست جمهوري اش صرفا با راي دادگاه به كاخ رياست جمهوري را ه يافت. واقعه 11سپتامبر اما همه چيز را موقتا به نفع جورج دبليو بوش تغيير داد و مدعي شد القاعده خاك ايالات متحده را مود حمله قرارداده (ادعايي كه تا به امروز ثابت نشده است). با اين ادعا جورج بوش،دست به عملي زد كه در تاريخ معاصر سابقه نداشته است: تعرض به خاك كشوري ديگر و زير پا گذاشتن تماميت ارضي آن،اما اين تنها مقدمهاي بود بر جنگ و تعرضي خونين تر وغير متعارفتر؛ حمله به عراق،حمله به يك سرزمين تاريخي تنها به بهانههايي واهي نظير حمايت صدام از بن لادن و گسترش زير زميني كارخانجات سازنده تسليحات كشتار جمعي و بسط و توسعه دمكراسي در خاورميانه، بهانههايي كه امروز با ثابت شدن خلاف آنها؛ صورت ادعا به خود گرفتهاند.
از ميان همه اين بهانه؛ ادعاي بسط و توسعه دمكراسي در خاورميانه از تمامي ادعاهاي پيش گفته بحث بر انگيز تر مينمايد،بحث بر انگيزتر ازآن رو كه همچنان جورج بوش وهمراهان نو محافظه كارش آن را به غلط مبناي سياست خارجي آمريكا قرار داده اند .بسط و توسعه دمكراسي در خاورميانه ادعايي است بس بزرگ كه حتي بزرگترين فلاسفه و روشنفكران نيز نظر خود را درباره آن ابراز نميدارند، فلاسفه و روشنفكراني كه وظيفه تبيين روش زندگي مناسب براي مردم را به عهده دارند كه فرا خور اين وظيفه ميتوانند در زمينه سياست و نحوه اداره دنيا نيز اظهار نظر كنند. اما به نظر ميرسد جورج بوش،اين سياست را در راس امور مهم سياست خارجي آمريكا قرار داده باشد.
جورج بوش كه بنا بر آنچه رسانهها نشان دادهاند و بنا به سخناني كه از وي به صورت تصويري نقل كردهاند، همچنان عاجز از تفكيك مكاتب سياسي نظير كمونيسم،نازيسم و فاشيسم است و آنگونه كه از سخنانش برميآيد تفاوتي براي اين مكاتب قايل نيست و آنها را در يك ظرف جاي ميدهد. او حتي ابايي از اين ندارد كه عراقيهاي ناراضي را در مقام جانشينان كمونيستها،نازيها و فاشيستها قرار دهد. گويي تصور ميكند كه همه مكاتب جهانشمول هستند وبه راحتي ميتوان همه نوع ديدگاهي را در هر نقطه از جهان به مردم تحميل كرد. شايد به همين خاطر است كه او ميپندارد؛ دمكراسي كالايي است كه ميتوان آن را بدون هيچ گونه دخل و تصرفي به ساير نقاط جهان صادر كرد .
به عبارت ديگر دمكراسي در نظر بوش مفهومي است كه نبايد آن را با فرهنگ ساير ملل جهان تطابق داد و جوامع گوناگون بايد آنرا در قالب آمريكايياش پذيرا شوند .بوش معتقد به تحميل دمكراسي است و نه عرضه آن در قالب مفهومي كه جوامع پذيراي آن شوند. او تصور ميكند كه ميتواند با اشغال و كشتار، نهال دمكراسي در كشورهاي ديگر بكارد و لابد آن را با خون مردم آبياري كند .در يك كلام ميتوان گفت اين تفكر بوش (اگر شود آنرا تفكر ناميد) در تعارض كامل با تفكر فلاسفهاي مانند ولتر قرار دارد كه ميگفت: حاضرم هر آنچه دارم در راه آزادانه سخن گفتن مخالفانم بدهم . اين به آن معناست كه حاضرم در كنار مخالفانم به طور مسالمت آميز به زندگي ادامه دهم .در يك كلام بي جنگ و خون ريزي و با استفاده از ابزار مجادله كلامي.
ازجانب ديگرميخاييل گورباچف از جنگي که سرمداران آمريکايي به بهانه مبارزه با تروريسم به راه انداختهاند، انتقاد کرد .رييس جمهور اتحاد جماهير شوروي سابق گفت: اين قابل پذيرش نيست که آمريکا مشکلات را به نام تمام جهان حل کند .بر اساس گزارش روزنامه اسلوبودنا دالماچيا گورباچف هفتاد و پنجمين جشن تولد خود و بيستمين سالگرد سياست پرستروئيکا اتحاد جماهير شوروي سابق را در اين شهر ساحلي کروات جشن گرفت . گورباچف با 120 مهمان از بوداپست به اسپليت پرواز کرد و از آنجا با زرهپوش به پريموستن رفت تا به دعوت يکي از سازمانهاي مجارستاني براي دومين بار در سال جاري تولد خود را جشن بگيرد. گورباچف متولد دوم مارچ 1931 ميلادي است . گورباچف 75 ساله در پريموستن توضيح داد که آمريکاييها در به راه انداختن جنگ عليه تروريسم، متحدانشان را عصباني کردهاند . وي همچنين تصريح کرد که از جانب طرف آمريکايي کوششي شديد در حال انجام است تا جهان را متقاعد کند جهان اسلام تهديد محسوب ميشود.
رييس جمهور شوروي سابق تصريح کرد که خود چنين اعتقادي ندارد و درباره سياست جورج بوش، رييس جمهور آمريکا عليه عراق، افغانستان و ايران گفت: بمباران کردن به رسيدن به راه حل منجر نميشود. تنها امکان، ايجاد مشاركت بينالمللي است.
مشاور مطبوعاتي سابق كاخ سفيد جورج بوش رييس جمهوري آمريكا و ديك چني معاون رييس جمهوري را در انجام تلاشهايي جهت انحراف اذهان عمومي از نقش كاخ سفيد در افشاي نام يك مامور سيا(سازمان اطلاعات آمريكا) مقصر قلمداد كرد .به گزارش آسوشيتد پرس، در بخشي از كتابي كه در19 نوامبر از سوي اسكات مك كللان انتشار يافته است، او به خاطر ميآورد كه در سال 2003 و در جريان كنفرانسي به خبرنگاران گفته بود: كارل روو و لوييس اسكوتر ليبي مشاوران كاخ سفيد در افشاي نام والري پالمه مامور سيا دست نداشتهاند .مك كللان در ادامه مينويسد:تنها يك مشكل وجود داشت و آن اين بود كه اظهارات من منطبق با واقعيت نبودند، من ناآگاهانه اطلاعاتي دروغين به خبرنگاران منتقل كردم.پنج نفر از مقامات ارشد دولت نيز در اين ميان دخيل بودند: روو، معاون رييس جمهوري ، رييس دفتر رييس جمهوري و خود رييس جمهوري. در آن زمان رياست دفتر يا رياست بخش كاركنان كاخ سفيد را اندرو كارد به عهده داشت. اين بخش از نوشتههاي مك كللان كه در وب سايت ناشر امور دولتي انتشار يافته، ابهامات و پرسشهاي جديدي را نسبت به مساله افشاي نام مامور سيا و اين كه جورج بوش و ديك چني معاون وي تا چه اندازه از اين مساله اطلاع داشتند، مطرح ميكند. مك كللان خود سالها وظيفه پاسخ به اين پرسشها را عهده دار بود.اما اكنون خود وي سبب طرح پرسشهاي جديدي شده است.پرسشهايي كه پاسخ به آنها دشوار به نظر ميرسد.
دانا پرينو سخنگوي كاخ سفيد با اشاره به نوشتههاي مشاور مطبوعاتي سابق كاخ سفيد و در واكنش به ادعاهاي وي گفته است: مشخص نيست كه منظور مك كللان در اين بخش از نوشتههايش چيست؟ رييس جمهوري هيچگاه از سخنگويانش نخواسته و نخواهد خواست كه اطلاعات دروغ را منتقل كنند.
توجه !
کاپی و نقل مطلب فوق صرف با ذکر نام و ادرس سایت «اصالت» مجاز است !
سه شنبه، ۲۹ اپریل ۲۰۰۸