استاد (صباح)

يک شهر فرياد

چرا ويرانه ها گلشن نميشه؟

چرا اين خوشه ها خرمن نميشه؟

سپيد شد موی من در شهر غربت

چرا خاک وطن کفن نميشه؟

 

خدايا ميشنوی آيا صدايم؟

نوا ها و صدای آشنايم

بياد زادگاه ای  نازنينم

گرفته رنگ حسرت گريه هايم

 

خدايا آتش عصيانم اينجا

سرود روشن بارانم اينجا

بياد آشيان خود هميشه

دوچشمان پُر از طوفانم اينجا

 

خدايا دفتر ناخوانده ام من

زشهر پُرعطوفت رانده ام من

بياد کوچه و پس کوچه هايش

زمستان تا بهاران خوانده ام من

 

خدايا ميشنوی شور و نوايم؟

نوا و گريه يی بيگاه صبايم؟

چو ميبینم وطن زار و شکسته

دلم آتش گيرد از گريه هايم

 

بچشمم قطره اشکی بجا ماند

اُمید آخرم دست دعا ماند

نهال آرزو هایم به ميهن

یکی زخم تبر باقی چرا ماند؟

 

خدايا قامت فرياد خم شد

تبسم کوچ کرد راه الم شد

صدای قهقه ی طفلان معصوم

چرا يکبارگی از کوچه کم شد

 

مسافر تا شدم خاکم بسر شد

شب و روزم به سختيها سحر شد

در اول غصه هايم از وطن بود

به او افزوده غمهای ديگر شد

 

پيام نو بهاران پُر اُميد است

برای زندگانی يک نويد است

به هر دشتی که ميبينی گل سرخ

درفش جاودان يک شهيد است

 

وطندار عيدِ تو فرخنده باشد

چراغ عمر تو تابنده باشد

بتو خواهم بهر جای که استی

دلت شاد و لبت پُرخنده باشد

 

رسيد عيد و دلم ياد دمن کرد

هوای گلشن و باغ و چمن کرد

ولی اين بازی های چرخ گردون

هزاران هموطن را بی وطن کرد

 

زمان در کار من افسونگری کرد

نپنداری که با من یاوری کرد

در اول دور کرد از زاد گاهم

پس از آن موی من خاکستری کرد

 

وطن قلبم به يادت لاله گون است

بيا بنگر سراپا غرق خون است

به گوشم مادر ميهن چنين گفت:

وطن گم کرده ای حقت جنون است

 

پریشان شد درخت از حملۀ باد

گلی پَرپَر شد و از شاخه افتاد

جوانه ها همه خون گريه ميکرد

بياد شاخچه های خشک و برباد

 


دو همسفر

واژه های تلخ
 

قصه درد آلوده سفر

دوبیتی های بهاری

رنگ و نيرنگ


 

 

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

www.esalat.org